سلام!
اول دو تا چیزو بگم قبل اینکه منو دعوا کنین بگید یه فصل یه فصل نذار دو تا دلیل داره که میخوام این کارو کنم اولین که من تا کسی ترغیبم نکنه نمینویسم .حالا نوشتن هم نوشتم تا چند فصلی رو اما تایپ کردنش واقعا عذابم میده باز نویسی و خوندنو دوباره نظر گرفتن اصا میمیرم همینم صد بار اخرین بار که ویرایشش کردم صد بار استخاره کردم .اصا ببینم بازخوردا چطوره اصا خوب نی خو ادامه ندم .دوما این که این داستان رمان نیست .داستان بلنده داستان بلندم حداکثر ۱۰۰ صفحس«امیدوارم بیشتر نشه تا تهش ضایع شم» بخاطر همین صلاح دیدم فصل فصل بزارم هر فصلم به فاصله ی ۲ الی سه هفته نسبت به فصل قبل میزارم دیگه حالا زود تر بشه هم بهتر
اها مسئله ی دوم رمان داستان فانتزی نیست !یعنی فانتزی خونین ممکنه اصا خوشتون نیاد
خب خوبه یه خلاصه ای از رمان هم براتون بگم
اممم داستان در مورد جنگ آخر زمانی که بین خدا و شیطان رخ میده اما شیطان پیروز میشه . البته نه بخاطر اینکه شیطان قوی تره بلکه چون کمک های خدا به آدما قطع میشه انگار که یه دفعه ناپدید میشه
خلاصه آدم خوبا میوفتن دست شیطان یه خانوم دکتری بین این آدماست که قراره با شیطان ملاقات کنه. البته نه به این سادگیا حالا نمیگم چطوری چون مزه ی فصل اول و دوم میپره .. زاستی نقدددددد نشه فراموووش
http://s7.picofile.com/file/8258396784/didar_ba_sheitan_fasl_1.pdf.html
:5::27::27:
پ.ن :دوستان انسان شکست میخوره .نمیخام اخر داستانو لو بدم ولی بدونید اصا اونجوری که فکر میکنید نیست ته داستان .تهش خوبه .من آتیئیست نیستم اصا تهش خیلی خوبه خیالتون راحت ری اکت ناجور نشون ندید. یه جور امتحانه این شکسته اه نمیخام لو بدم دیگه فقط ری اکت نشون ندید
خب دانلود کردم و خوندم و این از نقد و نظر من :
اول از همه دوست عزیزم نکاتی که بهت میگم حاصل از تجربه ی خودمه. من الان شاید نزدیک به ده ساله که رمان می نویسم و داستان می نویسم و توی اینترنت می زارم و دوستان و عزیزان زیادی بهم کمک کردن تا بتونم بهتر بشم و مسلما آدم هر چی سنش بالاتر میره بهتر توجه می کنه، بیشتر مطالعه می کنه و در نتیجه بهتر می تونه بنویسه.
وقتی داستان رو خوندم به نظرم رسید که این از اون دسته داستانهاییه که به شخصه من رو جذب نمی کنه. زیادی شعار گونه س. خداوندگارا کجایی ؟ پیامبرانت کجاین ؟ یاران نماز می خواندند و نمی دونم دعا می کردن و این صحبتا... من مشکلی ندارم با این مسائل ولی داستانهایی که مثل کتاب دینی باشه رو من به شخصه نمی تونم تحمل کنم. حتم دارم عده ی زیادی هم بعد از خوندنش خسته میشن. حالا چرا ؟ چون می خوای اعتقاد خودت رو به صورت خیلی خیلی شدیدی توی داستان تزریق کنی. و اون رو با کلمات بیان کنی. ببین هر نویسنده ای که داستان می نویسه خواه ناخواه اعتقاداتش وارد داستان میشن. برای اینکه یک نوشته یا رمان خیلی تحت تأثیر افکار ماست، از افکار ما نشئت می گیره پس این یه چیز واضحیه ولی وقتی تو بیای و عملن به جای نشان دادن اعمال و کارهای شخصیت هات، مدام تو حرف و کلمات اعتقاداتت رو بریزی بعد یه مدت خواننده رو خسته می کنه. مخصوصن اگر خواننده جهت فکریش با تو یکی نباشه و وقتی این داستان رو می خونه نه تنها روش تأثیری نذاشتی تو بلکه خسته ش کردی، زدش کردی از خیلی مسائل.
ببین یه مثال می زنم. مثلن خیلی ها میگن داستان هری پاتر نشانه های شیطان پرستی داره. ( من موافق نیستم با این مسئله ولی خیلی ها میگن) ولی تو هیچ جای داستان نمی بینی که حرفی از پرستش شیطان بیاد یا عملن اعتقاد نویسنده در داستان آورده بشه. تو فقط کاراکترهات و اعتقاداتشون رو می بینی در لحن ها و گفتگوهاشون. بزار من نمونه فیلم مثال بزنم چون من شخصیت پردازی توی فیلمها رو خیلی بیشتر باهاش آشنایی دارم.
از فیلم Xmen: Apocalypse که اخیراً دیدم برات مثال می زنم. یه سری کاراکتر خوب داریم که قهرمان داستان هستن و یه سری کاراکتر بد که پشتیبان شیطان داستان هستن. خب کجای این فیلم کاراکترهای خوب عملن حرف از اعتقاداتشون می زنن ؟ تو فقط توی عملشون می بینی که این کاراکترها در طول داستان در مقابل کاراکتر منفی قرار میگیرن. در کتاب هم همین حالته.
به جای این همه تزریق اعتقادات خودت توی چند صفحه ی اول که از زبان شخصیت اصلیت بود. ما رو بیار توی فضای اعتقاداتیت. ما رو جوری که خودمون هم نفهمیم شیفته ی کاراکترت و اعتقاداتش بکن و جوری فضا رو وصف کن که ما بتونیم با کاراکترت هم حس بشیم.
مسئله ی بعدی فضاسازیه که این داستان متأسفانه فاقد اون بود. فضای زندان بزرگ رو باید شرح بدی. جوری که ما اون بدبختی، غم و شکست رو در کاراکترت احساس کنیم. توی داستان یادت باشه هیچوقت نگو : من ناراحتم. بلکه ناراحتیت رو نشون بده. " روی زمین کز می کنم، کنار دیوار می نشینم و زانوانم را توی دلم جمع می کنم. قفسه ی سینه ام درد می کند و قلبم تند تند می زند. انگار گلویم را گرفته باشند و بخواهند جان را از وجودم بیرون بکشند، بغض راه نفسم را بسته. گونه هایم داغِ داغ است ولی سرمای عجیبی تا مغز استخوانم فرو می رود. شکست خوردیم، خدا را از دست دادیم و حالا بازیچه ی دستان ابلیس شدیم. این بود نتیجه ی مبارزتمان ؟ "
ببین، نشون بده ناراحتی و حس شکست رو در یک شخضیت.
مسئله ی سوم غلط املایی های فراوون بود که اصلن باعث میشد من بعضی جاها SKIP کنم برم جلو چون اصلن نمی فهمیدم چی نوشتی. شخصیت عبدالله رو توضیح دادی که خیلی مرد خوبیه و کلن به اندازه ی یک پیامبره و این صحبتا. خب تا اینجاش قبول ولی وقتی عبدااله حرف می زنه اصلن لحنِ حرف زدنش با شخصیتی که تو ازش تعریف کردی یکی نیست. من انتظار دارم عبدالله که خیلی مرد خوب و با خداییه کمی مهربان تر و رئوف تر رفتار کنه نه یک خانم جراح رو صدا بزنه " دختره ی ****" یا یه همچین چیزی. پس به لحن ها حتمن توجه کن.
همیشه یادت باشه اگر وقتی داستان رو می خونی تو ذهنت بتونی لحن ها و صداهای شخصیت ها رو متفاوت تجسم کنی یعنی توی شخصیت سازی موفق شدی.
