نام رمان: بی گناهی در آغوش گناه
نام نویسنده:yasaman.m
ویراستار:fatemeh.raoof
طراح جلد:mahdih-sajedi
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
خلاصه: داستان درباره دختری است از جنس دختران این سرزمین؛ دختری که مادر او را وارسته می نامد؛ تا درحیاتش همچون نامش پاک و رستگار باقی بماد، اما دریغ کع سرنوشت زندگی دیگری را برای او می طلبد...
لیک در این جنگ چه کسی پیروز خواهد شد؟
سرنوشت؟
...
فصل اول:
اینم لینک فصل اول با صفحه آرایی بسیار زیبایی که almtra ی عزیز زحمتشو کشیدند؛ من که خیلی خوشم اومد
ببنید دوست عزیز من حرف شما رو در خیلی قسمت ها قبول دارم اما باید نکته ای رو بگم که تا الان قصد بیانشو نداشتم و می خاستم در اخر داستان اضافه کنم اما الان میگم داستان من یه داستان واقعی از دل همین جامعس من با خوندم رمان دیگه ایده نگرفتم که حالا بخام به خاطر تکراری بودنش محکوم بشم، این اتفاق برای یکی از هم شهری های من اتفاق افتاد و با قصاوت تمام تاوان داد اما من خاستم زندگیش رو تغییر بدم تا شاید وجدان خودم رو کمی راحت کنم که چرا دارم تو این جامعه و با این تفکر زندگی میزنم و برای تغییرش گامی بر نمی دارم من میخام با تنها سلاحی که دارم و اون هم نوشتنه از این دختران دفاع کنم تا شاید اگه یه نفرشون فقط یک بار نگاهی به رمان من انداخت انگیزه ای در قلبش جوونه بزنه یا حداقل لبخندی روی لبش بیاد و همین برای من کافیه چون کار دیگه ای از یه دختر نوجوون مثل من بر نمیاد فقط همین، دختر حقیقی که الان تو شهر من زندگی میکنه و من حتی نامش رو هم نمیدونم به قدری ذهنم رو مشغول کرده که...
داستان ها برخاسته از ذهن و شرایط حاکم بر جامع است پس بهتره کمی به اطرافمون نگاه کنیم من قصد دارم واقعی بنویسم نه صرفا تخیل! نمیخام از یه پسر مست بگم که یهو عاشق میشه یا از دختری که...
چون من همچین چیزی رو در اطرافم ندیدم فقط میخام از هم نوعام دفاع کنم؛ هم نوعانی که مورد ظلم واقع میشن، همین
...
حالا باید اقرار کنم که شاید تکراری باشه اما شاید بهتر باشه کمی هم صبر کنید و بعد قضاوت...
در هر صورت ممنون از شما دوست عزیز که وقت گذاشتید رمان من رو خوندید و نقد کردید و این برای من یک دنیا ارزش داره و من واقعا متشکرم. درباره ی متن هم باید بگم که نمیشه سبک جدیدی خلق کرد؟ من میخام اگه بشه این سبک جدید رو به وجود بیارم که با توجه به حس و حال فرد تغییر میکنه...
در آخر باید بگم من 15 سال دارم و بیش از حد خام و بی تجربم و واقعا به حمایت شما دوستان نیاز دارم باز هم ممنون.
حالا این شد یه چیزی پس فرق داره با بقیه رمان های 98ia
اون سبک نیست عزیزم. سبک به نوع قلمت بستگی داره و نحوه ی نگارشت. این یک دست و تمیز بودن حالا یا معیار یا عامیانه هر جوری که خودت می دونی چیزیه که اگر رعایت نکنی همه فکر می کنن آماتوری چون اولین قاعده ی نویسندگیه. حالا اگر ویراستار بگی شاید بهتر بتونن کمکت کنن.
خب 15 سال زندگی خوابگاهی رو که تجربه نکردی. دانشگاه رو هنوز ندیدی. روابط استاد و دانشجو، دانشجو با دانشجو رو که هنوز نمی دونی. نمی گم اینا رو که یعنی ایراد گرفته باشم از نوشته ت ولی طبق حرف خودت میگی چیزی رو می نویسی که می بینی. نه نمی دونم پسر مست که عاشق میشه یا حالا هر چی :دی پس ندیدی. از کجا می دونی ؟ از گفته های مردم. از شنیده هات. از کتابهایی که قبلن خوندی. از فیلمهایی که دیدی. آیا برای نوشتن چیزی حتمن باید تجربه ش رو داشته باشی ؟ به نظر من که نه. پس من مخالف نیستم با یه دختر 15 ساله که داستان یه دختر 20 ساله رو می نویسه. ولی با اون حرف خودت اینکار خودت رو متهم کردی.
نه من قضاوت نکردم. من هیچوقت قضاوت نمی کنم. من چیزی رو که می بینم میگم. من حتمن پشتیبانی و حمایت می کنم ازت به شخصه. اینجا نویسنده های جوون مثل خودت زیاد داریم. یکیش هانیه س که دست به قلمش واقعن محشره. من شاید اون زمان که همسن شما بودم اصلن نمی تونستم اینطوری بنویسم. پس کارتون خوبه همینطور ادامه بدین. یه مقدار به دیالوگها بیشتر توجه کن. دیالوگ در رمان با حرفهای روزمره فرق داره. روزمره ممکنه من و شما خیلی چیزها که بار معنایی ندارن رو به زبون بیاریم ولی در دیالوگ حتمن نوشته ها باید در جهت هدف داستان باشن ( 1- یا اطلاعاتی از داستان بدن 2- یا اطلاعات در مورد لحن و شخصیت کاراکترت)
موفق باشی عزیزم
-آتوسا
حالا این شد یه چیزی پس فرق داره با بقیه رمان های 98iaاون سبک نیست عزیزم. سبک به نوع قلمت بستگی داره و نحوه ی نگارشت. این یک دست و تمیز بودن حالا یا معیار یا عامیانه هر جوری که خودت می دونی چیزیه که اگر رعایت نکنی همه فکر می کنن آماتوری چون اولین قاعده ی نویسندگیه. حالا اگر ویراستار بگی شاید بهتر بتونن کمکت کنن.
خب 15 سال زندگی خوابگاهی رو که تجربه نکردی. دانشگاه رو هنوز ندیدی. روابط استاد و دانشجو، دانشجو با دانشجو رو که هنوز نمی دونی. نمی گم اینا رو که یعنی ایراد گرفته باشم از نوشته ت ولی طبق حرف خودت میگی چیزی رو می نویسی که می بینی. نه نمی دونم پسر مست که عاشق میشه یا حالا هر چی :دی پس ندیدی. از کجا می دونی ؟ از گفته های مردم. از شنیده هات. از کتابهایی که قبلن خوندی. از فیلمهایی که دیدی. آیا برای نوشتن چیزی حتمن باید تجربه ش رو داشته باشی ؟ به نظر من که نه. پس من مخالف نیستم با یه دختر 15 ساله که داستان یه دختر 20 ساله رو می نویسه. ولی با اون حرف خودت اینکار خودت رو متهم کردی.
نه من قضاوت نکردم. من هیچوقت قضاوت نمی کنم. من چیزی رو که می بینم میگم. من حتمن پشتیبانی و حمایت می کنم ازت به شخصه. اینجا نویسنده های جوون مثل خودت زیاد داریم. یکیش هانیه س که دست به قلمش واقعن محشره. من شاید اون زمان که همسن شما بودم اصلن نمی تونستم اینطوری بنویسم. پس کارتون خوبه همینطور ادامه بدین. یه مقدار به دیالوگها بیشتر توجه کن. دیالوگ در رمان با حرفهای روزمره فرق داره. روزمره ممکنه من و شما خیلی چیزها که بار معنایی ندارن رو به زبون بیاریم ولی در دیالوگ حتمن نوشته ها باید در جهت هدف داستان باشن ( 1- یا اطلاعاتی از داستان بدن 2- یا اطلاعات در مورد لحن و شخصیت کاراکترت)
موفق باشی عزیزم
-آتوسا
درسته من تو خوابگاه نبودم و روابط دانشجو و اینارو تجربه نکردم اما برادرم رو می بینم که چه جوری با این مسائل برخورد می کنه و اینکه من خیلی هم قصد ندارم راجع به این روابط بنویسم این ها بیشتر حاشیس، در ضمن من اگه بخام طبق تجربم بنویسم و دختر داستانم باشم باید بگم الان گوشه ی تیمارستان بودم چون تا این حد قوی نیستم ولی انسان های قوی بسیاری رو اطرافم دیدم و میدونم که این غیر ممکن نیست!
درسته من طبق شنیده هام از اطرافیان می نویسم و این داستان رو هم از معلمم شنیدم، اما خب حرفای مردم برخاسته از شرایط جامعه نیست؟ در ضمن من چند مدتی رو برای مسابقات تو خوابگاه گذروندم و تقریبا با جو اونجا آشنا هستم ولی نه چندان و سعی میکنم تحقیق کنم.
راجع به سبک و اینا هم باید بگم شاید این هم از خامی منه و من حرفتون رو قبول دارم کاملا! و دوست دارم که هماهنگش کنم اما خب فعلا نمی تونم.
راجع به پسر مست و اینام خو خدایی کمه دیگه اگه به این شدتی که تو بعضی رمانا می نویسن باشه بالاخره باید یه برخوردی دیده باشیم البته من دیدم افرادی که مصرف می کنن ولی دیگه بعضی داستان خیلی زیاده روی میکنن من منظورم اوناس.
در ضمن من اگه بخوام حرف های روزمره ی خودم رو بنویسم قاعدتا دیگه رمانم ارزش خوندن نخواهد داشت! ولی باز هم سعی می کنم بیشتر دقت کنم و اینکه نیمی از داستان از زبان دختری هم سن خودم هست که کاملا با شرایطشون آشنام. در واقع گذشته ی وارسته!
بازم ممنون از حمایتتون و سعی می کنم توصیه هاتون رو به کار ببندم.
1-داستان خوبي بود اما زياد قوي نبود داستان شما خيلي گُنگ بود و شما در مقدمتون گفته بوديد كه من از خوشبختيه آن ها مينويسم ولي چيزي از خوشبختي وجود نداشت
2-اينكه شما از دردي مينوشتيد كه براي خواننده اصن واضح نبود اينكه چ اتفاقي براي وارسته افتاده خيلي مبهم توضيح ميداديد و اينكه وارسته منتظر بوده كه همه ي مسائل زندگيرو يكي بهش بگه ولي در اصل اينطور نيس بعضي از چيزاهارو آدم بايد خودش بفهمه بدون اينكه منتظر باشه كسي بهش بگه و تو اين داستان انگار وارسته گله مند بود از اين كه چرا خانوادم به من نگفته بود
3-بله شما بسيار قلم عالي داشتيد و من از خوندن داستانتون و قلم خوبتون بسيار لذت بردم��
4-شخصيت پردازي بسيار خوب بود از وارسته كه توي اوج سن جواني براش مشكل بوجود مياد كه تغريبا هم تو اين سن براي دخترا مشكلات زيادي بوجود مياد از دوستش كه كاملا اونو درك ميكرد و از مهناز كه خانم جا افتاده اي بود و شخصيت مناسبي براي كمك به وارسته بود
5-فك كنم نكاتي كه در بالا گفتم كافي باشه و باز هم ميگم كه داستان شما خوب بود و من فقط سعي كردم كه بتونم به شما كمك كنم اميدوارم موفق باشيد��
به نام خدا
نقد کتاب بی گناهی در آغوش گناه
خب، تقریبا برای اولین باره که انجمن ما از رژیم نویسندگی فانتزیش خارج میشه و حیطه جدیدی رو شروع میکنه. حیطه داستان های عاشقانه. داستان هایی که به لطف بعضی از داستان های ایرانی، کلا ژانرش در ایران پوکیده و همین کارو برای کسی که دوست داره چنین ژانری(که آثار خوب هم کم نداره، مثل گناه ستارگان ما، من و ارل و دختر در حال مرگ، شهر های کاغذی و.... .) بنویسه سخت میکنه. ولی خب کاری هست که باید انجام بشه.
و اما خارج از مقدمه، فکر کنم وقت نقد باشه.
اوممم، داستان با یک اتفاق نسبتا شوکه کننده شروع میشه، فردی داره میدوئه و از چیزی فرار میکنه و بعد با گفتن وقایع بعدش و راه هایی برای درمان، داستان ادامه پیدا میکنه.
خب از نظر پیرنگ، داستان تا اینجاش که پیرنگش کشش کافی رو داره، اما خب شما با یه اشتباه خیلی عادی که تقریبا نود درصد نویسندگان نتی ازش رنج میبرند رو به رویید. سرعت در اوایل کار.(البته ناگفته نماند داستان هایی هم هستند که سرعت افتضاح بالایی دارند و همین داستانشون رو بد میکنه، شما نسبا رویه ای نرمال را در پیش گرفتید.)
شما خیلی سریع وقایع رو بازگو میکنید، اینطوری شد، اونطوری شد، و همین اجازه نمیده که داستان شکل به خودش بگیره و در نتیجه داستان شما از حیث توصیف(که جلوتر توضیح اختصاصیشو میدم) و شخصیت پردازی و ... کمی جا میمونه و شخصیت ها درست در قدم اول شکل نمیگیرند.
این از مشکل اول که گفتم، خیلی معموله.
بحث دوم
شخصیت پردازی کاراکتر ها نمیتونم بگم بده، چون واقعا خوبه، اما بحثی که در این قسمت هست، اون ناامیدی شخصیت اصلی و سرعت بالای داستان هستش که شده پاشنه آشیل شخصیت پردازی شما.
مدام افکار افسرده در ذهن فرد تکرار میشه. افکاری که خب بعد از یکی دوبار واقعا تکراری و خسته کننده میشوند. یکم حالت عادی خیلی بیشتر از تکرار حالات افسرده، میتونه ناراحتی یک شخص رو نشون بده.(مثل نقطه ای سفید در تاریکی شب.)
بحث سوم
توصیفات داستانیتون واقعاخوب و عالیند، کم دیدم داستانی رو که با این حجم کم از توصیف بتونه یک فضای اینقدر واضح خلق کنه.
ولیخب اول داستان چون یکم سرعتتون بالا بود، نشد فضا و حرکات شخصیت ها کامل توصیف بشه. همچنین در جلوتر مثلا فضای دانشگاه و فلان، وقتی خب توصیف کامل نشد، کمی به داستان ضربه زد.
امیدوارم ادامه بدید.
همچین خواستید عمل کنید، خواستید نکنید.
یا علی مدد