سلام سلام....
به دنياي شعر وشاعري خوش اومديد
خب توي اين تاپيك قراره شعر بگيد....
كلمات رو پشت سر هم بچينيد و يك شاهكار هنري رو به دنيا معرفي كنيد....
يك شعر از خودتون و نه هيچ كس ديگه.....
توي هر سبك و قالبي كه دلتون ميخواد.....
از آرايه هاي ادبي استفاده كنيد و يا نكنيد اصلا اين تاپيك ما خودتونه.....خودتون شعر بگيد و بزاريد توش....
مثلا اين شعر كه از خودم رو داشته باشيد
------------------
شايد بجز غم و اندوه حس ديگري باشد
شايد بجاي جرم و جنايت مهرباني باشد
شايد هم تكه ناني باشد،
و مايه ي شادماني يتيماني باشد
شايد آسماني باشد،
كه در آن فرشتگاني باشد
شايد اين باشد
شايد آن باشد
شايد آبي باشد
تا بشويي چشم ها
تا ببيني لطف را در قلب احسان ها
شايد سهرابي باشد
كه بگويد جور ديگر بايد ديد
چشم هارا بايد شست
-----------
اين شعر رو وقتي داستان يكي از دوستان رو خوندم يهو به ذهنم رسيد و طبع شاعريم گل كرد و خواستم بنويسمش....
اولين شعري بود كه در قالب شعر نو و سبك موج نو نوشتم....
از هيچ چيز نترسيد و هيچ واهمه اي نداشته باشيد و شعر هايي كه به يه لحظه به ذهنتون ميرسه رو بنويسيد وتوي اين تاپيك بزاريد تا بقيه ي دوستان هم بتونن از آن لذت ببرن.
در هر زبان و گويشي كه بلدين شعر بگين....
تق و تق
صدای گلوله
شق و شق صدای سیلی
تو گوش زنی 14 ساله
زنی که از وقتی به دنیا آمد زن شد
برای دنیایی که از مرد خالیست
برای دنیایی که مردش تنها واسه کشتن
واسه توطئه
واسه قدرت
پس
زن بست کمر به صلح
آغاز کرد جنگلی علیه ظلم
و دنیای کران را با فریادش پر کرد
ولی در این دنیا همه کرند
همه کورند
همه معتاد دیاز پام و مورفینند
کسی ظلم را نمیبیند
کسی منتظر نور نمیشیند
منتظر کسی نیستند
که می آید برای صلح
برای نور
برای شادی
برای شادی کودکان، زنان، آزادی مردان
از
دنیا، شیطان، خودشان
به نام خدا
به نام اشک های مادرم
به نام عقایدم
به یاد پوچی باورم
به نام پدر
به یاد خستگی تنش
به نام شهید
به عشق پرچم وطنش
قسم به عشق نادر
به یاد جدایی از سیمین
من می نویسم
شاید زیاد خوش آیند نباشه
من می نویسم از حرف هایی که باید نباشه
من فریاد میزنم
صدام برسه به همه
من غرش زمینم
غمم زلزله بمه
من جوانی خسته ام که درداشو می نویسه
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
این ها از هم جدائن ها
و غریبانه تر از هر غریبه ای
در میان آدمیان
میخندم اما
اما دارد این خنده ها
این امای من داستان ها دارد
گریه های شبانه دارد
سوز دل ها و ناله های بی کران دارد
گریه دارد این خنده ها
اما من داستانی طولانی دارد
از کجا برایت بگویم؟
از خنده های مصنوعی ام؟
ویا نیش خند ها؟
زهر خند های روزگار؟
و یا نامردی مرد نماهای روزگار؟
میکشد آدمی را این درد ها
در روزگار وارونه من
درد همان درد است
و من مرگ را به گرمی می پذیرم
ناشگری نخواهم کرد
اما
ظرفیت هرکس محدود است
شاید هم من همان سنگ معدنم
خواهم درخشید روزگاری
و بادرخششم درد را آن طور که خواهم خواست وارون می کنم
شب
سیاهی
فانوس کوچک دیگر توانایی زدودن تاریکی را ندارد
شاپرک ها بال بال زنان خود را به آخرین شعاع امید می چسبانند
دنیا دیگر همین گشته است
تنها یک فانوس در تاریکی روشن مانده
ولی فانوس خاموش خواهد شد
اما شاپرک ها
هیچ گاه از پرواز به سوی امید دست بر نمی دارند
زیرا می دانند
ماه طلوع خواهد کرد
اینو احسان یا رد بوک عزیز ویرایش کرده. دمش گرم
دنیا مرده
امروز تشییع جنازست
همه سیاه پوشیده اند
کبوتر صلح مرده، کلاغ جنگ حلوایش را پخش میکند
زیتون ها خشکیده اند، جایش گلوله بر سفره گذاشته اند
به راستی چه شده؟
چه بر سر دنیا آمده؟
چرا بر سر تشییع جنازه اش تنها بزرگان ایستاده اند؟
چاره چیست؟
نظاره گر سقوط دنیا به اعماق قبرش باشیم؟
سنگ لحدش را بذاریم؟
ما را که دم مسیحا نیست
پس شاید بهتر است منتظر مسیحا باشیم.
زندگیم مسخره بازی شده است نه؟
دنیا را دارم با دهانی بسته میبینم
فقر، فساد، تباهی
در اطرافم موج میزنند
گناه شده نفس هرشبم
ولی بازم حس میکنم خوب هستم
فکر میکنم دنیا همینگونه خوب است
دیگر زیبایی را فراموش کرده ام.
با زباله ها زیاد دم خور شده ام.
دیگر خوشبختی برای کیسه ای سیاه از کثیفی هاست
فقر را خوشبختی میپندارم و دنیای اطرافم را زیبا میبینم
سیاهی و مرگ و فقر و ناله های کودکی که از گرسنگی رو به مرگ بود
ولی باز با دهانم نمیبینم و میگویم
زندگی زیباییش به همین جنگیدن هاست
همه مرده ایم...
و تنها نفس مسیحا نجات بخش است.
دنیا پیچیدن عطر نرگس را میخواهد
من تنها
در میان آدمیان
با نگاهی گنگ
نگاهشان می کنم
با تعجب برای اکتشاف
تا شاید دریابم که
به کجا می شتابند
با این سرعت غیر مجاز
در درون من می پرسد
ناخود آگاه من گاهی
به کجا چنین شتابانند
درک خواهم کرد مردمانی چنین را
درک می کنم
هدفشان چیز خاصی نیست
تنها کمی مال و ثروت
و افسوس خواهم خورد برای آنها
خب وقتی دیدم تصمیم گرفتین همچین کاری رو شروع کنین و شعرهایی هم جمع آوری کنین خواستم منم یه کمکی کرده باشم ...
یکی از شعرهای قدیمیمو مینویسم اینجا ... فکر نکنم به این راحتی بشه درکش کرد ولی امیدوارم خوشتون بیاد ازش.
.........................
صدای کفش پای کیست
که میآید پی سرما ...
رهایی بخش این افسون ؟
و یا افسونگری دیگر ...
نمیدانم
کجای قصه یادم رفت ...
نمیدانم .
سکوتی سرد و بغض آلود /
نگاهم سردر تابوت /
گناهم عشق و آزادی /
نمیدانی ... ؟
نمیدانم ...
صدای گلوله ها در سرم می پیچد
صدای مردی که با بی سیم اخرین وصیتش را می کند
و صدای بوق ازاد بی سیم
بر روی دست ها جابجا می شود
صدای جیغ وشیون ها در فضا پخش شده است
کسی در ان گوشه ها سرش گرم گوشی اش است
و گاهی با صدای بلندمی خندد،
دو نیمه متفاوت جامعه
یکی شرف مردمش را می خرد و دیگری
با قیمتی ارزان ان را می فروشد.
شرفتان را به اسانی نفروشید
این است جامعه اسلامی ما.
شنبه پشت شنبه
شنبه پشت شنبه
فردی در انتظار یکشنبه
برای
مردمی شبیه به شکارچیان شنبه
جمعه ماهی ها می آیند
مردم شکارشان میکنند در شنبه
شنبه پشت شنبه
فردی در انتظار یکشنبه
قرارش جمعه بود
ولی بیشتر از ما بی تاب ماست
دیگر کارش شده انتظار برای یکشنبه
هوا زیبا
زندگی زیبا
آفتاب خنده کنان میدرخشد
چمن با موسیقی باد میرقصد
بعد شهاب سنگ میخوره از بین میرن
این شعرو محض خنده نوشتم، کلا خارج از یه سری رژیما آدم شعر بگه بد نیست
زندگیم خاموش است
خاموش
بی هیچ هدفی پیش میروم
کجایی؟
نیستی
در عذابم
میدانی
بی تو هیچم
میدانی
پس چرا نمی آیی؟
گناه کردم
میدانم
بد بودم
میدانم
در صورتت سیلی زدم
میدانم
ولی میدانی
تو اقای مهربانی
میدانی
تو دست خدایی
میدانی
تو عدالتی
میدانی
پس بیا
قول میدهم بدانم که هستی
قول میدهم سر قول هایم بمانم
قول میدهم قدرت را بدانم
قدر کسی را که میداند
دارم باز هم دروغ میگویم
ولی می آید...
آن روز جمعه تعطیل نیست...
هفته ها میگذرند
و "هفت شنبه ها بیمارند"
بیماریم چیست؟
بیماریم، نبود بیماریست...
مانند عاشقیم که دگر عشق ندارد
دگر بیماری ندارد
"هفت شنبه ها بیمارند"
براستی عاشق بی عشق چیست؟
انسان بدون انتظار کیست؟
شنبه بدون جمعه چیست؟
*****
هفت شنبه های بیمار: نام آهنگی از رضا یزدانی از آلبوم ساعت 25شب
آقا ما شعر خیلی دوست داریم ولی متاسفانه تو کل عمرم یه شعر گفتم بعدشم ابشار بود چشمه بود شیلنگ اب بود خلاصه هر چی بود خشکید. :1:
بی مقدمه برم سر وقتش:
گفتمش ای مرد زاهد باختی // آنچنان بر دینت ای شیخ تاختی
کَز بَرِ فردوس آن رب عظیم // جستی اندر کام شیطان رجیم
ناگهان رعدی در آسمان دیده شد // چهره ی افلاک ز ترسش تیره شد
لاف من چون تیر تیز اندر کمان // بر جگر آمد، ناگه آن زمان
بانگ حق آمد که ای بیهوده گوی // بی علل دعوی حکامی مجوی
هر که را دیدی که لنگان می رود // دست بر دیوار جانان می رود
تهمت می خوارگی بر وی مزن // عاقل می خانه را تو حد نزن
کانکه او شیدای وصل روی ماست // نفس او زین بی مرامی ها جداست
لفظ استغفار که آمد بر زبان // خواب شیرین رخت بست از دیدگان
یه کم فاز شعر عارفانس دیگه ببخشید 😐
و اینکه می دونم سه چهار جاش ایراد وزنی داره و اینا :))
پاینده باشید.
آقا ما شعر خیلی دوست داریم ولی متاسفانه تو کل عمرم یه شعر گفتم بعدشم ابشار بود چشمه بود شیلنگ اب بود خلاصه هر چی بود خشکید. :1:بی مقدمه برم سر وقتش:
دوش دیدم اندر بحر خواب // سالکی را مست و بیمار و خراب
گفتمش ای مرد زاهد باختی // آنچنان بر دینت ای شیخ تاختی
کَز بَرِ فردوس آن رب عظیم // جستی اندر کام شیطان رجیم
ناگهان رعدی در آسمان دیده شد // چهره ی افلاک ز ترسش تیره شد
لاف من چون تیر تیز اندر کمان // بر جگر آمد، ناگه آن زمان
بانگ حق آمد که ای بیهوده گوی // بی علل دعوی حکامی مجوی
هر که را دیدی که لنگان می رود // دست بر دیوار جانان می رود
تهمت می خوارگی بر وی مزن // عاقل می خانه را تو حد نزن
کانکه او شیدای وصل روی ماست // نفس او زین بی مرامی ها جداست
لفظ استغفار که آمد بر زبان // خواب شیرین رخت بست از دیدگانیه کم فاز شعر عارفانس دیگه ببخشید 😐
و اینکه می دونم سه چهار جاش ایراد وزنی داره و اینا :))
پاینده باشید.
این حجم از نبوغ بی سابقست!
این حجم از نوبغ نیازمند اینه که شما دیوان های حافظ و شعدی و مولوی را گاز زده، هضم کرده، و سپس دفع کنید!
فوقالعاده بود شعرت!
من بهش 10میدم