ویلیام سارویان،در قطعه کوتاه زیر که خود آن را «داستان چیست» نامیده ، اما می توان بحثی صمیمی در باب هنر به طور کلی اش دانست،نظر گاه منتقدان و دوستاران تنگ نظر ادبیات را که از حد شناخت قالب های هنری به مفهموم شناخته شده ی کلمه فراتر نمی روند دور میزند و از لایه عمیق تری در این باب سخن میگوید.
راستی داستان چیست؟صریح بگویم من خودم نمیدانم که داستان چیست و معتقدم که نه فقط من بلکه هیچ کس دیگر هم دقیقاً نمیداند که داستان چیست.تازه اگر هم کسی پیدا بشود که ادعا کند واقعاً می داند داستان چیست گمان نمیکنم که دانش او در این زمینه چندان مهم باشد واگر هم مهم باشد فکر نمیکنم که این اهمیت آنقدر باشد که در رشد هنر که بدون شک همان رشد و پیشرفت حیات است تاثیری داشته باشد و من در زندگی اگر علاقه ای به چیزی داشته باشم علاقه به پیشرفت و تکاپو و رشد است،علاقه به جنبش و دوری گزیدن از سکون.من شخصاً ترجیح میدهم که یکباره دست از نوشتن بردارم و هنر نویسندگی را ببوسم و کنار بگذارم تا آنکه در جایم بایستم.مردی که از جاده ای میگذرد نباید به عقب بنگرد و بر مسیری که از آن گذشته است چشم بدوزد.
البته اصطلاح هایی مانند داستان کوتاه و رمان؛ اصطلاحاتی ضروری اند اما خیال نمیکنم که این ضرورت چنان باشد که در صورت نیاز نتوان آنها را کنار گذاشت و فراموششان کرد و من این نیاز را احساس می کنم.چراکه مسئله هنر،مسئله ی کوتاه و بلندی نیست،کوتاهی یا بلندی در «تمامیت» یک اثر تاثیری ندارد،بلکه از عوامل فرعی و تبعی آنند و آنچه که در کار هنری مهم است همین«تمامیت» آن است. یک تخم مرغ از تمامیت ذاتی برخوردار است و دیگر کوچکی و بزرگی و زردی و سفیدی آن نمی تواند این تمامیت را نقض کند.اما«تمامیت» یک گوی«بیلیارد» از نوع «تمامیت» تخم مرغ نیست زیرا که آن به کار های دیگر می آید و هرگز نمی توان آن را خورد و یا مرغ تازه ای از عصاره ی نهفته در آن پرورد.تمامیت گوی بیلیارد صرفاً مربوط به شکل( فرم) آن است:سطح آن گرد،رنگ آن سفید و رویش بسیار نرم است و درجه ی غلظت جرم آن نیز یکسان است؛فرم محض.اما تخم مرغ از شکل و مایه هر دو بهرور است.در درون آن مایه ای که جوانه حیات در خود دارد نهفته، مایه ای که بی ثبات و روینده است.
آفرینش هنری نیز اگر قالبی کوتاه تر یا بلند تر داشت یا اصلا در قالب داستان،اعم از کوتاه یا بلند نبود چه غم؟زیرا که آن به هر حال آفرینشی ست.من هرگز به اینکه چه نامی بر روی نوشته ام میگذارند اهمیت نمی دهم و بدون اعتنا به این حرف ها و نام ها به کار آفرینش ادامه می دهم.حتی به این مسئله هم که کارم چاپ شود و کسی آن را بخواند یا نخواند ارزش نمی گذارم و باز هم کار های تازه می آفرینم؛این ابتدا و انتهای کار من است.مطالب دیگر به من مربوط نیست.یک اثر آفریده شده و خالقه همان است که هست.اما اثری که از دماغ خالقی نثراویده و تقلیدی ست، آنچه ظاهراً باید باشد نیست.مسئله بر سر این نیست که آنچه آفریده شده داستان به مفهوم شناخته شده ی کلمه هست یا نه،مسئله بر سر این است که اثری که ارائه می شود هستی خاص خود را دارد یا نه؟اگر از چنین هستی برخوردار است اثر«هست» و این همان است که باید باشد.
ترجمه: پ.گرانسایه
تایپ: رها
داستان چیزیه که هست.
این نتیجه گیری من ازش بود.
نکته ایم که من از این متن یادگرفتم این بود که داستان یه مفهوم بیشتر وابسته به خلاقیت هستش که از درون وجود آدمی بیرون میاد(که میشه با تمرین و غیره و ذلک بهترشم کرد و خلاقیت رو زیاد کرد.) و اینکه هر اثر اگر واقعا برای یک فرد باشد،(یعنی اینکه حتی فن فیکشنم باشه امضا نویسنده پاش باشه، خارج از بحث کیفیت)اون میشه داستان خوب:دی
نتیجه اخلاقی دوم: بدون اجازه پدر و مادر لباسشویی رو خاموش نکنیم:دی