نقد سفیر کبیر
بر مبنای نقد گروهی گروه فانتزیا
متاسفانه خیلی دیر شده، ولی به قول معروف:« ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است »
نقد داستان سفیر کبیر از جمله آثار خوب و ارزشمند از نویسندگان اینترنتی که مورد توجه مخاطب هم مواجه شد. نقدی که در گروه تلگرام نقد داستان های فانتزی « فانتزیا » صورت گرفت. خوب قرار شد که من این جمع بندی رو انجام بدم ولی به دلیل کنکور این کار تا الان به تاخیر افتاد که واقعاً متاسف هستم.
اما نقد:
خوب هر داستانی دارای ویژگی های مثبت و منفی است و سفیر کبیر از این امر مستثنی نیست. داستانی هیجان انگیز با شخصیت های زیاد در محیط و سرزمینی جدید که پشت هر اتفاق یا چیزی تاریخ منحصر به فردی وجود دارد. شخصیت پردازی گسترده، روایت خوب همراه با توصیفات عینی و دقیق که البته گاهی از صبر و توان خواننده فراتر میرود که به عنوان یکی از نکات منفی در اثر از آن یاد شد. داستانی کشدار و پر پتانسیل که از به چالش کشیدن شخصیت اصلی داستان امتناع نمیکند و توانایی این را دارد که خواننده را به مخاطره بکشاند.
داستان، داستانی گسترده پر از رنگ آمیزی های شاعرانه که کیفیت شان جای بحث دارد، و لحظات قهرمانی و برجسته شدن، لحظاتی که خواننده را متاثر میکند، اما این گستردگی داستان از نگاه خوانندگان باعث تفاوت در بخش هایی از داستان شده است که نیاز به یک ویرایش کلی را مبرم میسازد و اینکه در پایان جلد نخست داستان حالتی به خواننده القا میشود که این نوشتن پر حجم و زیاد باعث خستگی نویسنده شده است و به گونه ای از کیفیت داستان کم شده است که این خود باعث میشود این نکته بیان شود داستان به گونه نامناسبی منتشر شده است.
داستان سفیر کبیر داستانی سرشار از ایده های گوناگون و جذاب ظرفیت های قصه پردازی که گاهی نویسنده توانسته است پاسخگوی این ظرفیت ها باشد گاهی هم برخی از ایده های فرعی بی بهره بمانند و البته پیشنهادی که مطرح شد این بود که چه بهتر میشد اگر نویسنده داستان را چند قسمتی منتشر میساخت تا هم فرصتی برای بازنگری باشد و هم انسجام داستان بیشتر شود و ایده پردازی ها نیز کاملتر گردد.
داستان سفیر کبیر داستانی جذاب با قلمی قوی است، داستانی که بلاشک طرفداران آن از مخالفان آن بیشتر است و خواننده را علاوه بر راضی کردن به افت و خیز می اندازد داستانی که خواننده به شخصیت های آن نزدیک میشود و البته شخصیت ها را هم از دید شخصیت اول داستان میبیند آن هم به گونه ای موثر، داستانی که شاید در مواقعی قلم آن ملال انگیز باشد اما باز هم خوانندگان به سمت خود میکشاند و وادار به انتظارشان میکند.
پ.ن: قضاوت کردن یک داستان که به صورت مجموعه داستان منتشر میشود از یک جلد کاری صحیح نیست ، البته در این نقد به عنوان جلدی مجزا نقد شد ، ولی این نقد به این امید انجام شد که پایه گذار نقد داستان های دیگری از نویسندگان جوان باشد که متاسفانه این امر میسر نشد. با آرزوی موفقیت برای نویسنده و اتمام مجموعه قدرت ذهن.
پی نوشت :
خوب ... خوب ... خوب سفیر کبیر، داستان پرطرفدار و پر دانلود و پر نظر، داستان بزرگ و حجیم. به هر حال نقد شتریه که روی هر داستانی میخوابه. این دفعه هم نوبت این داستانه.
قبل از ورود به نقد اول بگم این نقد طبق او نسخه ای هست که سه بخش جداست و اگه ارجاعی داده شده طبق اونه.
و اما نقد...
شروع داستان شاید یه خورده کلیشه ای باشه در واقع کلیشه ایه، یه پسر که نمیدونه جادو چیه همه چی بر مبنای منطق براش پیش میره یه دفعه چیزی میبینه که کلا پایه های منطقش رو به لرزه در میاره درسته ورود جالبیه ورودی استاندارد که البته دوست ندارم اینطور بگم و بعد یه طورایی لوث میشه انگار ما دنبال یه برخورد قوی تر هستیم، چیزی که باعث بشه باور کنیم wow چه اتفاق حیرت انگیز. این غوطه ور شدن داخل منطق رو باور کنیم. ولی انگار پس میزنه این توقع رو. خواننده رو ارضا نمیکنه. درک نمیکنه لمس نمیشه. و این صورت ادامه پیدا میکنه تا فصلی که اسمش هست کنترل انگار نویسنده خودش رو از اون به بعد پیدا میکنه، چهارچوب اتفاقات برای نویسنده پیدا میشه ولی تا قبل از این فصل یه سردرگمی و ملال آوری داخل نوشته ها کاملا مشخصه انگار برای نویسنده اتفاقات و سیر داستانی تقریبا درست نشده بعد از فصل کنترل تازه نویسنده متوجه میشه داستان رو چطور روایت کنه و روند داستانی چطور باشه و بعد داستان شکل و فرم تقریبی خودش میگیره و هر چی بیشتر ادامه میکنه سرعت میگیره تا این که حدود صفحه چهارصد بخش دو یک مرتبه روند داستان به یه روند ثابت و خوب تبدیل میشه یه روند سریع اما ثابت به نوعی نویسنده نحوه داستان سرایی خودش رو تقریبا پیدا میکنه هر چند این داستان سرایی هنوز زبانش رو پیدا نکرده و حتی این باعث میشه بخشی از جملات سنگین بشه و برای درکشون شاید باید دوباره خوانی بشه خصوصا با توصیفات بعضا گسترده ای که داخل داستان وجود داره که گاهی میتونه نقطه قوت نویسنده یا پاشنه آشیل نوشته بشه و داستان در چنین شرایطی تقریبا بخش دوم داستان تموم میشه هر چند برای به شخصه این بخش برای این رفت و آمد های نوشته بین محاوره و ادبی به شدت گیج کننده شده و حتی سنگین شده که به علت این که ویرایش درستی روش نشده قابل گذشته.
شوک بعدی که به نوشته وارد میشه شاید بشه گفت شروع بخش سومه با اینکه شروع بخش سوم به بی رمقی شروع کتاب نیست اما بنا به گفته نویسنده که گفته شده به خدمت مقدس سربازی رفته بودنه ( و من الله توفیق ) مشخصه این دوری باعث شده روند داستان کمی از ریتم خودش منحرف بشه هر چند که این هم قابل گذشته ولی وقتی داستان جلو تر میره و گسترش پیدا میکنه شاهد بحث هایی هستیم که تا قبل از اون داخل داستان نبوده و گاهی میبینیم که این بحث ها حتی تا چند پاراگراف ادامه پیدا میکنه به نوعی با اخلاقی داستان افزایش پیدا میکنه اما موضوع اینه که این روند از یه جایی به بعد به شدت کم رنگ میشه پس یه سرمایه گذاری ای که میشد برای آینده داستان شکل بگیره یک مرتبه قطع میشه روندی که میتونست سرمایه گذاری خوبی برای داستان باشه، میتونست تاثیر گذاری خوب و قدرت مندی خصوصا در پایان بندی داستان داشته باشه یک مرتبه رها میشه هر چند که این کار به روند داستان صدمه نمیزنه اما باعث میشه اون بار اخلاقی ای که تا یه جای داستان دنبال شده بیهوده به نظر برسه هر چند روند داستان به اندازه بخش دوم سرعت نمیگیره ولی به درجه پایدار و قابل قبولی میرسه که در بخش های پایانی داستان با سرمایه گذاری های داستانی نویسنده که نویسنده قبلا به خصوص با حافظه شخصیت اول داده روند سریع تری پیدا میکنه با این حال با زبان نویسنده تقریبا تا انتهای داستان شکل نمیگیره که مشق هزار صفحه تقریبا نویسنده رو به یه زبان قابل قبولی نزدیک میکنه ( توجه!! توجه!! زبان نویسندگی به سادگی شکل نمیگیره هرچند گام اولش داشتن یه روند پایدار برای داستانه به هر حال تو این مورد خاص توصیفات هم به نویسنده کمک میکنه ) به هر حال داستان جلد اول در یه موقعیت پر تعلیق و پرکشش تموم میشه اون موقعیت تقریبا یه بند باز رو برای خواننده تداعی میکنه.
یه چیزی هست اینه که حتما لازم نیست از واحد هایی استفاده کنیم که نسبت به ذهن خواننده هدف ما فاصله داره، استفاده از اینچ یا فوت یا یارد با اینکه به خواننده کمک میکنه تا باور کنه از اون فرهنگ اون کتاب نوشته شده، اما ممکنه باعث دوری خواننده از اثر هم بشه.
بخش بعدی رو بپردازیم به تاثیرپذیری کتاب این که کتاب که واضح است تحت تاثیر هری پاتر بوده حتی برای من که فیلمش رو دیدم و از اون هفت گانه فقط کتاب اولش رو خوندم تاثیر پذیری هری پاتر واضحه، فکر هم نمیکنم کسی مخالف باشه، پس بیاید بررسی کنیم نویسنده تا چه حد تونسته اون ایده ها رو مال خودش به عنوان مثال چه قدر از مدرسه مال نویسنده است و چه قدرش از رولینگ، آیا اصلا مدرسه دنیای کاهنین تونسته از هاگوارتز فراتر بره، به عنوان کسی که سعی در نقد کتاب داره باید بگم، نقش هاگوارتز داخل هری پاتر خیلی پررنگتره شاید هم به خاطر وجود شخصیت محوری ای مثل دامبلدور باشه به هر حال میبینیم علاوه بر شباهت ها و تفاوت ها که تفاوت ها هم کم نیست میبینیم یه مدرسه است، تفاوت ها داخل ظاهر نمیمونن و به نقش هم کشیده میشن و این خوبه و در بقیه شباهت ها هم یه هم چنین چیزی رو شاهدیم مثل آدرین یا دیگر شباهت ها، و این نشون میده نویسنده تونسته به پدیده های داخل داستان شخصیتی بده که تقلیدی نیست.
در مورد اینکه لازمه داستان به سه بخش تقسیم بشه یا نه خود نویسنده صاحب اختیاره اما به نظرم مشکلی پیش نمیاد اگه داستان تک جلد هم باشه. خصوصا اینکه تک جلد هم برای بار اول منتشر شده.
بعضی شخصیت های داخل داستان واقعا جالبند مثل شیطان بزرگ که به نظر من بیشتر یه شیطان اقتباس شده از باور های مسیحیه یا خشایار یا دیگر شخصیت و اعمال و گفتارها که بحثش اینجا نیست و گاهی ممکنه مسائل اخلاقی وارد موضوع بشه که البته اون موقع اصولا بحث کمی پیچیده میشه که باید جایگاه ارزش های انسانی داخل جهان بینی نویسنده مطرح بشه مثلا یه جمله از شخصیت اصلی داستان گفته میشه « شما همیشه گفتید هدف وسیله رو توجیه نمیکنه؟» یا یک چنین چیزی به هر حال چنین بحث هایی مفصلند و جاشون اینجا نیست. دلیل بیان این نکته تنها بیانش بود. :دی
اما چیزی که وجود داره قدرت گرفتن بیش از حد شخصیت اصلیه و این سوال پیش میاد که آیا ادامه داستان اصلا جالب خواهد بود؟ آیا نویسنده از پس این شخصیتی که ساخته بر میاد؟ و چندین و چند سوال مثل این...
در نهایت انشاالله نویسنده موفق باشند و امیدوارم کمک کرده باشه این نوشته. هر چند بحث مفصل تر بود.
سلام:53:
نقد خسته کننده ای بود حوصله نکردم بخونم.
نظم امیر برای نقد کردن جذاب تره.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
سلام چه جالب برای داستان سینا هنوز نقد میاد ! تاریخ تاپیک دیروزه ولی من امروز میزارم
اول از همه از من انتظار نقد انچنانی نداشته باشید چون نقاد حرفه ای نیستم ولی به دلیل اینکه قول دادیم برای همه داستان ها کمک کنیم این مطالب رو میزارم
و اما درباره داستان :
خب داستان در ابتدا با چند تا ایتم جادویی اساسی شروع شد ، اول لباس سخنگو دوم عصای قدرتمند الفرد ، که من در تصوراتم هنگام اولین خوندن انتظار داشتم داستان حول محور اینها بچرخه و نقش زیادی توی داستان داشته باشن ، مثلا مثل هری پاتر برای جادو کردن از چوب دستی استفاده میشد فکر میکردم اینجا هم از اشیاء جادوییی برای اجرای جادو و اقسامش استفاده بشه ، ولی کم کم به نظرم عصا به کناری زده شد، و جادو به شکل دیگه ای اجرا میشد ،
خب وقتی خودم داستان مینویسم میتونم بعضی وقتا روند نوشتن داستان های دیگران رو هم حس کنم، من اینطورم که مثلا بعد سه ماه دست به قلم نشدن یه باره یه ایده میاد توی ذهنم مینویسم روزای اول با چنان سرعت و ایده های نویی که خودم تعجب میکنم، ولی بعد از گذشت یه مدت کمی خستگی باعث میشه روند داستان کش دار بشه و از فرم اولیه در بیاد،و من مثلا یه ماه دست به قلم نمیشم ولی وقتی دست به قلم شدم بعد یه ماه دوباره انرژی نویی درونم جمع شده و با شور و انرژی قسمت وسط داستانم رو مثل ابتدای داستان قوی مینویسم ، حالا این بالا پایین شدن انرژی و نشاط نویسنده رو میشه به خوبی توی داستان سینا به نظر من حس کرد ، داستان سینا به نظر من به سه بخش تقسیم میشه که هر بخش ابتدا خیلی با نشاط شروع میشه ولی طی گذشت زمان داستان از ماجرا ها و شگفتی هاش کاسته میشه و به قوله کششش میاد و کمی خسته کننده میشه، تا اینکه سینا مثلا رفت خدمت و بعد خدمت قسمت دوم داستان رو نوشت، حالا این هم همون قضیه مثل مال منه انرژی و ایده های نو برای داستان و یه شروع طوفانی! که توس داستان سینا سه شروع میشه دید و سه مرحله کش دار، در کل برای جمع بندی این قسمت از حرفام این رو میخواستم بگم که داستان سینا از نظر من در روش ارائه خیلی خوب عمل نکرده مثلا داستان 2500 صفحه ای رو در یک جلد جمع کرده که به نظر من این کار و حجم زیاد خوب نیست میتونست سه جلد از سری اول بسازه و جدا گونه بزاره .
خب باید یه چیزی در باره داستان سینا بگم که ایده دنیای مردگان و بعد های دنیاهای دیگش رو خیلی جذاب دیدم ، من توی داستان های دیگه زیاد نخونده بودم که موجوداتی از دنیاهای دیگه بیان و اینطوری بشه ولی سینا خیلی راحت این کار رو کرد و این قدرت نویسنده رو میرسونه که به نظرم از نقاط قوتش بود.
و اما یه نقد دیگه که به داستان وارد میشه اینکه الفرد دیگه زیادی گنده شده، توی هر داستانی هر چقدرم جذاب باشه بازم شخصیت اول باید محدودیت هایی داشته باشه، توی داستان طوری همه عناصر قدرت با الفرد مچ میشدن و قدرتشون رو به اون میدادن که الفرد به نظر من دیگه یه شخصیت جادوگر نشده بود بلکه به جادو تبدیل شده بود یه نفر که جادو رو کنترل نمیکرد بلکه جادو به خدمت اون در اومده بود ، توی داستان میبینیم که الفرد دائم داره قدرت میگیره ولی هی به واسطه دست های پشت پرده ای قدرت هاش محدود میشه اون تور که در دنیای نفرین زدگان (البت اگه اشتباه اسمشو نگفته باشم) الفرد رو محدود کرد یا محدود شدن حافظه اون یا فراموش کردن قدرت ها و نیروهای در اختیار الفرد یا ضعف های انرژی اون در اخر داستان در هنگام مبارزه پایانیش توی اون کوهستان، اینطور که من گرفتم تنها این موانع بودن که تونستن الفرد رو توی یه چهار چوب نیگه دارن خب حالا این چهار چوب یه زمانی باید شکسته بشه دیگه و محدودیت حافظه قدرت و ضعف اینا برداشته شه به نظرتون اوننوقت چه اتفاقی می افته؟؟ خب به نظر من الفرد در حد یکی مثل هیولای بعد سوم دنیای مردگان میشه که به اندازه کوهی بود و بوجود اورده نسل اژدهایانو اینا بود (اسمش یادم نیست!) و هیچ کس یارای مقابله با اون نبود ، و همین نکته هم باعث میشه نویسنده دیگه نتونه برای شخصیت اول داستان پردازی کنه یه کسی که حاکم مطلق جادوئه به نظر شما چه ماجرایی براش میشه نوشت؟ کی میتونه براش مشکل ساز شه؟ شیطان بزرگ؟ یا اون زنه که ارباب شیطان بود؟ یا اون موجود کهنی که اون ملکه سیاه رو کنترل میکرد؟ توی اول داستان مشکل اول شیطان بود که بعد ها به هیچ تبدیل شد بعد ملکه که اونم با قدرت گرفتن الفرد محو شد تازه این اتفاقات زمانی رخ داده که الفرد ما محدود شده! و به تمام قدرتش دسترسی نداره خب به نظر من نویسنده با این روند قدرت دهی به الفرد کار خودش رو سخت تر کرده و دائما مشکل ساختن دشمن جدید برای الفرد رو داره ، کسی که بتونه اون رو به چالش بکشه به نظرم اگر داستان 500 صفحه دیگه ادامه داشت اون موجودی که ملکه رو کنترل میکرد هم مثل شیطان و ملکه کنار زده میشد و نویسنده یه هیولای بزرگتر میساخت و همینطور تا اخر و این جالب نبود، اینجا لازمه یه مثال هم بزنم داستان وراثت یا اراگون اژددها سوار رو خیلی ها خوندین و خود من سه بار به شخصه همش رو خوندم و خیلی از خوندنش لذت بردم و الانم دوسش دارم مثل داستان سینا به نظرم سینا هم مثل نویسنده وراثت داستانش گیر کرده ، توی داستان وراثت عنصر جادو در اختیار اژدها سواران هست توی این داستان جادو محدود میشه به یه اسم سری که توی جادو وجود داره که میتونه فرد رو قادر کنه که جادو رو به خدمت خودش بگیره و نه یه کنترل عادی بلکه جادوی کامل یعنی جادو مانند یه موجود بهش خدمت کنه مثلا بکه فلان کار رو بکن فلان جادو از بین بره فلان جادو ساخته بشه و اونم انجام بده و شخصیت اول داستان وراثت به این اسم دست پیدا میکنه حالا شخصیت اول اون رو کی میتونه شکست بده؟ کسی که جادو ازش محافظت میکنه ! همین موضوع هم باعث شد نویسنده بعد چهار جلد داستان رو رها کنه چون دیگه نمیتونست برای شخصیت اصلی داستان پردازی کنه ، سینا هم الفرد رو اونقدر بزرگ کرده که دیگه نمیشه براش به این سادگیا ماجرا ساخت و اون رو به چالش کشید .
