درود
اینم داستان من،اولین باره چیزی شبیه این مینویسم و تو نوشتن هم تجربه ی خاصی ندارم واسه همین ممکنه ایراد توش زیاد باشه که خوشحال میشم بگین:5:
:48:
خیلی وقته دست به قلم نبردم واسه همین ممکنه فصلای اول نثر ضعیفی رو ببینین ولی تمام تلاشمو میکنم که بهتر شه ^^
مقدمه:
به دست های سرخم مینگرم،نمی دانم چرا غرق خون است،چرا شمشیر در دست من است؟چرا میکشم؟چرا به جلو میروم؟پاسخ هیچکدام از چراهایم را نمیدانم.شاید برای دانستن است که به جلو حرکت میکنم.من،دختری که در میدان جنگ دنیا آمده ام و سونوشتم با کشتن رقم خورده.منی که باید تاوان حرص و طمع دیگران را بدهم،تاوان مرگ خانواده ام.وظیفه ای که بدون خواست خودم بر من محول شده.اثبات بی گناهی.پاک کردن لکه ی ننگین از اسم خانواده ام.و به دست آوردن اجازه ی زندگی ام و نجات دادن زندگی کسانی که هستند و کسانی که ناآشنایم با وجودشان.منی که در راه به دست آوردن آزادیم وجودم نفرین شده و سرنوشتم با تباهی گره خورده.منم که با آرزوهای دست نیافته به خاک بازخواهم گشت.
-مقدمه دیمی شد حالا شاید باز عوضش کردم-.-
کاور پارت اول:
میگم اگر داستان تا ته ادامه پیدا میکنه
اگر قابل بدونید
من بشم صفحه ارا
نمونه کار هم سرلشگه و سلحشور آتش(فصل29.5 رو ببینید)
قشنگه
باعث افتخاره همکاری :53:
وظیفه ای که بدون خواست خودم بر من محول شده.اثبات بی گناهی.پاک کردن لکه ی ننگین از اسم خانواده ام.و به دست آوردن اجازه ی زندگی ام و نجات دادن زندگی کسانی که هستند و کسانی که ناآشنایم با وجودشان.
این که خواست خودش بوده، تا جایی که یادم میاد خودش از ملکه همچین درخواستی کرد.
..........
داری رکورد بقیه نویسنده ها رو میزنی.
بقیه چندتا فصل میدنو فرار میکنن، اینجا نویسنده هنوز فصل نداده فرار کرد :دی
جالب بود
همین طوری ادامه بده:41::53:
فقط یک سوال چرا فایل روpdf نمی زاری؟؟
این که خواست خودش بوده، تا جایی که یادم میاد خودش از ملکه همچین درخواستی کرد.
..........
داری رکورد بقیه نویسنده ها رو میزنی.
بقیه چندتا فصل میدنو فرار میکنن، اینجا نویسنده هنوز فصل نداده فرار کرد :دی
پارت اول و که گذاشتم :39:
تا کل داستان رو نخوندین قضاوت نکنین :10:
جالب بود
همین طوری ادامه بده:41::53:
فقط یک سوال چرا فایل روpdf نمی زاری؟؟
چون ویرایش نداره:1:
به نام خدا
پروژه شماره هفت
نقد داستان فراموش شده : مقدمه و پارت اول
..........................................................
بعضی کلمات و اصطلاحات درست استفاده نشده اند که بنظرم ناشی از عدم بازبینی متن بوده و قابل رفع هستند.
( نمونه : برخوردش در مقابل شکارچی عالی باشد، موهایش تا اواسط رانش میرسید، میان حرفش آمد )
بهتر است در متن داستان ها از اعداد بصورت ریاضی ( 4 یا 6 یا ... ) استفاده نشود بلکه بصورت حروفی بکار برود.
بهتر است در متن داستان نحوه بیان دیالوگ ها ( که در این داستان توسط " تعریف شده است ) با نحوه بیان اندیشه های کاراکتر ها متفاوت باشد. تا قابل تمییز بوده و باعث سردرگمی نشود.
( پیشنهاد : بسیاری از نویسنده ها برای بیان اندیشه های کاراکترها از حالت نوشتاری خمیده و با فونت کوچکتر از فونت اصلی متن استفاده میکنند که به آسانی قابل تشخیص میباشد. )
عده ای از افعال و اصطلاحات کاملا ناقص بکار رفته و نیازمند ویرایش فنی میباشد.
( نمونه : خاموش بود ولی در ذهنش خیلی میگذشت !!!!! )
در پردازش و توصیف ظواهر ( شخصیت ها و محیط اطراف ) ناهمگونی زیادی به چشم میخورد بطوریکه بعضی محل ها اصلا توصیف نشده اند در حالی که بعضی مواقع جزئیاتی بسیار بی اهمیت بیش از حد توصیف شده اند.
( نمونه : توصیف نشدن خوب فضای داخلی قصر در برخورد اول و توصیف بیش از حد رنگ چشمان شاهزاده !! )
در بیان دیالوگ ها بین شخصیت ها درج اسم شخصیت ها در داستان نویسی معمول نیست و کاربرد ندارد و بجای آن دیالوگ ها توسط – بیان میشوند )
بصورت کلی در داستان ها بهتر است قبل از شروع داستان و پیشبرد آن نویسنده تا میتواند فضای حاکم بر محیط اصلی داستان را بازگو کند. تا خواننده بتواند در کمترین زمان ممکن با محیط تطبیق یافته و به آسانی داستان را بپذیرد نه اینکه تا فصل ها بعد از شروع داستان هنوز هم ذهنش درگیر چهارچوب کلی داستان باشد.
( در این داستان فضای کلی حاکم بر قصر و رده های سلطنتی و مقامات اصلا مشخص نشده اند )
نقد توسط : Night`s King
متاسفانه ایشون گفتند به سایت دسترسی ندارند، من به جای ایشون میذارم.
خب، تا آخر خوندم?✋?
شروع جالبی داشت که خواننده رو مجاب به ادامه دادن می کرد ، میشه گفت توصیف در داستانش از نقاط قوت و ضعف به شمار میره. نقاط قوت شامل توصیف افراد میشه و ضعف وقتی که لازم به توصیف هست اما وجود نداره .(امیدوارم متوجه بشین :دی 0_o) خب من تو اسم ها حافظه ام یکم ضعیفه، برای همین وقتی دیالوگ های بین شخصیت ها رو میخوندم ، گیج میشدم . سریرا و ایرسا ( فکر کنم درست گفتم) یجورایی شبیه هم هستن، یعنی اسماشون به هم نزدیکه و این باعث گیجی من میشه ک ایرسا کدوم یکی از دخترا بودش 0_o هومممم، دیگه اینکه داستان واقعا ایده جالبی داره و نسبتا خوب پرداخته شده . قلم نویسنده روان هستش و متن روانش باعث میشه تا خواننده به خواندن ادامه بده . و اینکه یجورایی حسی تو داستان نبودش ( نظر بنده?✋) با یکم ویرایش بهتر میشه
نظر کلی: داستان قشنگیه که خوندنش هیجان آوره و البته نیاز به کار داره
نقد این داستان تمام شده است تا اینجا که نوشته شده البته.
به نام خدا
پروژه شماره هفت
نقد داستان فراموش شده : مقدمه و پارت اول
..........................................................
بعضی کلمات و اصطلاحات درست استفاده نشده اند که بنظرم ناشی از عدم بازبینی متن بوده و قابل رفع هستند.
( نمونه : برخوردش در مقابل شکارچی عالی باشد، موهایش تا اواسط رانش میرسید، میان حرفش آمد )
بهتر است در متن داستان ها از اعداد بصورت ریاضی ( 4 یا 6 یا ... ) استفاده نشود بلکه بصورت حروفی بکار برود.
بهتر است در متن داستان نحوه بیان دیالوگ ها ( که در این داستان توسط " تعریف شده است ) با نحوه بیان اندیشه های کاراکتر ها متفاوت باشد. تا قابل تمییز بوده و باعث سردرگمی نشود.
( پیشنهاد : بسیاری از نویسنده ها برای بیان اندیشه های کاراکترها از حالت نوشتاری خمیده و با فونت کوچکتر از فونت اصلی متن استفاده میکنند که به آسانی قابل تشخیص میباشد. )
عده ای از افعال و اصطلاحات کاملا ناقص بکار رفته و نیازمند ویرایش فنی میباشد.
( نمونه : خاموش بود ولی در ذهنش خیلی میگذشت !!!!! )
در پردازش و توصیف ظواهر ( شخصیت ها و محیط اطراف ) ناهمگونی زیادی به چشم میخورد بطوریکه بعضی محل ها اصلا توصیف نشده اند در حالی که بعضی مواقع جزئیاتی بسیار بی اهمیت بیش از حد توصیف شده اند.
( نمونه : توصیف نشدن خوب فضای داخلی قصر در برخورد اول و توصیف بیش از حد رنگ چشمان شاهزاده !! )
در بیان دیالوگ ها بین شخصیت ها درج اسم شخصیت ها در داستان نویسی معمول نیست و کاربرد ندارد و بجای آن دیالوگ ها توسط – بیان میشوند )
بصورت کلی در داستان ها بهتر است قبل از شروع داستان و پیشبرد آن نویسنده تا میتواند فضای حاکم بر محیط اصلی داستان را بازگو کند. تا خواننده بتواند در کمترین زمان ممکن با محیط تطبیق یافته و به آسانی داستان را بپذیرد نه اینکه تا فصل ها بعد از شروع داستان هنوز هم ذهنش درگیر چهارچوب کلی داستان باشد.
( در این داستان فضای کلی حاکم بر قصر و رده های سلطنتی و مقامات اصلا مشخص نشده اند )نقد توسط : Night`s King
متاسفانه ایشون گفتند به سایت دسترسی ندارند، من به جای ایشون میذارم.
راستش زیاد در مورد اون درست استفاده نشدن اصطلاحات متوجه نشدم، اگه ممکنه حداقل به غلطی که اشاره کردین نمونه ی درستش رو هم بنویسین تا متوجه بشم دقیقاً منظورتون از غلط چیه!
چون الان هرجوری میخونم از نظر خودم درسته اون تیکه هایی که گفتین، چون من این سبکی مینویسم :دی
در مورد اون دیالوگ ها و اینا ببخشین هنوز ویرایش نداره منم زیاد دقتی نمیکنم موقع نوشتن به این چیزا. ایشالا ویرایش میشه درست میشه.
( نمونه : خاموش بود ولی در ذهنش خیلی میگذشت !!!!! )
:39::39:
راستش در مورد - قبل از دیالوگ اصلاً موافق نیستم. تجربه نشون داده همیشه باعث گیج شدن خواننده میشه مخصوصاً وقتایی که بیشتر از دو نفر تو مکالمه شرکت دارن. خب از کجا بفهمن کی به کیه؟!
شاید خیلی چیزهای اشتباه عرف باشن. دلیلی بر تکرارشون نیست. من خودم هروقت به همچین مکالماتی میخورم گیج میشم و خیلی اوقات رد میدم. که برای نویسنده فاجعه ست:39:
در مورد عدم تعادل میزان توصیفات و اینا کاملاً حرفاتون رو قبول دارم، متأسفانه هنوز دستم راه نیفتاده ولی تلاشم رو میکنم تا این مشکل کم کم برطرف شه.:9:
خب البته خیلی موارد هستن که اول بخشی از داستان رو بازگو میکنن و بعد کامل و جامع در مورد شرایط توضیح میدن:39: حالا شاید یکم دیر گفته باشم ولی چون فصل هام کوتاه بودن دیر بهشون اشاره کردم :39: و مثل اینکه فصل ششم رو نخوندین چون تو اون فصل این مواردی که میگین ذکر نشده رو تا کلیات کامل گفتم :39:
و خیلی ممنون که وقت گذاشتین و داستان رو خوندین :53::77:
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خب، تا آخر خوندم������✋������
شروع جالبی داشت که خواننده رو مجاب به ادامه دادن می کرد ، میشه گفت توصیف در داستانش از نقاط قوت و ضعف به شمار میره. نقاط قوت شامل توصیف افراد میشه و ضعف وقتی که لازم به توصیف هست اما وجود نداره .(امیدوارم متوجه بشین :دی 0_o) خب من تو اسم ها حافظه ام یکم ضعیفه، برای همین وقتی دیالوگ های بین شخصیت ها رو میخوندم ، گیج میشدم . سریرا و ایرسا ( فکر کنم درست گفتم) یجورایی شبیه هم هستن، یعنی اسماشون به هم نزدیکه و این باعث گیجی من میشه ک ایرسا کدوم یکی از دخترا بودش 0_o هومممم، دیگه اینکه داستان واقعا ایده جالبی داره و نسبتا خوب پرداخته شده . قلم نویسنده روان هستش و متن روانش باعث میشه تا خواننده به خواندن ادامه بده . و اینکه یجورایی حسی تو داستان نبودش ( نظر بنده������✋) با یکم ویرایش بهتر میشه
نظر کلی: داستان قشنگیه که خوندنش هیجان آوره و البته نیاز به کار داره
بله در مورد توصیف متوجه شدم کاملاً چی میگین
تمام تلاشم رو میکنم تا این اشکال و عدم تعادلش رفع شه
ممنون که خوندین و نقد کردین :دی :53:
با توجه به نقدایی که دیدم من شخصا خیلی علاقه به خوندنش پیدا کردم.
فقط نویسنده عزیز ادامه میدهید؟
حتماً
فقط متأسفانه لاک پشتی و 5ستاره مینویسم :65:
سلام.
هنوز ویراستار پیدا نکردی؟ :43:
مطمئنم شبیه همچین داستانی رو یجا خوندم.... البته نه دقیقا شبیه ولی همچین جوی داشت.
از چه داستانی الهام گرفتی؟
سلام.
هنوز ویراستار پیدا نکردی؟ :43:
مطمئنم شبیه همچین داستانی رو یجا خوندم.... البته نه دقیقا شبیه ولی همچین جوی داشت.
از چه داستانی الهام گرفتی؟
صد در صد هیچ داستانی
ایده ی این داستان به 5، 6 سال پیش برمی گرده!
راستش هنوز ویراست خودت رو نتونستم چک کنم چون تمام هم و غم من شده تایپ کردن داستان!