سلام!
اول دو تا چیزو بگم قبل اینکه منو دعوا کنین بگید یه فصل یه فصل نذار دو تا دلیل داره که میخوام این کارو کنم اولین که من تا کسی ترغیبم نکنه نمینویسم .حالا نوشتن هم نوشتم تا چند فصلی رو اما تایپ کردنش واقعا عذابم میده باز نویسی و خوندنو دوباره نظر گرفتن اصا میمیرم همینم صد بار اخرین بار که ویرایشش کردم صد بار استخاره کردم .اصا ببینم بازخوردا چطوره اصا خوب نی خو ادامه ندم .دوما این که این داستان رمان نیست .داستان بلنده داستان بلندم حداکثر ۱۰۰ صفحس«امیدوارم بیشتر نشه تا تهش ضایع شم» بخاطر همین صلاح دیدم فصل فصل بزارم هر فصلم به فاصله ی ۲ الی سه هفته نسبت به فصل قبل میزارم دیگه حالا زود تر بشه هم بهتر
اها مسئله ی دوم رمان داستان فانتزی نیست !یعنی فانتزی خونین ممکنه اصا خوشتون نیاد
خب خوبه یه خلاصه ای از رمان هم براتون بگم
اممم داستان در مورد جنگ آخر زمانی که بین خدا و شیطان رخ میده اما شیطان پیروز میشه . البته نه بخاطر اینکه شیطان قوی تره بلکه چون کمک های خدا به آدما قطع میشه انگار که یه دفعه ناپدید میشه
خلاصه آدم خوبا میوفتن دست شیطان یه خانوم دکتری بین این آدماست که قراره با شیطان ملاقات کنه. البته نه به این سادگیا حالا نمیگم چطوری چون مزه ی فصل اول و دوم میپره .. زاستی نقدددددد نشه فراموووش
http://s7.picofile.com/file/8258396784/didar_ba_sheitan_fasl_1.pdf.html
:5::27::27:
پ.ن :دوستان انسان شکست میخوره .نمیخام اخر داستانو لو بدم ولی بدونید اصا اونجوری که فکر میکنید نیست ته داستان .تهش خوبه .من آتیئیست نیستم اصا تهش خیلی خوبه خیالتون راحت ری اکت ناجور نشون ندید. یه جور امتحانه این شکسته اه نمیخام لو بدم دیگه فقط ری اکت نشون ندید
بحث این نیست که مثلا شیطان برندس و یا خدا غیب شده و..
بحث سر اینه که کلا اگر خدا رو قادرمطلق ببینیم کلا داستان زیرسوال میره حتی اگر فانتزی باشه چون داره روی مساله ای کار میکنه که برای خیلیا ثابت و مطلقه
بنظرم اگر نویسنده عزیز مثلا مستقیم از خدا و شیطان حرفی نمیزد و مثلا با استفاده از شخصیت های اسطوره ای یه جورایی خدا و شیطان رو معرفی میکرد نتنها داستان نقدی بهش نبود بلکه بسیار هم جذاب میشد اما وقتی مستقیما اسم خدا و شیطان میاد وسط دیگه بحث فانتزی نیست بحث سرمسائل بخصوص و اعتقادی هست مثلا تعریف خدا ینی قادر مطلق جنگ خدا و شیطان دیگه چه صیغه ایه؟!
حالا به شخصه من به دین و.. اعتقادی ندارم اما وقتی اینجور مفاهیمی وارد داستان میشه نمیشه مثل مسائل دیگه بهرشکلی که خواستیم وارد داستان بکنیمش چون یه مسائل خاص و ثابت هستن
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
یعنی میگی درمورد دزدی هم ننوشت چون بده؟ و ممکنه خواننده دزد بشه؟
درمورد قتل هم ننوشت چون ممکنه خواننده قاتل بشه؟ یا کلا احساساتش حذف بشه؟
همه چی خوب و اوکی باشه تا ملت خوب بشن؟- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
این بحث هم کافیه دوستان
اینجا ادامش ندین، تاپیک داستان دوستمونه، اگه درمورد این داستان نظری دارین بگین
مرتضی نمیخوای داستانتو ادامه بدی؟! ?:32:
من دلیل خاصی داشتم که تو فصل او مجبور شدم از دین استفاده کنم .اگه اینقد بحث بر انگیزه حذفش میکنم در حالی که واقعا اون قسمت نیازه تا فصل آخرو ساپورت کنه .
فصل دوم حاضره سعی کردم خیلی بیشتر توصیف کنم .به شخصیتامم بیشتر بها بدم.و بذارم خود مخاطب در مورد رفتار آدما نظر بده نه من