Header Background day #16
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

نگهبان(The Guard)

93 ارسال‌
36 کاربران
238 Reactions
24.9 K نمایش‌
AmbrellA
(@ambrella)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1038
شروع کننده موضوع  

نام داستان:نگهبان(The Guard)
نویسنده: امید مرادپور
سبک: فانتزی بلند جادوگری
کاور: نیازمند طراح
سایت مرجع: بوک پیج


نگهبان

مقدمه و پیشگفتار:

هر دنیایی داستانی دارد یکی شاد ، یکی غمگین ، یکی ترسناک ،یکی خونین ، یکی وحشتناک و .... این داستان در مورد یکی از دنیاهایی است که شاید بیشتر از دور یک دنیای شاد به نظر میرسد اما آیا در باطن هم اینطور است؟ یا در تاریکی شبهایش هیولاهایی کمین کرده است؟ داستان دنیای من شاید شروع جذابی ندارد اما پایانش را هیچکسی نمیتواند حدس بزند ،در اتفاقات رخ داده دست سرنوشت حاضر نبود این اعتقاد من است،که مردم سرزمین من این داستان را رقم زده اند با از خود گذشتگی با شجاعت، و داستان این شجاعت باید به تمام دنیاها و مردمان آزاد دنیا برسد. دنیای ما دوران سیاهی را سپری میکرد این دوران از ده هزار سال پیش تا به اکنون مانند طاعون سیاهی بر سرزمین من گسترش یافته بود،مردمان من هر روز شاهد مرگ عزیزان و فرزندانشان بودند ... شاید مرگ آنها سرنوشت بهتری بود، در برابر بردگی تا پایان عمر. در دنیای من چهار نژاد زندگی میکنند قویترین این نژاد ها شیاطینی بودند که به انها <<خون آشام >>میگفتند تشنگانی به خون که هیچگاه از لذت ریختن خون نژاد من سیراب نمیشدند ، نژادی دیگر در رقابت با خون آشام ها بودند به نام <<اجنه>> که از زجر و شکنجه مردمان من لذت میبردند و در نهایت هر فردی که زیر شکنجه های زجر آور آنها شکست میخورد به سرنوشتی بدتر گرفتار میشد ، گروه سومی هم وجود داشت که به آن <<گرگینه>> میگفتند مردمانی که زمانی هم نژاد من بودند اما گرفتار طلسم شومی شدند و دیگر نتوانستند راه روشنایی را در پیش گیرند و به جرگه شیاطین پیوستند اما نژاد من ... ما ضعیفیم ما پستیم ما .... من یک انسانم.... انسانها در طول سالها منبع غذای خون آشامها بودند، همچنین اجنه برای ادامه نسل خود مردمان هم نژاد من را تسخیر میکردند، هر گاه بین گرگینه ها و خون آشامها جنگی در میگرفت از هر دو نژاد به شهر های ما حمله میشد و مردمان زیادی برای افزایش قدرت این دو طرف به نیمه خون اشام و نیمه گرگینه بدل میشدند تا برای طرفین بجنگند، نیمه خون اشام ها عمری نداشتند و تنها برای جنگ استفاده میشدند نیمه گرگینه ها هم اگر بعد از جنگ زنده میماندند و به میان هم نژادهای خود بر میگشتند بعد از مدتی دیوانه میشدند و به کشتار خانواده خود می پرداختند و به ناچار همه نیمه گرگینه ها هم کشته میشدند. نژاد من دچار سرنوشتی شوم شده بود محکوم به شکست، بردگی و مرگ، سیاهی هر روز بیشتر و بیشتر میشد و نسل ما رو به نابودی میرفت تا اینکه نژاد انسانها تصمیمی گرفتند که شاید آخرین راه دفاع آنها در برابر این شیاطین بود. در میان نژاد من قومی وجود داشت به نام "مایای" ، مردمان این قوم همگی از قدرت های جادویی بهره مند بودند ، این قوم به دنبال راه نجات نژاد انسانها در طول تاریخ مطالعه میکرد تا اینکه راه حل نهایی را در سنگ نوشته های یکی از عمیق ترین غار های دنیای ما پیدا کردند، طلسمی بسیار قدرتمند که از موجوداتی ناشناخته بر لوحی سنگی حک شده بود. این طلسم،توانایی داشت که یک نژاد را به طور کامل به خوابی ابدی ببرد ؛ این همان راه نجات نژاد من بود اما مشکلی در اجرای این طلسم وجود داشت مردمانی که این طلسم را ساخته بودند ضعیف ترینشان به اندازه توان ده جادوگر انسان قدرت داشت و هیچ یک از نفرات این قوم حتی کوچکترین پیشرفتی در اجرای این طلسم نداشت،نا امیدی بار دگر بر نژاد من سایه افکند تا اینکه تصمیم نهایی گرفته شد مردمان نژاد مایای همگی مردمانی شجاع و از خود گذشته بودند، کسانیکه عدالت و شجاعت شعارشان بود،اکنون تنها راه نجات در دستان انها بود پس تصمیم اجرا شد... در مراسمی جادویی در زیر نور ماه کامل ، اولین شب زمستان، تمامی این قوم با اهداء زندگی و نیروی جادوییشان به یک نفر قدرت لازم برای اجرای آن طلسم را فراهم کردند. از قومی به آن بزرگی تنها یک بازمانده وجود داشت کسی که نجاتگر و منجی دیگر انسانها بود "زین آشام" زین اکنون قدرتی ماورای تصور همگان پیدا کرده بود به سرزمین های غربی رفت و تمام نژاد خون آشام ها را به خوابی ابدی فرو برد و همگی را در گویی به رنگ خون حبس کرد،سپس رو به شمال کرد و گرگینه ها را در گویی سنگی سیاه رنگی محبوس ساخت و در آخر در سمت شرق اجنه را نیز در گویی به رنگ آتش حبس نمود و اکنون کار به پایان رسیده بود؛ او از سر خشم هر گوی را به گوشه ای از دنیای خود پرتاب کرد تا دست هیچ موجودی به آنها نرسد تا هیچگاه امکان بازگشت برای هیچ یک از نژادهای محبوس شده وجود نداشته باشد و این سرزمین تنها متعلق به نژاد من باشد ، انسانها به تنهایی در تمامی سرزمین ها با ایمنی کامل پخش شدند و زندگی خود را گسترش دادند، تنها به لطف فداکاری قوم مایای که هیچگاه نام این قوم از ذهن ها پاک نخواهد شد . سوال مهم این بود که آیا همه زندگی ها نجات یافته بودند؟ آیاهمه مردم در شادی به سر میبردند؟ پس چرا اثری از زین دیگر در هیچ کجا دیده نشد؟ جواب سوال تنها در یک چیز بود مردمان مایای فریب خورده بودند آنها تمام تکه های آن لوح سنگی را نداشتند و از عواقب اجرای این طلسم اطلاعی نداشتند اما اکنون زین تکه گمشده کتیبه را یافته بود و جواب تمام سوالاتش را در آن یافت : - "در اجرای طلسم خواب ابدی ویژگی های جسمی فرد محبوس شده به فرد اجرا کننده طلسم منتقل میشود ...... این طلسم را جزو دسته طلسم های ممنوعه قرار داده اند، زیرا فرد اجرا کننده جادو دیگر به مانند قبل نیست چون این طلسم در اکثر مواقع نیرو های شیطانی را به فرد منتقل میکند و اجرا کننده را به شیطانی بدل خواهد کرد ....... کسی که نیروهای شیطانی در او بیدار شده باشند یکصدو سیزده روز زمان دارد تا بر این نیروهای شیطانی فائق آید، در غیر اینصورت در روز آخر روح فرد برای همیشه بدن را ترک گفته و جسم به حیاط شیطانی خود ادامه میدهد." زین تمام نشانه های گفته شده در کتیبه را در خود میدید او از خون آشام ها تشنگی به خون را در خود دیده بود از گرگینه ها دیوانگی در زمان ماه کامل و از همه بدتر طلسم بیداری ابدی اجنه را ، او دیگر هیچ وقت نمیتوانست بخوابد نمیتوانست بخورد و نمیتوانست در میان هم نژادهای خود باشد زیرا ممکن بود به آنها آسیب برساند. پس از مدتی زین در دیوانگی و تنهایی جان سپرد قهرمانی که نامش سرآمد قهرمانان دنیای ماست؛ با مرگ زین اتفاق عجیبی رخ داد گمان میرفت با مرگ زین قدرت جادویی او نیز از بین برود اما چنین نشد در عوض قدرت به فرزند ارشد زین رسید. همگان میترسیدند که آیا عوارض آن طلسم سیاه نیز به فرزندان زین منتقل شده باشد اما چنین نشانه هایی هیچگاه در نسل او دیده نشد و در هر نسل قدرت به فرزندان ارشد منتقل میشد ، این فرزندان به مانند جد بزرگشان وظیفه محافظت از دنیا را بر عهده داشتند که مبادا کسانی گوی های گمشده را گرد آورند و اقوام شیطانی را بازگردانند، به این نسل لقب نگهبان داده شده بود. نسل های متمادی از پی هم میگذشت و نگهبانان به مانند پادشاهان بر سرزمین ما با عدالت حکمرانی میکردند ، این مرور سالها بدون هیچ اتفاقی تفکر نگهبانان را طوری تحت تاثیر قرار داده بود که فکر می کردند هیچگاه دشمنی نخواهند داشت اما این چنین نشد؛ در شبی تابستانی قصری که نگهبانان نسل اندر نسل در آن زندگی میکردند به آتش کشیده شد و نگهبان آن دوره توسط جادوگران سیاه کشته شد. اما همسر نگهبان توانست فرزند شیر خواره خود را از دست آن شیاطین نجات دهد و به بیابانها بگریزد. هیچگاه مردم دلیل حمله جادوگران سیاه را به نگهبان و کشتن او را نفهمیدند تنها شایعه ای از پیشگویی در میان مردم پخش شد که از آزادی سه نژاد به دست یکی از نگهبانان خبر میداد، اما این شایعه دور از ذهن ها بود زیرا تنها دلیل زندگی نگهبانان محافظت از دنیا در برابر بازگشت سه نژاد شیطانی بود. به علاوه جادوگران سیاه خادمان شیاطین بودند و دلیل مقابله با پیشگویی را هیچگاه از جانب آنها نفهمیدند . از طرف دیگر همسر نگهبان با بچه ای که در آغوش داشت در بیابان های بی آب و علف سر گردان بود ، بعد از چند روز از فرط گرما و تشنگی جان سپرد در حالی که فرزند شیر خواره اش در آغوشش در میان بیابان تنها رها شده بود.
. .
آیا این بار دست سرنوشت به کمک مردم من آمده بود؟ آیا مردم از پیشگویی نجات یافته بودند ؟

شماره فصل نام فصل تاریخ لینک دانلود
فصل صفر پیشگفتار+ مقدمه 1394/11/08 دانلود
01 بدون ویرایش و تنها برای کسانی که دوست دارند با فصای داستان گارد اشنا بشند!
داستان همینه روندش ولی بعدها زمان فصل دهی که برسه این فصل ویرایش میشه
21/10/95 دانلود


بوک پیج


   
grrimm.com2, paradise, Batman and 38 people reacted
نقل‌قول
azam
 azam
(@azam)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 18
 

خیلی جالب بود. یک ایده ی عــالی.
خسته نباشی برادر! خدا قوت.
بی صبرانه منتظر بقیه ی فصل هات هستم :دی


   
milad.m and AmbrellA reacted
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1560
 

خب خب خب
برای شروع واقعا خوب بود
قوی نوشته شده و مشخصه برنامه داری
اما بعضی جاهاش یه کم مجهول بود انگار پریدی ازش


   
reza379, azam and azam reacted
پاسخنقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 765
 

سلام

درست متوجه نشدم، چرا زین مرد؟
به خاطر اثرات قدرت گرگینه دیوونه شد و به خاطر اثرات قدرت خون آشام ها، عمرش سریع تمام شد؟
ولی طبق طلسم قرار نبود بعد از 100 روز روح شیطانی جسمش رو تسخیر کنه و به زندگی ادامه بده؟

AmbrellA;19176:

مقدمه و پیشگفتار

این مقدمه به تنهایی میتونست 2 جلد داستانِ فوقِ جذاب باشه. خیلی تاسف خوردم... :29:

almatra;19178:

نمیدونم چی شد یهو نگهبانان شاه شدند و مردند و یه بچه زنده موند(شاید کمی سر سری خوندم)

معمولا قصر ها و... یه راه مخفی و در پشتی برای شرایط جنگ و آقا زاده ها کنار میزارن.:65:


   
azam and azam reacted
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1038
شروع کننده موضوع  

milad.m;19255:
سلام امید آقا برای درخواست ویراستاری اینجا در خواست بدید .

http://btm.bookpage.ir/thread34.html

دوستان این پست اسپم نیست می خواستم به نویسنده عزیز کمک کنم .

یا علی

مرسی میلاد جان

sina.m;19263:
دوست عزیز بهت تبریک میگم مقدمه بسیار جالبی داشتی و بی صبرانه منتظر فصل دهیت هستم. امیدوارم موفق باشی

تشکر اقا سینا که وقت گذاشتین

azam;19274:
خیلی جالب بود. یک ایده ی عــالی.
خسته نباشی برادر! خدا قوت.
بی صبرانه منتظر بقیه ی فصل هات هستم :دی

مرسی ابجی خانوم خیلی زحمت کشیدی
ایشاا.. فصلارم به زودی میدم

proti;19307:
خب خب خب
برای شروع واقعا خوب بود
قوی نوشته شده و مشخصه برنامه داری
اما بعضی جاهاش یه کم مجهول بود انگار پریدی ازش

با سلام و تشکر فراوان از شما بابت وقتی که گذاشتین و داستان بنده رو مورد لطف خودتون قرار دادین
خب در مورد مورد اخر باید خدمتتون عرض کنم بله در جاهایی از عمد داستان رو مجهول و نیمه رها کردم تا کسی که میخونه براش جذابیت ایجاد شه و منتظر فصل دهی باشه و این روند طبیعی مقدمه داستانه قرار نیست کل داستان در مقدمه بیان بشه

ahmaad;19313:
سلام

درست متوجه نشدم، چرا زین مرد؟
به خاطر اثرات قدرت گرگینه دیوونه شد و به خاطر اثرات قدرت خون آشام ها، عمرش سریع تمام شد؟
ولی طبق طلسم قرار نبود بعد از 100 روز روح شیطانی جسمش رو تسخیر کنه و به زندگی ادامه بده؟

این مقدمه به تنهایی میتونست 2 جلد داستانِ فوقِ جذاب باشه. خیلی تاسف خوردم... :29:

معمولا قصر ها و... یه راه مخفی و در پشتی برای شرایط جنگ و آقا زاده ها کنار میزارن.:65:

خب اول تشکر کنم از شما که وقتتون رو گذاشتین و خوندیم مقدمه رو
و اما در پاسخ به مجهولات شما باید عرض کنم خدمتتون با توجه به اینکه نباید روند داستان رو در اینجا لو بدم اما شاید بتونم اینو بگم
زین به جوانمردی و قبیلش به درست کاری معروف بوده ایا به نظر شما اون اجازه میده جسمش به موجود پلیدی تبدیل بشه؟! شک دارم!
ولی این ریز بینی شما و دقت در خوندن عالیه واقعا!

و اما چرا تاسف خوردین ؟؟ به نظر شما کسی که این ایده رو داده توانایی نوشتن و خلق داستانش رو نداره؟!


   
ahmaad, azam and azam reacted
پاسخنقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 765
 

AmbrellA;19314:

خب اول تشکر کنم از شما که وقتتون رو گذاشتین و خوندیم مقدمه رو
و اما در پاسخ به مجهولات شما باید عرض کنم خدمتتون با توجه به اینکه نباید روند داستان رو در اینجا لو بدم اما شاید بتونم اینو بگم
زین به جوانمردی و قبیلش به درست کاری معروف بوده ایا به نظر شما اون اجازه میده جسمش به موجود پلیدی تبدیل بشه؟! شک دارم!
ولی این ریز بینی شما و دقت در خوندن عالیه واقعا!

خواهش میکنم.

پس از مدتی زین در دیوانگی و تنهایی جان سپرد
راستش از این جمله هر چیزی بر میاد غیر از اینکه مثلا زین خودکشی کرده باشه یا هرچیز که معنی به فداکاری بده. مخصوصا وقتی دیوونه شده.
نمیدونم به هر حال تا داستان رو نخونیم متوجه نمیشیم.
ممنون برای تعریف

و اما چرا تاسف خوردین ؟؟ به نظر شما کسی که این ایده رو داده توانایی نوشتن و خلق داستانش رو نداره؟!

همچین چیزی گفتم؟
موضوع این نیست که داستان اصلی جذاب از آب در میاد یا نه.
تاسف برای این هست که مقدمه به تنهایی توانایی تبدیل به چند جلد داستان جذاب و سراسر دلهره و هیجان رو داره ولی در حد مقدمه باقی مونده.
حتی الان اگر مقدمه، داستان بشه، با توجه به تعریف کلی از ماجرا، دیگه اون جذابیتی که میتونست داشته باشه رو از دست داده.


   
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1038
شروع کننده موضوع  

ahmaad;19316:
خواهش میکنم.

پس از مدتی زین در دیوانگی و تنهایی جان سپرد
راستش از این جمله هر چیزی بر میاد غیر از اینکه مثلا زین خودکشی کرده باشه یا هرچیز که معنی به فداکاری بده. مخصوصا وقتی دیوونه شده.
نمیدونم به هر حال تا داستان رو نخونیم متوجه نمیشیم.
ممنون برای تعریف

همچین چیزی گفتم؟
موضوع این نیست که داستان اصلی جذاب از آب در میاد یا نه.
تاسف برای این هست که مقدمه به تنهایی توانایی تبدیل به چند جلد داستان جذاب و سراسر دلهره و هیجان رو داره ولی در حد مقدمه باقی مونده.
حتی الان اگر مقدمه، داستان بشه، با توجه به تعریف کلی از ماجرا، دیگه اون جذابیتی که میتونست داشته باشه رو از دست داده.

اها تازه منظور تاسف خوردنتو گرفتم بله به نظر خودمم میتونست یه داستان مجزای کامل بشه اما بعضی وقتا برای رسیدن به یه سری چیزا باید یه سری چیزای دیگه رو قربانی کرد
اشکالی نداره ایشاا... داستان اصلی تلافی از بین رفتن اون ایده رو بده


   
vania reacted
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1560
 

با سلام و تشکر فراوان از شما بابت وقتی که گذاشتین و داستان بنده رو مورد لطف خودتون قرار دادین
خب در مورد مورد اخر باید خدمتتون عرض کنم بله در جاهایی از عمد داستان رو مجهول و نیمه رها کردم تا کسی که میخونه براش جذابیت ایجاد شه و منتظر فصل دهی باشه و این روند طبیعی مقدمه داستانه قرار نیست کل داستان در مقدمه بیان بشه

اول اینکه از خوندنش لذت بردم
و دوم اینکه باید ببینیم چطور جلو میبری و چطور مجهولات رو رو میکنی


   
milad.m, vania, AmbrellA and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1038
شروع کننده موضوع  

جهت بالا آمدن


   
پاسخنقل‌قول
R-MAMmad
(@r-mammad)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 551
 

با خوندن مقدمه نمیشه چیزه زیادی گفت، امیدوارم ادامه بدی و ایده ات رو پیش ببری.
اگر قصدت بر ادامه دادن هست، که امیدوارم چنین باشه، تنها توصیه ای که فعلا میتونم بکنم اینه که سعی کنی نسبت به خواننده ی داستانت، چند فصل جلوتر باشی.
امیدوارم شاهد ادامه ی داستان باشیم :8:


   
vania, AmbrellA and milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1038
شروع کننده موضوع  

MAMmad;19557:
با خوندن مقدمه نمیشه چیزه زیادی گفت، امیدوارم ادامه بدی و ایده ات رو پیش ببری.
اگر قصدت بر ادامه دادن هست، که امیدوارم چنین باشه، تنها توصیه ای که فعلا میتونم بکنم اینه که سعی کنی نسبت به خواننده ی داستانت، چند فصل جلوتر باشی.
امیدوارم شاهد ادامه ی داستان باشیم :8:

سلام و با تشکر از اینکه وقت گذاشتین و مقدمه رو خوندین
البته باید ببخشید که پر از اشکالات نگارشی بود چون اون موقع ویراستار نداشتم اما الان خوشبختانه سجاد جان داره به سختی روی متن های درهم من کار میکنه و اونها رو ویرایش بکنه همینجا خسته نباشید بهش میگم
و مطمئن باشید این داستان رو ادامه میدم و دقیقا همین فکر شما رو دارم الان عملی میکنم چند فصل الان نوشتم و دادم برای ویراستاری، داستان به پنج شش فصل برسه انشاا... از فصل یک شروع میکنم به گذاشتن توی سایت
استقبال و پیگیری خوب باشه ادم انرژی میگیره و سریعتر مینویسه امید وارم هرچه زودتر بتونم فصل دهی رو شروع کنم
بازم مرسی
یا علی


   
vania, Black, R-MAMmad and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
R-MAMmad
(@r-mammad)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 551
 

AmbrellA;19563:
سلام و با تشکر از اینکه وقت گذاشتین و مقدمه رو خوندین
البته باید ببخشید که پر از اشکالات نگارشی بود چون اون موقع ویراستار نداشتم اما الان خوشبختانه سجاد جان داره به سختی روی متن های درهم من کار میکنه و اونها رو ویرایش بکنه همینجا خسته نباشید بهش میگم
و مطمئن باشید این داستان رو ادامه میدم و دقیقا همین فکر شما رو دارم الان عملی میکنم چند فصل الان نوشتم و دادم برای ویراستاری، داستان به پنج شش فصل برسه انشاا... از فصل یک شروع میکنم به گذاشتن توی سایت
استقبال و پیگیری خوب باشه ادم انرژی میگیره و سریعتر مینویسه امید وارم هرچه زودتر بتونم فصل دهی رو شروع کنم
بازم مرسی
یا علی

خیلی هم عالی.
داستانت امیدوارم تو سایت جا بیفته و شاهده استقبال خوبی باشیم.
به نظرم تو نوشتن عجله نکن، یادمه سره داستانی مثل اربابان زمین که رو سایت قرار گرفته تا الان، یا هدیه شوم، داستان رو به یک جای معقول رسوندیم بعد شروع کردیم به ویرایش کلی
مثلا اربابان 20 فصل و هدیه شوم کامل نوشته شد اول :)))
رونده کارت رو توصیبه میکنم مثله چیزی انجام بده که یکی مثل سینا می گفت همیشه
در حده بیست فصل از داستانت رو بنویس، به یکجای معقول یعنی رسیدی، حالا برگرد سره ویرایش و ارئه
تو مسیر نوشتن هرچقدر دوست داری سوتی بده و برو جلو، بهش فکر نکن
چون داستانی به نتیجه میرسه که در وهله اول ایده و پیرنگ خوبی داشته باشه . تو مسیر ویرایش اشتباهات رو بر طرف میشه کرد
موفق باشی، یاعلی.


   
ahmaad, AmbrellA and vania reacted
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 994
 

جالب بود
البته نظر خاصي نميشه الان داد
منتظر فصل اول هستم


   
AmbrellA and vania reacted
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1038
شروع کننده موضوع  

MAMmad;19653:
خیلی هم عالی.
داستانت امیدوارم تو سایت جا بیفته و شاهده استقبال خوبی باشیم.
به نظرم تو نوشتن عجله نکن، یادمه سره داستانی مثل اربابان زمین که رو سایت قرار گرفته تا الان، یا هدیه شوم، داستان رو به یک جای معقول رسوندیم بعد شروع کردیم به ویرایش کلی
مثلا اربابان 20 فصل و هدیه شوم کامل نوشته شد اول :)))
رونده کارت رو توصیبه میکنم مثله چیزی انجام بده که یکی مثل سینا می گفت همیشه
در حده بیست فصل از داستانت رو بنویس، به یکجای معقول یعنی رسیدی، حالا برگرد سره ویرایش و ارئه
تو مسیر نوشتن هرچقدر دوست داری سوتی بده و برو جلو، بهش فکر نکن
چون داستانی به نتیجه میرسه که در وهله اول ایده و پیرنگ خوبی داشته باشه . تو مسیر ویرایش اشتباهات رو بر طرف میشه کرد
موفق باشی، یاعلی.

سلام
داستانت امیدوارم تو سایت جا بیفته و شاهده استقبال خوبی باشیم----->انشاا...
در حده بیست فصل از داستانت رو بنویس، به یکجای معقول یعنی رسیدی، حالا برگرد سره ویرایش و ارئه----> همین کار رو خواهم کرد
تو مسیر نوشتن هرچقدر دوست داری سوتی بده و برو جلو، بهش فکر نکن----->اینم که کلا من راحتم چون یه ویراستار خوب دارم !! (تشکر از اقا سجاد)
باز هم تشکر از نکاتی که گوشزد فرمودید حتما به بکار میگیرمشون.

Anobis;19654:
جالب بود
البته نظر خاصي نميشه الان داد
منتظر فصل اول هستم

با تشکر از شما دوست عزیز بابت وقتی که گذاشتین
امید وارم روند داستان شما و دیگر دوستان رو مشتری دائم این تاپیک بکنه


   
پاسخنقل‌قول
lord.1711712
(@lord-1711712)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1002
 

آینده های خوبی رو برای این داستان پیش بینی میکنیم :دی
موفق باشی


   
AmbrellA, captainlevi13772, R-MAMmad and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 765
 

Hermit;19663:
آینده های خوبی رو برای این داستان پیش بینی میکنیم :دی
موفق باشی

جهان های موازیه مگه :دی
یاد نایت ساید و نگهبان زمان بخیر:65:

...........................

حالا که دقت میکنم... فکر نمیکنی یکم زیاده روی کردی؟
جذب تمام افراد (احتمالا با جسم) از 3 نژاد در 3 گوی؟

باز اگر میگفتی فقط ارواح قدرتمند ترین هاشون، باورپذیر تر می شد


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 7
اشتراک: