Header Background day #25
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

تجربیات نویسندگی

44 ارسال‌
14 کاربران
135 Reactions
19.3 K نمایش‌
lord.1711712
(@lord-1711712)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1032
شروع کننده موضوع  

در بین نویسندگان, بسیاری با داشتن استعداد زیاد بدلیل نبودن راهنمایی برای نشان دادن راه صحیح نتوانستند راه خود را در نویسندگی بیابند و آثار خوبی در نوشتن بجا بگذارند.
نوشتن اصولی دارد، راه ها و روش هایی ک عمدتا پس از تجربه ی بسیار بدست می آید. حال از شما نویسندگان میخواهیم تا تجربیات خود را با ما ب اشتراک گذاشته و در آموزش نویسندگان جوان و کسانی ک به تازگی خواهان شروع نویسندگی میباشند نقشی داشته باشید.

+امیدوارم دوستان مارو از تجربیات خوبشون محروم نکنن.
++هر نکته ی کوچیکی میتونه پر استفاده باشه و درس جدیدی به ما بده.
+++ تجربیاتی شامل هر بعدی از نویسندگی رو میپذیریم.



   
paradise، JL_D، پاکت و 16 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
 

دیدید یه سری مینویسن اما همه شخصیتهاشون از نظر لحن و مدل حرف زدن شبیه همن؟
بهتره اول داستانتون این رو مشخص کنید که مثلا فلان شخصیت شبیه فلان فرد حرف بزنه این ادم قراره این مسیر رو بره این اخلاق رو داشه باشه و لحنش باید اینجور باشه
اما نفر دوم که یه دختر لطیف و ارومه باید لحن و برخوردش متفاوت باشه
در گفتگوهای اطرافیان دقت کنید تا بهتر ببینید


   
ida7lee2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
 

تانوس;22786:
مشکل بزرگ من. نمی تونم به شخصیت هام لحن بدم.

چون روی لحن و برخورد اطرافیان دقت نمیکنی
نه فقط اطرافیان خودت بلکه فیلمها و سریالهایی که میبینی
مثال میزنم
شخصیتهای مختلف از سریالهای متفاوت
توی سریال بازی پادشاهان.شخصیت اصلی کتاب جان اسنو هست.پسری که توسط زن پدرش( که میدونیم زن پدرش نبوده) و خواهر بزرگترش و خیلی های دیگه به خاطر حرام زاده بودنش تحقیر میشه و هیچ وقت از خودش دفاع نمیکنه همیشه تسلیم هست تا جایی که عقب میکشه و به دیوار میره اما همین ادم از یه جایی توی داستان خودش رو پیدا میکنه و تبدیل به یه فرمانده بزرگ و قابل میشه که حتی برای نجات میراث خانواده ش وارد جنگ میشه.

شخصیت بعدی: دین وینچستر. سریال سوپرنچرال. این ادم کلی تضاد داره. شخصیتی که در شش سالگی مادرش رو ازدست داده و از همون زمان مسئولیت برادر کوچکترش رو بر عهده گرفته . پدرشون که مدام نبوده این ادم برای برادرش یه جورایی تبدیل به پدر، مادر، برادر میشه.از یه طرف این ادم حرف گوش کن ترین پسری هست که یک پدر میتونه داشته باشه، از طرف دیگه فوق العاده احساسی و وابسته به مادر مرحومشه. از طرف دیگه یه شکارچی سر سخته، یه بعد دیگش اینه که این ادم به شدت شکم پرسته، به غیر از برادرش سه تا علاقه مندی داره،چیزبرگر، مشروب و خوشگذرونی با دخترها بعد همین ادم ادمیه که برای دفاع از برادرش تو روند داستان تا ته دنیا میره ...حالا این ادم لحنش باید چطوری باشه؟ تیپش چطوری باید باشه؟

شخصیت سوم:Limitless
پسری که مسیر زندگیش رو گم کرده تا یه سنی از این شاخه به اون شاخه میپره تا اینکه خیلی تصادفی توسط دوستش یه قرص بهش داده میشه.قرصی که بهش اجازه میده برای یک روز از قدرت مغزش استفاده کنه. حالا این ادم به قدرت رسیده یه جورایی درحد یه نابغه ساما اولین اقدامی که میکنه تلاش برای نجات پدرشه.
رفتار و عکس العمل های این افرادبر اساس موقعیت و رفتاری که دارن فرق میکنه. جان اسنو اوایل یه جاهایی از وجود خودش شرمگینه اما بعدها مسیر زندگیشو پیدا میکنه. رفتار حرفها و لحن رو در نظر بگیر
ازش استفاده کن


   
Lady Joker و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1048
 

تانوس;22786:
مشکل بزرگ من. نمی تونم به شخصیت هام لحن بدم.

یه راهش تیپ دادنه.(یه جورایی اغراق کردن و استفاده از عناصر و کلیشه های شناخته شده.)
به یه شخصیت تیپ لاتی بده
به یه شخصیت تیپ اسلش(پلشت.)
به یه شخصیت تیپ طنز و شاد
به یه شخصیت تیپ های دیگه
خود به خود لحن به وجود میاد


   
ida7lee2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
 

تانوس;22786:
مشکل بزرگ من. نمی تونم به شخصیت هام لحن بدم.

نمیدونم خودم چقدر تو لحن دادن پیروز بودم، اما همیشه سعی میکنم خودمو جای تک تک شخصیتام، بذارم و مثل اونا فکر کنم :1: (حتی حیوونا :دی)


   
پاسخنقل‌قول
lord.1711712
(@lord-1711712)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1032
شروع کننده موضوع  

نباید به خواننده چیزی رو داد که میخواد.
باید چیزی رو به خواننده بدین که نیاز داره.
چیزی که خودش هم نمیدونه.

مثلا یه قسمت معمایی مطرح میشه، خواننده همین الان میخواد بدونه چی میشه ولی اگه بیشتر کشش داد و داستان به سمتی بره که خواننده بیشتر به دونستنش علاقه پیدا کنه و هیجانش بالا بره، برملا کردن اون راز خیلی هیجان انگیز تر میشه.


   
ida7lee2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1048
 

من میخوام بهترین تجربمو در اختیار بقیه بذارم. که در زیر نوشته شده.
نوشتن نتی یعنی سگ دو زدن!
مرتضی و سینا رو میبینید؟
کاش میشد از واژه های مورد علاقم استفاده کنم ولی مجبورم کمی ادب به خرج بدم
اینا آسافلت کف خیابون شدن تا شدن این!
نوشتن نوشتن نوشتن
تا اینکه یکی از نوشته هایشون گرفت.
مرتضی قبل از اربابانم داستان مینوشت
سینا هم نیوشت
خانم پروتی هم مینوشت
پس نا امید نشید
و سگ دو بزنید!
فیلم ویپلش رو دیدمو فعمیدم.
فیلم ردکارپت(یه سری اهل دلا میدونند این فیلم چقدر ترسناکه:( امیدوارم برای همه تحقق پیدا نکنه) رو دیدم و فهمیدم. که باید سگ دو بزنم. باید عرق کنم. باید خورد شم تا بتونم بتون آرمه بشم.
با خودم تکرار میکنم.
سگ دو
سگ دو
سگ دو

سگ دو!

یه آهنگ یاسم کنارش میچسبه. آهنگ مسافر
من کلی حرف تو جیبم
من گوله برف رو شیبم
هر روز هفته کوشیدم
تا با قدرت مختار
جوهر خودکار
کلمه رو توی مغز تو چیدم
تا وقتی که زندگی کار داشت میمونم
مستقیما در راستاش میدو ام
من پای کارواش میمونم
زخمامو بانداژ میکنم
حرفامو تک تک یادداشت میکنم
مغزامو درگیری داستان میکنم
خود شب تا صب فردا با نور لپتاب کف دفترو آسفالت میکنم
دیگه زمان صعود و رشد سطح کلماته
از هله هوله ها فاکتور بگیر که فحش بچه صلواته
میبینیم
قلمه میدوزه
زمین و زمانو
پیامشو میده به پیر و جهانو
من و تو با همدیگه
میتونیم اداره بکنیم مسیر جهانو!


   
crakiogevola2، arashmajd202، milad.m و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1048
 

یکی از تجریباتی به شدت از کتاب مقدس چگونه فیلمنامه بنویسیم نوشته سید فیلد از نشر نیلوفر.
میگه که شما ممکنه هزاران ایده در حین نوشتن به ذهنتون بیاد که از نوشته اکنونتون بیشتر دوست دارید، ولی بایگانیش کنید و بذاریدش کنار و تمرکزتون رو روی همین ایده بذارید.
خیلی چیز ها هستند که شما را از نوشتن باز میدارن، یا تنبلتون میکنند، این تمرکزه خیلی مهمه.
التبه این نظر من برای منه، و خب هرکس خواست گوش کنه خواستم نکنه.
برای من من که خیلی مفید بود.
یا علی


   
arashmajd202 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1048
 

یکی از بزرگترین تجربه هام اینه که قبل از شروع یک داستان پیرنگشو کامل داشته باشم(ذهنی یا کتبی.)
این به شدت به خوب شدن و بهتر شدن داستان کمک میکنه
به شدت!
چون انسجام و ایده های جدید و فهمیدن ضعف رو به همراه داره


   
arashmajd202 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
mozhgan.oloumi2
(@mozhgan-oloumi2)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 41
 

یکی از آفتهای نویسندگی، سرد شدن از نوشتنه. اون هم دقیقا زمانی که به اوج داستان رسیدیم. شروع می کنیم به دوست نداشتن داستانمون. دلمون میخواد بذاریمش کنار. مدام ایده های بهتر به ذهنمون می رسن. با سخت گیرانه ترین حالت های ممکن خودمونو نقد می کنیم. با بولدوزر از روی اثرمون رد می شیم. گاهی سرسری از روی قسمت آخرش می گذریم و تکه ای رو که صد صفح می طلبه توی سی صفحه خلاصه می کنیم. به خودمون قول می دیم که توی نوبت بعدی یه شاهکار بنویسیم. بعد که نوشته مونو می گذاریم کنار، انگار یه بار سنگینو روی زمین گذاشته باشیم یه نفس راحت می کشیم و تمام. بعد شاهکار بعدی رو شروع می کنیم و باز همین سیکل معیوب تکراری!
من برای آسون کردن این مشکل، داشتن یه سررسید کهنه رو توصیه می کنم. این سررسید، باید یه قسمتی از بدن نویسنده شده باشه و همه جا همراه نویسنده باشه. اول، داستانتونو توی چند خط برای خودتون تعریف کنید و توی سررسیدتون بنویسیدش.
مثلا
سیما، با دوستش دعواش شده. توی دفترش یه داستان می نویسه که دوستش توش به عذابهای بدی دچار میشه. بعد که دلش خنک شد، میره به مدرسه و دقیقا عین همون اتفاقای بد براش تکرار می شه. می فهمه که توی دفترش گیر افتاده و هر جوریه تا اخر داستانو تحمل می کنه چون چاره ای نداره. بعد از اون جای داستان، سعی میکنه زندگی شو به حالت نرمال دربیاره تا بتونه از داستان بیاد بیرون. بعد از ازمایش های فراوان می فهمه که تنها راه خروج اینه که قلبشو از اون حالی سیاه شدگی نجات بده تا سیمای نویسنده نوشته شو دور بندازه و اون از داستانش رها بشه . همین کارو میکنه و موفق می شه و همه سالهای سال با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکنن!
قبول دارم که این داستان مهمل بود، خوب تو یک دقیقه نوشتمش ولی سر و ته داشت. اگه همین قدر از داستانو بدونین، میتونین هر وقت که به سمتش برگشتین بنویسیدش. بعد هم سعی کنین که همه چیزو از داستانتون بدونید. اگه یکی پرسید که مثلا چرا گلایل( دوست سیما که اذیتش کرده بود) با سیما دعواش شده، بتونین یه جواب منطقی بهش بدین. هی از خودتون بپرسید چرا؟ و هر ایده جدیدی به ذهنتون رسید، حتی اگه به داستانتون هم مربوط به نظر نمی رسید توی همون سررسیدتون بنویسیدش. یه وقتی ادم یه چیزی درباره یه مهد کودک می نویسه و بعد یه ایده درباره اسکیموها به ذهنش می رسه. ذهن ما خیلی پیچیده و قویه. وقتی میگه این ایده هم هست بهش اعتماد کنید. اگه یکم بهش فکر کنید می بینید که به داستانتون یه ربط مهم داره و می تونه به پیشرفتش کمکی بکنه که باورتون نشه. ضمنا فعال بودن، ادمو از سرد شدن مصون نگه می داره. وقتی حس می کنید دارید سرد می شید و داستان بیچاره در شرف بی مادر شدنه، نوشتنو بذارید کنار و تکلیفتون برای اون روز فقط این باشه که نوشته تونو یک بار از سر بخونید. شب هم موقع خوابیدن درباره ش خیالبافی بکنید. یکباره می بینید که پارت فردا رو توی ذهنتون دیدین و از اون بن بست بیرون اومدین. ضمنا سررسیدتونم کنارتون باشه که اگه یه دیالوگی، تعریفی چیزی به فکرتون رسید تا صبح فراموش نشه. عادتهای شخصیتهاتونو یادداشت کنید. اگه یه جا یه چیزی نوشتین که توی فصل دیگه ازش استفاده کنید، اینو هم یادداشت کنید. خاطرات و خوابهای مربوط به شخصیت هاتو نو بنویسید که فراموش نشن. نقل قولها هم مهمن. مثلا یه جا یه بچه یه حرف شاخدار می زنه و همه دعواش می کنن که چرا دروغ می گه. اگه قراره اون بچه یه حقیقتیو تو اخر داستان لو بده، اینو یادداشت کنید. چون اول داستان که می دونستین اینا شریانها داستانن، با ذوق بودین. بعد چون نکته های کوچیک اما مهمو فراموش کردین فکر میکنین داستانتون اون مغز لازمو نداره. در حالیکه این همون داستانه ولی شما یادتون رفته( من از روی خودم می گم).
یه چیزی هم هست که من تازه کشفش کردم
نوشته ها تونو به شکل انیمیشن ببینید. چون کارتون محدودیتهای حالت فیلمو نداره. باورتون نمی شه، یه تصویرای کناری ای می بینید که توصیف کردنشون واقعا نوشته تونو غنی می کنن.


   
Jayaslan، ida7lee2 و carlian20112 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Jayaslan
(@jayaslan)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 31
 

برای تازه کارایی مثل خودم :
شجاع باشید و از نوشتن نترسید. خود من برای مدت چند سال به قدری از نوشتن میترسیدم که اصلا تلاشی برای انجامش نکردم اما حالا که بالاخره این کارو شروع کردم دیگه نمیتونم متوقفش کنم.
به نظر من چیزی که توی نوشتن داستان از همه مهمتره اینه که شما با متن خودتون احساس راحتی کنید , اونو با همه نقص ها و خوبی هاش بپذیرید و در آخر با افتخار بگید "من اینو نوشتم !"
اما پیشرفت رو هم فراموش نکنید و همواره سعی کنید بهتر بشید که خب این به صورت طبیعی بعد از گذشت زمان خودش پیش میاد.
ممارست در هر کاری شما رو توی اون تبدیل به بهترین میکنه .


   
reza379 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
amir-fire
(@amir-fire)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 214
 

خب منم در مسیر نویسندگیم و نصفه قورباغه قورت دادنم به یه سری تجربه رسیدم که بد نیست بگم «البته شاید به نظر مسخره باشن»
1-سعی کنید با شخصیت هاتون ارتباط برقرار کنید.الان مثلا من با تمام شخصیت هام از انشاهای دبستان گرفته تا تمام شخصیت های داستان هام رفیق هستم.این رفاقت میتونه از طریق رول پلی ، تخیل یا حتی خواب دیدن باشه و تاثیر زیادی روی شخصیت پردازی و دیالوگ ها داره.
2-اگر وسط داستانتون ایده یه داستان بهتر به ذهنتون رسید داستانتون رو فدای اون ایده نکنید چون هر دو به فنا میرن ؛ اینو خودم به عینه با نیمه گذاشتن داستان مکتوبم و نوشتن نواده اژدها تجربه کردم.
3-اجازه بدید همه نقدتون کنن و بکوبنتون ، حتی اونی که از نظر شما قد بچه مهد کودکی هم از ادبیات نمیفهمه.البته این دلیل نیست که اصلا از داستانتون دفاع نکنید.
خب همینا فعلا به ذهنم رسید.امیدوارم همه نویسنده ها موفق باشن:دی


   
هلن پراسپرو و sasa واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
 

هوم من هم یه چند خطی بنویسم البته اگر به خط خطی های من بشه گفت داستان.
خب همیشه لازم نیست یه ایده شاخ داشته باشی که داستانت عالی بشه گاهی اوقات یه ایده ساده به کمک متن خوب میتونه بهترین داستان بشه.
همیشه لازم نیست موقع شروع یک داستان بدونید ته داستان چی میشه داستان گاهی دوس داره خودش یورتمه بره گاهی نویسنده باید اجازه بده این اسب خودش بتازه و طبق سلیقه خودش جلو بره ولی وقتی به لبه پرتگاه رسید اسارشو بکشه که خراب نکنه!
من موقع شروع کردن دورگه فقط به اندازه چند خط برنامه ریزی کرده بودم که اره هنری یه دورگه انسان و اجنس که قراره بره توی دنیای اجنه و اموزش ببینه بعد بره و با اصیل زاده ها درگیر بشه و مبارزه اخر داستان. همین!
اصلا به این فکر نکرده بودم که اصلا خالش رو ببرم گور و گم کنم حتی وقتی خالش به شمال رفت برای ماموریت اونجا هم نمیدونستم میخوام باش چیکار کنم اما وقتی خواستم ازش بنویسم خودکار خودش اومد که اره مادر هنری ناپدید شده و اثری ازش نیست. باور بکنید یا نکنید موقع شروع اصلا موجوداتی به اسم ادمخوار ها به ذهنم نرسیده بود تا وقتی ریکا و ثونیا به شمال رفتن و جناب زاک رو پیدا کردن یا قطع شدن دست و پای هنری در انتهای داستان و اون قدرت های درمانی عجیبش نیروی بدنی فوق بشریش اینها هیچ کدوم موقع شروع داستان برنامه ریزی نشده بودن اما وقتی جاش بود یهو خودش اومد و نوشتمش و تنها کاری که بعدا کردم این بود که قطعات پازل رو به هم مربوط کردم اره مادر هنری به شمال رفته چون ادمخوار ها اومدن. اون قدرت درمان و بدنی هنری وقتی اومد که .... کلا سبک نوشتن ها با هم متفاوته یکی مثل من خورده خورده جلو مییره و به هم میچسبونه یکی میشینه از اول تا اخر داستان رو خلاصه میکنه دوردوم میاد بزرگترش میکنه یا روش های دیگه اما اگر تازه کار هستید خودتون رو سر اینکه اول داستان همش رو بدونید معطل نکنید برید جلو بزارید تخیلتون پرواز کنه بعد توی ادامه اون ماجرا ها رو به هم بچسبونید این مییشه یه داستان اینطوری دلزدگی هم پیش نمیاد هر چقدرم ایده خوب به ذهنتون رسید جا داره که توی ادامه بییارید اونطور نیست که داستان ماجراهاش رو شما بستید و دیگه نشه ایده واردش کرد توصیه میکنم بزارید تخیلتون پرواز کنه محدودش نکنید اما پرواز منطقی!
دیدید پرواز مگس ها رو یهو میپرن اینور یه ثانیه بعد یه جهت دیگه بعد یه جهت دییگه بعد یه جای دیگه این پرواز نیست و ذهن نویسنده رو اشفته میکنه سعی کنید توی یه سطح پرواز کنید مثل یه عقاب سوار جریان هوا میشه و بالا پایین میشه خیلی شیک شما هم همینطور باشید ایده هاتون رو توی یه سطح وارد کنید.

و در اخر هر چقدر هم بد بنویسید جرات داشته باشید که متنتون رو منتشر کنید اگر شروع نکنید هیچ وقت هم تموم نمیکنید.
یا علی


   
sasa و Jayaslan واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 767
 

AmbrellA;34486:
هوم من هم یه چند خطی بنویسم البته اگر به خط خطی های من بشه گفت داستان.
خب همیشه لازم نیست یه ایده شاخ داشته باشی که داستانت عالی بشه گاهی اوقات یه ایده ساده به کمک متن خوب میتونه بهترین داستان بشه.
همیشه لازم نیست موقع شروع یک داستان بدونید ته داستان چی میشه داستان گاهی دوس داره خودش یورتمه بره گاهی نویسنده باید اجازه بده این اسب خودش بتازه و طبق سلیقه خودش جلو بره ولی وقتی به لبه پرتگاه رسید اسارشو بکشه که خراب نکنه!
من موقع شروع کردن دورگه فقط به اندازه چند خط برنامه ریزی کرده بودم که اره هنری یه دورگه انسان و اجنس که قراره بره توی دنیای اجنه و اموزش ببینه بعد بره و با اصیل زاده ها درگیر بشه و مبارزه اخر داستان. همین!
اصلا به این فکر نکرده بودم که اصلا خالش رو ببرم گور و گم کنم حتی وقتی خالش به شمال رفت برای ماموریت اونجا هم نمیدونستم میخوام باش چیکار کنم اما وقتی خواستم ازش بنویسم خودکار خودش اومد که اره مادر هنری ناپدید شده و اثری ازش نیست. باور بکنید یا نکنید موقع شروع اصلا موجوداتی به اسم ادمخوار ها به ذهنم نرسیده بود تا وقتی ریکا و ثونیا به شمال رفتن و جناب زاک رو پیدا کردن یا قطع شدن دست و پای هنری در انتهای داستان و اون قدرت های درمانی عجیبش نیروی بدنی فوق بشریش اینها هیچ کدوم موقع شروع داستان برنامه ریزی نشده بودن اما وقتی جاش بود یهو خودش اومد و نوشتمش و تنها کاری که بعدا کردم این بود که قطعات پازل رو به هم مربوط کردم اره مادر هنری به شمال رفته چون ادمخوار ها اومدن. اون قدرت درمان و بدنی هنری وقتی اومد که .... کلا سبک نوشتن ها با هم متفاوته یکی مثل من خورده خورده جلو مییره و به هم میچسبونه یکی میشینه از اول تا اخر داستان رو خلاصه میکنه دوردوم میاد بزرگترش میکنه یا روش های دیگه اما اگر تازه کار هستید خودتون رو سر اینکه اول داستان همش رو بدونید معطل نکنید برید جلو بزارید تخیلتون پرواز کنه بعد توی ادامه اون ماجرا ها رو به هم بچسبونید این مییشه یه داستان اینطوری دلزدگی هم پیش نمیاد هر چقدرم ایده خوب به ذهنتون رسید جا داره که توی ادامه بییارید اونطور نیست که داستان ماجراهاش رو شما بستید و دیگه نشه ایده واردش کرد توصیه میکنم بزارید تخیلتون پرواز کنه محدودش نکنید اما پرواز منطقی!
دیدید پرواز مگس ها رو یهو میپرن اینور یه ثانیه بعد یه جهت دیگه بعد یه جهت دییگه بعد یه جای دیگه این پرواز نیست و ذهن نویسنده رو اشفته میکنه سعی کنید توی یه سطح پرواز کنید مثل یه عقاب سوار جریان هوا میشه و بالا پایین میشه خیلی شیک شما هم همینطور باشید ایده هاتون رو توی یه سطح وارد کنید.

و در اخر هر چقدر هم بد بنویسید جرات داشته باشید که متنتون رو منتشر کنید اگر شروع نکنید هیچ وقت هم تموم نمیکنید.
یا علی

همین که این گفت

ممکنه ساده ترین و بی سر و ته ترین ایده ها در گذر زمان تبدیل بشه به یه داستان طولانی و جذاب.
فقط کافیه نوشته بشن. هرچقدر هم کم ارزش به نظر بیاد، همین که نوشته بشن، پشت سر هم ایده های بهتر و شاخ و برگ بیشتر خود به خود همراهشون میاد.


   
AmbrellA واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
envelope
(@envelope)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 507
 

الان که در حال تایپ هستم، دودلم که آیا پیام رو بفرستم یا نه. اینجا تاپیک تجربیات نویسندگیه اما چیزی که من میخوام بگم یه کوچولو فرق داره. اممممم نتیجه یه تلاش خیلی کوچولوئه که واسه پیشرفت کردم. همین جاها بود که برای راحت تر شدن کارم یک سری عبارات ساختم و این چیزا. شاید به درد کسی بخوره اما چون به شخصه تجربه زیادی ندارم ممکنه بقیه سردرگم بشن.

تعلیق: از معنای واژه شاید معلوم باشه، حس رهایی که یک نویسنده ایجاد میکنه. تعلیق اینطوری به وجود میاد که نویسنده کلمات رو کنار همدیگه میچینه و خواننده اونها رو نمیبینه، بلکه تصویرشون رو میسازه؛ با خیالش. به طور خلاصه تعلیق یعنی "چیزی به خواننده بده که اون رو تصور کنه"

این معمولا توی بیشتر کتاب هایی که دیدم به یک نوعه. بیشتر نویسنده ها از مونولوگ و تجزیه تحلیل اتفاقات برای تعلیق استفاده میکنن. روش جالبیه اما شخصیت پردازی قدرتمندی میخواد. از اون لحاظ که خواننده باید به اوضاعی که به وجود میاد (توسط شخصیت، معمولا...) اهمیت بده. و اگه به شخصیت و در نتیجه به اوضاع اهمیتی رو که باید نده، پس روش دوم تقریبا بلا استفاده میشه.

همینجوری داشتم به کتاب ها نگاه میکردم، ده صفحه از شاهکش، بیست صفحه از طریق شاهان، نصف لژیون... کتاب ها رو زیاد مقایسه کردم تا اینکه به سفیر خوردم.

حقیقتش قبلا هم واسم جای تعجب بود که سفیر چطور تونسته با این حجم من رو تا آخر با خودش بکشونه؟ اولش نتونستم بفهمم تا وقتی که تعریف تعلیق رو واسه خودم توی دفتر نوشتم. فرق سفیر هم توی تعلیق بود.

آقای سینا فتحی از توصیف چیزهای عجیب و غریب و ناشناخته واسه تعلیق استفاده می کرد. به طوری که من حین خوندن به طور مداوم داشتم فضاهای جالب و آرمانی با طلسم های خفن و موجودات قدرتمند رو تصور می کردم. این در حالی بود که مونولوگ کمی، واقعا ناچیز از شخصیت ها وجود داشت. یعنی بیشتر جای خالی تعلیق با توصیفات جذاب پر شده بود که تخیل قوی آقای سینا فتحی رو نشون میداد.
فهم این خیلی زمان برد چون من وقتی داستان رو میخوندم، داخلش کشیده می شدم و نمی تونستم بفهمم طرز نوشتن ایشون چطوریه. یعنی عملا به قدری معلق میشدم که کلا یادم میرفت چرا فایل سفیر رو باز کردم.

نمیدونم نظر بقیه چیه اما به نظر من یکی از دلایل اصلی جذابیت سفیر همینه. امیدوارم مفید بوده باشه.


   
reza379 و zzareb2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 3 / 3
اشتراک: