Header Background day #16
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

مرگ،این غریبه دوست داشتنی...

33 ارسال‌
25 کاربران
109 Reactions
7,382 نمایش‌
ابریشم
(@harir-silk)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 471
شروع کننده موضوع  

من مرگ را به خانه ام دعوت کردم.
به صرف چای و شاید کمی شیرینی.امروز راس ساعت هفت قرار است مرگ به خانه ام بیاید...با وسواسی کم نظیر لباس انتخاب می کنم و آرایش می کنم. دلهره دارم که نکند از قیافه من راضی نباشد؟سفید به من می آید یا بهتر است قرمز بپوشم؟دستمال گردنم را ببندم یا نه؟سفید سفید سفید.سفید بهتر است.
کمی از عطر تلخ و شیرینم را روی گردنم خالی می کنم...نمیدانم چرا بوی گلاب می دهد؟
مرگ را به خانه ام دعوت کردم و اصلا پشیمان نیستم.امروز راس ساعت هفت،او از پله های جلویی آپارتمان من بالا می آید.مرگ به خانه ام می آید.خانه تمیز و مرتب است.با وسواس بسیار خانه را آراسته به گل کردم ولی نمیدانم چرا با وجود زنبق هایی که انتخاب کرده ام در خانه عطر گلایول پیچیده؟
در را باز می کنم.وارد آسانسور می شود،دکمه دوازده را فشار می دهد و من همچنان منتظرم.راستی با خودش چه کادویی آورده..؟گرچه حضورش به هر کادویی می ارزد.در را باز می کنم و او مثل یک دوست قدیمی به من لبخند میزند.سلام می کنم و او جواب می دهد،همان روال عادی بین دو دوست!
تعارف می کنم که داخل شود.همانطور که نگاهش روی من میچرخد به آرامی وارد خانه می شود...به پیرهن سفیدم با تحسین نگاه می کند و سر لخت و عاری از مویم را نوازش می کند.دستم را می گیرد و مرا به خودش نزدیک می کند.کمی به چشمانم خیره می شود و بعد بوسه ای روی گونه ام،بوسه ای روی سرم و بوسه ای روی پیشانیم می نشاند.به او لبخند می زنم.
برایش چای میریزم،می دانم که می داند از قهوه متنفرم و حتی حاضر به نگه داشتنش در خانه نیستم.با روی خوش فنجان چای را بر میدارد و می بوید.استرس کمی به من نیشخند می زند.ظرف بلور پر از شیرینی را می آورم و تعارف می کنم.خودم هم برای فرونشاندن دلهره یکی بر میدارم و بی توجه به اینکه شاید از وقارم کم شود،آن را در دهانم میگذارم.مزه ی شیرین و لذیذش کمی از اضطراب من کم می کند،با اطمینان به مرگ،این مرگ عزیز و دوست داشتنی خیره می شوم.
می گوید:«وقتش رسیده.»
اشک شوق چشمانم را پر می کند...بالاخره بعد از آن همه درد،بعد از آن همه زجر.دیگر نیازی به هیچ قرص و دارویی نیست...دیگر نیازی به امید بیهوده نیست.و موهایم،وای موهایم!!چه قدر دلم برای وزش باد در میان موهایم تنگ شده...
بعد از مدت ها وقتش رسیده.به سمتش می روم و دستانم را دور گردنش حلقه می کنم.او نیز حمایت گرانه مرا در آغوشش می گیرد و با مهربانی میفشارد. عقربه ی ساعت حرکت می کند، ساعت هفت بار به صدا در می آید.
وقتش رسیده.

«حریر حیدری»
12 شهریور سال1394


   
نقل‌قول
Amir.balaboland
(@amir-balaboland)
New Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1
 

بابت حسی که بیماران سرطانی داری داستانت قابل تحسینه حریر خانوم
داستان خوبی بود امیدوام تمام بیماران از دام بیماریشان رهایی یابند.


   
پاسخنقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 765
 

این مرگ بود یا دوست پسرش؟ :23:
والا اگه اینجوری میاد سراغ آدم که من از خدامه زودتر ببینمش:105:


   
پاسخنقل‌قول
Aragon
(@p_sh)
Reputable Member
عضو شده: 3 سال قبل
ارسال‌: 187
 

داستان جالبی بود
شخصیت داستان دو حالت داشت
1-خستگی از درد
2-ناامیدی از زندگی
در کل داستان جالبی بود با ارزوی سلامتی برای همه بیماران
در ضمن هیچ وقت امیدتان و توکل به خدا را از دست ندید (چرا که بسیاری از بیماران با وجود مطمئن بودن تمام دکترها شفا پیدا کردن.)
موفق باشید


   
پاسخنقل‌قول
s4m
 s4m
(@s4m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 418
 

جای کار بسیار داشت ولی در جای خودش داستان خوبی بود به خاطر علاقه شدیدی که به مرگ و جمله اول داستانت داشتم خوندمش و همینطور که به خودت قول داده بودم . با توجه به نوشته ها توصیفات خیلی کم بود جای ادامه داشت. داستان کوتاه کوتاهی بود . خخخ ممنون از نظر مرتضی عزیز هم پشتیبانی میکنم .


   
پاسخنقل‌قول
ابریشم
(@harir-silk)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 471
شروع کننده موضوع  

از همه دوستان بابت نقد های سازنده و نظرات پر لطفشون تشکر می کنم...ممنونم!!!


   
پاسخنقل‌قول
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 952
 

میدونید خوبی این جور داستان کوتاه ها چیه؟
تمرکز!
فقط و فقط تمرکز
همه چیز در خدمت رسیدن به هدفه، هیچ چیز اضافیی نیست، شما پخته میشید تا پیام نهایی رو درک کنید.
چیزی اضافه نیست.
همه چیز خوبه و در خدمت ایده.
این یکی از نکات مثبتیه که من از این داستان الان فهمیدم یاد گرفتم.
واقعا داستان کوتاه زیباییست


   
ابریشم reacted
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

به به عجب داستانی!خیلی قشنگ بووود!
موضوع بسیار متفاوت.
ولی سعی کن از کلمات همخانواده استفاده کنی.فضا سازی بیشتر کنی.توصیف هاتو بیشتر کنی تا خواننده بیشتر جذب شه.کلمات تکراری به کار میبری ک کیفیت داستانتو میاره پایسن.درکل خوب بود ولی این نکات قابل توجه رو رعایت کن تا عالی تر بشی.
خسته نباشی


   
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Noble Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 576
 

عالی بود حریر خانوم


   
ابریشم reacted
پاسخنقل‌قول
ZAHRA*J
(@zahraj)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
 

واقعاً جالب بود. یعنی میشه منم یه دوست اینطوری داشته باشم؟


   
پاسخنقل‌قول
Makizy
(@makizy)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 136
 

اخي خيلي قشنگ بود، خيلي خوشم اومد. توصيفات خوب بود ولي اگه ميتوني بيشترش كن البته توجه كن كه توصيفات حوصله سر بر اضافه نكني. و يه جاش گفتي { ميدانم كه ميداند} موقع خوندن اين قسمت اصلا روون نبود و به نظرم اين كلمه ميدانم اضافست، اگه ميگفتي (ميداند كه من هيچ وقت قهوه در خانه ام نگاه نميدارم) البته اگه ميخواي تاكيد كني كه مرگ چون مرگه اگاه هست ميتوني بعدش يه چيز ديكه بنويسي، اين نظر من بود ولي هرچيه عالي بود ايول.
بازم بنويس❤️


   
ابریشم reacted
پاسخنقل‌قول
caspian
(@caspian)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 44
 

مرگ مفهوم رویای گل هاست
مرگ معنای روزهای گذراست
مرگ میلاد رهایی گیراست

خیلی زیبا بود، احسنت


   
پاسخنقل‌قول
ابریشم
(@harir-silk)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 471
شروع کننده موضوع  

almatra;22855:
میدونید خوبی این جور داستان کوتاه ها چیه؟
تمرکز!
فقط و فقط تمرکز
همه چیز در خدمت رسیدن به هدفه، هیچ چیز اضافیی نیست، شما پخته میشید تا پیام نهایی رو درک کنید.
چیزی اضافه نیست.
همه چیز خوبه و در خدمت ایده.
این یکی از نکات مثبتیه که من از این داستان الان فهمیدم یاد گرفتم.
واقعا داستان کوتاه زیباییست

ممنونم!

MIS_REIHANE_;22866:
به به عجب داستانی!خیلی قشنگ بووود!
موضوع بسیار متفاوت.
ولی سعی کن از کلمات همخانواده استفاده کنی.فضا سازی بیشتر کنی.توصیف هاتو بیشتر کنی تا خواننده بیشتر جذب شه.کلمات تکراری به کار میبری ک کیفیت داستانتو میاره پایسن.درکل خوب بود ولی این نکات قابل توجه رو رعایت کن تا عالی تر بشی.
خسته نباشی

ممنون، حتما سعی می کنم عمل کنم بهشون:)

hera;23417:
عالی بود حریر خانوم

تشکر هرا خانوم:)

raha321;23422:
واقعاً جالب بود. یعنی میشه منم یه دوست اینطوری داشته باشم؟

🙂 همه می تونن داشته باشن:)

N@zgOl;23423:
اخي خيلي قشنگ بود، خيلي خوشم اومد. توصيفات خوب بود ولي اگه ميتوني بيشترش كن البته توجه كن كه توصيفات حوصله سر بر اضافه نكني. و يه جاش گفتي { ميدانم كه ميداند} موقع خوندن اين قسمت اصلا روون نبود و به نظرم اين كلمه ميدانم اضافست، اگه ميگفتي (ميداند كه من هيچ وقت قهوه در خانه ام نگاه نميدارم) البته اگه ميخواي تاكيد كني كه مرگ چون مرگه اگاه هست ميتوني بعدش يه چيز ديكه بنويسي، اين نظر من بود ولي هرچيه عالي بود ايول.
بازم بنويس❤️

متشکر، بله درست میگی.

caspian;23427:
مرگ مفهوم رویای گل هاست
مرگ معنای روزهای گذراست
مرگ میلاد رهایی گیراست

خیلی زیبا بود، احسنت

چه زیبا...شاعرش کیه؟
ممنونم:)


   
Makizy, caspian and hera reacted
پاسخنقل‌قول
caspian
(@caspian)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 44
 

یه فی البداهه از خودم:1:


   
ابریشم reacted
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1560
 

خوب بود حریر
یه حس خاصی داشت برام


   
ابریشم reacted
پاسخنقل‌قول
HSV.2002
(@hsv-2002)
Active Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 7
 

خسته نباشی:53:
بی شک، واقعا زیبا بود.
به دلیل عجیب بودن جمله اول که نوشته بودی "من مرگ را به خانه ام دعوت کردم." خواننده جذب داستان می شد و علاقه داشت که موضوع داستان و آخرش رو بفهمه.
متن واقعا زیبا بود و احساسات در اون به طور کامل حس میشد.
داستان رو هم می تونی طولانی تر کنی، هم ادبی تر کنی و خیلی کارای دیگه که اینا همشون یه آپشن هستن که به سلیقه ات بستگی داره و می تونی هر کدوم و که می خوای انتخاب کنی.
اما نبودنش تو این داستان به دلیل ایده و طراحی ات حس نمیشه.
ایده ات رو به صورت ساده پیاده کردی و این باعث زیبایی و غیر تکراری بودن و لذت بردن نویسنده شده.
بسیار زیبا بود.
موفق باشی.:53:


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 3
اشتراک: