طعم گس خون که از بین نخ های بخیه وارد دهنم میشه بنظر فوقالعاده ترین طعمیه که میشه چشید...یعنی حداقل تو این ۴روز تنها طعمیه ک تونستم حس کنم..بعد ازون شب...بعد ازون تب هر غذایی که خوردم معدم نتونست تحمل کنه...احساس ضعف میکنم اما گشنگی نه...میل به هیچ غذایی ندارم...فقط همین خونی که از بین بخیه ها میاد بیرون..
سه روزیه اتاقم تو تاریکی و سکوت خاصیه..صدا اذیتم میکنه...نور دیوونم میکنه مامان میگه میگرنه..اما من فک نمیکنم..هرچی میگذره شنوایی بیناییم کمتر میشه اما ذهنم روشن تر..واضح تر اون شبو میبینم...شبی که مرد مورد علاقم کنارم بود..رنگ پریده قد بلند با موهای سیاه ..چشماش پر از نگرانی بود و هیجان زیر چشاش بیشتر از همیشه گود افتاده بود..تویه یه جای خلوت پشت باغ..زیر نور هلال ماه یه بوسه ی طولانی..بوسه ای که تمام حواس منو از کار انداخت...حتی نفهمیدم کی زبونم تقریبا از وسط نصف شد...حتی طعم خونو نفهمیدم...
صداها فقط بعضی کلماتو میفهمم..بیمارستان...از تصاویر هیچی...
-دختر با زبونت چیکار کردی؟
-چاقو... زبون؟دختره خل دیگه چاقورو باید از دختری به سن توم قایم کرد؟باید بخیش بزنم باید تحمل کنی
دروغ هر چی بزرگ تر باورش راحت تر..چی باید میگفتم غیر ازین؟موقع بوسه معشوقم زبونمو اینطوری کرده؟
تکونای ماشین حالمو بهم میزنه..عجله ی دکترا.. این هیاهوو اعصابمو خورد میکنه..
-منو ول کنین برین بیروون . این آخرین نیروی من بود...دیگه چیزی تو وجودم برای تلاش نبود
اتاق خالی صدا شد..اما اما این صدای نفس برای من آشناست..
-عشق من منو برای این مدت که سختی کشیدی ببخش...این تنها راه رسیدن به تو بود..
بوی عطرشه...بوی خونش..طعم این اکسیر سرخ..انگار که دوباره خدا توی وجودم روح میدمید...انگار به دوباره به دنیا اومدم ..چشمام بهتر از همیشه..گوشم تیز تر از همیشه..
یه چیز جدید تو چهرش..چرا هیچ وقت اینو ندیده بودم..؟دندون های یک ببر..
توی چای خاکستریش یه دختر جدید میدیدم شبیه من..اما رنگ پریده با چشای گود افتاده و..دوتا دندون مثل اون..
ـعشقم به جمع ما خوش اومدی..
اینو همین الان فقط نوشتم حتی یه دورم نخوندم یعنی اصا حالشو ندارم دارم از گشنگی میمیرم میدونم احتمالا پر از اشکاله لطفا اشکالات منو بگید
پیلیز نقد!
این به نظر یه تیکه از یه داستان بلند بود. اگه قصد داستان کوتاه بودنشو داشتید باید بگم ایدش مناسب نبود ولی من توصیه میکنم بخش به بخش همینو ادامه بدین میتونین از پتانسیل ایدش استفاده کنین. چون داستان های کوتاه یا یه ماجرا رو تموم میکنن و یا یه هدف فکری دارن.
روی دیوانگیش بیشتر باید کار میکردی، افکار دیوانه وار بیشتر میخواست تا این بخش دیوانه بودنش حس بشه.
فرد یه جور خون آشام شده؟ البته گفته غذای دیگه ای نمیتونست بخوره، من یاد توکیو غول افتادم. جالب بود. اما نفهمیدم چرا بیناییش کم شد اوایل.
توی "چشای" خاکستریش
روایت خیلی سریع بود. حس نمیشد داستان. کشش میدادی جذاب میشد. کاش بیشتر بهش میپرداختی.
بیشتر بنویس و روی داستانا وقت صرف کن
موفق باشی :53:
این به نظر یه تیکه از یه داستان بلند بود. اگه قصد داستان کوتاه بودنشو داشتید باید بگم ایدش مناسب نبود ولی من توصیه میکنم بخش به بخش همینو ادامه بدین میتونین از پتانسیل ایدش استفاده کنین. چون داستان های کوتاه یا یه ماجرا رو تموم میکنن و یا یه هدف فکری دارن.روی دیوانگیش بیشتر باید کار میکردی، افکار دیوانه وار بیشتر میخواست تا این بخش دیوانه بودنش حس بشه.
فرد یه جور خون آشام شده؟ البته گفته غذای دیگه ای نمیتونست بخوره، من یاد توکیو غول افتادم. جالب بود. اما نفهمیدم چرا بیناییش کم شد اوایل.
توی "چشای" خاکستریش
روایت خیلی سریع بود. حس نمیشد داستان. کشش میدادی جذاب میشد. کاش بیشتر بهش میپرداختی.
بیشتر بنویس و روی داستانا وقت صرف کن
موفق باشی :53:
من واقعا حال داستان بلند نوشتنو ندارم...به طور تبیعی وقتی ماده غذایی نرسده تو انرژی و تواناییهات کاهش پیدا میکنه
من اصلا توی قالب های کارکترک نژادای فانتزی نمیگنجم اصا خوشم نمیااد آره خون آشام شد
الته بیشتر خون براش یه ماده روان گردان بود شاید یکم خودمم حال نوشتن نداشتم
طعم گس خون که از بین نخ های بخیه وارد دهنم میشه بنظر فوقالعاده ترین طعمیه که میشه چشید...یعنی حداقل تو این ۴روز تنها طعمیه ک تونستم حس کنم..بعد ازون شب...بعد ازون تب هر غذایی که خوردم معدم نتونست تحمل کنه...احساس ضعف میکنم اما گشنگی نه...میل به هیچ غذایی ندارم...فقط همین خونی که از بین بخیه ها میاد بیرون..
سه روزیه اتاقم تو تاریکی و سکوت خاصیه..صدا اذیتم میکنه...نور دیوونم میکنه مامان میگه میگرنه..اما من فک نمیکنم..هرچی میگذره شنوایی بیناییم کمتر میشه اما ذهنم روشن تر..واضح تر اون شبو میبینم...شبی که مرد مورد علاقم کنارم بود..رنگ پریده قد بلند با موهای سیاه ..چشماش پر از نگرانی بود و هیجان زیر چشاش بیشتر از همیشه گود افتاده بود..تویه یه جای خلوت پشت باغ..زیر نور هلال ماه یه بوسه ی طولانی..بوسه ای که تمام حواس منو از کار انداخت...حتی نفهمیدم کی زبونم تقریبا از وسط نصف شد...حتی طعم خونو نفهمیدم...
صداها فقط بعضی کلماتو میفهمم..بیمارستان...از تصاویر هیچی...-دختر با زبونت چیکار کردی؟
-چاقو... زبون؟دختره خل دیگه چاقورو باید از دختری به سن توم قایم کرد؟باید بخیش بزنم باید تحمل کنیدروغ هر چی بزرگ تر باورش راحت تر..چی باید میگفتم غیر ازین؟موقع بوسه معشوقم زبونمو اینطوری کرده؟
تکونای ماشین حالمو بهم میزنه..عجله ی دکترا.. این هیاهوو اعصابمو خورد میکنه..
-منو ول کنین برین بیروون . این آخرین نیروی من بود...دیگه چیزی تو وجودم برای تلاش نبوداتاق خالی صدا شد..اما اما این صدای نفس برای من آشناست..
-عشق من منو برای این مدت که سختی کشیدی ببخش...این تنها راه رسیدن به تو بود..
بوی عطرشه...بوی خونش..طعم این اکسیر سرخ..انگار که دوباره خدا توی وجودم روح میدمید...انگار به دوباره به دنیا اومدم ..چشمام بهتر از همیشه..گوشم تیز تر از همیشه..
یه چیز جدید تو چهرش..چرا هیچ وقت اینو ندیده بودم..؟دندون های یک ببر..
توی چای خاکستریش یه دختر جدید میدیدم شبیه من..اما رنگ پریده با چشای گود افتاده و..دوتا دندون مثل اون..
ـعشقم به جمع ما خوش اومدی..
اینو همین الان فقط نوشتم حتی یه دورم نخوندم یعنی اصا حالشو ندارم دارم از گشنگی میمیرم میدونم احتمالا پر از اشکاله لطفا اشکالات منو بگید
پیلیز نقد!
کلیت طرح خوب بود و قشنگ نوشته بودی. ولی هنوز جای کار داشت و می شد یه چیز بهتر و طولانی تر در آورد ازش. و اینکه استفاده زیاد از سه نقطه توی ذوق می زد.
من واقعا حال داستان بلند نوشتنو ندارم...به طور تبیعی وقتی ماده غذایی نرسده تو انرژی و تواناییهات کاهش پیدا میکنه
من اصلا توی قالب های کارکترک نژادای فانتزی نمیگنجم اصا خوشم نمیااد آره خون آشام شد
الته بیشتر خون براش یه ماده روان گردان بود شاید یکم خودمم حال نوشتن نداشتم
خوب شما ایده ی داستان بلندو داشتین برای همین توی این متن کم اینقدر ابهام هست :دی به نظر من همون تیکه تیکه نویسی خوب باید باشه، چون توی اینقدر متن توضیح درست ندادین.
وقت زیادی هم نمیخواد. کم کم بنویسین، تجربه ی جالبی میشه.
کلیت طرح خوب بود و قشنگ نوشته بودی. ولی هنوز جای کار داشت و می شد یه چیز بهتر و طولانی تر در آورد ازش. و اینکه استفاده زیاد از سه نقطه توی ذوق می زد.
ممنون حتما رعایت میکنم نقظه هارو
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خوب شما ایده ی داستان بلندو داشتین برای همین توی این متن کم اینقدر ابهام هست :دی به نظر من همون تیکه تیکه نویسی خوب باید باشه، چون توی اینقدر متن توضیح درست ندادین.
وقت زیادی هم نمیخواد. کم کم بنویسین، تجربه ی جالبی میشه.
حالا شاید رو داستان بلند نوشتن فکر کردم ... خستم یکم خخخ بیشتر برام ظرح داستانا مهمه نه نثر و این حرفاشون موضوعاشون برام مهمه