سلام به همه ی دوستان.
بعد یه سال و اندی دوباره برگشتم به نت. کنکور داشتم و می دونم همه ی دوستانی که این جهنم وحشتناک رو از سر گذروندن (یا قراره از سر بگذرونن) درک می کنن چرا تو یه سال گذشته نتونستم به نوشتن داستانم ادامه بدم. اما الان که دانشگاه قبول شدم دیگه می تونم به کارهای شخصی که شامل داستانم هم می شه مشغول بشم. از همه ی دوستان ممنونم و یه چیز دیگه: خیلی خیلی دلم برای همتون تنگیده بود!! :6:
این هم لینک های دانلود همه ی فصول:
فصول1-29:فصول 1 تا 29
فصل 30: فصل 30
فصل 31: فصل 31
فصل 32: فصل 32
فصل ٣٣: فصل ٣٣
فصل 34: جادوگران قدیم، جادوگران جدید
نکته: فصول 1 تا 29 رو به صورت فشرده گذاشتم. اگه کسی (احیانا) با باز کردن فایل فشرده مشگل داره بگه براش غیر فشردش رو هم بذارم.
یه چیز مهم: کسی از زهرا خانوم خبر داره؟ ویرایشگر داستان من؟ آقا پرهام رو یافتم، ولی زهرا جان رو نیافتم! اگه کسی پیداش کرد بهم بگه لطفا.
در ضمن من به شدت ویرایشگر نیازم، آقا پرهام کنکور داره و با این حال دستش هزار بار درد نکنه باز داره تو ویرایش کمکم می کنه اما نمی تونم همه ی کار رو بسپارم به اون چون درسش می ره رو هوا. زهرا خانوم هم که نیست... اگه کسی می تونه در ویرایش کمک کنه خیلی ازش ممنون می شم. بهم پیام بدید اگه می تونید.
یه چیز مهم دو!!! : نظر بدید بچه ها. انتقاد کنید لطفا!! اگر هم کسی فایل 1تا 29 رو خوند و مشگلی توش دید جان من بهم بگه تا درستش کنم. از همه ی عزیزان خیلی خیلی ممنونم!
سلام خدمت همه دوستان گزامی
همونطور که در چند پست بالاتر نوشتم من به دلیل لطف یه دوست بهش قول نوشتن نقد بر این داستان رو دادم و خوشبختانه بالاخره یه فرصتی پیش اومد تا قولم رو عملی کنم
دیگه همینا دیگه اینم نقد داستان خدمت شما :
به نام خدا
نقد داستان چشم ققنوس تا فصل 34
من باید حرفهام رو با این جمله شروع کنم که این داستان یکی از بهترین فن فیکشنهایی بود که من تا حالا دیدم و واقعا نویسنده قلم توانایی داره و مایه نویسندگی رو داره و میتونه خیلی راحت تو این کار پیشرفت کنه بنابراین اگر هم من ایجا مواردی رو عنوان میکنم فقط در جهت بهبود کار ایشون هست وگرنه داستانشون واقعا عالیه و من به جد بهشون توصیه میکنم که این راه رو به صورت حرفه ای تری ادامه بدن و سعی کنن تو همین رشته تحصیل یا حداقل به کارشون ادامه بدن که امکان موفقیتشون بسیار بالاست.
من بشخصه اون اوایل که جو هری پاتر خیلی داغ بود و دوست نداشتم با این چهره معروف خداحافظی کنم خیلی از داستانهای بچه هارو که به دلیل همین موج با موضوع هری پاتر نوشته شده بود رو خوندم و متاسفانه خیلی هم زود توی ذوقم خورد چون بالاجبار هر فنی با قلم نویسنده اصلی مقایسه میشه و داستانهای خام و نپخته اون روزگار به هیچ وجه نمیتونست با قلم زیبای رولینگ مقایسه بشه و به همین دلیل برای از بین نرفتن خاطره هری که مثل خیلی های دیگه واسه منم عزیز بود قید خوندن فن های هری پاتر رو زدم الان هم اگه میخواستم یکی از همون فن ها رو نقد کنم خیلی راحت میشد تو ده صفحه اول داستان به اندازه یه کوه مشکل پیدا کرد و کار رو تموم کرد اما خوشبختانه داستان چشم ققنوس به قدری خوب بود که تا صفحه بیست یا سی اون من حتی یه بار هم قلم رو دست نگرفتم که اشتباهات رو یادداشت کنم. توضیح اینکه چون من به قصد نقد این داستان رو خوندم از همون اول یه قلم و کاغذ جلوم گذاشتم تا اشکالات رو یادداشت کنم که بعدا وقتی خواستم اونارو بنویسم فراموش نکنم چه مواردی بود.
به تمام این دلایل نمیشه به راحتی از این داستان ایراد های عادی و بچه گانه ایی که بعضا تو فن های دیگه پیدا میشد گرفت و برای نقد این فن باید به سراغ مباحث تخصصی تر داستان نویسی مانند پیرنگ داستان یا زبان روایی داستان و از این دست موارد رفت.
داستان نویسی مثل هر تخصص دیگه ای نیاز به یاد گرفتن علم و نکاتش داره که اکثرا بدون اینکه کوچکترین اطلاعی از اونها داشته باشن به سراغ نوشتن میرفتن که نتیجش میشد اینکه کار بسیار سطح پایین از آب در میمومد اما نویسنده این داستان حالا نمیدونم که در این رشته درس خونده یا مطالعاتی داشته یا نه کلا با استفاده از توانایی های ذاتی که به ندرت دیده شده که بدون هیچ اموزشی تونسته اکثر موارد رو رعایت کنه توانسته نسبتا به خوبی از پس کار بربیاد.
از مهمترین اشکالاتی که در فن های هری پاتر دیده میشد این بود که جادو رو به نوعی با تخیل اشتباه گرفته بودن و هرنوع کار نشدی رو به صرف اینکه جادو هست در داستانشون میاوردن اما مهمترین نکته در نوشتن داستانهای جادویی اینه که توجه داشته باشیم ذهن قانون مند انسان حتی در مورد جادو هم هرچیری رو قبول نمیکنه و حتی برای جادو هم باید قواعدی رو رعایت کرد و اونو به صورت منطقی دراورد کاری که نویسنده به خوبی از پسش براومده و تونسته تا حدود زیادی جادوهایی که استفاده کرده رو توضیح بده و از اصل مهم و قانون بقای ماده و انرژی پیروی کنه و اگه از جادویی استفاده کرده کاملا توضیح بده که انرژی مورد نیاز از کجا اومده و مسایلی از این دست که در فنهای قدیمی به هیچ وجه رعایت نمیشد و اصلا به سیر تحول هفت کتاب هری توجه نمیکردن که هیچ چیز محیر العقولی در اون اتفاق نمیافتاد و اینطور نبود که یه دفعه هری یه چراغ جادو پیدا کنه و یه غول ولدمورت رو شکست بده و یا مواردی از این دست که اکثر اون فنها بر طبق همون پیش میرفتن و برای شکست ولدمورت از وسایلی فوق جادویی استفاده میکردن و اصلا توجه نمیکردن که محبوبیت هری بیشتر به این دلیل بود که اکثرا با وسایلی عادی و اتفاقاتی قابل هضم و با چاشنی کمی شانس جلو میرفت نه چراغ جادو و امثالهم.
در همین رابطه مورد دیگه اینکه یه فرق اساسی بین داستان جدید و فن هست و اون اینکه در یه داستان جدید ما میتونیم از هر کارکتر و فضایی استفاده کنیم اما در فن یه نویسنده از قبل فضا و کاراکترهارو معرفی کرده و ما باید در همون فضا به ادامه کار بپردازیم و اینجا اولین موردی هست که من میخوام از چشم ققنوس ایراد بگیرم و اون اینکه با وجود اینکه جادوهای معرفی شده به بدی و دور از ذهن بودن جادوهای اکثر فن های دیگه نیست اما تعدادشون خیلی زیاده و کار خوب نویسنده هم در معرفی جادوهای جدید بعد از اینکه تعداد از یه مقداری بالاتر رفت دیگه نمیتونه جبران اطلاعات اضافی زیادی که به فضا و پیرنگ داستان وارد میشه رو بکنه. برای توضیح باید بگم اگه به داستانهای اصلی هری پاتر مراجعه کنید در هر کتاب تعداد خیلی معدودی جادوی جدید وارد شده و اکثر موارد در همون یکی دو کتاب اول توضیح داده شده و برای وفاداری به کتاب باید سعی میشد حتی الامکان از همون جادوها استفاده شه و تعداد کمتری جادوی جدید به داستان اضافه شه تا خیلی از فضای داستان خارج نشه و از یه فن تبدیل به یه داستان کلا جدید نشه و این اولین ایرادیه که به این فن وارده.
مورد دیگه ای که در همین زمینه باید بگم اینه که بعضا جادوهایی معرفی شده که کلا ساختار داستان اصلی رو دچار مشکل میکنه برای مثال به نحوه دیدن خاطرات در صفحه 733 کتاب باید اشاره کنم که در داستان اصلی پاتر راه اصلی دیدن خاطرات استفاده از قدح اندیشه معرفی شده و در چندین و چند مورد که نیاز به دیدن خاطرات شده همه از همین مورد استفاده کردن اما در داستان برای دیدن خاطرات اسنیپ و بعدها ریک بدون هیچ توضیح خاصی خاطرات برای بینندگان نشون داده شده که این ایراد داره و برای سازگاری با روند داستان اصلی بهتر بود در این موارد هم به جای اینکه افراد همینطوری خاطرات رو ببینن گفته میشد که مثلا یه قدح سر میز اورده شد و از اون طریق خاطرات دیده شد. چون ما در کتابهای اصلی هرچند به کرات دیدیم که با چوب جادو خاطره ای از مغز کسی بیرون اورده شد اما به هیچ وجه تا قبل از اینکه به قدح اندیشه اضافه بشه اونها قابل دیدن نبودن و از اونجایی که در همین فن حاضر هم یه بار از قدح استفاده شده پس مشکلی نبود که برای باقی موارد هم از همین روش استفاده میشد که به ذهن خواننده اشناتر بیاد.
مورد دیگه ای که در همین زمینه میشه عنوان کرد طلسم انتقال پیام هست که با وجود معرفی چندین طلسم در داستان اصلی بازم برای این کار چندین روش جدید در داستان اومده که طبق همون قانون فن نویسی که گفتم یعنی سعی در وفاداری تا جای ممکن به فضا و کاراکترهای داستان اصلی بهتر بود این همه طلسم های جدید در این زمینه معرفی نمیشد و از همون طلسم های معرفی شده در داستان اصلی استفاده میشد.
اینجا لازمه اینو توضیح بدم مثلا من وقتی میام این فن رو میخونم دلیلش اینه که از داستان اصلی خوشم اومده و حالا میخوام یه کتاب دیگه از این سری بخونم و چون سری اصلی تموم شده به فن رو میارم پس دلم میخواد تا جای ممکن با همون فضا و روایت داستان اصلی مواجه بشم و در واقع یه داستان دیگه از همون ادما با همون خصلتهارو بخونم پس کسی که فن مینویسه برعکس کسی که یه داستان جدید مینویسه و دستش کاملا بازه تا فضا و مکان خودش رو خلق کنه باید سعی کنه تا جای ممکن از فضا و زمان داستان اصلی استفاده کنه تا جایی که بهترین فن ممکن فنی هست که اگه چشممون رو ببندیم و در نظر نگیریم که این فن رو چه کسی نوشته احساس کنیم این داستان ادامه همون روایت اصلی هست که نویسنده اصلی منتشر کرده.
در مورد زمان و نحوه تعریف داستان هم اشکالاتی وجود داره. همون طور که میدونید یه داستان میتونه از چندین منظر تعریف بشه مثلا از زبان اول شخص یا سوم شخص و یا دانای کل و ... و همچنین داستان میتونه به زبان کتابی و یا زبان محاوره ای نقل بشه که در این داستان چندین مورد اینها با هم قاطی شدن و مثلا در صفحه 811 میشه دید که ابتدای مطلب به زبان کتابی اورده شده و بعد یه دفعه به زبان محاوره ای پریده که البته یه مقدار زیادی از این ایراد به ویرایشگر کار بر میگرده که باید مواردی از این دست رو برای نویسنده درست کنه اما مواردی هم هست که مستقیما به نویسنده بر میگرده به طور مثال میشه به صفحه های 21-22 و 230 کتاب اشاره کرد که اگه بخوام یکی رو به صورت ریز تر بگم باید بگم وقتی که هری و ویل در حال صحبت هستند ویل به هری میگه که شما فقط هفت نفر بودید و اونا پونزده نفر و حتی اگه زودتر هم می رسیدی نمیتونستی کاری بکنی در حالی که قبل تر گفته شده که ویل در همون اوایل درگیری بیهوش شده تا هنگامی که هری و گروهش به کمک باقی افراد محفل تونستن مرگ خوارهارو فراری بدن و بعد از بحث هری و کینگزلی قرار شده ذهن ویل اصلاح نشه و همونطوری به هوش اورده شه و از اونجا که این داستان رو دانای کل روایت نمیکنه هیچ جوره از لحاظ منطقی ویل نمیتونسته بدونه درگیری چند به چند بوده چون وقتی به هوش اومده که افراد محفل رسیده بودن و اون هم به هوش نبوده که ببینه اول هری و شش نفر دیگه به درگیری رسیدن و بعد چند نفر دیگه از طرف محفل اضافه شدن. و این از همون دست اشتباهاتی هست که وقتی برای نویسنده پیش میاد که اطلاع آکادمیک از علم نویسندگی نداشته تا از همون اول برای خودش زمان روایی داستان رو مشخص کنه تا بعد طبق اون بدونه هر کدوم از کاراکترهای داستانش چه چیزهایی رو مجازن بدونن و چه چیزهایی رو نه.
در مورد ساختار خود داستان هم ایرادتی مشاهده میشه که میشه بعدا در ویرایش نهایی درستش کرد مثلا در مورد دستگیری هری توسط ولدمورت ما میبینیم که تمامی اعضای دستگیر شده محفل ازاد میشن و بعدا برای اصلاح این نقیصه عنوان شده که اعضای محفل حمله کردن و ولدمورت ترجیح داده بی خیال اون اعضای دستگیر شده بشه و فرار کنه که از لحاظ منطقی خیلی با ولدمورتی که ما میشناسیم جور در نمیاد مخصوصا که عنوان شده اونا به صورت موقت فلج شده و چوب هم نداشتن که مقاومت کنن پس میشده که همون اول راحت کلکشون رو کند اما چون اعضاء زیادی از محفل بین اونا بوده از لحاظ داستانی نمیشده همشون رو کشت پس همینطوری به راحتی از دست مرگخوارا ازاد شدن بماند که از همون اول هم وقتی تسلیم شدن ممکن ترین اتفاق این بود که ولدمورت دستور بده سریعا مرگ خوارا اونارو بکشن و هری رو ببرن نه اینکه به همراه هم شروع به پرواز کنن که یکم غیر منطقیه چون ولدمورت به زنده اونا نیازی نداشت و چندین نفر از بدترین دشمنانش مثل چشم باباقوری هم در بینشون بوده پس منطقی این بود تا تسلیم شدن کلکشون کنده بشه و برای حل این مورد بهتر بود به جای اینکه اونا توسط مرگ خوارا اسیر بشن که بعدن ازادیشون باعث این تناقضات بشه همون اول مرگ خوارا با گرفتن هری حالا با جنگ و جدال یا هر طریق دیگه ای هری رو بردارن و فرار کنن که اونا اصلا اسیر نشن که بعدا بخوان بدون منطق ازاد بشن چون همونطور که گفتم منطقی تر بود که وقتی اونا تسلیم شدن سریع کشته بشن نه اینکه بهشون گفته بشه به دنبال مرگ خوارا به پرواز دربیاین تا به یه جای دیگه بریم.
مورد دیگه ای که از این دست میشه به اون اشاره کرد استفاده رابرت از اصطلاحات جادویی هست. برای توضیح باید بگم در کتابهای اصلی میبینیم که هری و هرمیون بعد از چندین سال زندگی جادویی هنوز بعضی اوقات برای استفاده از لغاتی مثل مشنگ مشکل دارن ولی رابرت بدون هیچگونه پیش زمینه ای خیلی راحت میپذیره که مردم عادی رو مشنگ بنامه و از این لغت به کرات در محاوره استفاده میکنه درحالیکه وقتی لغت جدیدی به فرهنگ لغات یک فرد اضافه میشه خیلی طول میکشه تا طرف با استفاده از اون راحت برخورد کنه و صد البته یه مورد دیگه که اینجا باید بگم اینکه این لغت حداقل در فارسی بار معنایی منفی داره و چون اشنایی من به انگلیسی اونقدر نیست که بتونم با قطعیت بگم ایا این بار معنایی در معادل انگلیسی هم هست یا نه بازم به این نتیجه میرسیم که در زبان فارسی رابرت برای استفاده از این لغت باید بیشتر احتیاط میکرد و در کل احتیاط واجب این بود که به جای اینکه مثلا بگه ایا فلانی مشنگه؟ بگه ایا طرف جادوگره؟ و قس علی هذا...
در باب مشکلات ترجمه از انگلیسی به فارسی و غیره مورد دیگه این هست که در جاهایی از داستان ضرب المثل ها و استفاده از واحد طول ها و غیره ای استفاده میکنه که در انگلیسی استفاده نمیشه و مشخصا نویسنده اومده توضیح داده که میدونم این تو انگلیسی نیست اما من دارم برای خواننده فارسی زبان مینویسم پس اشکالی نداره که باید در این مورد بگم باز هم میرسیم به همون قانون فن نویسی که چند خط بالاتر گفتم و برای وفاداری به داستان اصلی و برای اینکه خواننده به همون فضا منتقل بشه با وجود اینکه خواننده ها فارسی زبان هستن بهتر بود از همون معادلها که در کتاب اصلی اومده استفاده بشه که توضیحات بیشترشو بالاتر دادم.
مورد بعدی که میخوام ذکر کنم عدم توضیح اتفاقات حمله به وزارت جادوگریه. در اون قسمتها با توجه به فلاش بک نویسنده ما در جریان اتفاقات داخل اونجا از طریق دنبال کردن داستان پدر و مادر رابرت قرار گرفتیم اما بعد یدفعه داستان کات شد و دیگه متوجه نشدیم وقتی اونا درحال شکنجه شدن بودن بالاخره کی و از کجا حمله رو انجام داد و با وجود اینکه وزارتخانه از حمله با خبر شده بود و همه جا رو زیر نظر گرفته بود حمله چطور انجام شد.
اگر کلا در این زمینه چیزی گفته نمیشد سوالی هم پیش نمیومد اما چون نویسنده یه راوی از داخل وزارتخانه انتخاب کرد و مقداری از داستان اونجا رو گفت باید نتیجه نهایی رو هم مشخص میکرد که بالاخره چه اتفاقی اونجا افتاد و حمله چطور اتفاق افتاد که به نظرم نویسنده اولش میخواسته اینکارو بکنه اما به دلیل بازه زمانی که بین داستان براش ایجاد شده فراموش کرده باقی داستان اونجارو بنویسه.
من وقتی میخواستم این نقد رو بنویسم کامنت یه دوستی رو دیدم که نوشته بود قبلا یه نقد نوشته و من رفتم و اونو پیدا کردم و خوندم و بیشترین مشکلی که تو جوابهای نویسنده پیدا کردم این بود که هرجا مشکلی تو داستان بود که نقاد گفته بود و اون جواب حی و حاضری براش نداشت گفته بود بعدا تو داستان مشخص میشه. اینجا باید بگم دوست خوبم نویسنده گرامی شما نباید سعی کنی هر موردی که بود رو به بعد حواله کنی چون همین الانشم کتاب شما در حدود هشتصد نهصد صفحه هست و به این صورت بخوای ادامه بدی در دوهزار صفحه هم نمیتونی کل کار رو جمع کنی و برای یه کتاب تک جلدی این مقدار واقعا زیاده و ممکنه در نهایت مثل خیلی از داستانهای اینطوری مجبور شی اخرای کار بیشتر اتفاقات رو سرهم بندی کنی تا کار تموم شه پس بهتره با توجه به تجربه اولت بودن از خیر یه سری اشتباهات بگذری و اونو به بعد حواله ندی مثل موضوع ریک که اون دوست خوبم در نقدش نوشته بود که تمامی نشانه ها به کس دیگه ای ختم میشد و بعد در نهایت کس دیگه ای ریک شد که معلومه در وسط کار نظر نویسنده برای ریکش عوض شده. دوست گرامی اعتراف به این موضوع و موضوعاتی از این دست اصلا مشکلی برای شما و کتابتون پیش نمیاره که از گفتن اون ابا داشته باشید چون به طور کلی نحوه داستان نوشتن اینه که اول کل داستان نوشته میشه بعد جاهایی که نویسنده نظرش وسط کار عوض شده اصلاح میشه و بعد کار ارائه میشه اما چون شما در حین نوشتن ارائه میدید کاملا قابل قبوله که مشکلاتی از این دست پیش بیاد و اول نظر دیگه ای داشته باشید و بعد وسط کار یه ایده دیگه به نظرتون رسیده باشه که مجبور شید تغییراتی تو کتابتون بدید پس به نظرم بجای اینکه بخواید به تک تک خطوط نقد جواب بدید و هرجا هم به دلیل عوض شدن نظراتتون نتونید جوابی بدید بگید بعدا معلوم میشه خیلی راحت عنوان کنید که بله مثلا در فلان زمان نظرم این بود و الان نظرم اینه و انشالله در بازبینی نهایی کتاب این مورد رو درستش میکنم.
در کل باید بگم که نویسنده خلاق این داستان ذهنش مملو از ایده های بکر و جالبه که سعی کرده از همه اونا در داستانش استفاده کنه که این در درجه اول برای یه فن فیکیشن و در درجه دوم برای یه کتاب تک جلدی امکان پذیر نیست برای همین بیشترین توصیه ای که میتونم بکنم اینه که سعی کنید از باز کردن بیشتر داستان خودداری کنید و بعضی از ایده هاتون رو برای کتاب بعدتون بزارید انشالله که داستان دیگه بیش از حد لزوم هم کش نیاد. اگه مثال واضح تری هم بخواید باید بگم قسمت دو هزار سال قبل و اتفاقاتی که در اون دوره زمانی تعریف میکنید مصداق کامل این نوع ایده هاست که از اول مد نظرتون نبوده و بعدا به فکرش افتادید و به داستان اضافه کردید و باعث شده داستان خیلی تعداد صفحاتش از یه چیز معقول برای یک جلد بیشتر بشه و تازه همونطور که گفتم هنوز به نیمه هم نرسیده داستانتون و اگر از همینجا هم شروع کنید خیلی کار دارید تا تمام سر رشته های داستان رو به یه جای منطقی برسونید که باز هم باعث افزایش خیلی زیاد صفحات داستان میشه اونم در حالیکه مثلا داستان بدون تعریف اون اتفاقات دو هزار سال قبل هم به صورت کامل و خوبی جا افتاده بود و نیاز به اضافه کردن یک خط روایی جدید واقعا احساس نمیشد اما با توجه به تبحر نسبتا خوب نویسنده به این فلاش بک ها و خوب در اومدن اونها در داستان نویسنده هی میخواد خط روایی جدید و فلاش بک جدید اضافه کنه و حداقل فعلا اصلا به اینکه این همه خط روایی رو چطور میخواد به سرانجام برسونه نداره که نتیجش میشه همون دو هزار صفحه کتاب که گفتم و در اینجا باید این نکته رو هم ذکر کنم که این اتفاق حتی برای نویسنده های حرفه ای هم میفته که اونقدر به کاراکترهای کتابشون علاقه مند میشن که نمیخوان بی خیال اونا بشن و هی براش اتفاقهای جدید تعریف میکنن اما اونجا یه ناشر بالای سر نویسنده هست که هی بهش نق بزنه فلانی از این تعداد صفحه و کلمه بیشتر نشه و اونو مجاب کنه که قید یه سری از خطوط داستان رو بزنه و چون در اینجا اون ناشر وجود نداره امیدوارم این نقد کار اون ناشر رو برای نویسنده انجام بده و اونو مجاب کنه که قید یه سری از ایده های جدید رو بزنه و به فکر جمع و جور کردن داستان در یه تعداد صفحه معقول بیفته.
موارد دیگه ای هم یاداشت کرده بودم که اینجا بنویسم اما برای اینکه خودمم در همون چاله تعداد خطوط زیاد نیفتم و حوصله خواننده رو سر نبرم فعلا بی خیالشون میشم و در نهایت همینجا کارو تموم میکنم اما میخوام به عنوان جمله اخر دوباره متذکر بشم که ایراداتی که بنده گفتم به هیچ وجه از خوبی کار و زیبایی این کتاب کم نمیکنه و من هنوز به ضرس قاطع میگم که این کتاب یکی از بهترین کارهایی بوده که من تا حالا خوندم.
ممنون و موفق باشید.
تورج.ش.
تیرماه 1395
ما مردیم
کی فصل جدید میدید ؟
از وقتی یادم میاد فصل 34 فصل جدید بوده
اخ جون فصل جدید :3::5::21:
امیدوارم این داستان به سرانجام برسه.:63::63::63::63:
مدیران محترم با توجه به این که مدت زیادی از این که نویسنده به اینجا مراجعه کنه گذشته، پیشنهاد میکنم که این تاپیک رو تا زمانی که نویسنده برگرده ببندین. با تشکر Hermit Harir-Silk R-MAMmad
تاپیک بسته میشود.
نویسنده اگر قصد ادامه دادن دارند، لطفا خبر بدن.
با آرزوی بهترین ها برای نویسنده ی اثر :53: