به هر حال ما هر کتابی را نمیخوانیم. به ازای خواندن کتاب ها ما انتظار دریافت چیزی از متن را داریم.
غرق شدن در هنر؟
زندگی ای جدید را تجربه کردن؟
یا کسب مفهومی تازه از زندگی؟
حداقل چه سطحی از نوشتار چیزی است که میخواهید؟
چه عناصری در داستان ضروری است؟
نویسندگان بزرگ چه چیز هایی داشتند که انتظارات شما برآورده شده؟
نویسندگان جوان چه نیاز دارند؟
پ.ن: دوستان اگر عنصر خاصی را مثال میزنید نام داستانی که این عنصر در آن برجسته است را هم بیاورید. ممنون.
سلام.مرسی از این تاپیک.
من انتظاری که از داستانا دارم اینه که بتونم یه زندگی جدید رو توش ببینم.کتاب نغمه ایی از اتش و یخ واقعا یه زندگی جدید بهم داد.یه دید جدید.مفهومی از زندگی جدیدو بهم فهموند.بی نظیر بود و هست.کتابیه که اگه از یه دید بهش نگاه کنی مزخرفه ولی اگه دیدت رو بسط بدی و بازش کنی توش میتونی عشق و هنر و تضاد بین این دو رو درک کنی.این کتاب تمام تصورات منو زنده کرد و واقعا چیزی بود که تمام اون انظاراتم رو جواب داد.
نویسندگان جوان باید کتاب بخونن.باید خیلی کتاب بخونن.باید دیدشون رو باز کنن.تنگ نظر بودن و نداشتن خلاقیت عرصه رو بر نویسنده تنگ میکنه.
امیدوارم بتونیم یه روزی نوسنده های جوانی رو از توی همین مملکت ببینیم که کتباشون به اندازه هری پاتر و دارن شان خواننده داشته باشه.
منم مثل ریحانه دوست دارم یه کتاب دنیای جدیدی رو پیش روم بذاره. خلاقیت داشته باشه. ممکنه موضوع اصلیش تکراری باشه، ولی اونقدری نویسنده توانایی داشته باشه که بتونه یه شکل جدیدی از اون موضوع رو به نمایش بذاره. (فهمیدین؟ من خودم هم نفهمیدم چی گفتم)
دیگه اینکه، آدم داستان غرق بشه، جوری که مثلاً با کتک اونو از پای کتاب بلندش کرد. یه جورایی کشش زیادی داشته باشه. نویسندگان جوان باید به این موضوع خیـــــلی خــــــــیلی توجه کنند. (البته من سر اکثر کتابا همین عکس العمل رو دارم:))
من راستش وقتی پای یه کتاب می شینم، مشکلات زندگی رو فراموش می کنم و یا زمانی که شخصیت ها رو می بینم، آسانتر با مشکلات برخورد می کنم. خیلی راحت تر.
آهان یه چیز خیلی مهم تر اینکه نوشته باید نرم باشه. احساس توش باشه. الان من این حرف رو میزنم ولی خودم نوشته هام چندان نرم نیستند. نویسنده های جوان باید با احساس باشن تا بتونند به شخصیت هاشون هم احساسات بدن.چیزی که بازم من ندارم و نخواهم داشت.
جوری بتوانند با شخصیت ها بازی کنند که خواننده لذت ببره.
من انتظارم از یه داستان خوب اینه که علاوه بر داستان خوب فضاسازی خوبی داشته باشه. مثلا بعضی داستانا که خوندم جوری یه مکان رو توصیف میکرد که وقتی میخوندم انگار دارم اونجا رو میبینم یا مثلا وقتی صحنه یه جنگ یا مبارزه رو توصیف میکرد تقریبا فکر میکردم دارم صدای برخورد شمشیر ها رو میشنوم. و موضوعش شبیه به داستانای دیگه نباشه
خیلی ممنون از این تایپک خوب
از نظر من یه کتاب باید خواننده رو سر شوق بیاره داستان نباید قابل پیشبینی باشه چون خواننده رو خسته و کسل میکنه .فضا سازی خوبی داشته باشه شخصیت هاش بی نقص نباشه .زیاد لیم و لوس نباشه .از یه زاویه نباشه . شخصیت هاش طبیعی باشه درحدی که بشه شخصیت رو درک کرد و باهاش جور شد . اما یه کتاب بی نقص هم نمیشه . :107:
چرا غرق شدن در هنر؟ معمولا ما توی کلمات و جملات و اتفاقات داستان غرق میشیم...
و اینکه آره... هر سه تاش میتونه باشه... هر کتاب ما رو وارد زندگی های مختلفی میکنه... توی هر کتاب نه یکی، بلکه ممکنه زندگی چندین نفر شرح داده بشه و هرکدوم از اونا با یه دید خاصی به زندگیشون نگاه میکنن که خب همونم تاثیراتی روی ما داره... درست مثل اینه که وارد ذهن یکی دیگه بشی که بزرگترین آرزوی من بوده...
همونطور که دوستان گفتن کتاب نباید قابل پیش بینی باشه... و اینکه نه خیلی ساده و سطحی باشه که خواننده رو خسته کنه نه اونقدر پیچیده که گیجش کنه و اذیت شه... یه نکته دیگه هم که مهمه اینه که از کلمات تکراری استفاده نشه... بعضی وقتا نویسنده تیکه کلامها و سبک صحبت خودش رو وارد داستان میکنه و بعد این باعث میشه تفاوت شخصیتها کمرنگ بشه و یه فاجعه به بار بیاد...
بهترین چیزی که من از نویسنده ها دیدم این بود که قدرتی استثناعی برای به پایان رسوندن داستانشون داشتند. همه چیز رو به راحتی تموم نمی کردن... شک زده ت می کردن، می ترسوندنت و بعد یه پایان خوب بهت می دادن. این منو یاد یکی از دیالوگ های فیلم نگهبانان کهکشان میندازه که استارلورد آخرش میگه: یه چیز خوب؟ یه چیز بد؟ یا مخلوطی از دوتاش؟ خب به نظر من باید پایان داستان مخلوطی از هردوتاش باشه... نه خیلی شاد تموم شه نه خیلی غمگین.. نه مبهم باشه نه خیلی واضح... و اینکه فقط مربوط به اصل داستان باشه و وارد حاشیه نشه... مثل رمان هایی که تا نوه و نویره طرف تعریف می کنن... به نظر من در آخر داستان باید تنها مسیر سرنوشت شخصیت اصلی مشخص بشه و بس. نه خود سرنوشتش... حالا هرچیز دیگه ای که میخواد باشه:شکست، پیروزی، آرامش ابدی، یه ماجراجویی جدید و ....
این چیزیه که خیلی از نویسنده های بزرگ انجام میدن.. و همونیه که من واسه نویسنده های تازه کار پیشنهاد میکنم... چون حیفه این همه وقت و انرژی و فکرت رو صرف یه داستان بکنی و بعد بزنی آخرشو خراب کنی...
میدونم خیلی حرف زدم:دی امیدوارم به درد بخور بوده باشه 🙂
خب انتظار من از یه داستان اینکه شخصیت اولش بزنه همه چیزو بترکونه حسابی توش قدرت های عجیبو مخوف داشته باشه ولی همه مال یه نفر نباشه یه کوچولو ترسناک و توش یه رابطه عشقو عاشقیم باشه
اینطوری دوس دارم فکر کنم! البته خلاصه کردم
من دوست دارم کتابایی بخونم که یه دنیای جدید خلق کردن دنیایی که میشه نوش غرق شد مثل شمشیر حقیقت یا نغمه آتش و یخ
هیجان
علم
منطق
امید
و....
داستان خوب و قوی.
این از نظر من مهم ترین چیزه.
توصیه به نویسنده های جوان(مثل خودم) : قبل از نوشنت دیالوگ ها ، صحنه ها ، توصیف ، نقشه و ... اول داستانتون رو شکل بدید. حتی تا چند فصل بعد. وقتی بدونید قراره چی بشه نوشتن راحت تر میشه.