Header Background day #21
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

در جستجوی عدن- فصل چهارم

56 ارسال‌
21 کاربران
199 Reactions
19.6 K نمایش‌
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
شروع کننده موضوع  

سلام به همه ی عزیزان

اولین تلاش من در به قول دوستان ترکیب بومی نویسی ( ایرانی و فارسی نویسی) + فانتزی نویسی این داستان بلنده که فکر می کنم دو سه جلد برسه اگر انگیزم رو برای نوشتنش از دست ندم و شما یاریم بدین

توضیحاتی در مورد لحن شخصیت ها و گفتگو نویسی :

زبان شخصیت ها و لحنشون نشون دهنده ی نوع شخصیتشون هست. من سعی کردم از زبان نوشتار و ادبی برای شخصیتهایی که در جامعه مقام بالاتری دارن مثلاً اشراف زاده هستن یا پست حکومتی دارن، استفاده کنم و از زبان معمولیِ کوچه بازاری برای مردمی که سطح سواد پایینتری دارن.

توضیحات کلی در مورد داستان و فضای آن :

نکته ای که در مورد اثر باید بدونین اینه که در یک سرزمین کاملاً تخیلی اتفاق می افتاده و شخصیت ها گرچه ممکنه شباهت اسمی با برخی شخصیت های برجسته ی تاریخی داشته باشن اما کاملاً ساخته ی ذهن خودم هستن. داستان، نقل واقعه ی تاریخی نیست و صرفاً به خاطر بعد حماسی که قراره این داستان کنار بعد فانتزیِ خودش داشته باشه، از مباحثی مثل جنگ با دشمنان خارجی، خیانت داخلی، تفرق و اتحاد بین نیروهای مردمی و پیدایش یک قهرمان و ناجی، سخن به میان اومده. باز هم می گم حوادث کتاب برگرفته از هیچ برگه تاریخی یا حقیقت نداره و صرفاً تخیلات نویسنده هست و حتی زمانش موازیِ زمان حال ماست. حوادث در سرزمین خیالی به نام قلمرو کیانی شکل میگیره و گسترش پیدا می کنه.

زمان داستان ایران باستان یا زمان گذشته نیست بلکه زمان، زمانه حاله... چه بسا آینده باشه... اما دنیای داستان موازیِ دنیای ماست. بزارید اینطور براتون بگم شما فیلم سینمایی Thor رو دیدین ؟ در دنیای Thor، تور و اودین در دنیایی زندگی می کنن به اسم آزگارد، اونجا شمشیر دارن و اسب اما زمانِ آزگارد مترادف یا به نوعی موازیِ دنیای امروز ماست! همونطوری که اگر فیلم رو دیده باشین وقتی تور به زمین میاد با تکنولوژیِ امروزی رو به رو میشه. الان هم این داستان دنیاش موازیِ دنیای ماست. 4 دنیا توی این داستان هست. بهشت یا ایلیسیوم یا دنیای رویی. دنیای میانی که در حقیقت همون دنیایی که من و شما داریم توش زندگی می کنیم، دنیای کهن که میشه دنیای این داستان و ایرینیون یا جهنم یا دنیای زیرین.

پس مهمه که بدونین زمان داستان قدیم نیست که برخی واژه ها استفاده نشه یا حتی بعضی وسایل و ابزار آلات وجود نداشته باشه. چه بسا در فصول آینده با یه سری ارابه های پرنده یا ماشین های پرنده رو به رو میشین تالارگفتمان 1 پس نکته ی خیلی مهم اینه که فضای داستان کاملاً فانتزی و تخیلیه. تنها کاری که باید بکنیم اینه که خودمون رو از محدودیت ها و چهارچوب ها بیرون بیاریم و ذهنمون رو بسپریم به قضای داستان. همه ی پیشینه هایی که توی ذهنتون هست رو دور بریزین اینکه اسب و شمشیر فقط مختصِ زمانِ گذشته بوده و یا قلعه و قرص مال ایران باستان بوده ! توی این داستان اینطور نیست اینجا در کنار شمشیر و اسب، انواع سلاح های مدرن و عجیب و غریب هم هستن. برای همین لحن ها هم لحن زبان حال هستن.

برنامه ی ارائه ی فصول :آپدیت دو هفته ای یکبار

کاور به زودی...

نام داستان :در جستجوی عدن
نویسنده : آتوسا. الف. لام
ژانر: فانتزی، ماجراجویی
زبان: فارسي
ويرايش: Ida Lee
نسخه : PDF
سایت مرجع: بوك پيج

در سنگ نوشته های آخشیج* آثاری از پنج کلید نیرومند وجود دارد که زمانی به فرمان اهوره ها ( خدایان نیکو سرشت) در شهری کهن در زیر زمین، مدفون گشته است. شهری که امروزه همگان از آن به عنوان افسانه ی عدن یاد می کنند، اولین اجتماعی که در ابتدای خلقت توسط اهوره ها شکل گرفت، مکانی مقدس که دیوان هرگز نتوانند پای در آن نهد. هر که این افسانه را حقیقت شمرد و در جستجوی عدن به دنبال پنج کلید افسانه ای رود، قدرتی فراسوی تفکر بشر بدست خواهد آورد. قدرتی که به واسطه ی آن نه تنها زمان را تحت سلطه ی خویشتن در می آورد بلکه می تواند بر همه ی 4 دنیای موازی از پردیس* گرفته تا آتشگاه* حکومت کند.


مقدمه

فصل اول

فصل دوم

فصل سوم

فصل چهارم

قسمت هایی از مقدمه

سورن به برق شمشیرِ او که آسمان تیره را درید و در قلب مهاجم فرو رفت، نگریست. با اینکه عرق از سر و رویش جاری شده بود اما دستها و پاهایش یخ کرده بودند. اولین باری بود که در جنگی شرکت می کرد. بیست سال بیشتر نداشت و پیش از این تصوری متفاوت، از شجاعت ها و دلیری های بیشمار در جنگ ها داشت. امروز پی برده بود که جنگ، آنطوری که او فکرش را می کرد نیست. ترسیده بود، هر چند دوست نداشت کسی از این قضیه بویی ببرد.

شیرخون ردای پوست بزش را عقب راند، یک دستش را بر روی دسته ی شمشیر گذاشت و دست دیگر را جلو برد، بازوی جوان سپید مویی را که روی زمین افتاده و لباسهایش گلی شده بود، گرفت و همانطور که کمک می کرد روی پاهایش بایستد، پرسید : " اسمت چیه ؟ "

"همه ی ما مثل شما قهرمان متولد نشدیم... همه ی ما شیرخون فرزندِ رُهام نیستیم که وقتی به دنیا اومد، سیمرغ با پری از بهشت سرنوشت قهرمانانه ای رو براش رقم زد... ماها پسرهای مرد و زن های گمنامی هستیم که سرنوشتمون رو با دستهای خودمون می سازیم... "

قسمت هایی از فصل اول

خاک صحرای سه تپه... به طرز عجیبی به سرخی گرویده بود. در آن بیابان حتی سراب ها هم جور دیگری بودند. به جای آنکه منظره ای از چاهی پر آب را به رخ بکشند، پرده ای از دریاچه ای خونین را به رهگذران می نمودند و تا چشم کار می کرد، زمین های عریان و تشنه به قطره ای آب بود.


صدای بع بع بزی او را وادار کرد تا پلکهای لرزانش را به آرامی باز کند. هنوز هم دید واضحی نسبت به اطراف نداشت و چشمانش تار می دید اما به طرز معجزه آسایی گلویش دیگر خشک نبود و دهانش مزه ی خون نمی داد.


هیرمان آهی کشید و گفت : " پسرجون اگر فقط پنج سال به عقب برمیگشتم، اونوقت می فهمیدی رویا چیه... از گله ی چند صدتایی گوسفند و بز من فقط همین یکی مونده... بقیه تلف شدن... آدم فکر می کنه جنگ و کم آبی فقط جون آدما رو میگیره... اما گل و گیاه و حیوون هم از بین میرن... بعضی وقتا میگم خوشا به حال اونا که تو جنگ مردن... تموم شد... جاشون دیگه اون دنیاس اما ماها ؟ ماها موندیم تا شاهد از دست رفتن دارایی هامون باشیم و بچه هامون جلوی چشمامون از گشنگی و تشنگی تلف شن. "

قسمت هایی از فصل دوم

پایتخت قلمرو کیانی، مزدیسنا، شهری بود که از جنوب به خلیج پارسیان، از شرق به صحرای بزرگ سه تپه، از شمال به مرغزارهای قرقاول و از سمت مغرب به جنگل‌های بارانیِ وانَک می‌رسید.


با ‌دستش کشتیِ بزرگی با بدنه‌‌‌ی چوبی را نشان داد که بر روی تنه‌‌‌ی آن یک عقاب حک شده‌بود. ریما نیز به نرده‌ها تکیه داد، دستانش را زیر چانه‌اش گذاشت و به کشتی چشم دوخت. بادبان‌های شیری رنگ داشت که همچون بال‌های سیمرغ گسترده بودند و دکل بلندی که در دل آسمان نارنجیِ رنگ غروب نفوذ ‌‌‌می‌کرد.
نیو با لبخند ادامه داد‌‌:‌‌‌ یه روز‌‌‌ یکی از اینا ‌‌‌می‌خرم... اون‌وقت هر دومون از ‌‌‌این‌جا می‌ریم... می‌ریم‌‌‌ یه جای دور... جایی که آزاد باشیم... رها از همه‌چیز و همه‌کس. »


ارابه کم‌کم به زمین نزدیک شد و آهسته در میدان، میان حلقه‌ای از سربازان، نشست. مردی که در ارابه ایستاده‌بود، موهای مجعد و مشکیِ بلندی داشت و جلیقه و شلوار چرمِ به رنگ شب پوشیده و پوتین‌های ساق بلند به پا کرده‌بود. در تاریکی شب، اگر آن شنل قرمز رنگ را به تن نکرده‌بود، به‌سختی ‌‌‌می‌شد میان سایه‌ها تشخصیش داد.

قسمت هایی از فصل سوم

در نگاه پسرک، سرسرای کاخ، همچون یک بهشت کوچک بود. بوی خوش گل های تازه نیز هوا را معطر کرده و فضا را دل نشین تر می ساخت. نگاهی به خودش انداخت. به پوتین های ساق بلند و کثیفش، به شلوار خاکی و پیراهن آردیش. او یک وصله ی ناجور برای چنین مکان بی نقصی به حساب می آمد. با این حال، اکنون زمان افسوس خوردن نبود.

قسمت هایی از فصل چهارم

لحن شاهین تاریک و اگر نیو اشتباه نمی‌کرد، تا حدی غمزده بود. ولی پسرک نمی‌توانست بفهمد برای چه یک دزد دریایی باید به چنین مسائلی اهمیت بدهد. یک دزد دریایی آزاد از هفت دولت بود. برای او نباید فرقی می‌کرد که چه کسی بر قلمروی کیانی حکومت کند و باز هم... نیو به چهره‌ی سبزه‌ی شاهین نگاهی انداخت و فکر کرد، آدم‌ها پیچیده‌تر از آنی هستند که بخواهد اینطور قضاوتشان کند.

دوستان میتونند لینک دانلود کتاب رو داخل هر سایت یا وبلاگی که تمایل داشتند قرار دهند ولی لطفاً منبع این لینک رو ذکر کنید.


کلمات * دار :

آخشیج : عنصر، در اینجا به معنی چهار عنصر، هوا، آب، خاک، آتش

آتشگاه : جهنم

پردیس : بهشت


   
faezeh، proti، andromeda و 30 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
Anahid
(@anahid)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 141
 

به نام خدا
تیم نقد داستان بلند بوک پیج
درجستجوی عدن
فصل سوم
خب اول از همه باید بگم یکی از بهترین داستانهاییه که تا حالا خوندم واز این بابت به نویسنده تبریک میگم:)
شخصیت پردازی و فضاسازی همگی به جا و کامل بود بطوریکه وقتی داستانو میخوندم تمامی فضاها و اتفاقات گفته شدرو براحتی میتونستم تصور کنم.
داستان یکی از اون موضوعهای جذابیو داره که این روزا باب شده یعنی یه شخص عادی که از مردم عامی برخواسته و به تنهایی دنیا رو نجات میده اما علی رغم داستانهای جدیدی که نویسنده های ایرانی مینویسن و توی داستانشون از شخصیتها و اسطوره های کشورهای دیگه استفاده میکنند در این داستان از اسامیه ایرانی اصیل و اسطوره های ایرانی استفاده شده و همین باعث تفاوت این داستان با داستانهای دیگه شده و به جذابیتش اضافه کرده.
در کل میتونم بگم داستانت عالی بود و بیصبرانه منتظر فصول بعدی هستم.
موفق باشی:)


   
Lady Joker و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Ro.S
 Ro.S
(@ro-s)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 55
 

خیلی قشتگ بود.منتها یه خورده حس بچگونه داشت این دوفصل آخر که باتوجه به شخصیت اول داستان که بچه اس قابل قبوله.نقشه یه کتابه؟این از کجا اومد؟نقشه باید یه کاغذ پوستی ای چیزی باشه.


   
andromeda و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
شروع کننده موضوع  

Ro.S;23725:
خیلی قشتگ بود.منتها یه خورده حس بچگونه داشت این دوفصل آخر که باتوجه به شخصیت اول داستان که بچه اس قابل قبوله.نقشه یه کتابه؟این از کجا اومد؟نقشه باید یه کاغذ پوستی ای چیزی باشه.

بایدی توی فیکشن وجود نداره :دی من این داستان رو فکر کنم تابستان پیارسال بود نوشتم فصل های اول و دوم و سوم رو هنوز نخوندم نمی دونم منظورت از حس بچگانه چیه. کاراکتر نوجوانه :دی ولی یه بازبینی انجام میدم چون مقدمه رو که خوندم دیدم خیلی دیدم بازتر شده نسبت به بعضی قضایا و الان خیلی راحتتر می نویسم احتمالن یه بازبینی می کنم


   
andromeda و lord.1711712 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
herokhosro2
(@herokhosro2)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 68
 

قشــــنگ بود
:43:

فقط یه نکته
تو فصل اول بعد از اینکه اون دو تا راهزنا از نیو میپرسن داری کجا میری؟ ، نیو در جواب میگه به شرق
بعد جلو تر (فک کنم فصل دو) راوی میگه که صحرای سه تپه در شرق مزدیسنا قرار داره
پس اگه نیو در اون صحرا با راهزنا سلام علیک داشته باشه مزدیسنا میشه غربش،نه شرقش
...

شرمنده از داستان نویسی چیز زیادی سرم نمیشه که بخوام نقد کنم
ولی از خوندنش لذت بردم
امیدوارم ادامه بدید...
گرچه...
اینطور که پیداس نزدیک یه سال از تاریخ ایجاد این تاپیک میگذره
و فقط سه فصل + مقدمه داره 😐

چه کار میکنید؟ ادامه اش میدید؟:7:


   
andromeda، ida7lee2 و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
شروع کننده موضوع  

khosrohkh;24639:
قشــــنگ بود
:43:

فقط یه نکته
تو فصل اول بعد از اینکه اون دو تا راهزنا از نیو میپرسن داری کجا میری؟ ، نیو در جواب میگه به شرق
بعد جلو تر (فک کنم فصل دو) راوی میگه که صحرای سه تپه در شرق مزدیسنا قرار داره
پس اگه نیو در اون صحرا با راهزنا سلام علیک داشته باشه مزدیسنا میشه غربش،نه شرقش
...

شرمنده از داستان نویسی چیز زیادی سرم نمیشه که بخوام نقد کنم
ولی از خوندنش لذت بردم
امیدوارم ادامه بدید...
گرچه...
اینطور که پیداس نزدیک یه سال از تاریخ ایجاد این تاپیک میگذره
و فقط سه فصل + مقدمه داره 😐

چه کار میکنید؟ ادامه اش میدید؟:7:

من خیلی وقته داستان رو خودم نخوندم پس مطمئن نیستم :دی

اما ممنون بابت نظر من نمی دونم که ادامه ش میدم یا نه :دی ممکنه بدم ممکنه ندم این داستان مال سال پیشه از اون موقع تا حالا هم سبک من عوض شده هم تفکراتم هم همه چی :دی
پس نمی دونم اصلن


   
herokhosro2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
 

من مدتیه دوباره شروع کردم سرک کشیدن تو داستانهای بچه ها
دیروز علی
امروز هم داستان شما
مقدمش همین الان تموم شد
خیلی عالی بود
روون
و با یه قلم قوی
اما توی همین مقدمه یه اشکال نگارشی بگیرم
به اول جملات نگاه کن
اسامی ریونیز یا شیرخون گاهی به طور مکرر در اولین کلمه پاراگراف ها تکرار شده گاهی هم توی متن
از نظر ویرایشی این زیاد جالب نیست که باتوجه به قلم خوبی که داری فکر میکنم میتونست بهتر باشه
موفق باشی
برمیگردم با نقد فصل اول


   
ida7lee2، herokhosro2 و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
herokhosro2
(@herokhosro2)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 68
 

Lady Rain;24692:
من خیلی وقته داستان رو خودم نخوندم پس مطمئن نیستم :دی

اما ممنون بابت نظر من نمی دونم که ادامه ش میدم یا نه :دی ممکنه بدم ممکنه ندم این داستان مال سال پیشه از اون موقع تا حالا هم سبک من عوض شده هم تفکراتم هم همه چی :دی
پس نمی دونم اصلن

هعی...
کاش ادامه بدید حیفه ...
اصلا خب ادامه اش رو با سبک جدید خودتون بنویسین


   
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
 

Lady Rain;24692:
ممکنه بدم ممکنه ندم این داستان مال سال پیشه از اون موقع تا حالا هم سبک من عوض شده هم تفکراتم هم همه چی :دیپس نمی دونم اصلن

اگه نگران تغییر نگرش و قلمتی، میتونی بازنویسیش کنی :1: اینجوری فصل های اول داستان با بقیه ی فصل ها تضاد نخواهند داشت :1:
به نظرم ادامه ش بده؛ :39: کم کم داشت ازش خوشم میومد که رهاش کردی :22:


   
Lady Joker و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1048
 

به نام خدا
من منتقد نیستم، ولی بازم ببینیم میتونیم کمک کنیم یا نه.
داستان با یک انفجار اساسی شروع میشه، توصیف های به شدت خوب، یک درگیری، غافلگیری و ... . شخصیت های جالبی که در همون وهله ی اول به شدت باهاشون حال میکنیم و میگیم اوه پسر عجب داستانی بشه این!
ایده ها به سرعت منتقل میشن، داستان به سرعت شکل میگیره و تمام.
یک فلش بک بسیار خوب.
من منتقد نیستم ولی الان در جایگاه نقد کردن هستم، نه منتقد، برای همین مجبورم نظر بدم.
من مشکلی ندیدم، ولی شاید کمی اون هیجان نبرد اضافه میشد خوب بود. یکم پیچیده تر. و شایدم یکم توصیف اضافه.(من الان دارم در بدبینانه ترین حالت به زور بدی پیدا میکنم.)
فصل اول
....
من دوست نداشتم. سلیقه ی من نمیکشید. بقیه رو نمیدونم. ولی این نظر شخصیه. و دلیل بر بد بودن نیست.
چون قلمم تنده، اگر کمی بدی در نقد بود ببخشید.
برای من یکم تو ذوق بود. نبرد اولش خوب بود، شهر فاضلابی هم ایده ی عالی.
ولی اون قسمت پیشگویی یکم زود نبود؟
فصل دوم
داستان الان روند به خودش میگیره. به سمت هدف قراره حرکت کنه، گرچه اون پایه های هدف رو من دوست نداشتم،(که دلیل بر بدی نیست.)
داستان واقعا کشش خوبی داره.
توصیف ها نیز عالیند.
ولی گاهی اوقات در شخصیت پردازی ها و کارهای کاراکتر ها نوعی حالت خاص میبینم. بعضی از اوقات(نه همیشه.) وارد حالت تیپ میشوند. یعنی شخصیت نیستند و بیشتر شبهه شخصیتند. التبه این بعضی از اوقاته، مثلا ریما شخصیت دختر قوییه ولی مثلا یه جاهای دست به کمر و دیالوگاش چندان، من نوعی، نه کس دیگری، دوست نداشتم.
داستان فصل سوم
انفجار خوبی بود واقعا، و داستان داره جلو میره.
این دفعه چیزی برای گیر دادن نیست.
یا علی


   
ida7lee2 و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
vania
(@vania)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 236
 

مقدمه اش رو خوندم. پایانش بسیار عالی و دور از انتظار بود. بالافاصله یاد مکبث افتادم. برم بقیه اش رو بخونم.


   
ida7lee2 و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
شروع کننده موضوع  

سلام و درود به همه ی دوستان بالاخره بعد از سه سال

با فصل چهارم برگشتم

خدمت شما

فصل چهارم - فرار


   
proti واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
mehr
 mehr
(@mehr)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 839
 

یه سری چیزا هست تو ویرایش سلیقه است، مثل اینکه اولش ایندکس نداشته باشه، فونت بی نازنین 14 باشه، فاصله اطراف کاغذ 3 باشه، پاراگراف ها یک و ربع باشه و اینا.
اما یه سری چیزها اجباره، مثلا نیم فاصله ها رعایت بشه، کلمات تکراری تو یه جمله وجود نداشته باشه و ...

دوست دارم بقیه اش رو بخونم اما اگه قرار باشه هر سال یه فصل بدی بگو الان تاپیکو ببندم تا سال آینده.


   
Lady Joker واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
شروع کننده موضوع  

mehr;29669:
یه سری چیزا هست تو ویرایش سلیقه است، مثل اینکه اولش ایندکس نداشته باشه، فونت بی نازنین 14 باشه، فاصله اطراف کاغذ 3 باشه، پاراگراف ها یک و ربع باشه و اینا.
اما یه سری چیزها اجباره، مثلا نیم فاصله ها رعایت بشه، کلمات تکراری تو یه جمله وجود نداشته باشه و ...

دوست دارم بقیه اش رو بخونم اما اگه قرار باشه هر سال یه فصل بدی بگو الان تاپیکو ببندم تا سال آینده.

امیدوارم سال دیگه نشه نهایتش یک ماه یکبار اپدیت رو می کنم فعلن برنامه دادم دو هفته یه بار ببینم چیکار می تونم بکنم.

نیم فاصله اینا رعایت شده یعنی ویرایش آیداس خطش هم فصل حدید بی نارنین 14س. توجه شده کلمات تکراری تو یه جمله نباشه حالا اگر بود هم حتمن احتیاج به ویرایش بیشتر داره

ممنون


   
mehr واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
mehr
 mehr
(@mehr)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 839
 

ببین من ی چیزی میدونستم گفتم باشه ده فصل بشه دیگه!!! کی حوصله داره دو هفته صبر کنه؟ داستان یادم میره خو!!!


   
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
شروع کننده موضوع  

mehr;29680:
ببین من ی چیزی میدونستم گفتم باشه ده فصل بشه دیگه!!! کی حوصله داره دو هفته صبر کنه؟ داستان یادم میره خو!!!

مهرنوشم خیلی بدی :دی نخون بزار ده فصل شه من نمی دونم کی می تونم آپ کنم ولی هر وقت بتونم می کنم حتمن :دی بچه ها چی بگن که سه سال پیش سه فصل اول رو خوندن :))))


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 3 / 4
اشتراک: