Header Background day #16
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

معرفی کتاب: تلفن همراه

10 ارسال‌
8 کاربران
40 Reactions
2,590 نمایش‌
R-MAMmad
(@r-mammad)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 551
شروع کننده موضوع  

تالارگفتمان 1

نام کتاب: تلفن همراه
نویسنده:استیون کینگ
انتشارات: نگارینه
مترجم:شهره ابری
زبان: فارسی
تعداد صفحات:544 صفحه
سایت مرجع:بوک پیج

تلفن همراه
توضیحات:
استیون‌ کینگ را بسیاری از علاقه‌مندان به داستان‌های علمی و تخیلی می‌شناسند، این نویسنده خالق داستان‌هایی هیجان‌انگیز و زیبایی ست که در این داستان خود به نام تلفن همراه به مبحاث آخرزمانی می‌پردازد.
داستان تلفن همراه از یک شهر آغاز می‌شود، د بسیاری از افراد ساکن در این شهر به علت برخورد با پالس‌های تلفن همراه به قاتلانی روانی تبدیل می‌شوند.
این واقعه هولناک زمان تماس با تلفن همراه و برخورد با موج‌های آن رخ می‌دهد. در این زمان فرد اختیار خود را از دست داده و برای از بین بردن هم‌نوعان خود تلاش می‌کند.
در این زمان تنها افرادی از دست این بیماری یا جنون نجات می‌یابند که تلفن همراه ندارند و این افراد هستند که برای نجات دیگر ساکنان شهر تلاش می‌کنند.
قهرمان داستان کلیتون نام دارد که در این وضعیت اسف‌ بار برای نجات فرزند خود تلاش می‌کند، او در این بین در حال جستجوی فرزند خود بوده تا او را از تبدیل شدن به یک قاتل روانی نجات دهد، البته در این حین با انواع و اقسام اتفاقات دست و پنجه نرم می‌کند...

متن پشت جلد:

تمدن بشری برای دومین بار در دوران سیاه خود فرو رفت و ردپایی خونین، که از او بعید هم به نظر نمی رسید، از خود بر جای گذاشت. اما با چنان سرعتی که حتی بدبین ترین آینده نگر ها آن را پیش بینی نکرده بودند. این طور به نظر می رسید که انگار از آغاز در انتظار این سقوط بوده است. روز اول اکتبر، خداوند در اسمان بود، جایگاه سوخت رسانی سر جایش قرار داشت و بیشتر پرواز ها هم بدون تاخیر بودند(به جز پرواز هایی که به مقصد شیکاگو بود، یا از آنجا می امد!که جز این هم انتظار نمی رفت)... دو هفته بعد اسمام متعلق به پرندگان بود و جایگاه سوخت رسانی به خاطره ها پیوسته بود. وقتی هالووین شد، بوی تعفن تمام شهر های بزرگ، از نیویورک تا مسکو، تا آسمان میرفت و جهان، انگونه پیش از ان وجود داشت، فقط یک خاطره بود...

قسمتی از متن کتاب:

رویدادی که بعد ها از آن به عنوان پالس یاد می شد، در ساعت 3 و 3 دقیقه ی بعد از ظهر روز اول اکتبر اغاز گردید. البته این عنوان اشتباهی بود، ولی تا 10 ساعت بعد از این رویداد، بیشتر دانشمندانی که می توانستند این اشتباه را تذکر بدهند، یا مرده و یا دیوانه شده بودند. به هرحال ، نام چنان اهمیتی نداشت. آن چه اهمیت داشت اثری بود که این اتفاق بر جای گذاشته بود.
آن روز در ساعت 3، مرد جوانی که ارزش تاریخی چندانی نداشت، از سمت راست خیابان بویلستون قدم زنان- یا بهتر است بگوییم جست و خیز کنان پیش می آمد. نام او کلیتون ریدل بود. احساس رضایتی که از چهره اش می بارید با بالا و پایین پریدن هایش هماهنگی داشت. دسته های کیف سوابق هنری اش در دست چپش پیچ و تاب میخورد. از همان کیف هایی بود که بعد از بسته شدن جمع و جور می شوند و به یک کیف دستی تبدیل می گردند. بند یک ساک خرید قهوه ای رنگ، که روی آن برای هرکسی که دانستن این موضوع برایش اهمیتی داشت، کلمه گنج های کوچک چاپ شده بود.
در ساک خرید، شی کوجک گردی بود که با هر قدم او به عقب و جلو تاب میخورد. همانطور که شاید حدس زده باشید، و البته درست هم حدس زده اید، ان شی یک هدیه بود. شاید از این هم فراتر رفته باشید و حدس زده باشید که این کلیتون ریدل مرد جوانی ست که میخواهد با یک گنج کوچک، پیروزی کوچکی(یا شاید هم پیروزی نه چندان کوچکی) را جشن بگیرد، که این بار هم حدستان درست است. شی داخل ساک خرید، یک وزنه کاغذ شیشه ای گران قیمت بود که در وسط ان یک قاصدکرکدار گیر افتاده و فضایی خاکستری و مه آلود را به وجو آورده بود. کلی وقتی آن را خریده بود که داشت قدم زنان از هتل کوپلی اسکوئر به مهمان خانه ی بسیار ارزان قیمت تر خیابان اتلانتیک، که در آن اقامت داشت، بر میگشت. در ابتدا با دیدن برچسب قیمت 90 دلاری که در پایین ان چسبانده شده بود، وحشت کرد. اما بعد با فهمیدن این نکته که حالا برای خریدن چنین چیز هایی پول کافی دارد، بیشتر به وحشت افتاد.
برای دادن کارت اعتباری اش به فروشنده می بایست شهامت زیادی به خرج میداد. مطمئن نبود که اگر این وزنه ی کاغذ را برای خودش میخواست هم میتوانست این کار را انجام دهد. گمان میکرد ان موقع زیر لب چیزی مبنی بر این که نظرش عوض شده می گفت و به سرعت از مغازه بیرون میرفت. ولی این هدیه برای شارون بود. شارون به این طور چیز ها علاقه ی خاصی داشت، و هنو زهم او را دوست داشت...
روز قبل از حرکتش به بوستون شارون به او گفته بود:
- من همه جوره پششتم، عزیزم.
با در نظر گرفتن بد و بیراه هایی که در یک سال اخیر نثار هم کرده بودند، این جمله برای کلی جمله ی تاثیر گذاری بود. حالا این او بود که می خواست شارون را تحت تاثیر قرار بدهد، البته اگر هنوز هم این کار ممکن بود. وزنه ی کاغذ چیز کوچکی بود(گنج کوچک)، اما کلی مطمئن بود که شارون آن هاله ی خاکستری رنگ و دلنشین را که در اعماق قلب ان گوی شیشه ای بود، دوست خواهد داشت. درست مثل یک مه جیبی.

بوک پیج


   
carlian20112, فرشید, barsavosh and 13 people reacted
نقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 765
 

این که دقیقا ایده فیلم

Kingsman

هست

:105:

فیلم از این کتاب ایده گرفته؟

(یه سوال بی ربط، چرا جمله اولم تو یه خط نوشته میشه ولی توی 3 خط ثبت میشه؟) :7:


   
ehsanihani302, vania, R-MAMmad and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1038
 

واقعا عالیه نویسندش که دیگه عالیتر!
خسته نباشید


   
ehsanihani302, vania, R-MAMmad and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 994
 

داستان جالبي بنظر ميرسه...
چرا تا حالا نخوندمش؟؟؟؟؟
راستي ممد بهتره (متن پشت جلد) رو به (خلاصه اي از كتاب يا داستان) تغيير بدي. MAMmad


   
پاسخنقل‌قول
vania
(@vania)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 236
 

خسته نباشید:63::8:


   
پاسخنقل‌قول
lord.1711712
(@lord-1711712)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1002
 

خلاصش خیلی جالبه
حتما میخونمش، خیلیم عالی


   
پاسخنقل‌قول
Anahid
(@anahid)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 141
 

یوووهووو.بازم یه کتاب دیگه از کینگ.من عاشق این نویسندم کتاباش همه عالین حتما میخونمش.مرسی از معرفیت و خسته نباشی


   
پاسخنقل‌قول
vania
(@vania)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 236
 

مرسی از معرفیش


   
پاسخنقل‌قول
Reen magystic
(@reen-magystic)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 10
 

من این کتاب رو خوندم، فوق العاده است پایانی داره که هیچوقت فراموشش نمیکنم


   
پاسخنقل‌قول
R-MAMmad
(@r-mammad)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 551
شروع کننده موضوع  

Reen magystic;19674:
من این کتاب رو خوندم، فوق العاده است پایانی داره که هیچوقت فراموشش نمیکنم

من زیاد از این نویسنده نخوندم، شاید در حده چند داستان کوتاه و یکی داستان بلند، تاریکی مطلق
ولی چیزی که از این نویسنده دستگیرم شده اینه که جدای از اینکه کار هاش فوق العادست، پایان داستان هاش واقعا بی نظیره.
اتفاقا این کتاب رو هم تهیه کردمش، یکم صفحاتش زیاده و من کمی سرم شلوغه و فعلا نتونستم بیشتر از چند صفحه از این داستان پیش برم. :kho1:


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: