آگاهسازیها
پاککردن همه
فانتزی
44
ارسال
20
کاربران
82
Reactions
19 K
نمایش
شروع کننده موضوع 1394/05/22 12:55
Knights The Eye Of Divinity
عنوان مجموعه : شوالیه ها | |||||||||||||||||||||
شماره جلد : جلد شماره 1 | |||||||||||||||||||||
عنوان جلد : چشم الهی | |||||||||||||||||||||
نویسنده : رابرت ای کلر | |||||||||||||||||||||
مترجم : کیارش شفیعیان | |||||||||||||||||||||
ترجمه از : وبلاگ دیمون لی | |||||||||||||||||||||
وضعیت ترجمه : در حال ترجمه | |||||||||||||||||||||
زمان ارائه فصل بعد : هر چند روز یک فصل | |||||||||||||||||||||
بخشی از فصل اول : به نظر میرسید پدر لنون سان شیلد امروز بدتر از همیشه بود، هاله ای از تیرگی و ناامیدی او را همچون مهی سمی در بر گرفته بود. لنون به خاطر این هاله تیره خودش را کنارکشید اما به نظر می رسید تیرگی پدرش همچون پنجه هایی که قلبش را می فشرد همراه او بود و او را به گریختن از خانه وا می داشت. به نظر نمی رسید مادر لنون متوجه شده باشد و طبق معمول هر عصر عصبانی بود ، مادر لنون به شوهرش غرید: "تو کاملاً بی مصرفی، من تمام روز رو تا جایی که حس میکنم به سختی می تونم تکون بخورم کار می کنم درحالی که تو ظرف هایآبجوی خالی شده ات رو دورت جمع میکنی، حداقل کاری که می تونی بکنی اینه که اطراف خودتو تمیز کنی" شوهرش غرید: "تو که می دونی من مریضم" برای لحظه ای تاریکی در چشمانش سوسو زد، نشانه از دیوانگی ای که در درونش جریان داشت، ادامه داد: "دیگه نمی تونم اون طور که قبل ها بودم کار کنم وگرنه حتی لازم نبود انگشتت رو بلند کنی، من درحالیکه لبخند میزدم همه اش رو برات انجام می دادم" مادرش سرش را عقب برد و با تمسخر خندید: "داری چیزای واقعاً خنده داری میگی شوهر، اما من خوب میشناسمت، تو قبل از اینکه مریض بشی هم تنبل بودی، نه ، سختی کارهای اینجا همش با منه" لنون تکانی خورد، از زمانی که والدینش طوری رفتار میکردند که گویی به درد نخور است متنفر بود، حتی با وجود اینکه کلمات مادر لنون به سمت او نشانه نرفته بود دلش میخواست از شرم به زمین فرو برود. بر خلاف پدرش لنون از تنبلی خودش شرمگین بود، ولی هیچ کاری برای اصلاحش انجام نمیداد. او گوشه ای می ایستاد و مادر نحیفش را نگاه میکرد که با تقلا هیزمها را جابجا میکرد و بعد خود را در مقابل شومینه گرم میکرد. او فکر میکرد که ظرف های کثیف یک طوری خودشان را تمیز میکنند و قبل از اینکه به خودش زحمت برداشتن چیزی که سر راهش بود بدهد آنرا با لگد دور میکرد. با این حال وقتی.....(با تشکر از H.A.M.I.D برای متن) |
|||||||||||||||||||||
|
شروع کننده موضوع 1394/09/11 21:47
ببخشید، سرنوشت دیمون لی چی شد؟؟!؟
متوجه منظورت نشدم!!!
vania واکنش نشان داد
1394/09/12 16:18
متوجه منظورت نشدم!!!
الان کجا هستن هنوز هستن اصلا چون من که به وبلاگشون سر زدم تعطیل بود.
vania واکنش نشان داد
شروع کننده موضوع 1394/09/12 17:47
الان کجا هستن هنوز هستن اصلا چون من که به وبلاگشون سر زدم تعطیل بود.
لینک وبلاگ دیمون لی : کیک کن
شروع کننده موضوع 1394/09/21 13:51
سلام. منتظر جلد دومشم
فعلا یه مدته که مترجم این کتاب به وبلاگ سر نزدن و جواب ندادن ولی اگر شروع به ارائه جلد دوم کردم حتماً داخل سایت براش تاپیک زده میشه و کتاب داخل سایت گذاشته میشه:53:
1395/05/10 10:30
میکم جلد دو کی میاد؟:63:
1395/05/10 14:31
میکم جلد دو کی میاد؟:63:
مترجم خیلی وقته وبلاگ رو اپدیت نکرده و خبری هم از ایشون نیست
1395/05/10 16:52
ببخشید خبری از جلد دوم نیست؟
1395/05/21 22:46
این مجموعه چند جلده؟
1396/11/16 15:51
کسی در مورد این کتاب خبری چیزی داره؟ قراره جلد بعد ترجمه بشه یا نه؟
اسماعیلی واکنش نشان داد
1397/12/10 14:26
قرار بود بعد از چند ماه ترجمه رو شروع کنه الان به سال کشیده خبریم ازش نیست
اسماعیلی واکنش نشان داد
صفحه 3 / 3
قبلی