نقطه قوت دیگه داستان این ماجرای دسته بندی جادوها بود مثلا جادوی ذهن روبی یا جادوی اشکال جادوی تغییر شکل و خیلی های دیگه توی هری پاتر هم به نظرم اینطور دسته بندی نشده بود و به دل منکه خیلی نشست و یه دید جدید از جادو عرضه کرد در حالی که همه مثل هریپاتر میخواستن توی داستاناشون جادو کنن حالا یه سبک جدید خیلی به دل میشینه
و اما قسمت دیگه داستان سینا که به نظرم کمی گنگ از اب در اومد داستان هزار توی عجیب و غریبش بود که حتی ارواح رو توی خودش اسیر میکرد انتظار داشتم توی داستان بیشتر ازش نام برده بشه و نقش موثر تری داشته باشه نه اینکه مثل یه انبار ازش فقط استفاده بشه ، (اقا یه سوال! مگه هزار تو ارواح رو توی خودش نیگه نمیداشت؟ خب چرا الفرد برای زنده نگه داشتن مادرش اون رو به هزار تو نبرد و مثل اون محافظ های بعد مرگش بهش جسم نداد؟؟ این خدایی مثل خوره به جونم افتاده که چرا عقل الفرد به این نرسید! عجب!)
خب فعلا تا همینجا بسه شاید بعدا بازم اومدم و چیزایی که به یادم اومد رو گفتم ولی من به شخصه با تمام حرفای بالا عاشق داستان سینام و تا الان یازده باره که خوندمش! و همین داستان باعث شد من امید به نویسندگی رو پیدا کنم!
موفق باشید
یا علی
ببخشید ولی نقد اولی خیلی آبکی بود و چیزایی بود که منی که یه خواننده ساده هم هستم با خوندن داستان این نقدها به ذهنم می رسید و خیلی تو نوشته بچه هایی که کتاب رو خونده بودن گفته شده. نقد جالبی نبود.
نقد امبرلای عزیز بهتر بود. فقط درمورد قدرت بی حد و حصر الفرد به نظرم از روی بی فکری نبوده چون اونجایی که الفرد سفیرکبیر میشه به جادوی قدرت ذهنش پی برده بود (و خب من از روند داستان اینجور متوجه شدم که اینجور جادو رو جادوگرهای بسیاااااار قدیمی انجام میدادن) و اونجا بهش میگن که دشمنانت هم مانند تو قدرتمند هستن. به نظرم اونها هم اینجور تسلط رو روی جادو دارن و الفرد بی رقیب نیست فقط از جانب خوبی ها حمایت میشه. ضمن اینکه قسمت سیاه وجود الفرد هم براش تهدید و به نوعی دشمن محسوب میشه.
نپدیرفتن فرمانروایی الندر قبلی توسط موجودات سیاه هم شاید خودش میتونه تاییدی بر این مطلب باشه که الفرد بی رقیب نیست.
امیدوارم که حرف خودم درست باشه و ما شاهد یه داستان جالب باشیم.
البته حرف شما پر بیراه هم نیست و توی روند داستان یه شخصیتی که خیییلی برای ادم گنده میشه که دیگه میگی این حتتتتما دشمن اخری و اصلی الفرد هست ولی یهو می بینی رکب خوردی بعد تازه درمورد دشمن بعدی ای که مطرح میشه هم کمممترین اطلاعات ممکن داده میشه. تا می بینی چهار تا اطلاع درمورد طرف بهت رسیده می فهمی اینم اصلی نیست :دی
ببخشید ولی نقد اولی خیلی آبکی بود و چیزایی بود که منی که یه خواننده ساده هم هستم با خوندن داستان این نقدها به ذهنم می رسید و خیلی تو نوشته بچه هایی که کتاب رو خونده بودن گفته شده. نقد جالبی نبود.
نقد امبرلای عزیز بهتر بود. فقط درمورد قدرت بی حد و حصر الفرد به نظرم از روی بی فکری نبوده چون اونجایی که الفرد سفیرکبیر میشه به جادوی قدرت ذهنش پی برده بود (و خب من از روند داستان اینجور متوجه شدم که اینجور جادو رو جادوگرهای بسیاااااار قدیمی انجام میدادن) و اونجا بهش میگن که دشمنانت هم مانند تو قدرتمند هستن. به نظرم اونها هم اینجور تسلط رو روی جادو دارن و الفرد بی رقیب نیست فقط از جانب خوبی ها حمایت میشه. ضمن اینکه قسمت سیاه وجود الفرد هم براش تهدید و به نوعی دشمن محسوب میشه.
نپدیرفتن فرمانروایی الندر قبلی توسط موجودات سیاه هم شاید خودش میتونه تاییدی بر این مطلب باشه که الفرد بی رقیب نیست.
امیدوارم که حرف خودم درست باشه و ما شاهد یه داستان جالب باشیم.
البته حرف شما پر بیراه هم نیست و توی روند داستان یه شخصیتی که خیییلی برای ادم گنده میشه که دیگه میگی این حتتتتما دشمن اخری و اصلی الفرد هست ولی یهو می بینی رکب خوردی بعد تازه درمورد دشمن بعدی ای که مطرح میشه هم کمممترین اطلاعات ممکن داده میشه. تا می بینی چهار تا اطلاع درمورد طرف بهت رسیده می فهمی اینم اصلی نیست :دی
به نظرم برداشت درستی از الندر نداشتی توی داستان الندر قبلی رو که همونطور که اومده ملکه سیاهه توی یه مدت خیلی کوتاه زده ترکونده و شکست داده پس وقتی ملکه اون رو شکست داده پس یعنی از ملکه ضعیف تر بوده در حالی که اینجا میبینیم که ملکه از الفرد تقاضای ملاقات میکنه و اون نمیپذیره و این نشون میده که الفرد از ملکه سیاه هم پیشی گرفته با همین مقایسات میشه در نظر گرفت الفرد با الندر قبلی تفاوت بسیار زیادی داره، و اما نیمه سیاهی که فرمودین تا اونجایی که در خاطر دارم گفته شده در زمان بلوغ جادویی فرصت نابود کردن این قسمت از سیاهی درون الفرد بوجود میاد و در اخر داستان میبینیم که سیاهی درون الفرد اون رو تسخیر کرده ولی مطمئنا الفرد به یه شخص دارک توی داستان تبدیل نمیشه چون تمام نیروهای خوبی حمایتش میکنن به قول شما پس میتونیم نتیجه بگیریم باید توی جلد دوم سیاهی درون هم از بین رفته باشه پس این تحدید هم از بین رفته باشه خب این دوتا مطلب رو شما فرموده بودین و اما در باره جادوگران کهن هم که فرمودین یه جای داستان اشاره شده به خاطر برداشتن یک کتاب از گذشته در اینده تمام اسامی و خاطرات جادوگران کهن از خاطر همه پاک شده و عملا اثری از اونها نیست پس نمیتونیم توی داستان یه جادوگر کهن بیاریم و بگیم این همون کهنس ! چون توی داستان اشاره شده اونها نابود شدن! پس از جانب جادوگرای کهن هم رغیبی براش نیست
کلا منظور من با روند داستان و قدرت دهی الفرد نیست من کلا میخواستم این رو بگم که هر چیزی باید یه نهایتی داشته باشه ، و چیزایی باشه که الفرد داستان رو به چالش بکشه ، ولی مثلا میبینیم که جایی از داستان وقتی الفرد عصبانی میشه به راحتی میتونه یه دنیا و یا اون جیره رو نابود کنه ، دوباره تکرار میکنم اون زمان محدود هم بوده ! خب به نظر من کسی که میتونه با خشم یه دنیا رو نابود کنه چرا دنیای شیاطین رو با یه اشاره نابود نکنه و اینطور همه چیز یه باره تموم میشه و داستان خراب میشه! برای قدرت دهی به شخصیت ها باید با دقت بیشتری عمل میشد داستان به خاطر مبارزات و قدرت های عجیب الفرد خیلی قشنگ شده بود قبول دارم ولی من میگم در ادامه نوشتن این داستان به مشکل بر میخوره ! اما به شخصه ارزوی قلبیم اینکه جلد بعدی این داستان رو هم بتونم بخونم حتی اگه 6 سال دیگه طول بکشه!
پ.ن: اقا چرا کسی به این سوال من جواب نمیده من دوس نداشتم مادر الفرد بمیره!!!!!
، (اقا یه سوال! مگه هزار تو ارواح رو توی خودش نیگه نمیداشت؟ خب چرا الفرد برای زنده نگه داشتن مادرش اون رو به هزار تو نبرد و مثل اون محافظ های بعد مرگش بهش جسم نداد؟؟ این خدایی مثل خوره به جونم افتاده که چرا عقل الفرد به این نرسید! عجب!)
به نظرم برداشت درستی از الندر نداشتی توی داستان الندر قبلی رو که همونطور که اومده ملکه سیاهه توی یه مدت خیلی کوتاه زده ترکونده و شکست داده پس وقتی ملکه اون رو شکست داده پس یعنی از ملکه ضعیف تر بوده در حالی که اینجا میبینیم که ملکه از الفرد تقاضای ملاقات میکنه و اون نمیپذیره و این نشون میده که الفرد از ملکه سیاه هم پیشی گرفته با همین مقایسات میشه در نظر گرفت الفرد با الندر قبلی تفاوت بسیار زیادی داره، و اما نیمه سیاهی که فرمودین تا اونجایی که در خاطر دارم گفته شده در زمان بلوغ جادویی فرصت نابود کردن این قسمت از سیاهی درون الفرد بوجود میاد و در اخر داستان میبینیم که سیاهی درون الفرد اون رو تسخیر کرده ولی مطمئنا الفرد به یه شخص دارک توی داستان تبدیل نمیشه چون تمام نیروهای خوبی حمایتش میکنن به قول شما پس میتونیم نتیجه بگیریم باید توی جلد دوم سیاهی درون هم از بین رفته باشه پس این تحدید هم از بین رفته باشه خب این دوتا مطلب رو شما فرموده بودین و اما در باره جادوگران کهن هم که فرمودین یه جای داستان اشاره شده به خاطر برداشتن یک کتاب از گذشته در اینده تمام اسامی و خاطرات جادوگران کهن از خاطر همه پاک شده و عملا اثری از اونها نیست پس نمیتونیم توی داستان یه جادوگر کهن بیاریم و بگیم این همون کهنس ! چون توی داستان اشاره شده اونها نابود شدن! پس از جانب جادوگرای کهن هم رغیبی براش نیست
کلا منظور من با روند داستان و قدرت دهی الفرد نیست من کلا میخواستم این رو بگم که هر چیزی باید یه نهایتی داشته باشه ، و چیزایی باشه که الفرد داستان رو به چالش بکشه ، ولی مثلا میبینیم که جایی از داستان وقتی الفرد عصبانی میشه به راحتی میتونه یه دنیا و یا اون جیره رو نابود کنه ، دوباره تکرار میکنم اون زمان محدود هم بوده ! خب به نظر من کسی که میتونه با خشم یه دنیا رو نابود کنه چرا دنیای شیاطین رو با یه اشاره نابود نکنه و اینطور همه چیز یه باره تموم میشه و داستان خراب میشه! برای قدرت دهی به شخصیت ها باید با دقت بیشتری عمل میشد داستان به خاطر مبارزات و قدرت های عجیب الفرد خیلی قشنگ شده بود قبول دارم ولی من میگم در ادامه نوشتن این داستان به مشکل بر میخوره ! اما به شخصه ارزوی قلبیم اینکه جلد بعدی این داستان رو هم بتونم بخونم حتی اگه 6 سال دیگه طول بکشه!پ.ن: اقا چرا کسی به این سوال من جواب نمیده من دوس نداشتم مادر الفرد بمیره!!!!!
، (اقا یه سوال! مگه هزار تو ارواح رو توی خودش نیگه نمیداشت؟ خب چرا الفرد برای زنده نگه داشتن مادرش اون رو به هزار تو نبرد و مثل اون محافظ های بعد مرگش بهش جسم نداد؟؟ این خدایی مثل خوره به جونم افتاده که چرا عقل الفرد به این نرسید! عجب!)
سلام
ملکه سیاه دختر الندر هست.
شخصی که شکست خورد برادر ملکه سیاه و بنیان گذار نژاد مکندگان قدرت بود.
نیمه سیاه جزئی از وجود آلفرد هست همونطور که نیمه سفید جزئی از وجودش هست و همونطور که الندر هم نیمه سیاه داشت و همونطور که همسر و دختر الندر نیمه سیاه داشتن.
آلفرد در اصل توسط روح زنجیر شده در وجودش در حال تسخیر شدن هست که خشایار تالار رو برای همین ساخته بود.
آلفرد نمیتونه بی دلیل و با یک اشاره دنیای شیاطین رو نابود کنه چون قوانین کهن همچین اجازه ای بهش نمیدن، قوانینی که حتی یک الندر رو محدود میکنه و حتی تغییر یا زیر پا گذاشتن اونها صدمات جبران ناپذیری برای ابعاد داره.
از طرفی سفیر کبیر های قبلی هم ظاهرا همچین حرکت هایی زده بودن که توسط ملکه سیاه کله پا شدن.
بماند حریف های قدرتمندی مثل شیاطین و ملکه سیاه با هزاران سال پشتوانه علمی و تسلط کاملی که در دنیای خودشون روی قدرت هاشون دارن.
و بماند شخصیت وحشتناک قدرتمندی که از ذهن ملکه سیاه در برابر آکشا محافظت کرد. (اگر درست گفته باشم.)
به همون دلیلی که نتونست با زبان مقدس مادرش رو شفا بده و جلوی مرگش رو بگیره.
مقام سفیر کبیری اجازه استفاده از قدرت هاش برای مقاصد شخصی رو نمیداد.
سلامملکه سیاه دختر الندر هست.
شخصی که شکست خورد برادر ملکه سیاه و بنیان گذار نژاد مکندگان قدرت بود.
نیمه سیاه جزئی از وجود آلفرد هست همونطور که نیمه سفید جزئی از وجودش هست و همونطور که الندر هم نیمه سیاه داشت و همونطور که همسر و دختر الندر نیمه سیاه داشتن.
آلفرد در اصل توسط روح زنجیر شده در وجودش در حال تسخیر شدن هست که خشایار تالار رو برای همین ساخته بود.
آلفرد نمیتونه بی دلیل و با یک اشاره دنیای شیاطین رو نابود کنه چون قوانین کهن همچین اجازه ای بهش نمیدن، قوانینی که حتی یک الندر رو محدود میکنه و حتی تغییر یا زیر پا گذاشتن اونها صدمات جبران ناپذیری برای ابعاد داره.
از طرفی سفیر کبیر های قبلی هم ظاهرا همچین حرکت هایی زده بودن که توسط ملکه سیاه کله پا شدن.
بماند حریف های قدرتمندی مثل شیاطین و ملکه سیاه با هزاران سال پشتوانه علمی و تسلط کاملی که در دنیای خودشون روی قدرت هاشون دارن.
و بماند شخصیت وحشتناک قدرتمندی که از ذهن ملکه سیاه در برابر آکشا محافظت کرد. (اگر درست گفته باشم.)به همون دلیلی که نتونست با زبان مقدس مادرش رو شفا بده و جلوی مرگش رو بگیره.
مقام سفیر کبیری اجازه استفاده از قدرت هاش برای مقاصد شخصی رو نمیداد.
ای جانم عزیز
راستش توی 11 باری که کتابو خوندم خدایییییی ندیدم جایی نوشته باشه ملکه سیاه دختر الندر باشه! اگه هست لطفا اسکرین بگیر برام بفرست!
ای جانم عزیز
راستش توی 11 باری که کتابو خوندم خدایییییی ندیدم جایی نوشته باشه ملکه سیاه دختر الندر باشه! اگه هست لطفا اسکرین بگیر برام بفرست!
باز اگه ورد بود یه چیزی
با پی دی اف چجوری پیداش کنم؟ :105:
خاطرات گیومرتا در کتاب سرخ گویای همه چیز هست.
این جز ابتدائیات هست که ملکه بنیان گذار ذهن پرداز ها و گیومرتا برای مگندگان هست و از روی عقده، خواهر بعد از مرگ پدر به قصد کشت درگیر میشه و دست برادرو نابود میکنه.
1 بار با ارامش و اروم کتاب رو بخون و از نکات ریز و درشت یادداشت بردار... اونوقت میتونی بگی کتاب رو مطالعه کردی.
باز اگه ورد بود یه چیزی
با پی دی اف چجوری پیداش کنم؟ :105:خاطرات گیومرتا در کتاب سرخ گویای همه چیز هست.
این جز ابتدائیات هست که ملکه بنیان گذار ذهن پرداز ها و گیومرتا برای مگندگان هست و از روی عقده، خواهر بعد از مرگ پدر به قصد کشت درگیر میشه و دست برادرو نابود میکنه.
1 بار با ارامش و اروم کتاب رو بخون و از نکات ریز و درشت یادداشت بردار... اونوقت میتونی بگی کتاب رو مطالعه کردی.
خب اونجاشو یادمه اونطور که شنیدم اون ملکه و گیومرتا فرزندان پادشاه دنیاهای موازی بودن ولی هیچ وقت نگفته الندر همون پادشاهه یا پادشاه الندره!
خب اونجاشو یادمه اونطور که شنیدم اون ملکه و گیومرتا فرزندان پادشاه دنیاهای موازی بودن ولی هیچ وقت نگفته الندر همون پادشاهه یا پادشاه الندره!
فرزندان قانون گذار ابعاد و دنیاها.
در کتاب سرخ گیومرتا میگه من رشته های رنگی پدر و خواهرم قدرت مادر رو به ارث بردیم.
حتی از عشق عجیب پدر و مادرش میگه.
دلیل جنگشون ارثیه پدرشون هست.
فرزندان قانون گذار ابعاد و دنیاها.
در کتاب سرخ گیومرتا میگه من رشته های رنگی پدر و خواهرم قدرت مادر رو به ارث بردیم.
حتی از عشق عجیب پدر و مادرش میگه.
دلیل جنگشون ارثیه پدرشون هست.
ایول پس نامی از الندر نمیبره که ملکه دختر الندر باشه!
اون رو از کجای داستان در اوردی من در تعجبم!
ایول پس نامی از الندر نمیبره که ملکه دختر الندر باشه!
اون رو از کجای داستان در اوردی من در تعجبم!
:23:
علنا و رسما و مستقیما اعلام میکنه پدرش الندر و مادرش خالق دنیای سیاه هست.
علنا میگه من تنها کسی هستم که رسته های رنگی پدرم رو به ارث بردم ولی الندر نشدم و قدرتم در حدش نبود.
و البته فکر میکنم جاهای دیگم به این موضوع اشاره میشه.
انصافا 11 بار کامل خوندیش؟
:23:
علنا و رسما و مستقیما اعلام میکنه پدرش الندر و مادرش خالق دنیای سیاه هست.
علنا میگه من تنها کسی هستم که رسته های رنگی پدرم رو به ارث بردم ولی الندر نشدم و قدرتم در حدش نبود.
و البته فکر میکنم جاهای دیگم به این موضوع اشاره میشه.
انصافا 11 بار کامل خوندیش؟
ای وای بر من یا کتابی که به من رسیده کامل نبوده یا شما به یاداشت های نویسنده هم دسترسی داشتن!
یا سینا فتحی! برادر بیا ببینم این یاداش هاتو بده ما هم بخونیم!
درسته گیومرتا میگه من من رشته های رنگی پدرم رو به ارث بردم ولی هیچ وقت بعدش حرفی از اینکه الندر بشم نزده!!!!! من به جز فصل اول تک تک فصلا رو یازده بار خوندم!
ای وای بر من یا کتابی که به من رسیده کامل نبوده یا شما به یاداشت های نویسنده هم دسترسی داشتن!
یا سینا فتحی! برادر بیا ببینم این یاداش هاتو بده ما هم بخونیم!
درسته گیومرتا میگه من من رشته های رنگی پدرم رو به ارث بردم ولی هیچ وقت بعدش حرفی از اینکه الندر بشم نزده!!!!! من به جز فصل اول تک تک فصلا رو یازده بار خوندم!
بار دوازده واجبی:71:
بار دوازده واجبی:71:
به جان خودم باید برم یه بار دیگه بخونمش! هعییی بابا نسخه دومی توی سایت هست ایا؟ اضافاتی داره ایا اصلاحاتی هست؟