Header Background day #15
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

زیر درخت ژینکو

5 ارسال‌
3 کاربران
12 Reactions
1,908 نمایش‌
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

هیچ ایده ای ندارم که این، داستان کوتاهه یا نه؛ اما می دونم که نسیمیه که از سمت شرق می وزه و موهاتو نوازش می کنه...

زیر درخت ژینکو

باد با موهایم بازی می‌کند؛ میانشان می‌دود و می‌خندد. آب از زیر پاهایم می‌گذرد و نوازششان می‌کند. خورشید روی کوه نشسته است و بالبخند نگاهم می‌کند. دشت از آن پایین، نگاه حسرتبارش را به من دوخته و کوه آرام زیر پاهایم خوابیده و گاه می‌لرزد... اما هیچ چیزنمی‌تواند این خموشی را بشکند و مرا از اندیشیدن بازدارد...

یک شب او را در خواب دیدم؛ جامه‌ای به رنگ شکوفه‌های گیلاس به تن داشت، موهایش در نسیمی از گلبرگ‌های صورتی جاری بود و شفق در پشت سرش می‌درخشید... روبرویم ایستاد و در گوشم نجوا کرد؛ ندانستم چه گفت. ندانستم به چه زبانی بود. تنها از خواب بیدار شدم و به سوی دشت دویدم؛ آنقدر که توانستم غروب خورشید را ببینم و همانجا روی تپه ایستادم...

باد درموهایم می‌پیچید؛ گاه آن‌ها را می‌بافت و گاه بازشان می‌کرد. آب دور پاهایم می‌لغزید و بعد میانشان می‌نشست. خورشید بر ستیغ کوه تکیه می‌داد و بالبخند نگاهم می‌کرد. دشت نیز آرام و گسترده می‌ایستاد و مرا می‌نگریست...

کم‌کم شیطنت‌های باد، عاشقانه شد. نوازش‌های آب، شیداگون گشت و لبخندهای خورشید، شیفته... دشت، دستانش را باخواهش به سویم دراز کرد و تپه غرید و خود را آنقدر بالا کشید که به آسمان رسید...

نسیمی از غروب می‌وَزَد و موهایم جاری می‌شود در گلبرگ‌های صورتی. ناگاه آن نجوای باستانی گوش‌هایم را و همه دلم را پر می‌کند... و سرانجام او می‌آید؛ عشق باستانی من پس از هزار و هفت سال می‌آید؛ در مسیری از گلبرگ‌های صورتی... با موهایی که می‌رقصند و لبی که می‌خندد... آرام بر لب صخره گام می‌گذارد و به سمتم می‌آید؛ دستانم را به سمتش دراز می‌کنم و او در آغوشم جای می‌گیرد. در گوشش نجوا می‌کنم و همه تن، یکی می‌شویم...

باد، آرام میان شاخه‌هایم راه می‌رود و برگ‌هایم را می‌رقصاند. آب، میان هزار و هفت ریشه‌ام جریان می‌گیرد و سیرابشان می‌کند. خورشید از ما رو می‌گیرد و می‌رود. دشت همچنان مغموم نگاهم می‌کند و کوه آرام می‌گیرد...

***
آیدا ب. (هومورو)
22 اسفند 1395 ... 11 March 2017
... 21:31 ...


   
نقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

آیدا بالاخره اومدم نظرمو بگذارم.
خب به این بیشتر میخورد یه متن کوتاه و یا یه مقدمه ای از یه داستان بلند در مورد اساطیر چین باشه ولی حس نابی توش موج میزد. احساسات دخترانه ای که به یک درخت زینتی تشبیه شده بود انگار. دوست داشتن و لحظه های عرفانی خاصی رو بوجود آورده بودی. انگار یه حس آشنایی بود اما دقیق یادم نمیاد چی بود اما خسته نباشی ولی من به این به چشم یه داستان کوتاه نگاه نمی کنم.
پ ن: آیدا انگار داری از بانو آتوسا سر لوحه میگیری. بی شباهت به متن ها و توصیفات بانو آتوسا نبود


   
ida7lee2 و bahani واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

Anobis;29675:
آیدا بالاخره اومدم نظرمو بگذارم.
خب به این بیشتر میخورد یه متن کوتاه و یا یه مقدمه ای از یه داستان بلند در مورد اساطیر چین باشه ولی حس نابی توش موج میزد. احساسات دخترانه ای که به یک درخت زینتی تشبیه شده بود انگار. دوست داشتن و لحظه های عرفانی خاصی رو بوجود آورده بودی. انگار یه حس آشنایی بود اما دقیق یادم نمیاد چی بود اما خسته نباشی ولی من به این به چشم یه داستان کوتاه نگاه نمی کنم.
پ ن: آیدا انگار داری از بانو آتوسا سر لوحه میگیری. بی شباهت به متن ها و توصیفات بانو آتوسا نبود

ارمان، ممنون که بالاخره اومدی :1:
همون متن کوتاهه چون جایی برای گسترش نداره ولی با اون قسمت اساطیریش یه جورایی موافقم چون آفرینش درخت ژینکو رو تغییر دادم دیگه :دی (آرزو بر جوانان عیب نیست :)) )
ممنون از نظرت و احساس قشنگت آرمان جان :1:
ج پ ن: عه؟ :دی نمیدونم شایدم ما یک روحیم در دو بدن :5:


   
پاسخنقل‌قول
Honey Bahram
(@honey-bahram)
New Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 3
 

نمیشه گفت این داستان کوتاهه. انگار توصیف قسمتی از یه داستانه. توصیف ها خیلی خوبن و توی ذهن مخاطب تصویر واضحی شکل میگیره ولی اگر بخوایم به عنوان یه داستان بهش نگاه کنیم نه شخصیت پردازی داره نه حتی موضوع خاص. انگار شرح یه منظره بعد از دیدنشه. اگر بتونی در قالب داستانهای بلند همچین صحنه هایی بنویسی خیلی خوبه. :1:


   
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

Honey Bahram;29741:
نمیشه گفت این داستان کوتاهه. انگار توصیف قسمتی از یه داستانه. توصیف ها خیلی خوبن و توی ذهن مخاطب تصویر واضحی شکل میگیره ولی اگر بخوایم به عنوان یه داستان بهش نگاه کنیم نه شخصیت پردازی داره نه حتی موضوع خاص. انگار شرح یه منظره بعد از دیدنشه. اگر بتونی در قالب داستانهای بلند همچین صحنه هایی بنویسی خیلی خوبه. :1:

هانی جان ممنون که خوندی و نظرتو گفتی :53:
بله قبول دارم داستان کوتاه نیست :دی کاملا با نقد وارده موافقم :دی
بازم ممنون برای نظرت و ممنون از توصیه ت :1:


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: