من او را کشتم
نویسنده : آتوسا
هنری دوید تورو می گوید: « هیچ درمانی برای عشق نیست جز بیشتر ورزیدنش. »
ولی این چیزی نیست که عطش سیری ناپذیر مرا درمان کند.
..نه...
من جوزف لورانس هستم. یک عکاس سبک سورئال. تصویرِ جهان ما در زوایای دوربین من جوری در هم پیچ می خورد و گره می خورد که دیگر نمی توان اسمش را حقیقت گذاشت. در تصاویر من خیال مثل یک ویروس کشنده بی سر و صدا در قلب حقیقت تزریق می شود؛ آن را تاب می دهد، رشته هایش را از هم جدا می کند و دوباره طوری در هم می تند که دیگر نامش حقیقت نیست اما خیال هم نمی تواند باشد. می شود یک گوشه ی تاریکی از ذهن بشر، یک جایی که آدمها در نئشگی فقط می توانند حسش کنند.
می شود... فرای حقیقت.
کامِلا اندرسون، سورئالیسم را یک جایی در میان ذهن بیمارانش می جست. می گفت روی تخت دراز بکشند، چشمهایشان را ببیندند و ترسهایش را پیش رویشان تجسم کنند. با روش عجیب و غریبی که بعدها فهمیدم هیپنوتیزم است، پنهانی ترین رازهایشان را بیرون می کشید و آنها را مجبور می کرد به بدترین عادات و گناهانشان اعتراف کنند. کاملا، یک زن معمولی بود ولی قدرت کلامیِ فرا زمینی داشت. آدمی نبود که روزانه در اتوبوس یا تاکسی و مترو ببینیش و با او در مورد آب و هوا یا وضعیت اقتصاد گپ بزنی. موجودی بود ورای زندگی روزه ی ما. او، بی شک آن تصویری نبود که بتوانم با دوربین عکاسیم ثبتش کنم.
من کاملا را برای اولین بار در زندگیِ نکبت بار و گناه آلود خود، با قلبم ثبت کردم.
باید الکل و قمار را ترک می کردم. نمی دانستم این اعتیاد از کجا شروع شد و چطور تا به امروز ادامه داشت، فقط این را می دانستم، هر بار که در آینه نگاه می کردم حس می کردم یک قدم از جوانیم دور می شوم . چهره ام رنگ پریده تر و گونه هایم فرو رفته تر می شود و آن کمال پیشین من کم کم فرو می نشیند. من تا پیش از کاملا، بی اندازه شیفته ی خودم بود.
علاقه ی بی اندازه ی من به سورئالیسم و کمال گرایی بعدها به وسواسِ رنج آوری تبدیل شد که فرار از آن دشوار می نمود. کامِلای فرشته صفت اما، مرا از این رنجشم رها کرد.
من، عاشق کاملا شدم و روحم را به او بخشیدم.
به زودی جلسات مشاوره ی ما به قرارهای عاشقانه تبدیل شد و من حس کردم که روز به روز به او نزدیکتر می شود و با اولین رابطه احساس کردم جسمم نیز همانند روحم به آن زن پیوند خورده.
..تنها درمان برای عشق، بیشتر ورزیدن آن است.
..به راستی که این گفته حقیقت ندارد... دارد ؟
- تلفنی با کی حرف می زدی عزیزم؟ »
- یکی از بیمارام. »
- چرا بیمارت باید اینوقت شب باهات تماس بگیره.»
- من روانکاوم، رابطه ی من با بیمارهام بیست و چهار ساعته س، جوزف. »
و این تنها ابتدای دور شدن او از من بود.
- چرا امشب رو کنار من نمی خوابی ؟ »
- متأسفم جوزف، اما فردا یه امتحان مهم دارم باید مطالعه کن، تو راحت بخواب عزیزم. »
وجودش بخشی از وجودم بود ولی او نمی فهمید که با هر جمله ای که به زبان می آورد، خود را از من می راند و من این را نمی خواستم. دیگر خودم معنایی نداشتم، خیال من، حقیقت من و تمام زندگیم تصاویر ثبت شده ی کاملا از واقعیتی خیال گونه بود و او... این را نمی فهمید. چرا ؟
چه چیزی مرا از او جدا می کرد.
- با کی قرار گذاشتی کاملا؟ بهم بگو بهم بگو بهم بگو!!!! »
کنترل دستها و مشتهایم را که روی سر و صورتش روانه می شد، نداشتم. چرا ؟ انگار یک گوشه ای از ذهنش لذت می برد. از اذیت کردنم. از اذیت شدنش. او که دنیا را همانطوری میدید که من درونم لنز دوربین عکاسیم می دیدم. مگر نه؟
- من نمی تونم باهات زندگی کنم جوزف. »
- کاملا... کاملا.... کاملا .... نرو خواهش می کنم. منو ببخش... منو ببخش... من اشتباه کردم »
اشک ریختم. به پایش افتادم. چطور می توانست مرا رها کن. کدام شیطانی، فرشته ی مرا دزدید؟ چرا؟ چرا ؟ چرا ؟
در آینه نگاه می کردم. به چشمان آبیم. به چهره ی بی نقصم و به این می اندیشیدم که چطور توانست مرا رها کند؟ نه...
...تنها درمان عشق چه بود ؟
...نفرت...
انتهای این راهروی تاریک، اتاق بزرگیست که در آن مردگان را نگه می دارند. سرد، تاریک، مرطوب. دیوارهای اینجا بوی مرگ میدهد. بوی تن من... بوی تنِ کاملا و من در حالی یکی از تختهای روان را از درون کمدهای چند طبقه ی سردخانه بیرون می کشم که هیچ حسی ندارم. تهی شده ام.
در دنیای پشت دوربین عکاسیم اینجا همان جهنمیست که فرشتگان دروغین را به آنجا می برد. شکنجه شان می کنند و بعد بدنشان را از هم می درند.
تخت روان را بیرون می کشم و به جسد خوابیده زیر ملحفه ی سفید می نگرم. تنِ گندیده ی ما را می بینی کاملا؟
سرم گیج می رود، لنز دوربین می شکند و من روی زمین از هوش می روم. چشمانم را که باز می کنم، کاملا را می بینم بالای سرم ایستاده و به سردی به منی که روی تخت روان خوابیده ام نگاه می کند.
- تن گندیده ی خودت رو می بینی جوزف. »
پایان
سیزدهم تیرماه 1395
----------------------------
هنری دیوید تورو یک نویسنده ی آمریکایی هست.
خب این داستان در واقع یه گریزی بود به فیلمی که امروز دیدم Trance و این فوق العاده عالی بود. اسامی کاراکترها توی این داستان کوتاه عوض شده ولی سعی کردم ویژگی های شخصیتیشون رو مطابق با فیلم بیارم :دی هر سه بخش داستان اشاره به سه بخش فیلم داره که توی فیلم به طور مستقیم بهش اشاره نمیشه. بعد شغل کاراکترها هم متفاوته این دوربین و سورئالیسم مربوط به خودمه. :دی
امیدوارم لذت برده باشین.
خیلی عالی خیلی عالی
توصیفات و بیانشو دوست داشتم، انگار داستان درون ذهن میپیچید بهم و پخش می شد.
یه جا نئشگی رو فکر کنم اشتباه تایپی داشتی
روندش خیلی جذاب بود
فقط نمیدونم چرا وقتی اول دیالوگ تا خط تیره میذاری باز آخرش گیومه میاری؟ این رو هیچ جای قوانین ادبیات فارسی ندیدم. برای روایت کردن یا دوتا گیومه میاد یا یه خط تیره. عجیبه این. چون هیچ جایی ندیدم. همین الان هم رفتم و درمورد کاربرد علائم نگارشی خوندم. هیچ جایی نمیگه برای دیالوگ ها باید از خط تیره و گیومه همزمان استفاده کرد.
درکل داستانت خیلی خوب بود. هر روز بهتر مینویسی و امیدوارم این روند همینجوری پیش بره و ما بیشتر ازت بخونیم :5: موفق باشی :53:
تو او را کشتی چرا ؟:107:
انتظار بزرگی هست از تو عزیزم. این داستان بزرگسالانه س و من انتظاری هم ندارم که خونده باشیش، راجع بهش فکر کرده باشی و بخوای نقد جالبی انجام بدی. فقط کامنتهای جوکت رو لطفن پیش خودت نگه دار چون من علاقه ای به دیدن اسپم های این مدلی توی تاپیک داستان کوتاهم ندارم ممنون.
خیلی عالی خیلی عالی
توصیفات و بیانشو دوست داشتم، انگار داستان درون ذهن میپیچید بهم و پخش می شد.
یه جا نئشگی رو فکر کنم اشتباه تایپی داشتی
روندش خیلی جذاب بود
فقط نمیدونم چرا وقتی اول دیالوگ تا خط تیره میذاری باز آخرش گیومه میاری؟ این رو هیچ جای قوانین ادبیات فارسی ندیدم. برای روایت کردن یا دوتا گیومه میاد یا یه خط تیره. عجیبه این. چون هیچ جایی ندیدم. همین الان هم رفتم و درمورد کاربرد علائم نگارشی خوندم. هیچ جایی نمیگه برای دیالوگ ها باید از خط تیره و گیومه همزمان استفاده کرد.
درکل داستانت خیلی خوب بود. هر روز بهتر مینویسی و امیدوارم این روند همینجوری پیش بره و ما بیشتر ازت بخونیم :5: موفق باشی :53:
ممنون مرتضی عزیز. فکر می کنم درست میگی من اطلاعی نداشتم راجع به علایم نگارشی نقل قول :دی ولی ممنون برای اشاره و من واقعن خوشحالم که روز به روز پیشرفت می کنم به جای پسرفت. از کمک و نظر شما دوستانه صد در صد
ترجیح می دم اول اشکالات متن رو بگم. :40:
من تا پیش از کاملا، بی اندازه شیفته ی خودم بود.
فکر کنم "شیفته خودم بودم." قرار بوده باشه در اصل.
چه چیزی مرا از او جدا می کرد.
نیاز به علامت سوال داره آخر جمله.
مکالمه ها نباید اولش از این - داشته باشن آخرش گیومه. اینجوری باید باشه به طور مثال:
- یکی از بیمارام. »
- یکی از بیمارام.
یا
او گفت: «یکی از بیمارام.»
یا
او گفت: یکی از بیمارام.
چند جا شکل های دیگه هم دیدم (اینو مطمئن نیستم که درسته یا نه. بیشتر ترجیحم به قبلی هاست.):
- «یکی از بیمارام.»
«یکی از بیمارام.»
از سه نقطه زیاد استفاده شده. سعی کن تا جای ممکن از سه نقطه دوری کنی. انگار که ویروس باشه. :17: اصلا به جز تو مکالمه ها، یا جمله هایی که ته ندارن، استفاده ش نکن. به جاش از نقطه ویرگول یا ویرگول استفاده کن.
خب می ریم سراغ خود متن. آتوسا واقعا گل کاشتی. عالی بود، عالی! مثل همیشه! اول اشکالات رو گفتم چون می ترسیدم به خاطر این که عاشق داستانت شدم اصلا نتونم بگمشون. (عادت خیلی بدیه می دونم.) اگرچه خود شما استادترید تو این موارد. :دی ولی این داستان واقعا خوب بود. بهت تبریک می گم. 🙂 بعد از چند وقت احساس کردم یه داستان درست حسابی خوندم.
امیدوارم از این به بعد بیشتر از داستانات بخونیم.
موفق باشی.:54:
مکالمه ها نباید اولش از این - داشته باشن آخرش گیومه. اینجوری باید باشه به طور مثال:
- یکی از بیمارام.
یا
او گفت: «یکی از بیمارام.»
یا
او گفت: یکی از بیمارام.چند جا شکل های دیگه هم دیدم (اینو مطمئن نیستم که درسته یا نه. بیشتر ترجیحم به قبلی هاست.):
- «یکی از بیمارام.»
«یکی از بیمارام.»
خط تیره و گیومه که صد در صد غلطه.
رفتم یکم گشتم دیدم گیومه هم توی دیالوگ ها نباید بیاد! فقط زمانی که نقل و قول میشه باید بیاد! توی پیام قبلی که گفتم گیومه هم میتونه بیاد اشتباه میکردم 🙁
حالا بعدا یه فایل کلی درست میکنم روسایت میذارم درمورد کاربرد علایم نگارشی.
کاربرد گیومه و خط تیره:
خط تیره (ـ)
خط تیره چنین كاربردهایی دارد:
الف) مشابه كاربرد مورد ب هلال. یعنی برای آوردن توضیحی فرعی یا مكمل كه اهمیت آن كمتر از مطلبی است كه قبلاً بیان شده:
علی-كهتعریفشراشنیده بودی-درسش تمام شده.
اگر در این حالت مطلبی كه داخل دو خط تیره قرار گرفته در پایان جمله قرار بگیرد، به جای خط تیره دوم نقطه گذاشته میشود:
همسایهمان دیروز از سفر آمد- همان همسایه كه او را میشناسی. ۸
ب) برای نشان دادن سخنان قهرمانان داستانها و نمایشنامهها:
- من كتاب را خوانده بودم.
- كدام كتاب را؟
ج) برای جدا كردن اجزاء كلمات مركب:
معاون اروپا- آمریكا، عملیات سیاسی- نظامی.
د. برای نشان دادن فاصله بین حروف به جای كلماتی نظیر «تا» و «به»:
مسیر تهران- شمال.
گیومه «»
علامت نقل قول در این موارد به كار میرود:
الف) برای ذكر نقل قول:
به گفته سعدی: «هر نفسی كه فرو میرود ممّد حیات است و چون برمیآید مفرّح ذات.»
ب) هنگامی كه كلمهای نامتعارف یا كم كاربرد باشد؛ علامت نقل قول در این حالت برای جلب توجه خواننده به لفظ مفروض است:
فرهنگستان زبان و ادب فارسی معادل «بسپار» را به جای پلیمر انتخاب كرده است.
ج) هنگامی كه نویسنده بخواهد مسئولیت كاربرد لفظی را نپذیرد:
ایشان عقیده دارند شما «دپرس» شدهاید.
د) هنگامی كه احتمال خط واژهای بیگانه با یكی از الفاظ فارسی وجود داشته باشد:
«من» در زبان انگلیسی به معنی آدم و مرد است.
هـ) هنگامی كه با زبان فارسی درباره الفاظ زبان فارسی بحث شود:
همه میدانند كه «من» ضمیر اول شخص مفرد است.● قلاب ()
قلاب در خط فارسی دارای كاربردهایی از این دست است:
الف) گاهی مصحح در تصحیح متون كهن، مطالبی را كه حذف شده میپندارد در آن قرار میدهد:
ایزد تعالی سلك احوال ]جهانیان بواسطه رای
با روسری آبیپس از گفتن این حرف به زمین میافتد.
ترجیح می دم اول اشکالات متن رو بگم. :40:فکر کنم "شیفته خودم بودم." قرار بوده باشه در اصل.
نیاز به علامت سوال داره آخر جمله.
مکالمه ها نباید اولش از این - داشته باشن آخرش گیومه. اینجوری باید باشه به طور مثال:
- یکی از بیمارام.
یا
او گفت: «یکی از بیمارام.»
یا
او گفت: یکی از بیمارام.چند جا شکل های دیگه هم دیدم (اینو مطمئن نیستم که درسته یا نه. بیشتر ترجیحم به قبلی هاست.):
- «یکی از بیمارام.»
«یکی از بیمارام.»از سه نقطه زیاد استفاده شده. سعی کن تا جای ممکن از سه نقطه دوری کنی. انگار که ویروس باشه. :17: اصلا به جز تو مکالمه ها، یا جمله هایی که ته ندارن، استفاده ش نکن. به جاش از نقطه ویرگول یا ویرگول استفاده کن.
خب می ریم سراغ خود متن. آتوسا واقعا گل کاشتی. عالی بود، عالی! مثل همیشه! اول اشکالات رو گفتم چون می ترسیدم به خاطر این که عاشق داستانت شدم اصلا نتونم بگمشون. (عادت خیلی بدیه می دونم.) اگرچه خود شما استادترید تو این موارد. :دی ولی این داستان واقعا خوب بود. بهت تبریک می گم. 🙂 بعد از چند وقت احساس کردم یه داستان درست حسابی خوندم.
امیدوارم از این به بعد بیشتر از داستانات بخونیم.موفق باشی.:54:
مرسی هانیه ی عزیزم. من می دونم که هیچوقت نمی تونم کارهای خودمو مثل انسان ویراستاری کنم :دی اصلن کلن مشکل دارم :دی ولی ممنون که اشاره کردی حتمن رعایت می کنم.
استاد هم باور کن هیشکی نیست اینجا من فکر می کنم یکم توی شخصیت پردازی پیشرفت داشتم ولی راه طولانیست تو خیلی لطف داری به من عزیزم مچکر ازت :8:
خیلی خیلی زیبا بود اتوسا.ملموس بود.مبهم بود.پر درونمایه بود.سنگین بود.هرجمله رو دوبار میخوندم تا درکش به دلم بشینه.اتوسا تو با ما چ کردی؟
ی چیزی میگم میتونستی بیشتر ادامش بدی؟خیلی گیرا تر میشد.یکم باز ترش میکردی.اضافه گویی خیلی جواب میداد.
از نظر نگارشی اشکالات کمی داشت.یکی دو جا افعال اشتباهی به کار برده شده بودن.نثرت مغز خاننده رو منفجر میکنه.خشک و رسمی و جذاب.رسمی و خشک بودنش ایراد نیست.اتفاقا خیلی به مضمون داستان میاد.اسمی که انتخاب کرده بودی خوب بو؟یکم برام جای سوال داشت که چرا داستان باید با این اسم شناخته بشه.میتونست بهتر باشه.
علامت تعجبی ک توی یکی از خط ها به کار برده بودی زاید بود.نباید چند تا پشت سر هم به کار ببری.بعضی جاها محاوره میشد کلام داستان.بعد یه دفعه کتابی میشد.یه بازبینی خیلی کمک میکنه.از نظر گیومه و اینجور چیزا یکم اشکال داشت.ولی نه زیاد.فک کنم دوستان اشاره کردن.رفع بشه خیلی توپ میشه داستان.
یه نکته ک دست قوی نویسندگیتو نشون میده اون عشق اوردن توی داستان بود.وقتی عاشق یه نفر بشی هرچقدر ک اون بت بیتفاوتی کنه تو بیشتر عاشقش میشی.این دانش نویسنده رو نشون میده که توی این متن اوردنش کامله.اتوسا جان ممنون بازم بنویس.خسته نباشی.
خیلی خیلی زیبا بود اتوسا.ملموس بود.مبهم بود.پر درونمایه بود.سنگین بود.هرجمله رو دوبار میخوندم تا درکش به دلم بشینه.اتوسا تو با ما چ کردی؟
ی چیزی میگم میتونستی بیشتر ادامش بدی؟خیلی گیرا تر میشد.یکم باز ترش میکردی.اضافه گویی خیلی جواب میداد.
از نظر نگارشی اشکالات کمی داشت.یکی دو جا افعال اشتباهی به کار برده شده بودن.نثرت مغز خاننده رو منفجر میکنه.خشک و رسمی و جذاب.رسمی و خشک بودنش ایراد نیست.اتفاقا خیلی به مضمون داستان میاد.اسمی که انتخاب کرده بودی خوب بو؟یکم برام جای سوال داشت که چرا داستان باید با این اسم شناخته بشه.میتونست بهتر باشه.
علامت تعجبی ک توی یکی از خط ها به کار برده بودی زاید بود.نباید چند تا پشت سر هم به کار ببری.بعضی جاها محاوره میشد کلام داستان.بعد یه دفعه کتابی میشد.یه بازبینی خیلی کمک میکنه.از نظر گیومه و اینجور چیزا یکم اشکال داشت.ولی نه زیاد.فک کنم دوستان اشاره کردن.رفع بشه خیلی توپ میشه داستان.
یه نکته ک دست قوی نویسندگیتو نشون میده اون عشق اوردن توی داستان بود.وقتی عاشق یه نفر بشی هرچقدر ک اون بت بیتفاوتی کنه تو بیشتر عاشقش میشی.این دانش نویسنده رو نشون میده که توی این متن اوردنش کامله.اتوسا جان ممنون بازم بنویس.خسته نباشی.
خیلی ممنون ریحانه ی عزیزم واقعن نقد خوبی بود و ممنون از وقتی که براش گذاشتی.
خودمم احساس کردم اگر طولانی تربود بهتر می شد به خصوص برای شخصیت پردازی و ارائه ی یه بک گراند از کاراکتر ولی تنبلم دیگه :دی
در مورد علایم راستش من هنوز خیلی مشکل دارم توشون :دی کلن دقت نمی کنم ولی ممنون بابت اشاره سعی می کنم بهش توجه کنم.
در مورد کلام داستان والاه نمی دونم یه بار دیگه خوندم جایی نبود که محاوره و کتابی جا به جا بشه. دقیقن کجاست مد نظرته ؟
بازم تشکر:11:
خوب اتوسا جان نظر لطفته .اینم همون جاهای کوچولو که یکم ایراد داشت:
به زودی جلسات مشاوره ی ما به قرارهای عاشقانه تبدیل شد و من حس کردم که روز به روز به او نزدیکتر می شود
چه چیزی روز به روز به او نزدیک تر میشود؟منظورت روحه؟اگه منظورت روحه به نظرم نباید میرفتی پارگراف بعد و جملات رو از هم جدا میکردی اگرم که یکم جمله ایراد داره.
جسمم نیز همانند روحم به آن زن پیوند خورده.
نگاه کن اینجا.فعل خورده محاورس.اگر میخواستی کتابی بنویسیش باید یدونه"است"جفتش میاوردی.
گپ بزنی.
این جارو نگاه کن.افعال زیادی که نه ولی مقدار قابل توجه ایی از اونا با متن همخونی نداره واشکال نگارشی داره.
همین چند تا بود و فکر کنم یکی دوجای دیگه.یه بازبینی همه چی رو توپ میکنه.خسته نباشی عزیزم((:
خوب اتوسا جان نظر لطفته .اینم همون جاهای کوچولو که یکم ایراد داشت:
به زودی جلسات مشاوره ی ما به قرارهای عاشقانه تبدیل شد و من حس کردم که روز به روز به او نزدیکتر می شود
چه چیزی روز به روز به او نزدیک تر میشود؟منظورت روحه؟اگه منظورت روحه به نظرم نباید میرفتی پارگراف بعد و جملات رو از هم جدا میکردی اگرم که یکم جمله ایراد داره.
جسمم نیز همانند روحم به آن زن پیوند خورده.
نگاه کن اینجا.فعل خورده محاورس.اگر میخواستی کتابی بنویسیش باید یدونه"است"جفتش میاوردی.
گپ بزنی.
این جارو نگاه کن.افعال زیادی که نه ولی مقدار قابل توجه ایی از اونا با متن همخونی نداره واشکال نگارشی داره.
همین چند تا بود و فکر کنم یکی دوجای دیگه.یه بازبینی همه چی رو توپ میکنه.خسته نباشی عزیزم((:
اون می شوم بوده :)) نوشتم می شود :دی فارسیمون ضعیفه :دی
اکی عزیزم لطف کردی
اين براي سومين باري بود كه داستان شما رو ميخوندم، داستان جالبي بود كه هر بار ميخونمش بعد جديدي از داستان رو درك ميكنم. تضادي كه توي اين داستان هست واقعا جالبه و واقعا جالب بيان شده. اما تنها يه چيز كوچيك كه آزارم ميده اين هست كه من نميتونم با شخصيت هاي داستان ارتباط برقرار كنم. نميدونم چرا ولي توي كار هاي قبلي شما هميشه با يه شخصيت داراي ابعاد شخصيتي گسترده مواجه ميشدم اما اينبار نسبت به كارهاي قبلي خيلي بسته عمل كرده بوديد اما با اين حال شخصيت شما تا حدودي كامل بود و نميشه بهش ايرادي وارد كرد.
داستان فوقالعادهاي بود
منتظر كارهاي بعدي شما هستم
اين براي سومين باري بود كه داستان شما رو ميخوندم، داستان جالبي بود كه هر بار ميخونمش بعد جديدي از داستان رو درك ميكنم. تضادي كه توي اين داستان هست واقعا جالبه و واقعا جالب بيان شده. اما تنها يه چيز كوچيك كه آزارم ميده اين هست كه من نميتونم با شخصيت هاي داستان ارتباط برقرار كنم. نميدونم چرا ولي توي كار هاي قبلي شما هميشه با يه شخصيت داراي ابعاد شخصيتي گسترده مواجه ميشدم اما اينبار نسبت به كارهاي قبلي خيلي بسته عمل كرده بوديد اما با اين حال شخصيت شما تا حدودي كامل بود و نميشه بهش ايرادي وارد كرد.
داستان فوقالعادهاي بود
منتظر كارهاي بعدي شما هستم
من گفتم این نوشته رو تحت تأثیر فیلم trance نوشتم :دی شما فیلم رو ببینید متوجه میشید ولی آره می تونستم شخصیت حسود و روان پریش جوزف رو بهتر نشون بدم یعنی جا داشت ولی من تنبلی کردم
باری مچکر از نقد و نظرت حتمن توجه خواهم کرد
من داستان هایی که توصیف و شخصیت پردازی و محیط سازی ندارند را نمی پسندم ، یک داستان با این چیزها هستند که جان میگیرند.
شما فیلمی دیدی که امدی اینجا یه چیزی ازش برداشت کردی و نوشتی، بسی عالی ولی تکلیف من که فیلمو ندیدم چیه؟ باید چیو متوجه بشم؟ باید چیو تجسم کنم؟ راستشو بخوای من اسم این متنو داستان نمیزارم البته این شخصی منه، و تخصص چندانی ندارم. در کل یه داستان باید حداقل یه داستان داشته باشه یه روند، یه شروع - ادامه-پایان .
داستان بدون اینا میشه یه نثر ادبی، یه شعر یه متن قشنگ ولی داستان؟ نه !
دیالوگ های پست سر هم هم جالب نیست
اما ایده داستان، احتمالا ایده جالبی داشته.
البته باید بگم قلم قوی شما از این متن یه نثر رویاگونه و جالب دراورده که نشان دهنده توانایی بالای شما در نوشتنه.
جالبه
اما یه مقدار ابهام داشت
مرسی آتوساجان
اگرچه یه مقدار رو توصیف ها بیشتر کار میکردی جذاب میشد و اینکه من فیلم trance رو ندیدم رو این حساب خیلی ارتباط برقرار نکردم