Header Background day #19
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

معرفی کتاب: سه گانه دیگر سو - جلد دوم

4 ارسال‌
4 کاربران
15 Reactions
2,313 نمایش‌
R-MAMmad
(@r-mammad)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 551
شروع کننده موضوع  

تالارگفتمان 1
نام کتاب: سه گانه دیگر سو
جلد دوم: بذر های قیام
نویسنده: براندن مول
مترجم: فرناز حائری
انتشارات: بهنام
سال چاپ: 1394
تعداد صفحه: 552

سلام دوستان. همونطور که قول داده بودم با معرفی جلد دوم این کتاب اومدم.
لینک معرفی جلد اول این سه گانه: لینک جلد 1


سر آغاز:
شاهزاده وارد اتاق شد. بخارهایی با بوی شیرین و تند در فضا پراکنده بود. تلالو تک و توک شمع های روشن، بیشتر کنده کاری های کهن را در سایه پنهان کرده بود. برای رسیدن به این معبد بهای گزافی پرداخته بود. دوستانی را از دست داده بود. خانواده اش معتقد بودند که وظایفش را در قبال آن ها و ترنسیکورت، نادیده گرفته است. ولی او می بایست سردر می آورد.
راهبان کلاه به سر زنجیرها را بالا کشیدند تا تخته سنگ از دریاچه ی معطر بیرون بیاد.
بدن پیشگوی زن پوشیده از گل بود و فقط صورتش پیدا بود. چشمانش بسته بود.
شاهزاده صبر کرد. راهبان زنجیرها را بستند و آنجا را ترک کردند. وقتی چک چک گل سرازیر از تخته سنگ تمام شد، فضا غرق در سکوت شد.
چشمانش باز شدند. لایه ی شیری رنگی چشمانش را پوشانده بود، و بدین ترتیب رنگ قهوه ای مردمک هایش کم رنگ و سفیدی های چشمانش قوس و قزحی شده بود.
پیشگوی زن گفت: گالوران.
پاسخ داد: گوش می دم.
ولی مطمئن نبود که باید صحبت می کرد یا نه، یا اینکه اصلاً او می توانست صدایش را بشنود، چون گوش هایش درون تخته سنگ بودند.
زن گفت: تو آخرین امید لیریانی.
گالوران کم و بیش به این موضوع واقف بود. به همین علت آمده بود تا مطمئن شود.
با گفته ی پیشگو حدس و گمان هایش به یقین بدل شد و سنگینی وظیفه ای بر دوشش افتاد. شاهزاده پرسید: چی کار باید بکنم؟
- اگه نباشی، مالدور پیروز میشه. حکمرانیش فاجعه بار خواهد بود. این قلمرو دیگه التیام پیدا نمیکنه. باید مداخله کنی.
– فقط من ؟
- دیگران هم برای کمک به تو قیام میکنن. راه دشواریه. کسان زیادی کشته می شن، موفقیت بعیده، با این وجود تا وقتی تو هستی، امید هم هست.
- از کجا شروع کنم؟ اون کلمه کلید راهه؟
- جستجو برای کلمه لازمه ی سفر توئه. من از یکی از هجاها حفاظت می کنم. اما راه طولانی تر از اونیه که حدس میزنی.
شاهزاده سر تکان داد.
- چه چیز دیگه ای می تونی بهم بگی؟
- هیچ چیزی قطعی نیست. خیلی از راه ها به نابودی منتهی میشن، ورای تحملت مورد امتحان قرار می گیری، اگه از امتحان ها سربلند بیرون بیای، شوهری بدون همسر خواهی بود، پدری بی پسر، قهرمان بدون هدف برای جستجو، و پادشاهی بدون مملکت. ولی قویدل باش، بعضی ها برای پیدا کردن راه، باید اول راه رو گم کنن، بعضی ها قبل از پر شدن باید خالی بشن، و پیش از قدرت پیدا کردن، ضعیف بشن و قبل از دیدن، نابینا بشن.

قسمتی از متن کتاب:

جیسون واکر در صبح گرمی در ماه آگوست، کنار ضربه زن و توپ گیر کم سن و سال دولا شده بود و به مثلث نامرئی ای خیره شده بود که مسیر توپ بیس بال بود. نقاب کلاهش جلوی صورتش را گرفته بود. خیلی از داورها بی محابا بدون نقاب وارد زمین می شدند، ولی والدین جیسون اصرار داشتند که او حتما نقابش را بزند. طبق علائمی که جیسون در ماه ژوئن شرح داده بود، پزشکان به این نتیجه رسیده بودند که علت مفقود شدن مرموز وی، ضربه ی مغزی بوده است. جیسون در مزرعه ای در ایوا پیدا شده و ادعا کرده بود هیچ خاطره ای از چهار ماه گذشته اش به خاطر نمی آورد.
پرتاب کننده ی ریزنقش به حالت آماده باش درآمد. او نگاهی به دونده ی جایگاه سوم و دونده ی جایگاه اول انداخت. پرتاب کننده در نقطه ی دشواری بود. دور سوم از مسابقات حذفی لیگ تابستانی بود. تیمش فقط یک دور جلوتر بود و این دور آخر بود، دو توپ اوت شده، و سه توپ و دوضربه شمارش شده بود. پسرک تپلی در تیم مقابل، ضربه زن دوم بود.
دونده ی جایگاه اول جلو بود. پرتاب کننده، توپ را به سمت بیس من اول پرتاب کرد. دونده شیرجه زد و بعد فرصت خواست تا بایستد.
پرتاب کننده توپ را پس گرفت. باز هم دونده ی جایگاه اول قدم بلندی برداشت. پرتاب کننده دوباره به سمت بیس من اول پرتاب کرد، ولی توپ از دست وی افتاد. با اینکه توپ خیلی دور نیفتاده بود، دونده ی سوم به سمت خانه دوید. ضربه زن عقب رفت.
به محض اینکه بیس من اول توپ را گرفت، پرتاب کننده فریاد زد: پرتش کن خونه!
توپ به سرعت به طرف توپ گیر در حرکت بود. دونده روی زمین نشست و سر خورد و قبل از رسیدن به خانه، توپگیر را تکل کرد. توپ گیر هم به عقب افتاد و توپ از توی دستکشش بیرون افتاد. جیسون در حالیکه مشتش را میفشرد، فریاد زد: اوت.
بازیکنانی که توی زمین بودند، ابراز خوشحالی کردند. مربی تیم مقابل، که مردی لاغر و آفتاب سوخته با سبیل های سیاه رنگ بود، به طرف جیسون هجوم برد. پیش از اینکه به محوطه ی خانه ی زمین برسد، داد و هوارشی را شروع کرده بود. چشمانش از حدقه بیرون زده بود و آب دهانش به بیرون پرتاب می شد.
- داور، چته؟ این دیگه چه اخطاری بود؟ این فصل مال ما هست! کوری نمی بینی؟ توپ از دستش افتاده.
جیسون ماسکش را برداشت و به مربی خشمگین خیره شد. در شش ماه گذشته او با خرچنگ غول پیکر تشنه به خونی در افتاده بود، با زیرکی توانسته بود صدراعظمی را شکست دهد، با یک دوک کینه توز دوئل کرده بود. و امپراتور شیطان صفتی را به مبارزه طلبیده بود. او مرعوب مربی لئو نمی شد. مربی با لگدش به سمت جیسون خاک پراند و رفتار خشمگینی از خودش نشان داد. رگ های گردنش بیرون زده بودند. معلوم بود که داشت ادای مدیر یکی از لیگ های مطرح را درمی آورد که در تلویزیون دیده بود. مت که داور بیس اول بود، به سرعت خودش را رساند و مابین جیسون و مربی خشمگین قرار گرفت. با تأکید گفت: هی، آروم باشین.
جیسون دوستش را دور زد و گفت: مسئله ای نیست. می خوای به حرف هام گوشی بدی یا از لیگ محروم بشی؟
مربی دست به کمر خاموش شد. ژستش حاکی از آن بود که حرفهای جیسون به هیچ وجه تسکینش نخواهد داد.
- طبق قوانین این لیگ، دونده باید توی خونه تکل کنه.
- این دیگه چه قانونیه؟
مربی همچنان عصبانی بود ولی قانع نشده نبود.
- قانونیه که مانع آسیب دیدن توپ گیرهای نه ساله میشه.
- واسه ی فصل بعد قوانین رو یاد بگیر و به بازیکن هات هم یاد بده.
داور امتیازات از پشت آمد و آرام گفت: لئو، حق با اونه.
مربی پوزخندی زد ولی جوابی نداد. نگاهی به والدینی انداخت که از جایگاه تماشاچیان نگاهش می کردند، و بعد با خشم به جیسون چشم دوخت، انگار او را مقصر این نمایش ناراحت کننده می دانست. جیسون ابروهایش را بالا انداخت. مربی به جایگاهش بازگشت. مت به پشت جیسون زد و گفت: کارت خوب بود. طرف حسابی از کوره در رفته بود.
مت گفت: ورزش خیلی هارو آتیشی میکنه.
جیسون نفس عمیقی کشید و سعی کرد ماجرا را از ذهنش بیرون کند و گفت: بریم بیرون؟
- بریم.
آن ها به سمت دوچرخه هایشان به راه افتادند. تیم ها دور هم جمع شدند و فریاد خوشحالی شان بلند شد.
- امشب می یای مهمونی تیم؟
- نمیدونم. شاید.
مت اصرار کرد: بیا دیگه. خوش می گذره.
- تا ببینم.
مت آهی کشید: یعنی نه، بالاخره یه وقتی باید برگردی به زندگی معمولی.
جیسون نمی دانست چه جوابی بدهد. چطور می توانست علت واقعی ناراحتی اش را توضیح دهد؟ دوستانش تصور می کردند علت گوشه گیری اش، شایعاتی است که پس از ناپدید شدنش در چهار ماه گذشته سر زبان ها افتاده.
غیبتش دردسرساز شده بود. درخواست های زیادی برای مصاحبه برایش آمده بود. بعضی از مصاحبه گرها همدردی کرده و بعضی دیگر او را متهم به دروغگویی کرده بودند و ادعا داشتند به خواست خودش پنهان شده بوده است. بعلاوه، غیبت طولانی اش برنامه ی مدرسه اش را هم به هم ریخته بود. جیسون پس از مشورت با والدین و معلم هایش، بیشتر تابستان را صرف مطالعه کرده بود تا بتواند در ماه پاییز به سال بالاتر برود. مشکل اصلی اش این نبود که نمی توانست واقعیت را به کسی بگوید. وارد دنیای دیگری شده بود. آنجا دوستان و دشمنانی پیدا کرده بود. زندگی اش را به مخاطره انداخته بود و دستاوردهای فوق العاده ای هم کسب کرده بود. و خلاف میلش به خانه بازگشته بود، و کارهای زیادی را نیمه کاره رها کرده بود. راز مهمی را می دانست که می توانست مقاومت قهرمانان آن دنیای دیگر را علیه امپراتور مالدور تحت الشعاع قرار دهد. چطور می توانست این قضایا را به مت توضیح دهد؟ یا به والدینش؟ هر مدرکی که مهیا می کرد، و هرچقدر به جزئیات می پرداخت، باز هم امکان نداشت کسی حرفهایش را باور کند. باید این فشارها را به تنهایی تحمل می کرد. با اینکه لیریان همه ی افکارش را مشغول کرده بود، با گفتن آنچه واقعا برایشرخ داده بود، سر از یک آسایشگاه روانی درمی آورد! از بین تمام دوستانش، مت بیش از هم سعی کرده بود همراهی اش کند. جیسون پس از بازگشت از لیریان، دست از بازی بیس بال برداشته بود. با توجه به مشغله های فعلی اش، اهداف قبلی اش به عنوان پرتاب کننده در نظرش بی ارزش بودند. با این وجود هنوز هم عاشق بیس بال بود و به همین علت داوطلب شده بود تا برای لیگ بچه های جوان تر در طول تابستان داوری کند. برنامه ی داوطلبانه فشار زیادی به او وارد نمی کرد و وقت چندانی از او نمی گرفت. مت هم داوطلب شده بود، صرفا برای اینکه با هم باشند.
جیسبورن گفت: ببخشید. دیگه آدم با حالی نیستم. بهت هشدار داده بودم، کله ام مغشوشه. کاشی می تونستم بهت توضیح بدم.
مت در حالیکه دوچرخه اش را گرفته بود. گفت: نگران نباش، هرکی جات بود بعد اون همه اتفاق ها، حسی متفاوتی داشت. کسی اهمیت نمی ده. نه کسی که قابل باشه. یه کم که استراحت کنی، می بینی هیچی تغییر نکرده. کی اهمیت میده که توپ میزنی یا نه؟ همه فقط می خوان بازم پیشمون باشی.


   
miss tornadu, ida7lee2, snakeeyes and 8 people reacted
نقل‌قول
Anahid
(@anahid)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 141
 

یووووهو مرسی از زحماتت خسته نباشی:41:


   
R-MAMmad and vania reacted
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

خسته نبااااشید
ممنون از خوشقووولی
خیلی ممنونم:53:


   
R-MAMmad reacted
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Noble Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 576
 

لایک دمت گرم :107:


   
R-MAMmad reacted
پاسخنقل‌قول
اشتراک: