|
|
الكس كمي در فكر فرو رفت...به من نگاه كرد و باز به فكر كردن ادامه داد. بعد از مدت نسبتا طولاني شروع به حرف زدن كرد:«آخه مگه ميشه؟ من چه طور ميتونم حرف هاي تو الكلي رو باور كنم... ببين سم من از اين **** هاي واقعيت گرا نيستم اما حرف هاي تو هم خيلي خيلي تخيليه. تو خودتو بزار جاي من يكي بهت بگه يه تخته نفرين شده قصد جونت رو داره برات مسخره نيست؟ شايد باديدن وضعيت پال و اون مو هاي سياهي كه در و برش بود يكم باور كنم اما...»
-ولي الكس حرف هاي من عين واقعيته. تو اين حرف ها رو از يك آدم توهمي نميشنوي. با اين كه مشروب زياد ميخورم اما من تا اون حد ها هم نيستم. هنوز الكل مغزم رو تبديل به پنير نكرده. اگه حرف منو باور نداري ميتونيم بريم حياط پشتي تا گربه رو نشونت بدم.
-باشه... ميريم نگاه ميكنيم. شايد يكم حرفتو باور كردم.
اول به سمت گاراژ رفتيم و بيلچه اي كه هنوز از ديشب گلي بود را برداشتيم. ترس داشتم كه به سمت حياط پشتي برم بخاطر همين سعي ميكردم كه الكس را از اين كار پشيمان كنم.
-الكس نگاه كن بيلچه هنوز بهاش گِلِ چسبيده...
حرفم را نيمه تمام گذاشت و گفت:«از كجا معلوم كه ديروز كسي باغباني نكرده باشه؟ يا باغچه رو نكنده باشه؟ شايد هم بعضي ها اين جا از گربه ميترسن و فكر ميكنن گربه مياد ميخورشون؟»
من كه نمي خواستم خودم را بزدل نشون بدم بادي در گلو انداختم و با غيز گفتم:«نخيرم، اصلا اين طور نيست. من و ترس؟ اصلا خودم چاله رو ميكنم!»
-بر منكرش لعنت اما با اون كار هايي كه ديشب كردي و منو نزديك بود بكشي فقط يكم شك كردم. پس نه انتظار داشتي من چاله رو بكنم؟
-خفه شو الكس
خنده نيش داري كرد اما من نميدونستم با وجود اين شوكي كه مرگ پال به ما وارد كرد چه طور ميتونست بخنده، شايد ميخواست با اين كار يكم از عذابي كه داشت ميكشيد را كم كند. شايد هم ديوانه شده، من هم كه پال را در آن وضعيت فجيع ديده بودم هم حالم خيلي بد شده بود با اين كه ميدانستم با صحنه بدي رو برو مي شوم. حالا كه خودم را جاي او ميزارم مي فهمم كه چه عذابي دارد ميكشد. او براي بار اول پال را ديده بود بدون اطلاع قبلي، بايد هم اين طور ميشد. الكس فرد خيلي احساسي و بي منطقي هست مثل خود من. نبايد انتظار بيشتري ازش داشت. پس هيچ اشاره اي به پال نكردم و از راهرو كنار خانه به حياط پشتي رفتيم.
حياط پشتي بهترين جاي خونه براي من بود اما حالا از اونجا متنفر بودم. به سمت محل دفن گربه رفتيم. شروع كردم به كندن تا اينكه تيكه هايي از يك پلاستيك سياه پيداشد. بيل را كنار گذاشتم و پلاستيك را بادستم بيرون كشيدم. اما انگار پلاستيك خيلي داشت راحت در ميامد. با تعجب به كشيدن ادامه دادم و در آخر با يك پلاستيك سياه خالي روبه رو شدم.
گيج شده بودم چه طور امكان داشت. مگر ميشد؟ من خودم آن را ديشب دفن كرده بودم. با تعجب به الكس نگاه كردم و گفتم:«من مطمئنم كه دم غروب خودم دفنش كرده بودم!»
-من همون اولم ميدونستم نبايد روي حرف تو حساب باز كرد
من پلاستيك روباز كردم و داخلش را به او نشان دادم.
-نگاه كن توش هنوز خونيه، اون تيكه هاي شيشه رو ببين. يعني من دروغ ميگم؟
- خب يكم بيشتر بكن شايد گربه از پلاستيك اومده بيرون
من هم كه ديدم حرفش منطقي است شروع به كندن كردم اما خيبري از هيچ گربه اي نبود
الكس كه به من نگاه ميكرد گفت:« مگه ميشه خبري از گربه نباشه؟»
-من هم خودم نمي دانم
درهمين حين بود كه صداي بوق ماشيني را شنيدم. به احتمال زياد خانواده ام برگشته بودند. به سمت جلو خانه رفتيم. بله حدسم درست بود خانواده ام برگشته بودند و در اين لحظه بود كه مادر از ماشين بيرون پريد، بغلم كرد و گفت:« خدارو شكر كه تو هنوز زنده اي. پليس به ما زنگ زد و موضوع رو گفت. آخه چه طور مرد؟»
- من هم نميدونم مامان! هنوز توي شوك مرگشم.
- خدا رو شكر كه تو سالمي.
-مامان يه چيزي بگم ناراحت نميشي؟
-بگو ببينم.
-مامان من ديروز گلدون تو پرتاب كردم...
يك لحظه نفسم بند آمد. ديگر نمي توانستم حرفي بزنم. لوسي از ماشين پياده شد و بعد از آن گربه سياه رنگ او از ماشين پايين آمد و به من نگاه كرد. دوباره آن چشمان سبز به من خيره شده بودند و خبر يك اتفاق شوم را به من ميدادند...
.
.
.
.
.
ادامه دارد....
----------------------------------------------------
بالاخره پارت اول داستان تموم شد....
يه خسته نباشيد اول به خودم ميگم كه تونستم داستان رو تا اينجا بكشم و يه خسته نباشيد به شما خوانندگان عزيز ميگم كه صبر به خرج داديد و داستان منو خونديد....پارت دوم داستان تا چند وقت قرار نميگيره تا من يه استراحتي بزنم و فكر هاي جديد به ذهنم بياد و البته پارت دوم در يك تاپيكه ديگه قرار ميگيره....
اميدوارم از پارت اول خوشتون آمده باشه و براي پارت دوم هم يكم صبر كنيد....
راستي در آخر فايل پي دي اف داستان بعدا در پست اصلي قرار ميگيره....
آرمان اگر پارت دو رو تو یک قسمت دیگه میخوای بگذاری باید از روی جنازم رد بشی ! :24: شوخی بود :24: لطفا با مرتضی هماهنگ کن که بعد من مجبور نشم ببندم یا ادقام کنم پارت دوم رو بازم ممنون :53:
آرمان جان عالی بود.
یه نکته اضافه می کنم.
برخورد مادر با سم خوب نبود،مثلا،مادرم از ماشنی پیاده شد،چشمانش قرمز بود همین که چشمش بر من افتاد به سمتم دوید،به سختی مرا در آغوش کشید.با گریه گفت:....
جمله تو هنوز زنده ای به اینجا نمی یاد،دلیلی نداره این جمله بگه،اگه تو ذهنت دلیلشو داری باید بگی.
این نظر شخصی بود شاید اشتباه کرده باشم.
پ.ن::(s1211):
یعنی چی،پارت دوم به این زودی ها نمی یاد.کتک می خوای؟:دی
اول که، برای اینکه بخوای دو قسمتی کنی، و همچنین آدم رو توی کفش بزاری، خیلی خوب تمومش کردی، آدمکش جان!
تو واقعا میخوای مارو بکشی؟!
خب، بعد اینکه، احساس میکنم مامانه یه ذره غیر منطقی برخورد کرد. من فرض میکنم که اگر مامان من بود مثلا چی کار می کرد. بعد می نوشتم. اممم، خب مثلا چیکار می کرد؟؟؟ بغل کردن، ؟ نمیدونم آره شاید همین باشه، اما احساس می کنم که یه چیزیش کمه. رفتار یه مادر اینطور هست نسبتا، اما یه چیزیش کمه. باور کن خودم هم نمیدونم چی! بعد اون الکس، تو میگی یکیه مثل سم،؟ ولی سم که ناراحت بود؟!؟!؟ بی احساس نبود سم!
تو دیدی حرفش منطقی بود؟ من جای سم بودم، وقتی الکس این حرفو میزد، بیل بغل دستمو پرت می کردم تو سرش! کجاش منطقیه؟ شاید از پلاستیک اومده بیرون؟؟؟ پلاستیک یه طرفش در داره، نه دو طرفش! o.O با این حساب که سم، در پلاستیک رو بسته باشه، و بعد اونو رو به بالا توی چاله گذاشته باشه و چال کرده باشه، گربه چطوری از زیرش اومده بیرون؟ بعد فرو رفته توی خاک!؟؟؟!!!! خب آره شیشه ها ممکنه پلاستیک رو پاره کرده باشن، اما گربه که نمیتونه همینجوری از داخل زمین رد بشه هی بره داخل تر!
راستی من هنوز راجب اسم داستان، نکته ای ندیدم توی داستان! تو دیدی؟؟؟!!!!!!! فقط همون اولاش بود که الکس در زد. قراره تو پارت دوم بفهمیم؟ یا اسمشو عوض می کنی؟؟؟
و در کلام آخر، بهتره یه مدتت بیشتر از یک یا دو روز نشه. واسه خودت میگما. بچه ها سایتو رو سرت خراب می کنن! :
بسیار عالی
فقط آرمان یکم رو برخورد شخصیت هات کار کن مثلا این مادره که اومد اگه خبر نداشته که پال مرده پس دلیلی نداره نگران باشه و اگه اطلاع داره که الان گفتی میدونسته و نگران هم بوده به نظرت نباید یه زنگ میزد و احوال بچشو میپرسید؟
دوستان نظر يادتون نره.......
اگه پيشنهادي هم براي پارت دوم داريد بگيد........
نظر میدیم اعمال می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:65:
براي اين پارت نه ولي براي پارت هاي بعدي تا جايي كه ميتونم اعمالشون ميكنم.....
براي اين پارت نه ولي براي پارت هاي بعدي تا جايي كه ميتونم اعمالشون ميكنم.....
خیلی لطف میکنی!
فعلا اینو داشته باش. یه مقدار حس ها رو بیشتر کن. در ضمن، نمیدونم چرا، اما اون حیات پشتی خونه رو تقریبا باحال تونستم توی ذهنم مجسم کنم. واسه خونه هم که خودم با توجه به چیزایی که گفتی، یه چیز نسبی داشتم. ولی داستانت در کل جذابه. هر چند ایراد خاصی بهش وارد نیست. اما هنوز هم یه طورایی ترکیبی میزنه. هم محاورس هم معیار! غلط املایی ها رو هم خو ول کن. مقدار خیلی کمی هستن. بعد قشنگ معلومه که خودت هم طرز درست نوشتنشون رو بلدی. منتهی من موندم، چرا عجله می کنی که بعد اینطور دستت اشتباهی بره روی یه کلید دیگه!!!!!
خیلی لطف میکنی!
فعلا اینو داشته باش. یه مقدار حس ها رو بیشتر کن. در ضمن، نمیدونم چرا، اما اون حیات پشتی خونه رو تقریبا باحال تونستم توی ذهنم مجسم کنم. واسه خونه هم که خودم با توجه به چیزایی که گفتی، یه چیز نسبی داشتم. ولی داستانت در کل جذابه. هر چند ایراد خاصی بهش وارد نیست. اما هنوز هم یه طورایی ترکیبی میزنه. هم محاورس هم معیار! غلط املایی ها رو هم خو ول کن. مقدار خیلی کمی هستن. بعد قشنگ معلومه که خودت هم طرز درست نوشتنشون رو بلدی. منتهی من موندم، چرا عجله می کنی که بعد اینطور دستت اشتباهی بره روی یه کلید دیگه!!!!!
ممنون رضا جان از بابت نظر.....
و يك چيز ديگه......
پارت دوم امشب گذاشته ميشه....البته به احتمال زياد.....
خب اول از همه چشمم درد گرفت ، اصلا رنگ مناسبی رو برای بک گراند ، بک گراند میگن دیگه :دی،نوشتت انتخاب نکردی.
و دوم یه جا نوشته بودی از این جور کوفتیا ، به نظرم میتونستی کلماتی بهتر جای این استفاده کنی
سوم حتما بعد هر تایپ یک یا دو بار نوشتتو بخون تا غلط املایی یا نگارشی نداشته باشی
و اینکه جریانت داستان یکم زیادی تند رفته ، و اون افسر پلیس از کجا فهمیده که گربهه سیاه رنگ بوده؟
و دیگه یکم کشش داستانت کم شده بود
اما در کل خوب بودش ، :دی
و خنده دار
موفق باشی دوست عزیز
هنوز امشب نشده 😐
رضا عزیز داستان بلند شد پس برای همین آرمان یک فصل رو کامل میده به خاطر همین دیگه امشب منتظرش نباش:26: