گفت گو در داستان
منبع: عناصر داستان & جمال ميرصادقي &انتشارات سخن &چاپ هشتم ١٣٩٢ تایپ: Hermit
گفت گو بنياد تئاتر را پي مي ريزد اما در داستان نيز يکي از عناصر مهم است ، پيرنگ را گسترش مي دهد و درونمايه را به نمايش مي گذارد. همچنین شخصيت ها را معرفي مي کند و عمل داستاني را به پيش مي برد. صحنه هاي داستان همچون صحنه تئاتر است زيرا که مثل تئاتر، تصويري روشن از عمل به دست مي دهد و زندگي را پيش چشم مي آورد. از اين نظر صحنه و گفت و گو هم در نمايشنامه مي آيند و هم در داستان استفاده میشود.
به قطعه اي از داستان کوتاه همچون تپه هاي فيل هاي سفيد توجه کنيد:
- براي تو ناراحتي نداره ؟ مي تونيم با هم صلح کنيم.»
- البته که داره . اما من جز تو کسي را نمي خوام . من هيچ کس ديگه را نمي خوام و من مي دونم که اين کار خيلي ساده اس .
- گفتنش براي تو اهميتي نداره . اما من مي دونم که ساده اس . حاضري که الان برايم يه کاري بکني ؟
- من هر کاري را حاضرم بکنم .
- ممکنه که لطفا* لطفا* لطفا* لطفا* لطفا* لطفا* لطفا* حرف نزني ؟
گفت و گو به داستان زندگي مي بخشد. در زندگي روزمره يکي از مهمترين توجهات ما به گفت و گوي مردم است .
در صف اتوبوس ، در بازار و در خيابان صحبت هاي مردم را مي شنويم و نسبت به آن ها واکنش نشان مي دهيم . گاهي ممکن است حتي صحبت کننده را نبينيم اما اغلب از نحوه حرف زدن او، پي به شخصيت او مي بريم و احيانا، متوجه مي شويم که از کجا آمده و در چه سني است و از چه قماش آدمي. مثلا* نحوه صحبت کردن استاد دانشگاه با طرز حرف زدن فروشنده مغازه تفاوت دارد. مي گوييم فلاني لفظ قلم صحبت مي کند يا فلاني مثل لات ها و چاروادارها حرف مي زند. لفظ قلم با لاتي حرف زدن معرف دو گونه «گفت و گو» و دو سنخ تيپ آدم است . از اينجاست که مي گوييم «گفت و گو» بايد معرف شخصيت هاي داستان باشد که اغلب سه خصوصيت عمده را در بر مي گيرد:
به این گفتوگو توجه کنید:
حوصله اين اباطيل را نداشتم . حرفش را بريدم که:
- ممکنه خواهش کنم زير همين ورقه مرقوم بفرماييد؟
در اين گفت و گو دو خصوصيت رواني و اجتماعي غير مستقيم در دو نوع آدم داستان آمده . اولي از نظر رواني گنده دماغ و پر فيس و افاده است و از نظر اجتماعي بي تربيت و زورگو و دومي از نظر رواني بي حوصله و عصبي و از نظر اجتماعي قاطع و محکم است .
گاهي نحوه صحبت کردن مردم را از يکديگر متمايز مي کند، کاربرد لغات و اصطلاحات و تعبيرات ، لحن اداي کلمات ، احيانا لهجه ها، آن ها را از هم فرق مي گذارد و همين تمايز و تفاوت است که هميشه مواد و مصالح گرانبهايي براي نويسنده فراهم مي آورد و داستان را غني و جاندار مي کند، زيرا مهم ترين عاملي که شخصيت هاي داستان را واقعي جلوه مي دهد، سازگاري صحبت هاي آن ها با ويژگي هاي شخصيتي آن هاست .
«گفت و گو» اغلب بخش اعظم داستان ها را به خود اختصاص مي دهد، حتي در داستان هايي که تحرک و هيجانش زياد است و بر محور عمل جسماني و زورآزمايي ها و مسابقات مي گردد، فقط درصد کمي از داستان ها به «دويدن » و«تير انداختن »،«کشتي گرفتن »، «چاپيدن » و «کشت و کشتار»مي گذرد و باقي به «گفت و گو» درباره آن ها اختصاص مي يابد. در واقع گفت وگو خود در قالب عمل داستاني است زيرا در گفت و گو هم چيزي اتفاق مي افتد، چيزي که بر اثر صحبت دو نفر با هم صورت مي گيرد. از اين نظر «گفت و گو» حالت ايستايي ندارد و پويايي آن به داستان طراوت و تحرک مي دهد. پر حرفي هاي بي هدف و درازگويي ها خواننده را دلزده مي کند و بايد از آن پرهيز کرد، مگر اين که نويسنده بخواهد با پرحرفي خصوصيت شخصيتي را نشان بدهد و غرضي پشت شخصيت يا شخصيت هاي داستان پنهان باشد و اين البته مهارت و استادي مي خواهد تا خواننده را خسته نکند و داستان را از قدرت نيندازد.
اغلب ديده شده است که نويسندگان مبتدي توجه چنداني به گفت و گو ندارند و به اصطلاح آن را دست کم مي گيرند. غافل از اينکه گفت و گو براي درست جا افتادن از عناصر ديگر داستان کار بيشتري مي برد و براي تاثير بخشي به هنر ظريف تري نيازمند است .
تعريف گفت و گو
تعريفي که از «گفت و گو» در فرهنگ ادبي شده تقريبا* با هم مشابه است :
« گفت و گو به معناي مکالمه و صحبت کردن با هم و مبادله افکار و عقايد است و در شعر، داستان ، نمايشنامه و... به کار برده مي شود.»
«صحبتي که در ميان دو شخص يا بيشتر رد و بدل مي شود، يا آزادانه در ذهن شخصيت واحدي در اثري ادبي (داستان ، نمايشنامه ، شعر...) پيش مي آيد، گفت و گو مي نامند»
«گفت و گو» در کتاب هاي قصه اي که جنبه ادبي آن بر جنبه روايتي و داستاني آن مي چربد، صورت طبيعي و معمول خود را ندارد و اغلب با تکلف و صنايع لفظي آميخته است.
«گفت و گو» در قصه ها و رمان هاي قرن هيجدهم و نوزدهم غربي نيز به طور کلي استقلال ندارد. از اوايل قرن بيستم است که «گفت و گو» به تدريج استقلال مي يابد و جاي ويژه اي در داستان هاي کوتاه و رمان ها براي خود پيدا مي کند. ناتوراليست ها براي اولين بار زبان گفت و گو را به شيوه عادي وطبيعي در داستان و نمايشنامه به کار بستند و در روايت ، گفت و گوي هر کس را همان طور که حرف مي زند، به کار بردند و حالت و لحن و روحيه خاص او را از طريق گفت و گو به نمايش گذاشتند.
ويژگي هاي گفت و گو در شاهکارهاي ادبي:
تجزيه و تحليل گفت و گوهاي شاهکارهاي داستاني ، ارزش هاي سبک شناسنامه اي به دست مي دهد که بعضي از آن ها عبارتند از:
١. گفت وگو تنها به عنوان آرايش و زينت داستان به کار نمي آيد بلکه عمل داستاني را در جهت معيني پيش مي برد. از اين نظر گفت و گوها هر چه ساخته و پرداخته تر باشد اگر به لحاظ عمل و عناصر ديگر داستان نيايد، در حکم آرايشي تحميلي است بر داستان .
٢. «گفت و گو» با ذهنيت و شخصيت هاي داستان هماهنگي و همخواني دارد و با موقعيت هاي اجتماعي و علاقه هاي شخصي آن ها در تناقض نيست. مثلا «گفت و گو» معلم ها از «گفت و گو» ميدان دارها و بار فروش متمايز است و هرکدام از آن ها واژه ها و اصطلاح هاي خاص خود را دارند و نحوه صحبتشان نيز با هم متفاوت است ، همين طور است «گفت و گوي » مليت ها و اقليت ها، صاحبان مشاغل ، گروه ها و طبقات مختلف مردم ؛ اين اختلافات گاه در لحن و لهجه هاي خاص آن ها خود را نشان مي دهد، گاه درتعبيرات و اصطلاحات و کلماتي که آن ها به کار مي برند.
٣. «گفت و گو» احساس طبيعي و واقعي بودن را به خواننده مي دهد بي آنکه در واقع طبيعي و واقعي باشد؛ زيرا ادبيات داستاني همان طور که گفته شد حقيقت مانند است ، خود حقيقت نيست . از اين مقوله قبلا صحبت شده و در اينجا تاکيد مي شود که هنر نويسنده در برگزيدن است نه در ثبت و ضبط . از اين رو ثبت ، گفت و گوها، همان طور که هست نه همانطور که بايد باشد، به داستان صدمه مي زند و موجب ملال و دلزدگي خواننده مي شود؛ به عبارت ديگر گفت و گو شخصيت هاي داستان بايد به نحوي باشد که ممکن است ميان آن ها صورت بگيرد، نه براي آنکه صرفا از طريق آن ، اطلاعاتي به خواننده داده شود، مگر آنکه در ارائه اين نحوه گفت و گو قصدي در ميان باشد.
٤. «گفت و گو» صحبت هاي رد و بدل شده ميان شخصيت ها را ارائه مي کند تا فعل و انفعال افکار و ويژگي هاي روحي و خلقي افراد را نشان بدهد... ما از گفت و گوی شخصيت ها با هم پي به ويژگي هاي خلقي و خصلت هاي روحي آن ها مي برم . بنابراين اگر دو نفر يا بيشتر را به گفت و گو وادار کنيم و صحبت هاي آن ها هيچ چيزي به خواننده ندهد و هيچ نقشي در کليت داستان بازي نکند و خصوصيت آدم هاي داستان را به ما نشان ندهد. گفت گوهاي مناسبي عرضه نکرده ايم .
٥. واژه ، ضرب اهنگ ، درازي و کوتاهي جمله ها، با گويندگان مختلف آن ها ارتباط نزديک و مستقيمي دارد. برحسب خصوصيت هاي اين گويندگان است که اين واژه ها، ضرباهنگ ها، جمله ها و غيره تغيير مي کند. نويسندگان چيره دست مي دانند که به ندرت مي توان دو نفر را با فرهنگ و تعلقات روحي و تربيتي مشابهي پيدا کرد. بنابراين ، صحبت يکي با ديگري نمي تواند صددرصد شبيه هم باشد و ناگزير اختلاف هايي ميان صحبت هاي آن ها ديده مي شود. درداستان هايي که نويسندگان بزرگ نوشته اند، اختلافات فرهنگي و تربيتي در گفت و گوهاي شخصيت ها، داستان ها را متحول و غني کرده است .
٦. بعضي از نويسندگان گفت و گو را براي سبکبار کردن تاثيرقطعه هايي که جدي يا توضيحي و تفسيري هستند، به کار مي برند. در واقع سنگيني بار اين قطعه ها بر اثر «گفت و گو» گرفته مي شود و داستان طراوتي مي يابد و از خستگي و ملال خواننده جلوگيري مي شود.
سياق گفت وگو :
در بعضي از داستان ها گفت و گوها بيشتر توجه به شخصيت ها دارد تا طبيعت و سياق گفت گو. در اين داستان ها صحبت ها بيشتر روشنفکرانه و خردمندانه است و اغلب ضرب اهنگ واژه ها جنبه شاعرانه و ادبي دارد تا طبيعي و گفتاري . به اين تکه گفت وگو از رمان کوتاه يکليا و تنهايي او اثر تقي مدرسي توجه کنند:
-اي مردم ناشناس تو کيستي که اين طور بي شرمانه تهمت مي زني ؟
- يکليا ، اگر بخواهي مرا بشناسي بايد همه چيز را بشناسي . آيا تحمل آن را داري ؟
- من قدرت تحمل عشق او را داشته ام گمان نمي کنم در سرزمين اسرائيل بزرگ تر و سنگين تر از آن چيزي براي من وجود داشته باشد.
مرد خنده کرد و گفت :
- يکليا به ابرهايي که در گوشه و کنار آسمان حرکت مي کنند تا به رود سياه يعني آن جايي که خورشيد غروب هر غروب به دهان سياهي فرو مي رود، برسند، نگاه کن ! به ابانه که آرام و رنج کشيده در بسترش مي لغزد بنگر تا بداني همراه و کنار تو شيطان هم به آن ها مي نگرد.
- يکليا فرياد کوچکي کشيد و از او فاصله گرفت . مرد به گفته خود ادامه داد:
- يکليا چقدر سزاواري که اين طور پريشان شوي . مگر نه اين است که حيثيت خيمه اجتماع به خاطر لغتي است که به من نسبت داده مي شود؟ آيا تو انسان نبودي که مي خواستي راستگو باشي و صادق نبودي ، اما يکبار آن جايي که با تو وعده مي داد ترا از خانه عشقت بي مقصد و مرده بيرون کرد. نمي خواهي که من ترا تسلي داده باشم ؟
يکليا کنار انگشتش را به دندان مي گزيد. و مضطربانه شيطان را نگاه مي کرد و چيزي نمي گفت . باز شيطان شروع به صحبت کرد:
-آن روز من و او با هم پنجه در انداختيم و او مرا از آسمان ها به زير انداخت . اما چه کسي شما را سرشت ؟ مگر من و او با هم نبوديم ؟ او از رازي که من در شما به جاي نهادم چيزي نمي دانست . يکبار او نمي دانست که در زمين پسر انسان چه مي خواهد. چرا شما را از من رم مي دهد؟ گو اينکه من اسيري هستم و در اينجا تنها، تنهاي تنها، مثل تو يکبار، گذشت زمان را تماشا مي کنم . يکبار آيا مي تواني بگويي چرا عشق تو با تمام لطافتش با راستي سازگار نيست ؟ چرا با همه اصراري که در صداقت داشتي نتوانستي راستگو باشي ؟ آه چه راز سر به مهر و مضطربي ! من با او از جهاني صحبت کردم که من و او در پشتش پنهان باشيم و انسان ، در آن مطمئن و بي تزلزل زندگي کند. اما او عوض هر چيز به تماشاچي احتياج داشت . او مثل يک سنگتراش ، سنگي تراشيد، به اين سنگ زبان داد تا اسم او را بياموزد و تلفظ کند. اوه ! تلفظ ، فقط تلفظ . اما زبان در راه ديگري به کار افتاد که فقط تلفظ نبود. راز سربسته ، جنب وجوش داشت . انسان موجودي نبود که لب رود سياه تشنه باشد. زيرا با تشنگي مي مرد. او وقتي که اين را فهميد قطره اي آب سياه در حلقومش چکاند تا انسان نميرد. آن وقت انسان به پستي خو گرفت . در مقابل هر تهديدي که از زمين به سوي او برمي خاست ، مرا نشان مي داد و تهديد مي کرد. تمام آن چيزهايي را که انسان آزادانه مي خواست و او معني آن را نمي فهميد، خرد مي کرد و روزي دهان انسان سنگ مي گذاشت . آه يکليا، عشق تو چه ميتوانست به او بفهماند؟ تو هنگام غروب بين غروب بين کبودي و سرخي به گردن «کوشي » آويزان مي شدي و او ترا به صحرا مي برد. آه ....آه ...».
واضح است که اين گفت گو طبيعي و عادي نيست و بيرون از متن داستان ، حتي ممکن است تصنعي و ثقيل جلوه کند. نويسنده آنچه درباره عشق فکر مي کرده ، در دهان شيطان مي گذارد و آنچه ما از زبان شيطان مي خوانيم ، انديشه نويسنده است ، بنابراين انديشه اي است که به صورت گفت و گو بر آن حاکم نيست ؛ به بيان ديگر اگر کسي اينگونه حرف بزند، در عرف به او مي خندند. البته منظور من اين نيست که گفت و گو بايد فاقد فکر و انديشه باشد، مسلم است که هر گفت و گويي انديشه و فکري در پس خود دارد، منظور من نحوه اداي آن است و شکل ارائه آن . اين گفت و گو، در داستاني آمده که با چنين لحن ادبي و شاعرانه اي هماهنگي دارد و خواننده کمتر متوجه غير طبيعي بودن آن مي شود. اگر غير از اين بود، يعني از سياق گفت و گوي معمول در داستان پيروي مي شد، شايد به داستان صدمه مي زد و قدرت تاثير و يکپارچگي کيفيت آن را مي گرفت .
اما گذشته از اين گروه داستان هاي نمادين و تمثيلي ، در داستان هاي واقعي ، نويسنده ناگريز از توجه به طبيعت و سياق گفت و گو است زيرا ما همانطور که صحبت نمي کنيم که فکر مي کنيم . در گفت و گو در گفت گو دست کم ما بايد حتما نظم و ترتيبي را راعايت کنيم و از ضوابطي پيروي کنيم که در موقع فکر کردن مقيد به آن نيستيم . يکي از نويسندگاني که در طبيعت و سياق گفت و گو بيش ازساير نويسندگان توجه داشت ، ارنست همينگوي نويسنده آمريکايي است . توجه به اين موضوع به داستان هاي او جنبه نمايشي مي دهد؛ مثلا در داستان کوتاه « تپه هايي همچون فيل هاي سفيد»، همينگوي شيوه غيرمستقيمي را در صحبت به کار مي گيرد. موضوع گفت و گو توضيح داده نمي شود، بلکه در حين گفت وگوي دخترو مرد، خواننده خودش موضوع را مي فهمد و نسبت به آن داوري مي کند، همان طور که اغلب در گفت وگوهاي واقعي چنين پيش مي آيد. خلاصه داستان اين است :
مرد و دختري در ايستگاه راه آهن منتظر قطار هستند. دختر مي خواهد همراه مرد برود تا سقط جنين کند. از اين موضوع هرگز صحبتي به ميان نمي آيد، فقط از آن غير مستقيم ياد مي شود و ما به تدريج حدس مي زنيم موضوع از چه قرار است :
« اگه بکنم اون وقت تو خوشحال مي شي و وضعمون مثل پيش مي شه و تو هم منو دوس داري ؟»
«همين حالا هم دوستت دارم ، تو مي دوني که من دوستت دارم .»
«مي دونم . اما اگه اين کار را بکنم اون وقت اگه بگم فلان چيز مثل فيل سفيد هس ديگه خوب گفته ام و تو هم خوشت مياد؟»
«آهان ، همين حالا هم خوشم مياد. اما حالا حوصله اش را ندارم . تو مي دوني که وقتي که من دلواپس مي شم چه حالي مي شم .»
نويسنده موضوع گفت و گو را در ضمن پيشبرد داستان توضيح نمي دهد و خواننده خودش متوجه مي شود و احساس مي کند که مرد جمله «دوستت دارم » را پيش از اندازه تکرار مي کند. وقتي مي گويد:
«همين حالا هم دوستت دارم ، تو مي دوني که من دوستت دارم .»
مرد به طور ضمني اذعان مي کند که در واقع دختر را دوست نمي دارد و در آخر هم خودش را لو مي دهد:
« تو که مي دوني که وقتي که من دلواپس مي شم چه حالي مي شم .»
انگار براي خودش دلش مي سوزد در اين گفت و گو يکي از شخصيت ها دروغ مي گويد و خواننده بايد کشف کند کدام يک دروغ مي گويد.
اين روش تازه اي است که نويسندگان معاصر اغلب به آن توجه دارند و گاه گاه از آن در رمان ها و به خصوص در داستان هاي کوتاه خود بهره مي برند و سعي مي کنند که خودشان کم تردخالت کنند و تا ممکن است صدايشان کم تر شنيده شود، زيرا همانطور که در صحنه تئاتر تماشاچي به صحنه توجه دارد و آنچه گفته و عمل مي شود، بر او تاثير مي گذارد، در داستان هم توجه خواننده بايد معطوف به گفته ها و اعمال شخصيت بشود گفت وگو بدون واسطه ، القاي مفاهيم کند و نيازي به توضيح و تفسير نويسنده يا راوي داستان نباشد.
در بعضي از رمان ها و داستان هاي کوتاه فقط به کلماتي چون «گفت » و «پرسيد» اکتفا مي شود و گاهي حتي بدون اين ها گفت و گو ارائه مي شود زيرا شخصيت ها، با صحبت هايشان بهترشناخته مي شوند، دخالت مستقيم راوي يا نويسنده در توصيف وضع و حال شخصيت ها، از تاثير گفتار آن ها مي کاهد؛ البته حرکات و اشاره هاي پر معنا نبايد حذف شود اما نويسندگان ازدو گونه گفت وگو در داستان هاي خود استفاده مي کنند، گفت و گويي که فکر و انديشه را مستقيما ارائه مي کند و گفت و گوييکه بيشتر جنبه نمايشي (تئاتري ) دارد و افکار و انديشه ها و منظور نويسنده را به طور غير مستقيم بيان مي کند و خواننده بايد به حدس و گمان منظور نويسنده را در طي گفت و گو در يابد.
مثل داستان « تپه هايي همچون فيل هاي سفيد» اثر همينگوي و الب داستان هاي کوتاه اين نويسنده.
در داستان نويسي امروز، ترکيبي از اين دو نوع بيشتر متداول است ؛ زيرا گفت و گو به روش اول که بيشتر روشنفکرانه و مباحثه اي است ، امروزه کم تر مورد استفاده قرار مي گيرد و گفت و گوي نمايشي کامل و بي عيب و نقص نيز اشکالاتي دارد و امکان توفيق در آن نيز دشوار است ؛ بنابراين ترکيبي از اين دو گونه گفت و گو در بيشتر آثار نويسندگان معاصر ديده مي شود. گفت و گويي که هم فکر و انديشه شخصيت داستان را ارائه مي کند و هم جنبه نمايشي دارد:
«کاشکي خدا مرگم مي داد راحت مي شدم . به خدا که ذله شدم. ذليل مرده ها، که الهي به دو دس بريده ابوالفضل بد نشو غلغله کرم بشه و زبونشون پيش از خودشون اون دنيا بره ، نذوشتن خودمو خلاص کنم ... مرگمون دس خودمون نيس . اما اين دفه مي دونم چيکار کنم . مي ريزم تو عرق آب مي کنم مي خورم ... يک شب ميون هفته که مهمون نياد، همش مهمون ، همش مهمون . به حق تير ناحقي که به حلقوم علي اصغر حسين خورد ريشه تون از روي زمين بريده بشه ... به حق محمد که بترکين . رو تختيه مردشور بيفته ... چتونه ؟»
گفت و گو ممکن است ميان دو شخصيت يا بيشتر صورت بگيرد يا تنها در ذهن شخصيت واحدي تحقيق پيدا کند. در صورت اخير، تک گويي دروني خوانده مي شود. شيوه اي که افکار دروني شخصيت داستان را نشان مي دهد و تجربه دروني و عاطفي او را غير مستقيم نقل مي کند. و به لايه پيچيده زيرين ذهن دست مي يابد و «تصويرهاي خيال » و هيجانات و احساسات شخصيت را ارئه مي کند و اين شيوه موثري است که بعضي از نويسندگان براي معرفي و تکوين شخصيت و پيشبرد داستان از آن استفاده مي کنند. در اينجا نمونه اي از آن را مي آورم :
« اووخ ننم سنار به من داد گف « برو واسيه خودت از زير بازارچه نخودچي کشمش بخر. ننم ديگه منو دوس نداره . مردو را دوس داره . اووخ باز بلقيس زد پس گردنم و پنجيرم گرف گف «مثه ننه .... شه »گف « کاکل زري تخم حرومه » گف « ايشالو کومش را آب بگيره » اووخ خيلي مي ترسيدم که به احمد آقاهم بگن ، اونم بزنه پس گردنم و تف تو روم بندازه ، اووخ خانم کبري من رو تو حياط ول کرد و رف خونشون . اووخ خانم کبري من رو تو حياط ول کرد رف خونشون . اووخ من از بلقيس ترسيدم دويدم رفتم پيش جيجيم تو طويله . بم گف : « مگه تو خونيه ميزاسدالله نبودي ؟ گفم « ها» گف « اون جا چي چي خوردي ؟ گفم « کلم پلو با حليم و آبگوش و خربيزه و انار و گوش نخود...».
به نمونه ديگري از «خشم و هياهو» توجه کنيد:
« بهم گفتند دوباره بايد استخوان را شکست و درونم شروع کرد که بگه آخ آخ آخ و من شروع به عرق ريختن کردم . چکار کنم مي دونم پاي شکسته چيه هر چي باشه هيچي نيست فقط مجبور مي شم يه کمي بيشتر تو خونه بمونم همين و بس و عضلات و آرواره ام کرخت مي شد و دهنم از ميان عرق ريختن مي گفت صبر کن فقط يه دقيقه صبر کن آخ آخ آخ پشت دندون هايم و پدر لعنت به اون اسب لعنت به اون اسب ، صبر کن تقصير منه . او هر روز صبح سبد به دست از کنار ترده مي آمد چوبي را که دردست داشت به نرده مي کشيد و به سمت مطبخ مي رفت من خودم را به کنار چهارچوب پنجره کشيدم و با يک تکه زغال سنگ کمينش نشستم ، ديلسي گفت خود تو ضايع مي کني از روزي که پات شيکسته شعورت به کاري جز اين نمي رسه . صبر کن يه دقيقه ديگه بهش عادت مي کنم فقط يه دقيقه صبر کن».
گاهي تک گويي مخاطب دارد، کسي حرف مي زند و مخاطب اودر داستان ساکت است و خواننده غير مستقيم به وجود مخاطب داستان پي مي برد. به اين شيوه روايت ، تک گويي نمايشي مي گويند، زيرا درست مثل صحبت هاي تک نفره در صحنه تئاتر است ؛ با اين تفاوت که در صحنه تئاتر هنر پيشه براي تماشاچي حرف مي زند و در تک گويي نمايشي ، شخصيت داستان براي کسي ديگر حرف مي زند و از طريق واکنش هاي است که خواننده متوجه خصوصيت و وضع و حال مخاطب او مي شود، صحبتش ، به ظاهر مثل صحبت هاي واقعي ، بي اختيار و گاهي بي نظم و ترتيب است . خواننده از طريق گفت و گوي شخصيت داستان است که پي مي برد او کجاست و مخاطب او از چه قماش آدمي است . به نام « کريشنابلاديوويد» است که به شيوه تک گويي نمايشي نگارش يافته است . در آن بيشتر ويژگي هايي که براي تک گويي نمايشي قائل شديم وجود دارد.
ممنون بابت تایپ:)
قشنگ بود، تو دوتا مثال اولش که از داستان کوتاهه بود چیز خوبی گفته بود که اکثرا بی توجه هستیم بهش
ممنون
خیلی طولانیه و اینکه دورش قالب داره یکم خوندنش رو سخت میکنه فونتش هم کوچیکه باید هی صفحه رو چپو راست کنم
چون نصف شبه نمیخونم راستش این مدل قالب دورش خواننده رو خسته میکنه ولی چیزی که من از گفت و گو میبینمو میگم
توی یه داستان گفت و گو خوبه البته برای شخصی که بدونه کی و کجا و همچنین بتونه بهش پایان ببخشه یهو دیدی اومد 5 خط گفت و گو ردیف کنه و یه پایان نامه از توش در اومد :دی خوب نیست اینطوری
بعد بعضی از معرفی ها و عناصر داستان بهتره مخفیانه وارد بشن و به صورت نچندان محسوس خارج بشن:65: اینا واسه بخش اولش بود
واقعا عالی بود
به شخصه به همه ی نویسندگانی که تازه شروع به نوشتن کردن توصیه میکنم بخوننش
توی بعضی از داستان کوتاه هایی که خوندم مشکلات گفت و گو به چشم میخوره
طبق معمول عالی
مرتضی بیا این چیزارو یه جزوه کلی کن واقعا همشون خوبن
مرسی از مطالب خوبی که ترجمه میکنین و میذارین
طبق معمول عالی
مرتضی بیا این چیزارو یه جزوه کلی کن واقعا همشون خوبن
مرسی از مطالب خوبی که ترجمه میکنین و میذارین
بزارین حجمش زیاد بشه، یه چیزی کلی و خوب میزنم که یه جور جزوه ی کامل باشه
بعدشم ترجمه ی ما نیست 🙂 تایپه