Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

8 نکته که به شما برای نوشتن دیالوگ های داستانتان کمک میکند

22 ارسال‌
13 کاربران
81 Reactions
10.9 K نمایش‌
lord.1711712
(@lord-1711712)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1002
شروع کننده موضوع  

نویسنده: جوزف بلیک پارکر

مترجم:
Hermit

ویرایش: MAMmad

دیالوگ نویسی موضوع پیچیده و سختیه. و این دو دلیل داره. اولین دلیل اینه که ساخت دیالوگ های واقعی مهارت دشواری برای استاد شدنه. این عمل عمل حتی در روزمره های زندگی نیز سخت است تا صحبت ها ی انجام شده مصنوعی، بی هدف و یا متقاعد نکننده نباشه.
دومین مشکل اینه که یک دیالوگ خوب برای داستان شما، به طور عمیقی در عناصر دیگه ریشه زده. شخصیت ها، تم داستانی، ژانر و ...
بدلیل همین، نوشتن دیالوگی که به داستان شما بخوره، نیازمند تنظیم کردنه خاصیه و نمیشه هیچوقت یک راهنمای جامع گفت که به همه ی داستان ها جواب بده. امروز من میخوام یک سری روش جدید رو امتحان کنم؛ همونطور که یکسری نکات تایید شده رو هم می گم تا بهترین دیالوگ ممکن در داستان شما رو بشه ساخت.

نکته اول: به یاد داشته باشید که همه ی دیالوگ ها - همه ی پاراگراف ها، جملات و کلمات- می بایست در مسیر هدف خاص داستانتان باشند.

مهم نیست که دارید یک طرح را توسط تلاش شخصیت برای راضی کردن، گول زدن، اکتشاف، حقه زدن، تشویق کردن، سوال پرسیدن و یا آشکار سازی افکارش جلو می برید، هرچیزی که در دیالوگ گفته می شود باید به درد هدف خاصی بخورد. این برای دیالوگ حیاتی اند، همانطور که سرعت و جریان داستانی را در خطر می اندازند، و علاقه ی خواننده به خود داستان بیشتر از عناصر صحنه هاست. به علاوه، خوانندگان دقیق، موضوعات گفته شده درون دیالوگ ها را بیشتر از هر توصیفات و داستان سرایی به یاد خواهند داشت- یعنی آنها ناامید و دلسرد خواهند شد که زمان و انرژیشان درمورد دقیق بودن بی دلیل بوده.

نکته دوم: در صحبت های روزمره تان دقت کنید و به همان صورت به پاسخ های دیگران توجه کنید.
چه مقدار از حرف هایی که هر روز میزنید معنی دارند، و چه مقدار آنها حرف های تک بعدی بی اهمیت بودند که بوجود آمدند تا جای سکوت را پر کنند، یا یک نوع انتظار اجتماعی بودند؟ به کلماتی که استفاده می کنید و معنی ای که به همراه دارند فکر کنید. فکر کنید «چطور مطوری؟» دقیقا چه معنی ای داره، و آیا این به شما کمک میکنه تا به هدفی برسید و یا به نکته ای از زندگی فردی بدست آورید. توجه کنید که به چه می خواهید برسید -هدف نهایی- از هرچیزی که می گویید، و تاثیر حرف هایتان را بر روی اطرافیان یادداشت کنید -دیگران چه کار می کنند، چه می گویند و یا چه واکنشی نشان می دهند. بدانید که انجام این عمل تاثیری دوگانه دارد که غیر ازین که صحبت های روزانه تان را موثر تر می کند، بلکه مجبورتان می کند دوباره یادبگیرین تا با معنی ارتباط برقرار کنید. و این توانایی به راحتی به نوشتنتان انتقال می یابد.

نکته سوم: چند روش بازیگری را امتحان کنید- خود را بجای هر شخصیت بگذارید و برای یک هفته همانند آنها سخن بگویید.
زمانی که فهمیدید چگونه با هدف سخن بگویید، شروع به تجزیه و تحلیل شخصیت های خاص، انگیزه های خاص، پیشینه ی خاص، و اخلاق های خاص کنید که چگونه حرف می زنند. به پیشینه شان نگاه کنید، وطنشان، میزان تسلطشان به زبان، از چه کلماتی بیشتر استفاده می کنند، و دلیل آنکه بخواهند حرف بزنند. مشخص است که وقتی این تمرین را برای شخصیت های منفی و دیگر کاراکتر هایی که به بقیه آسیب می زنند یا از آنها استفاده می کنند استفاده می کنید، شاید بخواهید به طرز عادی حرف بزنید و تنها درون ذهنتان تکرار و تمرین کنید که آن شخصیت چگونه با آن شرایط برخورد می کرد. با رفتن در نقش شخصیت ها و آموختن نکات ظریف دیالوگ گویی هایشان و
نحوه ی استفاده ی آنها از زبان، شما قادر خواهید بود تا عمق تفکری بیشتری را برای شخصیتتان بر روی کاغذ انتقال دهید.

نکته چهارم: از پیش نویس هایتان برای بطورِ اصولی بهتر کردن یک فرمول، برای الگو صحبت ها استفاده کنید.
شما در پیش نویس اولیه تان همیشه باید از دیالوگ به عنوان یک سری جمله بندی های سرراست که شما را از نقطه ی «آ»، به نقطه ی «ب» می برد استفاده کنید، همزمان نکاتی که در پیش نویس های بعدیتان بدرد می خورد را یادداشت کنید. دلیل آن هم حالت ساده و بی تجمل ذات اولین پیش نویس است، اولین پیش نویس را ساخت یک سنگ تراش نخورده بدانید که می توانیم هنر قلممان را بر رویش نقش بیاندازیم. در پیش نویس دوم، کمی با ساخت جملات کامل و درست از نظر گرامری بهتر می کنیم و افکار طولانی تر و وسعت داده شده تر را درون دیالوگ ها می آوریم. سپس، در پیش نویس های بعدی ، این جملات را به چیزی که نیاز است بهبود می دهیم، و کم کم بازتاب شخصیت ها درون دیالوگ ها بوجود می آید. با استفاده از پیش نویس ها به این شکل، ما پیشرفت ساختاری و بهبود بخشیدن را می آموزیم که پس از آن تلاشمان برای تغییر دادن دیالوگ ها دیگر کورکورانه و بی نظم نیست.

نکته پنجم: همیشه قانون Hitch را به یاد داشته باشید. (به اسم قانون 90/10 هم شناخته میشود)
در فیلمی به نام Hitch، در سال ۲۰۰۵، به طور دقیقی شرح می دهد:
شصت درصد هر رابطه ی انسانی بدون استفاده از کلمات است، زبان بدن؛ سی درصد تن صدا است. پس این نشان می دهد که نود درصد چیزهایی که می گویید از دهانتان خارج نمی شود." اگر میخواهید شخصیتتان ارتباط و سخن گفته هایش واقعی به نظر برسد، باید از زبان بدن استفاده کنید. این کمی در نوشتن یک دیالوگ و یا داستان سرایی معمولی سخت تر و چالش بر انگیز تر است، ولی شما امکاناتی در دسترس دارید، همانند ایتالیک (برای تاکید روی کلمات)، بالا انداختن شانه، چرخاندن چشم، نفس های سریع، درشت کردن چشمان، چین خوردن پیشانی، اخم کردن و تعداد زیادی حرکات دقیق بدن، تا یک ارتباطی بسیار سه بعدی تر از هر دیالوگ دیگر داشته باشید.

نکته ششم: ضمیمه های دیالوگ هایتان را ساده و دقیق بگیرید.
دو مشکل عمده که وقتی ویرایش می کنم به چشمم می خورد این است که نویسنده سختش از تا کلمه ی "گفت" را تکرار کند. این مشکلی ندارد! هر نویسنده ای با این دست و پنجه نرم میکند، چون این ضایع است که در یک فصل تعداد دفعات زیادی تکرار کنیم "بلیک گفت". اما، خیالتان راحت باشد که برخلاف کلماتی مثل "از روی تعجب فریاد زدن، داد زدن، اظهار کردن، خبر دادن" و بقیه ی ضمیمه های دیالوگ، خواننده "بلیک گفت" را نمیبیند چون عادت کرده اند از نویسنده های حرفه ای این را ببینند، پس آنها بطور ناخودآگاه تنها اطلاعاتی که میخواهند را دریافت میکند. گاها، خوب است که از ضمیمه هایی همچون "بلیک زمزمه کرد" استفاده کنید، البته اگر شخصیتتان از یک ترول قایم شده؛ از آن ها کم استفاده کنید و تنها زمانی بکار ببریدشان که ذکر خصوصیات به نسبت شرایط لازم است.

نکته هفتم: هر زمان که گوینده تغییر میکند به پاراگراف جدید بروید.
یک مشکل عمده این است که وقتی یک شخصیت چیزی کوتاه میگوید، مثل "باشه"، و یک نویسنده ی تازه کار آنقدر مطمئن نیست تا آن را یک پاراگراف تک کلمه ای بکند. این کار را در هر شرایط انجام دهید. تغییر پاراگراف برای هر گوینده باعث میشود که خواننده بتواند بطور روان و واضح بخواند، و آنها ار پاراگراف های بزرگ پشت سر هم نخواهند ترسید.

نکته هشتم :تا میتوانید تغییرات ما بین پشت هم اتفاق افتادن صحبت ها و صحنه های اکشن را در هر پاراگراف محدود کنید.
«این مهم است که میزان تعداد دفعات تغییر دادن متن بین دیالوگ ها و صحنه های اکشن را در متن محدود کنید» بلیک گفت، یا بطور دقیق تر تایپ کرد. «چون چیز دیگری که باعث خراب شدن جریان روند داستان میشود تغییرات پشت سر هم این چنین است.» بلیک فکر کرد خیلی باهوش بود که مثالش را دقیقا بگونه ای زد که میخواست بگوید انجام ندهید. «سعی کنید سعی کنید پاراگراف هایتان را در دو یا سه پاراگراف محدود کنید. پشت سر هم دو قسمت برای بیان کردن و یک قسمت برای توصیفات/صحنه های اکشن در وسط، یا بطور برعکس.» بلیک، با یک لبخند مغرونانه بر چهره اش به صندلی پشت داد و کمی پشتش را کش و قوس داد، تا زمانی که فهمید باید دومین پیش نویس این مقاله را اصلاح کند. گفت: «لعنت، بریم درستش کنیم»




   
فرشید, 6019, andromeda and 22 people reacted
نقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1038
 

سلام
یعنی من کشته مرده این آموزشاتم دمت گرم داش خسته نباشی


   
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1560
 

طبق معمول عالی بود
مرسی مرتضی
این سری آموزشها واقعا مفید هستند


   
andromeda, lord.1711712, ehsanihani302 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
azam
 azam
(@azam)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 18
 

خیلی جالب بود. خیلی خیلی مرسی :دی

«این مهم است که میزان تعداد دفعات تغییر دادن متن بین دیالوگ ها و صحنه های اکشن را در متن محدود کنید»

این جمله دقیقا یعنی چی؟؟ یعنی چه جوری؟؟ کلا نکته ی هشتم و نتونستم درست بفهمم :دی


   
andromeda, lord.1711712, ehsanihani302 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 547
 

از اونجایی که هر چیزی با مثال بهتر فهمیده میشه، بهتر بود چند تا مثال هم می زدی مرتضی جان و اینکه خوبه که خودِ ماها هم بتونیم مثال بزنیم که ببینیم آیا درست درس رو یاد گرفتیم یا نه

سپاس

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

از اونجایی که هر چیزی با مثال بهتر فهمیده میشه، بهتر بود چند تا مثال هم می زدی مرتضی جان و اینکه خوبه که خودِ ماها هم بتونیم مثال بزنیم که ببینیم آیا درست درس رو یاد گرفتیم یا نه

سپاس


   
andromeda, lord.1711712, ehsanihani302 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
vania
(@vania)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 236
 

ممنون.مفید بود


   
پاسخنقل‌قول
Anahid
(@anahid)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 141
 

هم جالب بود هم مفید مرسی به خاطر اطلاعات و خسته نباشی:41:


   
پاسخنقل‌قول
Reen magystic
(@reen-magystic)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 10
 

خیلی به درد بخور بود ممنون.

ولی منم نکته هشت خیلی درست نفهمیدم.


   
andromeda, azam, lord.1711712 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
ehsanihani302
(@ehsanihani302)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 136
 

فکر کنم منظور قسمت هشت اینه که اینجوری ننویسیم که مثلایه بند دیالوگ باشه بند بعدی توصیفات توی متن. دو سه تا بند دیالوگ باشه بعد دو سه تا بند توصیف و به همین ترتیب.
البته به نظر من چند تا دیالوگ پشت هم تو ذوق می زنه. شاید برای اینه که کلا با دیالوگ مشکل دارم :/
مرسی مرتضی جان. آموزش خوبی بود.


   
پاسخنقل‌قول
lord.1711712
(@lord-1711712)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1002
شروع کننده موضوع  

azam;19797:
خیلی جالب بود. خیلی خیلی مرسی :دی

این جمله دقیقا یعنی چی؟؟ یعنی چه جوری؟؟ کلا نکته ی هشتم و نتونستم درست بفهمم :دی

یعنی ساختار یه جمله دیالوگ، یه تیکه متن داستان، مثل همون چیزی که نکته به اون صورت نوشته شده رو نیارین. چون به نظر شخصی خودم ایجاد کردن یک صدا درون ذهن، و ایجاد توصیفی از مکان، شاید دو چیز متفاوت درون ذهن باشن و برای اینکه واقعا عمق دیالوگ گفتن رو درک کنیم و حس کنیم که دو نفر دارن حرف میزنن، زیاد نباید فاصله بندازیم. وگرنه نه یه دیالوگ خوب داریم و نه یه توصیف خوب ( البته این چیزیه که من ازین متن درک کردم)
البته نظر اون بود و این لزوما درست نیست.
همونطور که توی مقدمه ی نکته گفته، یه سری قوانین جامع برای دیالوگ نویسی وجود نداره.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

Lady Rain;19798:
از اونجایی که هر چیزی با مثال بهتر فهمیده میشه، بهتر بود چند تا مثال هم می زدی مرتضی جان و اینکه خوبه که خودِ ماها هم بتونیم مثال بزنیم که ببینیم آیا درست درس رو یاد گرفتیم یا نه

سپاس

من راستش زیاد به خودم مطمئن نیستم که مثال بزنم 🙁
ولی بخش هایی که قابل مثال گفتن هستش رو تا امشب میزنم، اگه اشتباه بود غلط بگیرین :))


   
andromeda, mahshid2019, ehsanihani302 and 2 people reacted
پاسخنقل‌قول
lord.1711712
(@lord-1711712)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1002
شروع کننده موضوع  

مثالی برای نکته ی شماره ی ۵:

دیالوگ خام: (طوری که به نظر این نکته نباید نوشت)

در چهار طرف میز نشسته بودیم. من سیگارم را روشن کردم و فندک را روی میز به سمت ادوارد که رو به رویم نشسته بود سر دادم اما سیگارش را روشن نکرد.
- از کجا مطمئن بشیم تئودور اول به تو حمله کرده؟
- من هیچوقت به تو خیانت نمیکنم فرانک! خودت که اینو میدونی! تازه من همینقدر پول برام کافیه تا آخر عمر زندگی خوبی داشته باشم! اون بود که همیشه حرص پول بیشترو داشت.
- من اینطور فکر نمیکنم ادوارد. تو که خودت قوانین برادری مارو میدونی.
- نه! نه فرانک داری اشتباه میکنی! لعنت به تو! داری اشتباه میکنی!
به دیوید که کنارم بود اشاره ای زدم و گفتم:
- خلاصش کن.

حالا مدلی که از نظر نکته ی ۵ بهتره و توصیه میکنه:


در چهار طرف میز نشسته بودیم. من سیگارم را روشن کردم و فندک را روی میز به سمت ادوارد که رو به رویم نشسته بود سر دادم. و او فندک را گرفته بود و بجای آنکه سیگارش را روشن کند با استرس با فندک بازی میکرد.
- از کجا مطمئن بشیم تئودور اول به تو حمله کرده؟
ادوارد با ترس و لرز آب دهانش را قورت داد. همانند بید درمقابلم میلرزید. با لکنت در حالی که سعی میکرد لحن قانع کننده ای داشته باشد گفت:
- م ... من ... من هیچوقت به تو خیانت نمیکنم فرانک! خ ... خودت که اینو میدونی!
کمی مکث کرد و با لبخندی مظلومانه گفت:
تازه من همینقدر پول برام کافیه تا آخر عمر زندگی خوبی داشته باشم! اون بود که همیشه حرص پول بیشترو داشت.

با بی حالی سیگار را از روی لبم برداشتم و همانطور که با لحن یک نواختم حرف میزدم دود خارج میشد.
- من اینطور فکر نمیکنم ادوارد. تو که خودت قوانین برادری مارو میدونی.

ترس او را درون حرف هایش احساس میکردم. سرش را به سرعت بین کسانی که دور میز بودند میچرخاند و دنبال ذره ای کمک بود اما جز من کسی به او نگاهی نمی انداخت. دستانش از ترس میلرزیدند. با لحن آرامی گفت:
- نه! نه فرانک داری اشتباه میکنی! لعنت به تو! داری اشتباه میکنی!

به دیوید که کنارم بود اشاره ای زدم و گفتم:
- خلاصش کن.

البته اینو من فی البداهه نوشتم نمیدونم درسته یا نه.
بقیه رو هم الان مینویسم.
اساتید بیاین نظر بدین کجای کارمون اشتباهه

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

خوب نکته ی ۶ رو اگه بخوایم دقیقا مشخص کنیم چنین چیزی میشه. ( اگه متن دومی که برای نکته ی ۵ زدم رو متن پایه بگیریم و متن درست، متن غلط این میشه.) (البته بازم میگم این نمیگه غلطه، میگه بهتره این کارو کنین)

در چهار طرف میز نشسته بودیم. من سیگارم را روشن کردم و فندک را روی میز به سمت ادوارد که رو به رویم نشسته بود سر دادم. و او فندک را گرفته بود و بجای آنکه سیگارش را روشن کند با استرس با فندک بازی میکرد. با آرامش اظهار کردم:
- از کجا مطمئن بشیم تئودور اول به تو حمله کرده؟
ادوارد با ترس و لرز آب دهانش را قورت داد. همانند بید درمقابلم میلرزید. با لکنت در حالی که سعی میکرد لحن قانع کننده ای داشته باشد به سختی بیان کرد:
- م ... من ... من هیچوقت به تو خیانت نمیکنم فرانک! خ ... خودت که اینو میدونی!
کمی مکث کرد و با لبخندی مظلومانه با صدایی زمزمه وار اضافه کرد:
تازه من همینقدر پول برام کافیه تا آخر عمر زندگی خوبی داشته باشم! اون بود که همیشه حرص پول بیشترو داشت.

با بی حالی سیگار را از روی لبم برداشتم و همانطور که با لحن یک نواختم حرف میزدم دود خارج میشد.
- من اینطور فکر نمیکنم ادوارد. تو که خودت قوانین برادری مارو میدونی.

ترس او را درون حرف هایش احساس میکردم. سرش را به سرعت بین کسانی که دور میز بودند میچرخاند و دنبال ذره ای کمک بود اما جز من کسی به او نگاهی نمی انداخت. دستانش از ترس میلرزیدند. با صدای بلندی فریاد زد:
- نه! نه فرانک داری اشتباه میکنی! لعنت به تو! داری اشتباه میکنی!

به دیوید که کنارم بود اشاره ای زدم و به تندی بیان کردم:
- خلاصش کن.

زبان ساده تر این نکته به نظرم این میشه که کلا نترسین تا از "گفت" استفاده کنین و چیزایی که بهش میچسبن مثل " به آرامی، زمزمه وار، با وحشت، به تندی و ... " رو بصورت افراط گرا استفاده نکنین تا متن بد بشه.
( من فکر کنم مثال هام اشتباه باشه :)) اگه اشتباه بود یک مثال درست تر بگین تا من تو پست اول اضافه کنم)

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


درمورد هشتمین هم که یکم ابهامات هست. فکر کنم میگه اینطور رعایت کنین. این دور از متن بالایی استفاده نمیکنم، چون فاصله افتادن بین دیالوگ ها در چنین متنی خیلی بهتر میکنه متن رو! یه نمونش رو نوشتم دیدم بهتر شده! پاک کردم تا چیز جدید بنویسم
( باز هم میگم، دلیل بر این نمیشه لزوما از دید همه این نوعی که میخوام بنویسم بدتر باشه ازون قبلی)

به نظرم نویسنده ی نکته به چنین چیزی توجه داشت که زمانی که روی نکته ی روند متنی تمرکز میشه، به نکته ای که توی دیالوگ هست توجه نمیشه. البته مثالم داغونه چون ۲ نصفه شبه و حس فکر کردن دیگه ندارم. باز فردا اگه وقت کردم درستش میکنم:

مدلی که بین دو تیکه دیالوگ فاصله زیاد هست:

ادوارد و ناتالی رفته بودند تا برایمان بستنی بخرند و من و سوزان را تنها گذاشتند. سوزان هم همانند من کمی شرم داشت. با صدایی آرام گفت:
- فرانک، چرا نمیشینی؟
کمی استرس داشتم اما مطیعانه نشستم. به یاد اولین دیدارمان افتادم. سوزان ۱۵ ساله تازه به دبیرستانمان منتقل شده بود و من در نگاه اول احساس کردم که او را میشناسم. نه شناختن لفظ درستی نبود. گویی تکه ای گمشده از خود را یافته بودم. اخلاقش، ظاهرش و علایقش همه چیز هایی بودند که من به عنوان دختری ایده آل میدانستم. چقدر دلم میخواست از او برای قراری دعوت کنم. به او زل زدم و قبل اینکه از او چیزی بپرسم. با صدای بلند گفت:
- من نامزد دارم!
- چی؟
احساس کردم از درون شکستم. تمام باور هایم درحال نابود شدن بود. چ ... چطور امکان داشت؟ تمام آرزوهایم، تمام برنامه هایی که داشتم ...

ورژنی با کم شدن فاصله ی دو دیالوگ:
ادوارد و ناتالی رفته بودند تا برایمان بستنی بخرند و من و سوزان را تنها گذاشتند. سوزان هم همانند من کمی شرم داشت. با صدایی آرام گفت:
- فرانک، چرا نمیشینی؟
کمی استرس داشتم، اما مطیعانه نشستم. چقدر دلم میخواست از او برای قراری دعوت کنم. به او زل زدم و قبل اینکه از او چیزی بپرسم با صدای بلند گفت:
- من نامزد دارم!
- چی؟
احساس کردم از درون شکستم. تمام باور هایم درحال نابود شدن بود. چ ... چطور امکان داشت؟ به یاد اولین دیدارمان افتادم. سوزان ۱۵ ساله تازه به دبیرستانمان منتقل شده بود و من در نگاه اول احساس کردم که او را میشناسم. نه شناختن لفظ درستی نبود. گویی تکه ای گمشده از خود را یافته بودم. اخلاقش، ظاهرش و علایقش همه چیز هایی بودند که من به عنوان دختری ایده آل میدانستم. تمام آرزوهایم ... تمام برنامه هایی که ریخته بودم نابود شد؟

البته به عنوان یک متن وسط داستان به این نگاه کنین، نه یه متنی که تازه اولین باره که میخونین، فرض کنین همه ی شخصیتا و محیط توصیف شده و با تمام افراد آشنایین. نحوه ی حرف زدن و ... حالا اگه اون متن بلند وسط بیاد بهتر میشه؟ من فکر نکنم. البته بازم میگم که احتمالا اشتباه میکنم. چون قشنگ نمیتونم فکر کنم الان :دی غلط املایی هم دیدین ببخشین. تمرین وار بود این نوشتمون.
دوباره میگم اگه غلط داره بگین و یه متن درست بدین میزارم رو پست اول همه رو. اگرم اشتباه متوجه شدم توضیح بدین.


   
proti, Lady Joker, azam and 3 people reacted
پاسخنقل‌قول
mahshid2019
(@mahshid2019)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 28
 

عالی بود متن مفیدی بود
فقط نکته ی سوم؟؟؟نمیشه که


   
پاسخنقل‌قول
lord.1711712
(@lord-1711712)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1002
شروع کننده موضوع  

مهشید;19849:
عالی بود متن مفیدی بود
فقط نکته ی سوم؟؟؟نمیشه که

کار نشد نداره 🙂

برای کسایی که کاملا میخوان دقیق و حرفه ای بنویسن به نظرم حتی خیلی لازمه


   
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 547
 

Hermit;19828:
مثالی برای نکته ی شماره ی ۵:

دیالوگ خام: (طوری که به نظر این نکته نباید نوشت)

در چهار طرف میز نشسته بودیم. من سیگارم را روشن کردم و فندک را روی میز به سمت ادوارد که رو به رویم نشسته بود سر دادم اما سیگارش را روشن نکرد.
- از کجا مطمئن بشیم تئودور اول به تو حمله کرده؟
- من هیچوقت به تو خیانت نمیکنم فرانک! خودت که اینو میدونی! تازه من همینقدر پول برام کافیه تا آخر عمر زندگی خوبی داشته باشم! اون بود که همیشه حرص پول بیشترو داشت.
- من اینطور فکر نمیکنم ادوارد. تو که خودت قوانین برادری مارو میدونی.
- نه! نه فرانک داری اشتباه میکنی! لعنت به تو! داری اشتباه میکنی!
به دیوید که کنارم بود اشاره ای زدم و گفتم:
- خلاصش کن.

حالا مدلی که از نظر نکته ی ۵ بهتره و توصیه میکنه:


در چهار طرف میز نشسته بودیم. من سیگارم را روشن کردم و فندک را روی میز به سمت ادوارد که رو به رویم نشسته بود سر دادم. و او فندک را گرفته بود و بجای آنکه سیگارش را روشن کند با استرس با فندک بازی میکرد.
- از کجا مطمئن بشیم تئودور اول به تو حمله کرده؟
ادوارد با ترس و لرز آب دهانش را قورت داد. همانند بید درمقابلم میلرزید. با لکنت در حالی که سعی میکرد لحن قانع کننده ای داشته باشد گفت:
- م ... من ... من هیچوقت به تو خیانت نمیکنم فرانک! خ ... خودت که اینو میدونی!
کمی مکث کرد و با لبخندی مظلومانه گفت:
تازه من همینقدر پول برام کافیه تا آخر عمر زندگی خوبی داشته باشم! اون بود که همیشه حرص پول بیشترو داشت.

با بی حالی سیگار را از روی لبم برداشتم و همانطور که با لحن یک نواختم حرف میزدم دود خارج میشد.
- من اینطور فکر نمیکنم ادوارد. تو که خودت قوانین برادری مارو میدونی.

ترس او را درون حرف هایش احساس میکردم. سرش را به سرعت بین کسانی که دور میز بودند میچرخاند و دنبال ذره ای کمک بود اما جز من کسی به او نگاهی نمی انداخت. دستانش از ترس میلرزیدند. با لحن آرامی گفت:
- نه! نه فرانک داری اشتباه میکنی! لعنت به تو! داری اشتباه میکنی!

به دیوید که کنارم بود اشاره ای زدم و گفتم:
- خلاصش کن.

البته اینو من فی البداهه نوشتم نمیدونم درسته یا نه.
بقیه رو هم الان مینویسم.
اساتید بیاین نظر بدین کجای کارمون اشتباهه

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

خوب نکته ی ۶ رو اگه بخوایم دقیقا مشخص کنیم چنین چیزی میشه. ( اگه متن دومی که برای نکته ی ۵ زدم رو متن پایه بگیریم و متن درست، متن غلط این میشه.) (البته بازم میگم این نمیگه غلطه، میگه بهتره این کارو کنین)

در چهار طرف میز نشسته بودیم. من سیگارم را روشن کردم و فندک را روی میز به سمت ادوارد که رو به رویم نشسته بود سر دادم. و او فندک را گرفته بود و بجای آنکه سیگارش را روشن کند با استرس با فندک بازی میکرد. با آرامش اظهار کردم:
- از کجا مطمئن بشیم تئودور اول به تو حمله کرده؟
ادوارد با ترس و لرز آب دهانش را قورت داد. همانند بید درمقابلم میلرزید. با لکنت در حالی که سعی میکرد لحن قانع کننده ای داشته باشد به سختی بیان کرد:
- م ... من ... من هیچوقت به تو خیانت نمیکنم فرانک! خ ... خودت که اینو میدونی!
کمی مکث کرد و با لبخندی مظلومانه با صدایی زمزمه وار اضافه کرد:
تازه من همینقدر پول برام کافیه تا آخر عمر زندگی خوبی داشته باشم! اون بود که همیشه حرص پول بیشترو داشت.

با بی حالی سیگار را از روی لبم برداشتم و همانطور که با لحن یک نواختم حرف میزدم دود خارج میشد.
- من اینطور فکر نمیکنم ادوارد. تو که خودت قوانین برادری مارو میدونی.

ترس او را درون حرف هایش احساس میکردم. سرش را به سرعت بین کسانی که دور میز بودند میچرخاند و دنبال ذره ای کمک بود اما جز من کسی به او نگاهی نمی انداخت. دستانش از ترس میلرزیدند. با صدای بلندی فریاد زد:
- نه! نه فرانک داری اشتباه میکنی! لعنت به تو! داری اشتباه میکنی!

به دیوید که کنارم بود اشاره ای زدم و به تندی بیان کردم:
- خلاصش کن.

زبان ساده تر این نکته به نظرم این میشه که کلا نترسین تا از "گفت" استفاده کنین و چیزایی که بهش میچسبن مثل " به آرامی، زمزمه وار، با وحشت، به تندی و ... " رو بصورت افراط گرا استفاده نکنین تا متن بد بشه.
( من فکر کنم مثال هام اشتباه باشه :)) اگه اشتباه بود یک مثال درست تر بگین تا من تو پست اول اضافه کنم)

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


درمورد هشتمین هم که یکم ابهامات هست. فکر کنم میگه اینطور رعایت کنین. این دور از متن بالایی استفاده نمیکنم، چون فاصله افتادن بین دیالوگ ها در چنین متنی خیلی بهتر میکنه متن رو! یه نمونش رو نوشتم دیدم بهتر شده! پاک کردم تا چیز جدید بنویسم
( باز هم میگم، دلیل بر این نمیشه لزوما از دید همه این نوعی که میخوام بنویسم بدتر باشه ازون قبلی)

به نظرم نویسنده ی نکته به چنین چیزی توجه داشت که زمانی که روی نکته ی روند متنی تمرکز میشه، به نکته ای که توی دیالوگ هست توجه نمیشه. البته مثالم داغونه چون ۲ نصفه شبه و حس فکر کردن دیگه ندارم. باز فردا اگه وقت کردم درستش میکنم:

مدلی که بین دو تیکه دیالوگ فاصله زیاد هست:

ادوارد و ناتالی رفته بودند تا برایمان بستنی بخرند و من و سوزان را تنها گذاشتند. سوزان هم همانند من کمی شرم داشت. با صدایی آرام گفت:
- فرانک، چرا نمیشینی؟
کمی استرس داشتم اما مطیعانه نشستم. به یاد اولین دیدارمان افتادم. سوزان ۱۵ ساله تازه به دبیرستانمان منتقل شده بود و من در نگاه اول احساس کردم که او را میشناسم. نه شناختن لفظ درستی نبود. گویی تکه ای گمشده از خود را یافته بودم. اخلاقش، ظاهرش و علایقش همه چیز هایی بودند که من به عنوان دختری ایده آل میدانستم. چقدر دلم میخواست از او برای قراری دعوت کنم. به او زل زدم و قبل اینکه از او چیزی بپرسم. با صدای بلند گفت:
- من نامزد دارم!
- چی؟
احساس کردم از درون شکستم. تمام باور هایم درحال نابود شدن بود. چ ... چطور امکان داشت؟ تمام آرزوهایم، تمام برنامه هایی که داشتم ...

ورژنی با کم شدن فاصله ی دو دیالوگ:
ادوارد و ناتالی رفته بودند تا برایمان بستنی بخرند و من و سوزان را تنها گذاشتند. سوزان هم همانند من کمی شرم داشت. با صدایی آرام گفت:
- فرانک، چرا نمیشینی؟
کمی استرس داشتم، اما مطیعانه نشستم. چقدر دلم میخواست از او برای قراری دعوت کنم. به او زل زدم و قبل اینکه از او چیزی بپرسم با صدای بلند گفت:
- من نامزد دارم!
- چی؟
احساس کردم از درون شکستم. تمام باور هایم درحال نابود شدن بود. چ ... چطور امکان داشت؟ به یاد اولین دیدارمان افتادم. سوزان ۱۵ ساله تازه به دبیرستانمان منتقل شده بود و من در نگاه اول احساس کردم که او را میشناسم. نه شناختن لفظ درستی نبود. گویی تکه ای گمشده از خود را یافته بودم. اخلاقش، ظاهرش و علایقش همه چیز هایی بودند که من به عنوان دختری ایده آل میدانستم. تمام آرزوهایم ... تمام برنامه هایی که ریخته بودم نابود شد؟

البته به عنوان یک متن وسط داستان به این نگاه کنین، نه یه متنی که تازه اولین باره که میخونین، فرض کنین همه ی شخصیتا و محیط توصیف شده و با تمام افراد آشنایین. نحوه ی حرف زدن و ... حالا اگه اون متن بلند وسط بیاد بهتر میشه؟ من فکر نکنم. البته بازم میگم که احتمالا اشتباه میکنم. چون قشنگ نمیتونم فکر کنم الان :دی غلط املایی هم دیدین ببخشین. تمرین وار بود این نوشتمون.
دوباره میگم اگه غلط داره بگین و یه متن درست بدین میزارم رو پست اول همه رو. اگرم اشتباه متوجه شدم توضیح بدین.

به نظر من خیلی خوب و درست بود. یه سری ایراداتی داشت ولی کار فی البداهه ی جالبی بود :دی

مرسی از اینکه وقت گذاشتی و نوشتی به گمانم همه ی نکات رو هم رعایت کردی حالا دوستان باید بازم نظر بدن :53:


   
پاسخنقل‌قول
azam
 azam
(@azam)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 18
 

Hermit;19828:
مثالی برای نکته ی شماره ی ۵:

دیالوگ خام: (طوری که به نظر این نکته نباید نوشت)

در چهار طرف میز نشسته بودیم. من سیگارم را روشن کردم و فندک را روی میز به سمت ادوارد که رو به رویم نشسته بود سر دادم اما سیگارش را روشن نکرد.
- از کجا مطمئن بشیم تئودور اول به تو حمله کرده؟
- من هیچوقت به تو خیانت نمیکنم فرانک! خودت که اینو میدونی! تازه من همینقدر پول برام کافیه تا آخر عمر زندگی خوبی داشته باشم! اون بود که همیشه حرص پول بیشترو داشت.
- من اینطور فکر نمیکنم ادوارد. تو که خودت قوانین برادری مارو میدونی.
- نه! نه فرانک داری اشتباه میکنی! لعنت به تو! داری اشتباه میکنی!
به دیوید که کنارم بود اشاره ای زدم و گفتم:
- خلاصش کن.

حالا مدلی که از نظر نکته ی ۵ بهتره و توصیه میکنه:


در چهار طرف میز نشسته بودیم. من سیگارم را روشن کردم و فندک را روی میز به سمت ادوارد که رو به رویم نشسته بود سر دادم. و او فندک را گرفته بود و بجای آنکه سیگارش را روشن کند با استرس با فندک بازی میکرد.
- از کجا مطمئن بشیم تئودور اول به تو حمله کرده؟
ادوارد با ترس و لرز آب دهانش را قورت داد. همانند بید درمقابلم میلرزید. با لکنت در حالی که سعی میکرد لحن قانع کننده ای داشته باشد گفت:
- م ... من ... من هیچوقت به تو خیانت نمیکنم فرانک! خ ... خودت که اینو میدونی!
کمی مکث کرد و با لبخندی مظلومانه گفت:
تازه من همینقدر پول برام کافیه تا آخر عمر زندگی خوبی داشته باشم! اون بود که همیشه حرص پول بیشترو داشت.

با بی حالی سیگار را از روی لبم برداشتم و همانطور که با لحن یک نواختم حرف میزدم دود خارج میشد.
- من اینطور فکر نمیکنم ادوارد. تو که خودت قوانین برادری مارو میدونی.

ترس او را درون حرف هایش احساس میکردم. سرش را به سرعت بین کسانی که دور میز بودند میچرخاند و دنبال ذره ای کمک بود اما جز من کسی به او نگاهی نمی انداخت. دستانش از ترس میلرزیدند. با لحن آرامی گفت:
- نه! نه فرانک داری اشتباه میکنی! لعنت به تو! داری اشتباه میکنی!

به دیوید که کنارم بود اشاره ای زدم و گفتم:
- خلاصش کن.

البته اینو من فی البداهه نوشتم نمیدونم درسته یا نه.
بقیه رو هم الان مینویسم.
اساتید بیاین نظر بدین کجای کارمون اشتباهه

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

خوب نکته ی ۶ رو اگه بخوایم دقیقا مشخص کنیم چنین چیزی میشه. ( اگه متن دومی که برای نکته ی ۵ زدم رو متن پایه بگیریم و متن درست، متن غلط این میشه.) (البته بازم میگم این نمیگه غلطه، میگه بهتره این کارو کنین)

در چهار طرف میز نشسته بودیم. من سیگارم را روشن کردم و فندک را روی میز به سمت ادوارد که رو به رویم نشسته بود سر دادم. و او فندک را گرفته بود و بجای آنکه سیگارش را روشن کند با استرس با فندک بازی میکرد. با آرامش اظهار کردم:
- از کجا مطمئن بشیم تئودور اول به تو حمله کرده؟
ادوارد با ترس و لرز آب دهانش را قورت داد. همانند بید درمقابلم میلرزید. با لکنت در حالی که سعی میکرد لحن قانع کننده ای داشته باشد به سختی بیان کرد:
- م ... من ... من هیچوقت به تو خیانت نمیکنم فرانک! خ ... خودت که اینو میدونی!
کمی مکث کرد و با لبخندی مظلومانه با صدایی زمزمه وار اضافه کرد:
تازه من همینقدر پول برام کافیه تا آخر عمر زندگی خوبی داشته باشم! اون بود که همیشه حرص پول بیشترو داشت.

با بی حالی سیگار را از روی لبم برداشتم و همانطور که با لحن یک نواختم حرف میزدم دود خارج میشد.
- من اینطور فکر نمیکنم ادوارد. تو که خودت قوانین برادری مارو میدونی.

ترس او را درون حرف هایش احساس میکردم. سرش را به سرعت بین کسانی که دور میز بودند میچرخاند و دنبال ذره ای کمک بود اما جز من کسی به او نگاهی نمی انداخت. دستانش از ترس میلرزیدند. با صدای بلندی فریاد زد:
- نه! نه فرانک داری اشتباه میکنی! لعنت به تو! داری اشتباه میکنی!

به دیوید که کنارم بود اشاره ای زدم و به تندی بیان کردم:
- خلاصش کن.

زبان ساده تر این نکته به نظرم این میشه که کلا نترسین تا از "گفت" استفاده کنین و چیزایی که بهش میچسبن مثل " به آرامی، زمزمه وار، با وحشت، به تندی و ... " رو بصورت افراط گرا استفاده نکنین تا متن بد بشه.
( من فکر کنم مثال هام اشتباه باشه :)) اگه اشتباه بود یک مثال درست تر بگین تا من تو پست اول اضافه کنم)

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


درمورد هشتمین هم که یکم ابهامات هست. فکر کنم میگه اینطور رعایت کنین. این دور از متن بالایی استفاده نمیکنم، چون فاصله افتادن بین دیالوگ ها در چنین متنی خیلی بهتر میکنه متن رو! یه نمونش رو نوشتم دیدم بهتر شده! پاک کردم تا چیز جدید بنویسم
( باز هم میگم، دلیل بر این نمیشه لزوما از دید همه این نوعی که میخوام بنویسم بدتر باشه ازون قبلی)

به نظرم نویسنده ی نکته به چنین چیزی توجه داشت که زمانی که روی نکته ی روند متنی تمرکز میشه، به نکته ای که توی دیالوگ هست توجه نمیشه. البته مثالم داغونه چون ۲ نصفه شبه و حس فکر کردن دیگه ندارم. باز فردا اگه وقت کردم درستش میکنم:

مدلی که بین دو تیکه دیالوگ فاصله زیاد هست:

ادوارد و ناتالی رفته بودند تا برایمان بستنی بخرند و من و سوزان را تنها گذاشتند. سوزان هم همانند من کمی شرم داشت. با صدایی آرام گفت:
- فرانک، چرا نمیشینی؟
کمی استرس داشتم اما مطیعانه نشستم. به یاد اولین دیدارمان افتادم. سوزان ۱۵ ساله تازه به دبیرستانمان منتقل شده بود و من در نگاه اول احساس کردم که او را میشناسم. نه شناختن لفظ درستی نبود. گویی تکه ای گمشده از خود را یافته بودم. اخلاقش، ظاهرش و علایقش همه چیز هایی بودند که من به عنوان دختری ایده آل میدانستم. چقدر دلم میخواست از او برای قراری دعوت کنم. به او زل زدم و قبل اینکه از او چیزی بپرسم. با صدای بلند گفت:
- من نامزد دارم!
- چی؟
احساس کردم از درون شکستم. تمام باور هایم درحال نابود شدن بود. چ ... چطور امکان داشت؟ تمام آرزوهایم، تمام برنامه هایی که داشتم ...

ورژنی با کم شدن فاصله ی دو دیالوگ:
ادوارد و ناتالی رفته بودند تا برایمان بستنی بخرند و من و سوزان را تنها گذاشتند. سوزان هم همانند من کمی شرم داشت. با صدایی آرام گفت:
- فرانک، چرا نمیشینی؟
کمی استرس داشتم، اما مطیعانه نشستم. چقدر دلم میخواست از او برای قراری دعوت کنم. به او زل زدم و قبل اینکه از او چیزی بپرسم با صدای بلند گفت:
- من نامزد دارم!
- چی؟
احساس کردم از درون شکستم. تمام باور هایم درحال نابود شدن بود. چ ... چطور امکان داشت؟ به یاد اولین دیدارمان افتادم. سوزان ۱۵ ساله تازه به دبیرستانمان منتقل شده بود و من در نگاه اول احساس کردم که او را میشناسم. نه شناختن لفظ درستی نبود. گویی تکه ای گمشده از خود را یافته بودم. اخلاقش، ظاهرش و علایقش همه چیز هایی بودند که من به عنوان دختری ایده آل میدانستم. تمام آرزوهایم ... تمام برنامه هایی که ریخته بودم نابود شد؟

البته به عنوان یک متن وسط داستان به این نگاه کنین، نه یه متنی که تازه اولین باره که میخونین، فرض کنین همه ی شخصیتا و محیط توصیف شده و با تمام افراد آشنایین. نحوه ی حرف زدن و ... حالا اگه اون متن بلند وسط بیاد بهتر میشه؟ من فکر نکنم. البته بازم میگم که احتمالا اشتباه میکنم. چون قشنگ نمیتونم فکر کنم الان :دی غلط املایی هم دیدین ببخشین. تمرین وار بود این نوشتمون.
دوباره میگم اگه غلط داره بگین و یه متن درست بدین میزارم رو پست اول همه رو. اگرم اشتباه متوجه شدم توضیح بدین.

تقریبا میشه گفت نکته ی هشتو فهمیدم :دی (یکم فهمش برام سخته!! :دی) یعنی توصیفات باشه مال بعد از دیالوگ ها متن قشنگ تر میشه؟؟؟ واقعا؟؟!!
خیلی خوب توضیح داده بودی. مثال هات عالی بودن. مرسی!


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 2
اشتراک: