درون مایه یا مضمون
در صحبت از داستان، توجه ما پیوسته به فکر و معنای حاکم بر داستان است و این توجه، طبیعی و اجتناب ناپذیر است، زیرا شناخت عمیق «عمل یا عمل داستانی» یا شخصیت های داستان منوط به درک و فهم حاکم و مسلط بر داستان، یعنی مضمون یا درون مایه است. داستان، وقتی می تواند داستان خوبی باشد که ساخت و ترکیب آن، در عناصر تشکیل دهنده اش وحدت و یکپارچگی داشته باشد و همه عناصر حیاتی و اساسی در آن به هم وابسته باشند و هر عنصری دلالت ضمنی بر عنصر های دیگر بکند. این خصوصیت، یعنی ایجاد هماهنگی و وحدت را، درونمایه در داستان به عهده می گیرد، به بیانی دیگر هر داستان خوبی از درون مایه یا فکر و اندیشه ناظر و حاکم بر داستان شکل می گیرد و درون مایه تمام عناصر داستان را انتخاب می کند، و هماهنگ کننده موضوع با عناصر دیگر داستان است.
این عناصر عبارت اند از: شخصیت ها، عمل، صحنه، نتیجه حاصل از کشمکش و هر چیز دیگری که نویسنده برای عرضه داشت کل معنای مورد نظرش به کار می گیرد.
از این نظر نباید درون مایه را با موضوع یکی گرفت و این دو را به جای یکدیگر به کار برد. چنین اشتباهی موجب عدم فهم خواننده می شود و او را دچارسردرگمی و آشفتگی می کند. درون مایه چیزی است که از موضوع بدست می آید، مثلا موضوع داستان های "رقص مرگ" بزرگ علوی و "آینه شکسته" از هدایت، هر دو درباره مفهوم "عشق" است، اما آنچه که این دو داستان را از هم متمایز می کند، درون مایه آن هاست که از موضوع به وجود آمده؛ در واقع برآیندی است از موضوع داستان که بر روند گسترش و تحول داستان تاکید می کند. از این نظر مضمون یا درون مایه را به معنای کل داستان دانسته اند یعنی فکر یا مجموعه ی افکاری که موضوع اساسی مورد نظر نویسنده را در داستان تحکیم می کند و داستان را به وحدت هنری سوق می دهد. معمولاً درون مایه اثری نباید از یک جمله کمتر باشد.
مثلا درون مایه داستان کوتاه "آینه شکسته" عبارت است از:
«شکست در عشق اغلب نتایج ناخوشایندی به بار می آورد.»
و درون مایه" رقص مرگ " این است:«عشق موجب ایثار گری است.»
تعریف درون مایه:
درون مایه فکر اصلی و مسلط در هر اثری است، خط یا رشته ای که در خلال اثر کشیده میشود و وضعیت و موقعیت های داستان را به هم پیوند می دهد. به بیانی دیگر درون مایه را به عنوان فکر و اندیشه حاکمی تعریف کرده اند که نویسنده در داستان اعمال می کند، به همین جهت است که میگویند درون مایه هر اثری، جهت فکر و ادراک نویسنده اش را نشان می دهد.
انواع درون مایه:
جوزف شیپلی، مولف فرهنگ اصطلا حات ادبی جهانی درون مایه و اقسام آن را چنین تعریف و تشریح کرده است:
«درون مایه عبارت است از جوهر بیان؛ عمل یا حرکت زیر بنایی:با موضوع کلی که داستان تصویری از آن هاست. درون مایه را می توان به موارد زیر تقسیم کرد:
1: جسمانی که در آن انسان به عنوان ملکول مطرح می شود.
2: عضوی و آلی(ارگانیک) که انسان را به عنوان پرتو پلاسم مطرح می کند.
3: اجتماعی که در آن انسان به صورت گروهی مطرح می شود.
4: نفسانی و فردی که انسان را به صورت فرد مطرح می کند.
5: ربانی-خارق العاده که در آن انسان ها به عنوان روح طرح شده است.
1: نیرو های جسمانی می تواند به عنوان درون مایه اصلی تجسم یابد،از آن جمله اند: درون مایه های شخصیت پردازی (از فرد به عنوان شخصیتی)، فصل های سال به عنوان برانگیختن زندگی( به ویژه در شعر). در این نوع آثار، زمان یا مکان می تواند مسلط باشد مانند: دور دنیا در هشتاد روز، ژول ورن و خاک خوب اثر پرل پاک. فیلم های مستند مثل نشان دادن موج و رودخانه نیز از چنین کیفیتی بر خوردار است.این نوع آثار می تواند گهواره با چهار چوب عمل قرار گیرد.
2. نیرو های عضوی و عالی(ارگانیک) در جلب و طرد دو جنس نقشی به عهده دارند مثل داستان ها و نمایشنامه هایی که روابط نامشروع میان دو جنس؛ ارتباط با محارم را مطرح می کند و درباره وفاداری یا عدم وفاداری در زندگی زناشویی بحث می کند، چون رمان پدران و فرزندان اثر تورگه نف.
3. نیروهای اجتماعی که ماورای خصوصیت جانور خوبی عضوی-آلی فردی قرار می گیرند و به آنها شکل می دهند؛ از این جمله مسائل مربوط به تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش و سیاست و تبلیغات، مثل رمان ازدواج نوشته اچ. جی . ولز.
این دو گروه آخر پر موضوع ترین( شلوغ ترین) گروه را شامل می شود، زیرا در آنها مسائلی مورد بررسی قرار میگیرد که تکامل فرد را از بشر غریزی به بشر اندیشمند نشان می دهد(شخص از دریافت غریزی به دریافت عقلانی سیر می کند) مثل فاوست اثر گوته و براند نوشته ایبسن.
5. نیروی ربانی _ خارق العاده می تواند در درون فرد قرار داشته باشد، مانند رویای دانته، یا آن طور که در اثر اشیل، پرومته در زنجیر عرضه می شود که فرد در مقابل نیرو های ربانی قرار میگیرد یا کشتی گرفتن یعقوب با فرشته.
درون مایه مترادف پیام نیست. درون مایه هر پیام ممکن است پیام آن اثر تعبیر شود، اما به ضرورت هر درون مایه ای نمی تواند پیام آن اثر باشد. پیام عنصر مشخص و اخلاقی است، جنبه ای مثبت و آموزنده دارد و درون مایه ها ممکن است از این کیفیت برخوردار باشند یا نباشند، بنابراین خطاست اگر درون مایه را با پیام که رسالت هر اثر تلقی می شود، یکی فرض کرد؛ به خصوص که درون مایه معدودی از آثار داستانی خصوصیتی ضد پیام دارد، یعنی دارای کیفیت کلبی( سینیک)است؛ مثل بعضی از آثار پیراندللو (داستان و نمایشنامه نویس ایتالیایی 1939- 1867)
« گورگی می نویسد: مضمون، عبارت از اندیشه ای است که از تجربه مولف اخذ می شود، اندیشه ای که خود زندگی در اختیار او نهاده است؛ ولی در انبان تاثرات او به صورت خام شکل گرفته، او را بر می انگیزد که بکوشد تا آن را را به شکلی نو در آورد.»
ومضمون را فارق از اندیشه اصلی نمی توان تصور کرد و بالعکس اندیشه اصلی نیز بدون مضمون تصور پذیر نیست. مثلا در جریان فیلم سیدنی پولاک با نام آنها اسب را به گلوله می بندند، مگه نه! تماشاگر به آنجا کشانده می شود که شاهد تلاش نومیدانه مردان و زنان بسیاری باشد که می خواهند خود را از چنگ فقر و بیکاری پایان ناپذیر رها سازند. جست و جوی یک راه علاج آنان را به پیست رقصی می رساند که در یک مسابقه طولانی(ماراتون) رقص، که هیچ شباهتی به مسابقه رقص ندارد، شرکت کنند. شرایط این مسابقه طولانی ایجاب می کند که همه شرکت کنندگان، برای مدت یک ماه بدون خواب شب و بدون هیچ چیزی به جز استراحت های پانزده دقیقه ای برای غذا و تنفس به رقص ادامه دهند.کسانی که از این شکنجه جان سالم به در ببرند برنده جایزه پولی بزرگی هستند. اما همان طوری که خود این معامله نشان میدهد، این گونه شرایط مافوق تحمل انسانند و رقص کنندگان به زودی در برابر دیدگان ما به حالت خستگی مفرط می رسند. به تدریج تعداد شرکت کنندگان در مسابقه کاهش می یابد: برخی مصمم به ادامه رقص نیستند، برخی قدرت آن را ندارند، برخی کنترل حواس خود را از دست می دهند و حتی یکی بر اثر فشاری که به قلب او وارد می شود، فوت می کند، سپس زن قهرمان فیلم، وقتی همه امیدش به پیروزی بر باد می رود، از شریک رقص جوان خود می خواهد که در کله او گلوله خالی کند.در چنین لحظه ای، مرگ این زنان و مردان خرد شده، رهایی جلوه می کند، زیرا که آنها کاملاً از پا در آمده اند و مانند اسبی که بیش از طاقتش تازانده شده باشد، دیگر توانایی ادامه آن را ندارند. مضمون، به طور دقیق و کامل در طرح کلی فیلم منعکس است. این داستان تراژدیک و در بدو نظر یاس آمیز، بالاخره برای تماشاگران جای امیدی باقی می گذارد: فیلم با همدردی عمیق نویسنده نسبت به مردان و زنانی که به نمایش در می آیند اشباع شده است و اعتراض روشن و جهت دار او به تماشاگران امکان می دهد که اندیشه اصلی پشت فیلم را درک کند. شرایط برای هستی انسان در جامعه رقص بزرگ غیر انسانی و تا زمانی که نیرو ها وجود دارند که انسان ها را به رو برگرداندن از زندگی مجبور سازند، تراژدی هایی نظیر آنچه بر سر زن قهرمان این فیلم می آید، اجتناب ناپذیرند.
انعکاس یک اندیشه در یک اثر هنری غالباً به موجه بودن اجتماعی مضمون بستگی دارد که هنرمند را تکان می دهد، با این حال آنچه اهمیت ایدئولوژیک و استه تیک یک اثر را تعیین می کند، تنفس مضمون نیست.اندیشه های مهم متناسب با زمان، حتی در آثاری قابل بیان هستند که حاوی بخش های مهمی از زندگی نباشند. آنچه حائز کمال اهمیت است خود مضمون نیست بلکه تعبیر و عرضه ایدئولوژیک و استه تیک آن در یک اثر هنری است. مع الوصف، این سخن به این معنی نیست که مضمون در اثر هنری از اهمیت ویژه ای برخوردار نیست. دفاع از این نظر، سخت و دشوار است که هر مضمونی حتی مضمونی را که از حیث اجتماعی ناموجه است، می توان به برکت عصای جادویی قریحه به صورت اثر بزرگی درآورد. هنرمند، به واسته تعبیر ایدئولوژیک و استه تیک یک مضمون، ارزش گذاری خاصی هم در مورد جنبه های تصویر شده زندگی انجام می دهد.این ارزش گذاری در هنر از خصلت استه تیک و عاطفی برخوردار است.این امر در تصویرگری هنرمند از پدیده ها، به صورت چیز هایی انعکاس می یابد که یا به لحاظ استه تیک جالب است و شایسته همدلی و دریافت ما هستند یا عاری از جذبه است و مایه اکراه و روی برتافتن اند.
هنر همیشه قضاوت خود را از پدیده های ماخوذ از زندگی باز می تاباند، ولو اینکه این قضاوت در شکل هنری پوشیده شده باشد، چنین قضاوتی جنبه اساسی محتوای یک اثر هنری است.
یک کل ارگانیک در بر گیرنده اندیشه، مضمون و ارزش گذاری که در یکدیگر ذوب شده باشند، محتوای یک اثر هنری را تشکیل می دهد.
در غالب اوقات می توانیم مضمون یا درون مایه هر اثری را از طریق تفسیر و تعبیر شخصیت اصلی هر داستان تشخیص بدهیم.این شخصیت اصلی نباید با خود نویسنده داستان یکی گرفته شود. گاهی ممکن است شخصیت اصلی حرف هایی بزند و کار هایی بکند که درست خصوصیاتی متضاد با ویژگی های خلقی و روحی نویسنده را منعکس کند (مانند داستان سلمانی که قبلاً از آن صحبت شد.) اما گاهی هم ممکن است این شخصیت نظریات و دیدگاه های نویسنده را بازگو کند، همان طور که شخصیت اصلی بوف کور معنا و مفهومی را که هدایت از زندگی و روزگارش داشته، تصویر میکند و خواننده از تک گویی های او به خطوط درون مایه داستان پی می برد:
« در زندگی زخم هایی هستند که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورند و می تراشد.»
داستان با چنین جملاتی آغاز می شود و اندیشه اصلی که در پشت اثر وجود دارد، در بازتاب عینی آفرینش هنری، شکل عاطفی می گیرد. هدایت به شیوه ای از زبان راوی اول شخص داستان با خواننده حرف می زند که تو گویی با خواننده درد دل می کند:
«این درد ها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این درد های باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمد های نادر و عجیب بشمارند...»
از نظر تعبیر و تفسیر گفتار و اعمال شخصیت اصلی داستان بوف کور مضمون یا درون مایه داستان شناخته می شود، در واقع درون مایه بوف کور در شخصیت اصلی داستان تجسم یافته است. البته مضمون های بسیاری از داستان ها، اینقدر آشکار نیست و درک و تشخیص آنها احتیاج به تعمق و دقت بسیار دارد. بعضی از داستان ها اصولاً فاقد مضمون یا درونمایه اند و البته داستانی که فاقد درونمایه باشد، معمولاً داستان خوبی نمی تواند باشد. اغلب داستان های پلیسی و جنایی و کار آگاهی و بسیاری از داستان های بازاری از این شمارند و نویسندگان این نوع داستان ها هدفی جز سرگرم کردن خوانندگان ندارند.
درون مایه داستان ها، ممکن است واقعیت معمولی و ساده ای بیش نباشد. که تجربه بشری آن را به اثبات رسانده است، اما بیشتر اوقات آنها از ضرب المثل ها، افسانه ها، کلمات قصار کتاب های مذهبی یا گفتار معروف فلاسفه و نویسندگان و شاعران بزرگ سرچشمه گرفته و داستان ها بر اساس آنها پی ریزی شده است؛ مثلا این گفته های فیلسوفانه انسان، حیوان نیست می تواند درون مایه بسیاری از آثار قرار بگیرد و داستان های بی شماری بر اساس آن به وجود آید که در همه آنها نویسندگان، « فکر اصلی انسان، حیوان نیست» را مورد نظر داشته باشند و خوانندگان پس از خواندن آثار آنها ،از برآیند موضوع داستان ها به چنین نتیجه ای برسند. داستان داش آکل را در نظر بگیریم، مضمون داستان عبارت است از :« وفاداری به عهد و میثاق»، انسان را وادار می کند که از خود بگذرد. که در نهایت در حوزه انسان، حیوان نیست قرار می گیرد. داش آکل مرد لوطی و جوانمردی است که امانتی را به او سپرده اند، دختری زیبا و ملوس که داش آکل شیفته و دلداده اش شده است اما عهد و میثاق لوطی گری به او اجازه نمی دهد که به دختر ، به چشم دیگری غیر از وظیفه ای که بر عهده او گذاشته اند، نگاه کند. این خصوصیت تنها در انسان است و انسان می تواند از خواهش دل و تمنیات درون خود بگذرد و بر صفات غریزی و نفسانی مسلط شود. چنین مضمونی یعنی وفاداری به عهد انسان را وادار می کند که از خود بگذرد. در قصه های کوتاه و بلند فارسی از جمله سمک عیار، بسیار مورد استفاده قرار گرفته است و داستان های نوین بسیاری نیز چه فارسی و چه غیر فارسی بر شالوده آن نوشته شده است که در همه آنها نویسندگان خصلت ها و خصوصیت های انسانی را از صفات و غرائز حیوانی برتر شمرده اند و داستان های کوتاه و بلند آنها مصداق روشنی است بر این حکم که انسان حیوان نیست.
در اینجا به این نتیجه می رسیم که مفاهیم اغلب تغییر ناپذیر اند، آنچه تغییر و تنوع می پذیرد، موضوع داستان هاست.در قصه ها همین مفاهیم مطرح بوده است و اکنون هم در داستان های نوین عنوان می شود ، اما آنچه میان قصه های گذشته و داستان های امروزی اختلاف میگذارد، نحوه باز آفرینی موضوع آن ها ست. در واقع داستان های امروزی با دیدگاه تازه ای بر مضمون های قصه های دیروز نوشته شده است.
در دست نویسندگان ناتوان، از چنین مضمون هایی ممکن است چیزی به جز کلیشه پدید نیاید و از دریچه بینش های تازه ای به آنها نگاه نشود و درنتیجه از این مضمون ها ، در خلال عمل داستانی تحول شخصیت موضوع تازه ای در داستان عرضه نشود.در آثار نویسندگان بزرگ خواننده اغلب کمتر به واقعیت ها و درون مایه های نو برمیخورد ، در این آثار به واقعیت ها و درون مایه ها از دیدگاه تازه ای توجه شده است، از این رو غالباً شاهکار های ادبی از درون مایه های خلق الساعه و تازه ای پدید نیامده اند؛ بلکه درون مایه هایی که قبلاً وجود داشته اند، با نظر گاه های تازه ای بار دیگر عنوان شده اند.البته برخی از درون مایه ها نیز تازه اند و قبلاً وجود نداشته اند.مثل درون مایه های «انسان گرایی» و «بوروکراسی یا قرطاس بازی» و «ماشین زدگی» که تمدن امروزی به انسان عرضه کرده است.
نحوه ارائه درون مایه:
نویسندگان اغلب در آثار خود از بیان صریح درون مایه های داستان خود پرهیز می کنند و شیوه های غیر صریح را برای تصویر و تشریح آنها بر می گزینند؛ مثلاً درون مایه را در افکار و عواطف و تخیلات شخصیت های داستان می گنجانند و خواننده از طریق تفسیر این افکار و تخیلات و برآیند موضوع داستان، به درون مایه داستان پی می برد زیرا هرچه درون مایه ظریف تر و غیر صریح تر ارائه شود تاثیرش بر خواننده بیشتر است. از این رو نباید انتظار داشت هر درون مایه ای حکمی اخلاقی را منعکس کند و درست نیست که خواننده همیشه در داستان به دنبال پند و اندرز و پیامی بگردد و اگر آن را پیدا نکرد، داستان را مردود شمرد. در واقع معیار های اخلاقی را نباید برای سنجش مضمون های داستان به کار برد چون معیار های اخلاقی، معیار های قاطع و ثابت و همیشگی نیستند، امری که به نظر من بر طبق اصول اخلاقی است، ممکن است در نظر دیگری چنین نباشد.
البته داستان ها چون در ارتباط نزدیک با زندگی انسان هستند به طور کلی درون مایه آنها از بعضی ملاحظات اخلاقی متاثرند و از آنها حمایت می کنند اما این تاثر و حمایت هرگز نباید آشکار باشد و به چشم بزند.داستان های امروزی بر خلاف قصه ها و و حکایت های دیروزی می کوشند درس اخلاق ندهند و اگر حرف و پیامی داشته باشند، غیر مستقیم به خواننده القا کنند:
اندیشه اصلی در دل یک اثر، به صورت پیام آن، زندگی میکند.با این حال، این پیام نباید عریان و پند آمیز باشد، یا به صورت درس اخلاق در بین شخصیت ها رد و بدل شود. پیام، برای خود حیات مستقلی ندارد، زندگی آن به موازات ایماژها، و یا به مثابه تفسیر گوینده داستان هم نیست، بلکه این حیات در ساختار ایماژی اثر ادغام می شود و به طور طبیعی از آن نشات می گیرد. به قول انگلس: اندیشه اصلی در یک اثر هنری نباید به طور تصنعی برجسته شود. هنرمند با خواننده، بیننده و شنونده چنان حرف میزند که گویی می گویند: این، بخشی از زندگی است، منطق حرکتش را دنبال کن و سپس برای خود نتیجه بگیر.»
گفتم داستان چون اصولاً در ارتباط نزدیکی با زندگی بشر است، درون مایه آن اغلب از بعضی ملاحظات اخلاقی حمایت می کند،همین حمایت از این ملاحظات است که گاهی معیار سنجش وقایع قرار میگیرد و موجب نزاع و اختلاف می شود.
بسیاری از داستان های خوب و شاهکار های ادبی بر اساس همین درون مایه بنا شده است؛ تا این اختلاف ها باقی است، داستان های بسیار دیگری نیز براساس همین درون مایه نوشته خواهد شد که برای خوانندگان همچنان جذاب و گیرا خواهد بود.
درون مایه قصه ها، برخورد خوبی ها با بدی هاست.قهرمان و آدم های خوب و نیک سرشت با نیرو های اهریمنی و شخصیت های شریر می جنگند و موضوع قصه ها را به وجود می آورند.درون مایه های قدیمی و اساطیری نبرد روشنی با تاریکی، اهورا مزدا با اهریمن و نیکی با پلیدی که متاثر از تفکر زردشتی است هسته اصلی بیشتر قصه هاست.
« هدف قصه ها» به ظاهر خلق قهرمان و ایجاد کشش و بیدار کردن حس کنجکاوی و سرگرم کردن خواننده یا شنونده است و لذت بخشیدن و مشغول کردن، اما در حقیقت درون مایه و زیر بنای فکری و اجتماعی قصه ها، ترویج و اشاعه اصول انسانی و برادری و برابری و عدالت اجتماعی است.قهرمان ها در بند سودای خصوصی و شخصی نیستند و اغلب درگیر مبارزه با پلیدی ها و بی عدالتی ها و ستمگری ها هستند و در این مبارزه، خستگی ناپذیرند و هیچ عاملی نمی تواند آنها را از این راه باز دارد.می جنگند، پیروز میشوند، شکست می خورند و می کشند و در برابر مرگ سر فرود می آوردند، اما هرگز از مبارزه علیه ستمگری ها و نامردی ها باز نمی مانند. البته قصه ها هم وجود دارد که با قهرمان های عاطل و باطل و بی هویت و مضمون یا درون مایه هایی نازل و مبتذل که هدف و غایتی جز مشغول کردن و سرگرمی خوانندگان و شنوندگان برای خود نمی شناسند.
در پایان این مبحث به مضمون یا درون مایه داستان « میخواهم بدانم چرا» می پردازم، اما پیش از آن داستان بخوانیم.
منبع:
عناصر داستان _ جمال میر صادقی _ انتشارات سخن _ چاپ هشتم 1392
تایپیست: رها
خیلی خیلی مفید بود.دستت درد نکنه.دست رها هم درد نکنه.طولانی بود ولی ارزش خوندن داشت.
خسته نباشین