شخصیت خانم جراح رو هم راستش خوب بیان نکردی. من انتظار دارم یه جراح قوی تر از این حرفها باشه که با دیدن چند تا مرده غش کنه و حالا هر چقدر هم که می خواد اذیت شده باشه. جراح خیلی قوی تر از این صحبتاس. نکته ی بعدی اینکه برای اینکه یک جراح عمومی بشی باید حداقل 27 سال سن داشته باشی. با فرض اینکه طرف خیلی باهوش بوده و تونسته آزمون تخصص رو فوراً پشت سر بگذاره. یک خانم 27 ساله هر چقدر هم لجباز و یک دنده بیخودی و بی جهت با یک نفر که تازه ملاقاتش کرده و لحن خیلی خاصی هم نداشته بد برخورد نمی کنه. بله. منظورم جک هستش. ببین تو می خوای جک رو یک آدمِ .... چطوری بگم... بیشعوری یا DOUCHE صفت ( نمی دونم معادل فارسیش دقیقن چی میشه :دی ) و اینکه می خواد بگه رئیس همه س معرفی کنی. پس باید روی لحن جک کار کنی. مثلن جک یک کلمه ی خاصی رو به کار ببره، یک توهینی بکنه یا نمی دونم یک کاری از خودش نشون بده که ما بفهمیم برای چی خانم دکتر خوشش نیومده از جک. همینطوری نمی تونی بگی خوشش نمیاد باید دلیل پشت هر حرفت در داستان نویسی باشه. هر چیزی باید منطق داشته باشه.
نکته ی آخر اینکه بعد از دیالوگهای کاراکترهات سعی نکن حرفهای اونها رو برای ما تفسیر یا ترجمه کنی. برای مثال عبدالله میگه : من برای گروهم مثل یک پدر هستم.
بعد توی خط بعدی تو فوراً نوشتی " نمی دانم منظورش از این حرف چه بود آیا قصدی داشته یا نداشته. "
بزار ما خودمون به عنوان خواننده بفهمیم آیا قصدی داشته یا نداشته. تو به راحتی می تونستی بگی " با تردید به عبدالله نگاه کردم و .... " ادامه ی ماجرا.
خیلی چیزهای دیگه می خواستم بگم ولی مهمترین ها اینها بود. به نظر من یه بازنویسی همین فصل اول رو بکن و بعد برو ادامه ی ماجرا.
موفق باشی
اصولا هر داستان خوبی که بیان خوب داشته باشه و داستان پردازی زیبایی رو در متن داشته باشه حتی اگر افراد سلیقشون هم به اون سمت نباشه بازم خوششون میاد، نگران موضوع نباشین.
اول از همه ظاهر متن هستش. متن یکم شلخته بود. غلط املایی زیاد داشت. از بین بچه های سایت ویراستارایی هستن که بهتون در ویراستاری کمک بکنن. در بخش درخواست ویراستار پیام بدین برای این کار.
بحث دوم بیان درست احساسات هستش. شخصیت با آوردن حرکات و نحوه ی حرف زدن شخصیت ها میشه احساسات طبیعی رو انتقال داد. این احساسات به خواننده کمک میکنه که در عمق داستان بره. درون زندان بودن رو خوب احساسشو نرسوندین بنظرم.
اصولا شما بدلیل اینکه رمان نیست و داستان بلند محسوب میشه از توصیفات نزنین! داستان بلندها مثل فصول گوناگون استفن کینگ، محیط هایی که آشنا باشه یا قابل تجسم باشه رو سریع ازش میگذرن و وقت برای توصیفش نمیذارن، بیشتر روی افراد و احساسات و رفتارشون تمرکز میکنن. ولی بعضی محیط هارو کامل توصیف میکنن.
محیط های شما کاملا جدید هستن و توصیف نکردن فقط به داستانتون ضربه میزنه.
با این همه مشتاقم تا بدونم ادامه ی داستان مارو به کجا میبره. اصولا اولین داستان ها سخت هستن، امیدوارم از نقد هایی که به شما میشه ناامید نشین و بیشتر بنویسین. اگر واقعا برای نویسندگی ارزش قائلید و میخواین در اون پیشرفت کنین باید زیاد بنویسین و زیاد ویرایش کنین. اینو همه میگن. موفق باشین :53: منتظر فصل بعد هستیم.
+ Lady Rain نقد جامعی بود :)) درود بر شما
++ با حرف های بانو آتوسا هم موافقم
خب دانلود کردم و خوندم و این از نقد و نظر من :اول از همه دوست عزیزم نکاتی که بهت میگم حاصل از تجربه ی خودمه. من الان شاید نزدیک به ده ساله که رمان می نویسم و داستان می نویسم و توی اینترنت می زارم و دوستان و عزیزان زیادی بهم کمک کردن تا بتونم بهتر بشم و مسلما آدم هر چی سنش بالاتر میره بهتر توجه می کنه، بیشتر مطالعه می کنه و در نتیجه بهتر می تونه بنویسه.
وقتی داستان رو خوندم به نظرم رسید که این از اون دسته داستانهاییه که به شخصه من رو جذب نمی کنه. زیادی شعار گونه س. خداوندگارا کجایی ؟ پیامبرانت کجاین ؟ یاران نماز می خواندند و نمی دونم دعا می کردن و این صحبتا... من مشکلی ندارم با این مسائل ولی داستانهایی که مثل کتاب دینی باشه رو من به شخصه نمی تونم تحمل کنم. حتم دارم عده ی زیادی هم بعد از خوندنش خسته میشن. حالا چرا ؟ چون می خوای اعتقاد خودت رو به صورت خیلی خیلی شدیدی توی داستان تزریق کنی. و اون رو با کلمات بیان کنی. ببین هر نویسنده ای که داستان می نویسه خواه ناخواه اعتقاداتش وارد داستان میشن. برای اینکه یک نوشته یا رمان خیلی تحت تأثیر افکار ماست، از افکار ما نشئت می گیره پس این یه چیز واضحیه ولی وقتی تو بیای و عملن به جای نشان دادن اعمال و کارهای شخصیت هات، مدام تو حرف و کلمات اعتقاداتت رو بریزی بعد یه مدت خواننده رو خسته می کنه. مخصوصن اگر خواننده جهت فکریش با تو یکی نباشه و وقتی این داستان رو می خونه نه تنها روش تأثیری نذاشتی تو بلکه خسته ش کردی، زدش کردی از خیلی مسائل.
ببین یه مثال می زنم. مثلن خیلی ها میگن داستان هری پاتر نشانه های شیطان پرستی داره. ( من موافق نیستم با این مسئله ولی خیلی ها میگن) ولی تو هیچ جای داستان نمی بینی که حرفی از پرستش شیطان بیاد یا عملن اعتقاد نویسنده در داستان آورده بشه. تو فقط کاراکترهات و اعتقاداتشون رو می بینی در لحن ها و گفتگوهاشون. بزار من نمونه فیلم مثال بزنم چون من شخصیت پردازی توی فیلمها رو خیلی بیشتر باهاش آشنایی دارم.از فیلم xmen: Apocalypse که اخیراً دیدم برات مثال می زنم. یه سری کاراکتر خوب داریم که قهرمان داستان هستن و یه سری کاراکتر بد که پشتیبان شیطان داستان هستن. خب کجای این فیلم کاراکترهای خوب عملن حرف از اعتقاداتشون می زنن ؟ تو فقط توی عملشون می بینی که این کاراکترها در طول داستان در مقابل کاراکتر منفی قرار میگیرن. در کتاب هم همین حالته.
به جای این همه تزریق اعتقادات خودت توی چند صفحه ی اول که از زبان شخصیت اصلیت بود. ما رو بیار توی فضای اعتقاداتیت. ما رو جوری که خودمون هم نفهمیم شیفته ی کاراکترت و اعتقاداتش بکن و جوری فضا رو وصف کن که ما بتونیم با کاراکترت هم حس بشیم.
مسئله ی بعدی فضاسازیه که این داستان متأسفانه فاقد اون بود. فضای زندان بزرگ رو باید شرح بدی. جوری که ما اون بدبختی، غم و شکست رو در کاراکترت احساس کنیم. توی داستان یادت باشه هیچوقت نگو : من ناراحتم. بلکه ناراحتیت رو نشون بده. " روی زمین کز می کنم، کنار دیوار می نشینم و زانوانم را توی دلم جمع می کنم. قفسه ی سینه ام درد می کند و قلبم تند تند می زند. انگار گلویم را گرفته باشند و بخواهند جان را از وجودم بیرون بکشند، بغض راه نفسم را بسته. گونه هایم داغِ داغ است ولی سرمای عجیبی تا مغز استخوانم فرو می رود. شکست خوردیم، خدا را از دست دادیم و حالا بازیچه ی دستان ابلیس شدیم. این بود نتیجه ی مبارزتمان ؟ "
ببین، نشون بده ناراحتی و حس شکست رو در یک شخضیت.
مسئله ی سوم غلط املایی های فراوون بود که اصلن باعث میشد من بعضی جاها skip کنم برم جلو چون اصلن نمی فهمیدم چی نوشتی. شخصیت عبدالله رو توضیح دادی که خیلی مرد خوبیه و کلن به اندازه ی یک پیامبره و این صحبتا. خب تا اینجاش قبول ولی وقتی عبدااله حرف می زنه اصلن لحنِ حرف زدنش با شخصیتی که تو ازش تعریف کردی یکی نیست. من انتظار دارم عبدالله که خیلی مرد خوب و با خداییه کمی مهربان تر و رئوف تر رفتار کنه نه یک خانم جراح رو صدا بزنه " دختره ی ****" یا یه همچین چیزی. پس به لحن ها حتمن توجه کن.
همیشه یادت باشه اگر وقتی داستان رو می خونی تو ذهنت بتونی لحن ها و صداهای شخصیت ها رو متفاوت تجسم کنی یعنی توی شخصیت سازی موفق شدی.
شخصیت خانم جراح رو هم راستش خوب بیان نکردی. من انتظار دارم یه جراح قوی تر از این حرفها باشه که با دیدن چند تا مرده غش کنه و حالا هر چقدر هم که می خواد اذیت شده باشه. جراح خیلی قوی تر از این صحبتاس. نکته ی بعدی اینکه برای اینکه یک جراح عمومی بشی باید حداقل 27 سال سن داشته باشی. با فرض اینکه طرف خیلی باهوش بوده و تونسته آزمون تخصص رو فوراً پشت سر بگذاره. یک خانم 27 ساله هر چقدر هم لجباز و یک دنده بیخودی و بی جهت با یک نفر که تازه ملاقاتش کرده و لحن خیلی خاصی هم نداشته بد برخورد نمی کنه. بله. منظورم جک هستش. ببین تو می خوای جک رو یک آدمِ .... چطوری بگم... بیشعوری یا douche صفت ( نمی دونم معادل فارسیش دقیقن چی میشه :دی ) و اینکه می خواد بگه رئیس همه س معرفی کنی. پس باید روی لحن جک کار کنی. مثلن جک یک کلمه ی خاصی رو به کار ببره، یک توهینی بکنه یا نمی دونم یک کاری از خودش نشون بده که ما بفهمیم برای چی خانم دکتر خوشش نیومده از جک. همینطوری نمی تونی بگی خوشش نمیاد باید دلیل پشت هر حرفت در داستان نویسی باشه. هر چیزی باید منطق داشته باشه.
نکته ی آخر اینکه بعد از دیالوگهای کاراکترهات سعی نکن حرفهای اونها رو برای ما تفسیر یا ترجمه کنی. برای مثال عبدالله میگه : من برای گروهم مثل یک پدر هستم.
بعد توی خط بعدی تو فوراً نوشتی " نمی دانم منظورش از این حرف چه بود آیا قصدی داشته یا نداشته. "
بزار ما خودمون به عنوان خواننده بفهمیم آیا قصدی داشته یا نداشته. تو به راحتی می تونستی بگی " با تردید به عبدالله نگاه کردم و .... " ادامه ی ماجرا.
خیلی چیزهای دیگه می خواستم بگم ولی مهمترین ها اینها بود. به نظر من یه بازنویسی همین فصل اول رو بکن و بعد برو ادامه ی ماجرا.
موفق باشی
واقعا نقد فوق العاده ای بود واقعا ممنون ؛حق با شماست یکم بیش از حد سر قضیه دین مانور دادم یکم باید کمتر شه ولی این رمان در کل خیلی رو پایه دین میچرخه و به شدت خودم به این رمان ها علاقه دارم
حتما این قضه دختره .. اصلاح میکنم واقعا عیب گنده ای . یه دلیل اینکه توصبفا هم بود چون موقع تایپ نصفش سانسور کردم«حوصله نداشتم تایپ کنم»در مورد توصیف کردن هم خیلی نکته خوبی رو اشاره کرده بودید حتما استفاده میکنم .
اها شخصیت خانوم جراح !خانوم جراح سی و خورده ای سالشه و آدمای تو این سن زیادی میشناسم که شخصیتن اینجورین اها راستی شاید دلیل غش خانوم جراح چیزی نیست که شما فکر میکنید!ئدر مورد بقیه موارد هم واقعا ممنونم حتما لحاظ میکنم تا ببینی شاگردخوبی هستم :p
با توجه به مشکلاتی که داره در صورتی که وقت کنم حتما یه اصلاحیه روش میزنم!
+راستی میشه نکات مثبتشم بگین؟
داستان رو خوندم
تقریبا هرچیزی که باید بگم رو دوستان گفتند، ولی منم یه چیزی بگم دیگه.
1-توصیفات: توصیف قلب تپنده فضا سازی هر داستانه، پس یکم بهتر اطرافتونو شرح بدید داستانتون چند پله بالاتر میره.
2- نثر و لحن داستان: این چیزی کاملا عادی هستش، داستان گفتن سریع، گفتن اعتقادات و .... . این چیزی کاملا عادیه، من خودمم مبتلاش بودم. و چارش هم وجود فردی به نام ویراستار در کنارتان هست که فوقالعاده بهتون کمک میکنه، مخصوصا اگردوستتون باشه. کلا ویراستار باعث بالا رفتن هرچه بیشتر داستان میشه.
3-دیالوگ: توی کتاب چگونه فیلمنامه بنویسیم سید فیلد، یه چیزی درباره دیالوگ نوشتن میگفت و اون این بود که بنویسید و بنویسید، دیالوگ نوشتن چیزیه که هر دفعه که مینویسید بهتر میشه.
4-شخصیت پردازی: یکی از نکات مثبت داستان شخصیت پردازی بود. شخصیت ها از هم جدا بودن و همین به داستان کمک میکرد. گرچه جلوتر این تمایز از نظر من بهتره که کمی بیشتر نمایان شه.
5-فونت: بهترین فونتی که من تا الان برای داستان نویسی دیدم، فونت بی میترا بوده، و بهترین سایزی که من بیسواد دیدم15. نظرمو تحمیل نمیکنم ولی میگم این چیزیه که خواندن داستان شما رو راحت تر میکنه
کلا من چیزی بلد نیستم و فقط نظرمو گفتم، خواستید عمل کنید خواستید نکنید
یا علی
سلام
خوب بود
من از نویسندگی چیزی سرم نمی شه بنابراین نقد آنچنانی نمی تونم بکنم ولی به عنوان یک خواننده می گم توصیفاتش کم بود و صحنه ها خیلی زود جمع می شد. با توصبف و پرداخت بیش تر داستانتون خیلی بهتر خواهد شد.
قبل از خوندن داستان نقدها رو خوندم و احتمال دادم با یک داستان خیلی داغون مواجه هستم ولی وقتی خوندم دیدم اینطور نیست. البته ایراداتی که گفته شد واقعا وجود داره ولی... منتظر ادامه اش هستم. ادامه بدید. انشالله موفق باشید.
واقعا نقد فوق العاده ای بود واقعا ممنون ؛حق با شماست یکم بیش از حد سر قضیه دین مانور دادم یکم باید کمتر شه ولی این رمان در کل خیلی رو پایه دین میچرخه و به شدت خودم به این رمان ها علاقه دارم
حتما این قضه دختره .. اصلاح میکنم واقعا عیب گنده ای . یه دلیل اینکه توصبفا هم بود چون موقع تایپ نصفش سانسور کردم«حوصله نداشتم تایپ کنم»در مورد توصیف کردن هم خیلی نکته خوبی رو اشاره کرده بودید حتما استفاده میکنم .
اها شخصیت خانوم جراح !خانوم جراح سی و خورده ای سالشه و آدمای تو این سن زیادی میشناسم که شخصیتن اینجورین اها راستی شاید دلیل غش خانوم جراح چیزی نیست که شما فکر میکنید!ئدر مورد بقیه موارد هم واقعا ممنونم حتما لحاظ میکنم تا ببینی شاگردخوبی هستم :p
با توجه به مشکلاتی که داره در صورتی که وقت کنم حتما یه اصلاحیه روش میزنم!
+راستی میشه نکات مثبتشم بگین؟
صد در صد بهتر میشه در طول زمان نوشته ها الان من به شخصه نوشته های یک ماه پیش با الانم فرق داره
به طور کلی فکر می کنم این تغییر فضاها جالب بود و اینکه تعداد شخصیت ها زیاده آدم می تونه اون وسط شخصیت مورد علاقه ش رو پیدا کنه. فقط به لحن توجه کنین و شخصیتها رو واقعی جلوه بدین. یه جلسه ی تراپی براشون بزارید و باهاشون صحبت کنید ! جدی میگم
دادا یه پیشنهاد دارم
از بحث خدا و شیطان و این چیزا بیا بیرون خیلی کلیشه ایه
این داستان به شخصه به هیچ عنوان جذبم نمیکنه و اصلا هم نخوندم و نمیخونم چون شما داری پای خدا و شیطان رو به داستانت باز میکنی
سلام
قصد تو ذوق زنی ندارم اما این داستان فقط ایده اولیه اش خوب بود. اینکه یه تعداد انسان باید در دنیایی که توش شیطان به پیروزی رسیده زندگی کنن. بین کتاب های پساآخرالزمانی چنین چیزی فکر نکنم نوشته شه. ولی همه جنبه های دیگه داستان بی تعارف بد بودن که به نظرم به خاطر بی تجربگی نویسنده است و انشاالله درست می شه و داستان خوبی می بینیم. موارد تفصیلی رو هم دوستان دیگه گفتن.
اممممممم سلام
راستش داستان رو نخوندم ولی یه نکته رو به نویسنده عزیز یاد اوری کنم انشاا... یادش نره
خب جنگ بین مخلوق و خالق به هیچ عنوان قابل تصور نیست(نظر شخصی) ، مثلا شما فرض من یه دوچرخه که ساخت منه به من حمله کنه خب این نمیشه من این سبک داستانا رو کلا دوس ندارم چون بر پایه اعتقادات دینیه .
فانتزی یه سبک وارداتیه از داستان نویسیه به ایران ، یه سبک که از درون قلب امریکاو اروپا و یهودیت و صهیونیست بلند شده (دوستان جپهه نگیرید توضیح میدم:دی) ولی هیچ وقت این سبک ما رو مجبور به نوشتن داستان مشابه اعتقادات اونها نمیکنه ، اگر میخوایم داستان اخرو زمانی بنویسیم بیایم با اعتقادات خودمون بنویسیم این جنگ بین خدا و شیطان اگر اشتباه نکنم توی یکی از کتب مذهبی غربی ها اومده ما با نوشتن داستان بر این مضمون داریم این تفکر رو توی جون های 10/17 ساله این سایت که اکثرا عشق فانتزی دارن ایجاد میکنیم که مطالب کتب اونها صحیحه .
یه مثال میزنم درباره یه داستان اخرو زمانی از یه نویسنده ایرانی
یادم نیست دقیق اسم داستان رو چون توی سن 15 16 سالگی خوندم ولی خلاصه داستان این بود که یه پسری توی تاریخ ایران باستان یه هویی بیدار میشه البته پسره مال دوره خودمونه ولی از گذشته سر در میاره خلاصه اینکه یه وقت با رستمه وقت با یه شخصیت دیگه مثبت ایرانی توی چند جلد این پسر توی داستان میچرخه تا اینکه جنگ اخرو زمان اتفاق می افته و فکر کنم زحاک مار دوش به نماینده گی شیطان قیام میکنه و رستم میزنه اون رو تیکه تیکه میکنه و از هر تیکه اون یه شخصیت شیطانی که توی تاریخ بوده بلند میشه و حالا این پسر و تمام شخصیت های مثبت داستان های کهن ایرانی مقابل این شیاطینن.
این شد یه داستان اخرو زمانی ایرانی بر پایه اعتقادات خودمون و هیچ سبک وارداتی هم توش نیست .البته بالا ترم گفتم من داستان رو نخوندم ولی امید وارم نویسنده توش از سبک ایرانی استفاده کنه چون داستان های اعتقادی بی نهایت حساسن.
مچکرم اگر این متن رو خوندین و فوشم ندادین!
یا علی
یا خدا شکه شدم از صفحه اولش!!!!! خدا وکیلی این داستانه یا زیر سوال بردن تمام اعتقادات ما؟؟؟؟ بخوانید مرا تا استجابت کنم شما را یه ایه قرانه شما به باد مسخره گرفتی؟؟ مهدی و موعود یه چیزیه که هیچ ایرانی به باد شوخی نمیگیره برادر یا خواهر من این چه کاریه
شاید امتحانیه برای ما !خدا با ماست ---> این جمله یعنی چی؟
خلاصه بگم داستانت من رو جذب نکرد هیچ عصبانی تر از عصبانی هم کرد که ببخشید از همه دوستان ولی هر کسی یه متنی بر میداره مینویسه میگه من نویسندم ، نویسنده احساسات مردم رو اینطور تحریک نمیکنه !
از داستانت بگم من هر چی خوندم هر چی زور زدم یه فضایی یه محیطی برای داستانت توی ذهنم متصور بشم نتونستم انگار فقط متن رو بخونی بری جلو این یه داستان نیست که یه متن شعاره!!!
یا خدا شکه شدم از صفحه اولش!!!!! خدا وکیلی این داستانه یا زیر سوال بردن تمام اعتقادات ما؟؟؟؟ بخوانید مرا تا استجابت کنم شما را یه ایه قرانه شما به باد مسخره گرفتی؟؟ مهدی و موعود یه چیزیه که هیچ ایرانی به باد شوخی نمیگیره برادر یا خواهر من این چه کاریه
شاید امتحانیه برای ما !خدا با ماست ---> این جمله یعنی چی؟خلاصه بگم داستانت من رو جذب نکرد هیچ عصبانی تر از عصبانی هم کرد که ببخشید از همه دوستان ولی هر کسی یه متنی بر میداره مینویسه میگه من نویسندم ، نویسنده احساسات مردم رو اینطور تحریک نمیکنه !
از داستانت بگم من هر چی خوندم هر چی زور زدم یه فضایی یه محیطی برای داستانت توی ذهنم متصور بشم نتونستم انگار فقط متن رو بخونی بری جلو این یه داستان نیست که یه متن شعاره!!!
شما از کجا میدونی ته داستان چیه؟ شما تو محیطی نیستی که شخصیت داستان هست اصلاحیه اول رو که دوباره میزم رو دستان بعدا بخونید .من دوس نداشتم آخر داستانمو بگم ولی آخر داستان من برام مهم نیست .شیطان آخرش میمیره اصا نترسید .خیلی از آدما با یه عالم افکار مذهبی همین الانش رسیدن به جایی که خدایی هست یا نه چه برسه کسی که تو جنگ آخر از زمان بدون اینکه چیزی رو حس کنه دست شیطان میوفته بذارید دو فصل بعد بیاد بعد
شما از کجا میدونی ته داستان چیه؟ شما تو محیطی نیستی که شخصیت داستان هست اصلاحیه اول رو که دوباره میزم رو دستان بعدا بخونید .من دوس نداشتم آخر داستانمو بگم ولی آخر داستان من برام مهم نیست .شیطان آخرش میمیره اصا نترسید .خیلی از آدما با یه عالم افکار مذهبی همین الانش رسیدن به جایی که خدایی هست یا نه چه برسه کسی که تو جنگ آخر از زمان بدون اینکه چیزی رو حس کنه دست شیطان میوفته بذارید دو فصل بعد بیاد بعد
برادر یا خواهر گرام اینکه مذهبیاش به همچین نتیجه ای رسیدن به خودشون و ضعف در اعتقاداتشون مربوطه و این دلیل نمیشه ایه قران رو توی داستانت مسخره کنی ، یه بزرگی میگه نتیجه همیشه مهم نیست مهم مسیر رو راهیه که ما طی میکنیم تا بهش برسیم شما داری روی مسیر اعتقادی مردم خلافش راه میری مواظب باش.
یا خدا شکه شدم از صفحه اولش!!!!! خدا وکیلی این داستانه یا زیر سوال بردن تمام اعتقادات ما؟؟؟؟ بخوانید مرا تا استجابت کنم شما را یه ایه قرانه شما به باد مسخره گرفتی؟؟ مهدی و موعود یه چیزیه که هیچ ایرانی به باد شوخی نمیگیره برادر یا خواهر من این چه کاریه
شاید امتحانیه برای ما !خدا با ماست ---> این جمله یعنی چی؟خلاصه بگم داستانت من رو جذب نکرد هیچ عصبانی تر از عصبانی هم کرد که ببخشید از همه دوستان ولی هر کسی یه متنی بر میداره مینویسه میگه من نویسندم ، نویسنده احساسات مردم رو اینطور تحریک نمیکنه !
از داستانت بگم من هر چی خوندم هر چی زور زدم یه فضایی یه محیطی برای داستانت توی ذهنم متصور بشم نتونستم انگار فقط متن رو بخونی بری جلو این یه داستان نیست که یه متن شعاره!!!
مهم اینه که روند داستان چه طور باشه و اخرش چه طور تموم بشه والا اینکه تو داستان شخصیت منکر خدا وجود داشته باشه ایرادی نداره!!! از این جور داستانا زیاد داریم.
دوستان در بحث فانتزی آدم محدودیتی نداره در نوشتن
کلا نوشتن محدودیتی نداره
لزومی نداره در قالب دینی بره
هرجور که نویسنده میخواد باید پیش بره داستان