توصیههایی به نویسندگان جوان
نویسنده : ارسکین کالدول
ترجمه: الیاسی بروجنی
تایپ: blackmarauder
هر کسی که زندگیاش را وقف داستاننویسی میکند، شاید زمانی از خود پرسیده باشد چرا به جای اینکه نویسنده شود؛ هنرپیشه، کارمند بانک، یا فروشندهی کفش نشده است.
کسی که ادعا میکند آرزو دارد، نویسنده بشود، هر وقت سراغ نویسندهای میرود تا توصیه وکمکی از او بخواهد، معمولاً سؤالهایی از او میپرسد. دو سؤال را بیشتر از بقیه (چه کتبی چه شفاهی) از من میپرسند:
1. یک داستان را چطور مینویسید؟
2. چطور داستانتان را به چاپ میرسانید؟
بعد از این همه سال، هنوز نمیدانم چطور به این سؤالها جواب بدهم تا هم نویسندگان مشتاق و جوان، و هم خوانندگان کنجکاو را به طور کامل خشنود کرده باشم. ظاهرا آنان فکر میکنند من رازی را از آنها پنهان میکنم، چرا که پاسخ من تنها معدودی از آنها را قانع میکند.
معمولا جواب من این است: «تجربهی من میگوید بهترین راه فراگیری نویسندگی نوشتن است و بهترین راه به چاپ رساندن یک داستان، ارسال آن برای مجلهای است که سردبیرش داستان شما را چاپ کند.»
زنان خانهدار در تگزاس، رانندگان تاکسی در اوهایو، دانشجویان نبراسکا، و کارمندان در کالیفرنیا و همهی کسانی که چنین پاسخی را از من دریافت کردهاند گله میکنند که من در دادن اطلاعات صریح و مفصل در مورد «چگونگی» نوشتن و چاپ، کوتاهی کردهام. شاید علت اینکه من نویسندهی موفقی هستم این باشد که فکر میکنم یک نوشتهی خلاق ناشی از انگیزش حالت خاصی از ذهن است و معتقدم تنها کسانی که با این ویژگی به دنیا میآیند یا کسانی که این انگیزهی توصیفناپذیر را با مطرح کردن خویش با چاپ آثارشان به دست
میآورند، توان این کار را دارند.
این حالت ذهن (من این نام را برایش گذاشتهام) یک اشتیاق یا میل تقریباً غیرقابل کنترلی است که از هر راهی در طلب انجام این کار است ، خواهشی است که همچون نیاز جسمانی آدمیان برای خوردن و آشامیدن نمیتواند انکار شود. درجهی این حالت ذهن، شخص را تا بدان حد به جلو میراند که آرزو تا رسیدن به هدف آگاه یا نیمهآگاه خود در زندگی به پیش برود. شدت و ضعف این حالت ذهن، میزان موفقیت و شکست خواهد بود.
افراد زیادی تن به تحمل تقریباً تمامی مصایب بشری میسپارند تا بیاموزند چگونه با موفقیت بنویسند، ولی دیگران به سادگی دلسرد شده به دنبال توجیه منطقی برای رها کردن این کار (نویسندگی) و روی آوردن به کار دیگری هستند. در میان این دو غایت کسانی هم هستند (و البته در مقیاسی وسیعتر) که آرزو میکنند نویسنده بشوند، اما هنوز توان لازم را برای رسیدن به موفقیت ندارند. چه بسا بسیاری از کسانی که در طول سالها به فراگیری هنر
نویسندگی پرداختهاند معتقدند کسانی که مشتاقانه تن به تحمل سختیها میسپارند، همانهایی هستند که اغلب به عنوان نویسندگان خلاق مشهور میشوند.
احمقانه خواهد بود اگر تصور کنیم کسی که کمر به نوشتن میبندد حتماً باید بیپول و بینوا باشد. حقیقت این است که آرزوی نویسنده بودن از یک روح ستیزهجو نشأت میگیرد و مرد یا زن را وادار به تلاش در استیلا بر آنچه که در راه موفقیت او مانع ایجاد کرده است میکند. فقر و گرسنگی بیشتر از ثروت و آسایش ، سمبلیک و واقعیاند و نویسندهی جوان هنگامی که استیلای تدریجی خویش بر فقر و گرسنگی را میبیند ترغیب به تلاش بیشتری میشود. همین شخص با همین استعداد اما متولد شده در محیطی ثروتمند، به ندرت میتواند روح ستیزهجویی خود را به سوی همان هدف (کسب موفقیت و شهرت به عنوان نویسندهی ادبی) پیش ببرد. در نظر اکثر نویسندگان (اعم از ثروتمند و فقیر) دستمزد انجام یک کار، اول انگیزهای برای باز هم نوشتن و دوم به دست آوردن پول است.
من صراحتاً کسی را که ادعا میکند فرصت کافی برای نوشتن ندارد یا نوشتهاش موردپسند سردبیر مجلهها واقع نشده است دلسرد میکنم. چنین برخوردی شاید در نگاه اول فاقد حس همدردی به نظر برسد، اما تصور میکنم که درست، بیغل و غش،
و از روی واقعبینی باشد، در نتیجه مفیدتر از تشویق به خاطر دلخوش کردن بیهودهی او خواهد بود. بیشتر نویسندگان جوان (شاید ناآگاهانه) دنبال بهانههایی هستند تا از تلاش و تقلا برای رسیدن به موفقیت طفره بروند، اینان زندگی آسودهتری خواهند داشت و با حرفهی دیگری غیر از نویسندگی، انسانهای مفیدتری برای جامعهی خویش خواهند شد. کسی که اشتیاق نوشتن دارد همواره دنبال فرصت مناسب است. آنهایی که دنبال این فرصت نیستند معمولاً دلبستگیهای دیگری دارند که برایشان خوشاندتر است، خواه از این موضوع آگاه باشند یا نباشند.
خیلی از کسانی که سعی میکنند داستان بنویسند (چه برای سرگرمی یا به عنوان حرفهی اصلی) اگر درک بهتری از ماهیت آنچه سعی در انجامش دارند میداشتند، کارشان با موفقیت بیشتری قرین میشد. تعاریف زیادی برای داستان هست. تعریفی که من برای رمان یا داستان کوتاه دارم این است: «یک قصهی خیالی بامعنا و جذاب که توجه خواننده را جلب کند و تأثیر عمیق و دیرپایی بر ذهن او داشته باشد». شاید قصهگویانی هم باشند که به اصطلاح ذاتاً با استعداد به دنیا میآیند، اما من معتقدم بیشتر داستاننویسان توان خلق یک داستان درست و کامل (که بیشتر مورد پسند دیگران قرار گیرد تا نویسندهاش) را با تلاش و پشتکار یا با آموزشهای آگاهانه کسب میکنند. هر چه این داستان مورد توجه افراد بیشتری قرار گیرد، احتمال اینکه یکی از خوانندگان سردبیر مجلهای باشد بیشتر خواهد شد.
شاید تمامی نویسندگان تا اندازهای استعداد نژادی داشته باشند، حتی اگر این استعداد بیشتر از داشتن توان عقلانی برای تشخیص یک واژه از واژهی دیگر نباشد، اما در این مسئله که کسی بتواند بدون طی کردن دورهی شاگردی کوتاهمدت یا بلندمدت داستان یا رمانی را منتشر کرده به واسطهی آن افتخاری برای خود کسب کند، جای تردید است. این فاصلهی زمانی یادگیری فن داستاننویسی، همراه با حالت خاص ذهن که باعث میشود شخص داستاننویس موفقی بار بیاید، در صورتی که نتیجه خواهد داد که نویسنده ذوق داستاننویسی داشته باشد. شاید این کفهی ترازو یعنی بیحوصلگی، تلمذ ناکافی، و نداشتن میل و علاقهی نشستن روزها و سالها در پشت ماشین تایپ، از کفهی دیگر یعنی حالت جدی ذهن و آرزوی موفقیت سنگینتر باشد. وقتی چنین وضعیتی پیش میآید، با اینکه آرزوی نوشتن هنوز وجود دارد، اما توانایی نوشتن ضعیف و بیاثر است در نتیجه جز عجز و ناکامی چیزی در پی نخواهد داشت.
امروزه داستانها و رمانهایی نوشته میشود و در آینده نیز نوشته خواهد شد. بسیاری از نویسندگان جدید مردان و زنانی با سنین گوناگونند. مردان و زنانی که درخواهند یافت یکی از رموز نوشتن یادگرفتن چگونگی بیان افکار و احساسات نهفته است. مردان و زنانی که به تجربهی خویش در نوشتن داستان آنقدر ادامه میدهند تا داستانهایی چنان عالی بیافرینند که خوانندگان اشتیاق خواندن آنها و مجلات تمایل چاپ آنها را داشته باشند .
به نظر من در فراگیری هنر نویسندگی، چند مرحلهی حیاتی و مهم وجود دارد.
اول : یاد گرفتن مفهوم واژهها و استفاده از آنهاست .
دوم : یادگیری ترکیب جملاتی است که بتوانند اندیشه های مورد نظر را منتقل کنند.
سوم : داشتن چیزی باارزش برای گفتن است، قبل از اینکه شروع به نوشتن داستان کنیم.
چهارم : یادگرفتن چگونگی به کارگیری نیروی احساسی است که یک داستان برای ایجاد تأثیر دیرپای بر ذهن خواننده احتیاج دارد .
با وجود این، تا زمانی که داستانهای شما در چنگ ناشر یا زیر چاپ باشند ، داستانهای کامل و پایانیافته به حساب نمیآیند . همیشه جایی برای یک نویسندهی خوب دیگر در آن اوج وجود دارد و بهترین راه رسیدن به آن ، از پایین شروع کردن است . اگر دوست ندارید از پایین شروع کنید، احتمالا کار نوشتن را به عنوان یک حرفه به طور خاص مد نظر ندارید. هزاران هفته نامه ، روزنامه های تجاری، مجله های کوچک
و بزرگ، و نشریات تخصصی از هر نوع وجود دارد . پس چندان هم دور از انتظار نیست اگر بپذیریم که هر کسی با حوصله و قاطعیت کافی و البته تا حدی هم توان نوشتن میتواند از میان این همه نشریه موافقت یکی از آنها را جلب کند. اگر به چاپ رساندن نوشته هایتان کار مهمی در زندگی شما محسوب میشود ، انتشار و چاپ آنها بدون اینکه اهمیت داشته باشد کجا چاپ میشود نظر شما را تأمین خواهد کرد. اگر نوشتهی شما مورد پسند خوانندگان هم قرار بگیرد ، آنگاه در مییابید سردبیران مجله یا نشریات زیادی خواهند بود که با کمال میل شما را تا رسیدن به اوج یاری خواهند کرد .
توصیهای که من برای یک نویسندهی جوان دارم این است: «خودت را برای نویسندگی شایسته و درخور بدان . هر کس که آرزوی موفقیت در کار خویش را دارد ، تحمل یک دورهی کارآموزی را بر خود هموار خواهد کرد . دکترها، وکلا ، نانواها ، آرایشگران ، مکانیکها ، مهندسان و کارگران چاپ همه به کمک یک تجربه کار خویش را فرا میگیرند ، چرا نویسندگان نباید این طور باشند؟»