|
|
امیدوارم خوشتون بیاد.
با تشکر
و من الله توفیق
کاور از بازی دارک سولز
لینک دانلود |
آلگاناساد |
عاقا واقعا عاليه داستانت.....
فصلا اول رو كه ميخوندم داشت حوصلم سر ميرفت اما وقتي به آخراي فصل 17 رسيدم مشتاق شدم همشو بخونم....
يعني بعد فصل 17داستان به اوجش رسيد و داره كوبنده جلو ميره......
هر چه زودتر فصل بده ديگه من اگه تا چند روز ديگه سلحشور نخونم ميميرم......
:9a1d645a22388add4f9:be7::07::(s1211)::0184:
روانی،سادیسم،مازوخیسم،دیوونه
به فکر من پیرمردم باش:b:
سکته مون دادی با این کشتارت.
ولی جدا از شوخی،خیلی خوب بود.صحنه کشتار خوب توصیف کرده بودی،البته دیگه تکرارش کلا فضای داستانت رو مسموم می کنه.
در مورد فصل قبل:کمی غیر منطقی بود،آخه دو دوست که سه سال همه ندیدن اینطوری با هم برخورد نمی کنند.
می پرن تو بغل هم،جیغ کی زنن.شاید بگی چون قصه دار بودن،ولی همین قصه دار بودنشون رو هم کامل نگفته بودی،مکالمات به صمیمیت نمی خورد،خیلی سریه از قضیه مرگ روزبه گذشتن،کلا در مورد روابط و صحبتاشون یکدستی نداشتی.
اینا فقط چیزایی که به نظر من رسید،شاید غلط باشه.
یه چیزه دیگه تو فصلای بعد حتما باید دلایل کشتار عنوان کنی + چرا پسره انقدر بی رحم هست.
منتظر فصل بعدی هستم
صحنه های خون بار بسیاری رو رقم زده بودی، بدون کوچکترین رحمی. بعضی از این صحنه ها کلیشه ای و بچه گانه بود و بعضی مهیج و جالب توجه.
زمان بیشتری برای نوشتن مصرف کن تا جملاتت خلاصه شده و پرمحتوا باشند.
در ضمن اینکه در نوشتن داستان مثل همیشه باهیجان و فعال هستی یه حسن خوبه که باید بهش اشاره می شد.
افرین.
صحنه های خون بار بسیاری رو رقم زده بودی، بدون کوچکترین رحمی. بعضی از این صحنه ها کلیشه ای و بچه گانه بود و بعضی مهیج و جالب توجه.
زمان بیشتری برای نوشتن مصرف کن تا جملاتت خلاصه شده و پرمحتوا باشند.
در ضمن اینکه در نوشتن داستان مثل همیشه باهیجان و فعال هستی یه حسن خوبه که باید بهش اشاره می شد.
افرین.
دمت گرم خیلی نظر خوبی بود
نمیدونم چرا به نظرت بچه گونه میومد ولی خوب دلایلت بسیار مجترمند
در مورد بی رحمی نسبتا درست گفتی
دمت گرم یا علی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
:9a1d645a22388add4f9:be7::07::(s1211)::0184:
روانی،سادیسم،مازوخیسم،دیوونه
به فکر من پیرمردم باش:b:
سکته مون دادی با این کشتارت.
ولی جدا از شوخی،خیلی خوب بود.صحنه کشتار خوب توصیف کرده بودی،البته دیگه تکرارش کلا فضای داستانت رو مسموم می کنه.
در مورد فصل قبل:کمی غیر منطقی بود،آخه دو دوست که سه سال همه ندیدن اینطوری با هم برخورد نمی کنند.
می پرن تو بغل هم،جیغ کی زنن.شاید بگی چون قصه دار بودن،ولی همین قصه دار بودنشون رو هم کامل نگفته بودی،مکالمات به صمیمیت نمی خورد،خیلی سریه از قضیه مرگ روزبه گذشتن،کلا در مورد روابط و صحبتاشون یکدستی نداشتی.
اینا فقط چیزایی که به نظر من رسید،شاید غلط باشه.
یه چیزه دیگه تو فصلای بعد حتما باید دلایل کشتار عنوان کنی + چرا پسره انقدر بی رحم هست.
منتظر فصل بعدی هستم
نوکریم بشر
دمت گرم خیلی خنده دار نوشته بودی
شوخی خیلی باحالی بود
خوشحالم که تاثیرش رو گذاشته اونم به صورت مثبت
در مورد فصل قبلم کاملا حق با شماست
ولی نظر این بنده ی حقیر اینست که آناهیتا تقریبا در یک شوک روانی به سر میبرد و نمیتونست زیاد با خوشحالی و غلیان احساسات برخورد کند
ولی باز هم نظر شما محترم است
ممنونم که داستان منو میخوانید
یه درگیر ی مهیج در دل دریا. خب همین برای توصیفش کافیه.درگیری متنوعی بود و امیدوارم بیشتر به ویژگی شخصیت هات توجه کنی.موفق باشی.ا
به نام خدا و با عرض ادب
یک اینکه بعد از مدتها به سنتی که احسان(redbook) پایه ریزی کردند برگشتم و تاریخ فصل دهی گذاشتم.فقط چند نکته:
1-متاسفانه من جزو آن عده ی مدرسه ای هسم بنابراین ممکن است کمی زمان اراده دیر شود،برای همین پیشاپیش عذر میخوام و سعی میکنم سر حرفم بمانم.:f6eb47d3:
2-از همه ی افرادی که تا الان ازم حمایت کردند و نقد گذاشند تشکر میکنم:0131:
3-یک سورپرایز(البته از نظر خودم)براتون تو عید غدیر دارم که امیدوارم ازش استقبال کنید.مرتبط با سلحشور آتش نیست ولی امیدوارم استقبال شه.:0230:
پیشاپیش ازتون ممنونم
فصل جدیدارائه شد ملت
در ضمن این ترک رو بعد از اینکه داستان رو تموم کردید پیشنهاد میکنم.دقیقه ی دو سی ثانیه رو پیشنهاد میکنم.
در ضمن دانلودش مجازه
http://www.rezayazdani.ir/fa/download_music/Reza_Yazdani_Mahtab_to_Fanos.mp3
از اخرین جمله اخرین فصلت فهمیدم که از همه چیز ایده میگیری حتی از اتفاقات روزمره زندگیت. داستانت سادگی داره و همین یکی از نکات جالبشه. از اون نویسنده هایی خواهی بود که یه روز به پیشرفت قابل توجهی می رسند. . . البته اگه جا نزنی!
من یه رسمی دارم که معمولا تا یه داستان به فصل ده نمیرسه، نمی خونمش. مال تو رو خیلی سرم شلوغ بود در نتیجه الان که شده 25 شروع کردم.
می تونم هرچی به ذهنم رسید از همون اول بگم؟ هیچکدوم از نظرات بچه ها رو نخوندم. شاید تمام این ایرادات رو قبلا گفتن، و اگه تو تصحیح کردی که خب بهتر، میتونی جایگزین کنی که اگه یکی مثل من از اول خواست بخونه، این مشکلات تو چشمش نیاد.
همون صفحه اول، فصل اول:
وقتی زیر صفحه رو رنگی می کنی، باید دقت کنی چشم رو آزار نده، که خواننده خسته نشه! وقتی صفحه داستان باز شد، هم فونتش هم رنگ زردش باعث شد تا چشمم زده بشه. فونت هم برای این بود که کلمات تو هم فرو رفتن و روون خونی رو از بین میبره.
تو اصول نگارشی، بعد از کاما و نقطه باید یک فاصله گذاشته بشه. نیم فاصله ها برای این هستن که روون خوانی رو راحت تر کنند. به خصوص اگه آخر سطر یه کلمه دو بخشی بیفتی، با نیم فاصله با هم می مونن.
عقیده مذهبی داشتن خیلی خوبه! اما گفتن این که با ذکر صلوات شروع کنید، من نمی پسندم. اما کتاب توست! پس راحت باش.;)
داستان در چه سالی داره اتفاق می افته؟ شخصیت تو که متولد 1378 هست، الان به سال ما میشه 16 ساله، بعد این اتفاقات در چه بازه زمانی قراره اتفاق بیفته؟
ببخشید ها، اگه در زایمان تاخیر وجود داشته باشه، مادر نمی میره، بچه میمیره.
میگی خواهری دارد به نام آناهیتا که ده سال ازش بزرگتره. بعد کمی پایین تر میگی روزبه 13 سالشه، خواهرش 20 سال. بعد کی وقتی پدره مرد 6 سال داشت؟ خواهره؟ روزبه؟
چرا پدره باید با کشتی میرفت آفریقا؟ به خصوص که این پدر همسر نداره که مواظب بچه هاش باشه، باید یه سفر چندین ماهه رو آب رو میرفت؟
از کجا میگی که هردوشون شهروند ژاپن محسوب میشدن؟ اصولا هیچ کشوری به کسی مثل آناهیتا که متولد یه کشور دیگه است و پدرش برای کار اومده یه کشور دیگه، تابعیت نمیده. روزبه میتونه چون حالا میگیم متولد ژاپن بوده.
اگه میخوای بگی تحت سرپرستی دولت قرار گرفتن، میشه تحت قیومیت بودن.
مسلما وقتی میگی سیزده سال از تولد روزبه گذشته، یعنی اون سیزده ساله شده،دیگه نیازی به تکرارش نیست.
تفریبا= تقریبا
وقتی تحت قیومت دولت در میای، و هیچ فامیلی نداری، میری یتیم خونه. چطوری اینا شدن طبقه مرفه جامعه؟
سیزده سالشه و 180 قدش؟؟؟؟؟ به سن بلوغ برسه میخواد بشه چقدر؟
خواهره 190؟؟؟؟؟
جمله بندی هات خوب نیست:پوستی تیره داشت و چشمانی قهوه ای . و . موهایی هم پر کلاغی داشت.
خیلی بهتر میشه بنویسی: پوستی تیره، چشمانی قهوه ای و موهایی پرکلاغی داشت.
اکثر اوقات موی پر کلاغی برای دخترها استفاده میشه، برای پسرا بیشتر میگن موی سیاه.
بعد اثرات ژنتیک رو در نظر بگیریم، دیگه 180 درجه تفاوت بین خواهر و برادرها وجود نداره!
دینش پایبند بود؟ این دختر تمام زندگیش تو ژاپن بوده. مادرش مرده، پدرش هم یا تو 6 سالگیش، یا ده سالگیش مرده، تو ژاپن بزرگ شده، بعد دین داره؟
یعنی چی که تمام کارها را خودش بر عهده گرفت و با این حال از روزبه هم مراقبت می کرد؟
به روزیه که همه ی اتفاقات شروع شد؟؟؟؟ روزیه؟؟؟؟
شماها تو سیزده سالگی فیزیک دارین؟؟؟؟
تو ژاپن هم فیزیک درس میدن تو این سن؟
ریلکش؟؟؟
سه تا زنگ، چهار تا امتحان؟ چطور ممکنه؟
اینا مال دو صفحه بود! سرم شلوغ شد، نمی تونم بقیه اش رو بنویسم برات!
اصلا نمیدونم دوست داری این جوری غلط گیری بشی یا نه! در هر حال، نویسندگی آسون نیست! امیدوارم بتونی ادامه بدی! و یه روز نویسنده خوبی بشی.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
نمیدونم من توهم زدم،سایت خرابه،چیه که یه چند نفر توی این تاپیک نظر میدن.کسی دکتر سراغ نداره؟
در ضمن از شوخی گذشته بابت نقدت خیلی خیلی خیل خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی ممنونم.
در مورد شخصیت پردازی باید بگم که واقعا حق داری من باید بیشتر کار کنم.یه چندتا ترفند بگی ممنون میشم.
در مورد نکات گرامری هم باز هم شما حق دارید،ولی خوب باید بگم که به نظر خودم زیاد منافاتی با زبان فارسی ندارد و به نظرم لزومی به خیلی ادبی نوشتن نیست.
واقها دمت گرم احسان که نظر دادی.هر نظری توی این تاپیک باعث دلگرمیه.
خدا بخواد اشباح که بیاد کم به قصد کشت نقدش میکنم.
اشتباه می کنی، نوع نوشتار و تفاوتی که بین محاوره و باقی داستان ایجاد می کنی، باعث میشه تا خواننده بتونه بهتر تصور کنه.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
اینم بگم برم، اگه دوست داشته باشی، همین دو صفحه رو به صورت ورد بده من، یه کم تغییر تو نگارشت به وجود بیارم، ببینی چطوره! البته که نخوای میتونی ازش استفاده نکنی! 😉
من یه رسمی دارم که معمولا تا یه داستان به فصل ده نمیرسه، نمی خونمش. مال تو رو خیلی سرم شلوغ بود در نتیجه الان که شده 25 شروع کردم.
می تونم هرچی به ذهنم رسید از همون اول بگم؟ هیچکدوم از نظرات بچه ها رو نخوندم. شاید تمام این ایرادات رو قبلا گفتن، و اگه تو تصحیح کردی که خب بهتر، میتونی جایگزین کنی که اگه یکی مثل من از اول خواست بخونه، این مشکلات تو چشمش نیاد.همون صفحه اول، فصل اول:
وقتی زیر صفحه رو رنگی می کنی، باید دقت کنی چشم رو آزار نده، که خواننده خسته نشه! وقتی صفحه داستان باز شد، هم فونتش هم رنگ زردش باعث شد تا چشمم زده بشه. فونت هم برای این بود که کلمات تو هم فرو رفتن و روون خونی رو از بین میبره.
تو اصول نگارشی، بعد از کاما و نقطه باید یک فاصله گذاشته بشه. نیم فاصله ها برای این هستن که روون خوانی رو راحت تر کنند. به خصوص اگه آخر سطر یه کلمه دو بخشی بیفتی، با نیم فاصله با هم می مونن.
عقیده مذهبی داشتن خیلی خوبه! اما گفتن این که با ذکر صلوات شروع کنید، من نمی پسندم. اما کتاب توست! پس راحت باش.;)
داستان در چه سالی داره اتفاق می افته؟ شخصیت تو که متولد 1378 هست، الان به سال ما میشه 16 ساله، بعد این اتفاقات در چه بازه زمانی قراره اتفاق بیفته؟
ببخشید ها، اگه در زایمان تاخیر وجود داشته باشه، مادر نمی میره، بچه میمیره.
میگی خواهری دارد به نام آناهیتا که ده سال ازش بزرگتره. بعد کمی پایین تر میگی روزبه 13 سالشه، خواهرش 20 سال. بعد کی وقتی پدره مرد 6 سال داشت؟ خواهره؟ روزبه؟
چرا پدره باید با کشتی میرفت آفریقا؟ به خصوص که این پدر همسر نداره که مواظب بچه هاش باشه، باید یه سفر چندین ماهه رو آب رو میرفت؟
از کجا میگی که هردوشون شهروند ژاپن محسوب میشدن؟ اصولا هیچ کشوری به کسی مثل آناهیتا که متولد یه کشور دیگه است و پدرش برای کار اومده یه کشور دیگه، تابعیت نمیده. روزبه میتونه چون حالا میگیم متولد ژاپن بوده.
اگه میخوای بگی تحت سرپرستی دولت قرار گرفتن، میشه تحت قیومیت بودن.
مسلما وقتی میگی سیزده سال از تولد روزبه گذشته، یعنی اون سیزده ساله شده،دیگه نیازی به تکرارش نیست.
تفریبا= تقریبا
وقتی تحت قیومت دولت در میای، و هیچ فامیلی نداری، میری یتیم خونه. چطوری اینا شدن طبقه مرفه جامعه؟
سیزده سالشه و 180 قدش؟؟؟؟؟ به سن بلوغ برسه میخواد بشه چقدر؟
خواهره 190؟؟؟؟؟
جمله بندی هات خوب نیست:پوستی تیره داشت و چشمانی قهوه ای . و . موهایی هم پر کلاغی داشت.
خیلی بهتر میشه بنویسی: پوستی تیره، چشمانی قهوه ای و موهایی پرکلاغی داشت.
اکثر اوقات موی پر کلاغی برای دخترها استفاده میشه، برای پسرا بیشتر میگن موی سیاه.
بعد اثرات ژنتیک رو در نظر بگیریم، دیگه 180 درجه تفاوت بین خواهر و برادرها وجود نداره!
دینش پایبند بود؟ این دختر تمام زندگیش تو ژاپن بوده. مادرش مرده، پدرش هم یا تو 6 سالگیش، یا ده سالگیش مرده، تو ژاپن بزرگ شده، بعد دین داره؟
یعنی چی که تمام کارها را خودش بر عهده گرفت و با این حال از روزبه هم مراقبت می کرد؟
به روزیه که همه ی اتفاقات شروع شد؟؟؟؟ روزیه؟؟؟؟
شماها تو سیزده سالگی فیزیک دارین؟؟؟؟
تو ژاپن هم فیزیک درس میدن تو این سن؟
ریلکش؟؟؟
سه تا زنگ، چهار تا امتحان؟ چطور ممکنه؟
اینا مال دو صفحه بود! سرم شلوغ شد، نمی تونم بقیه اش رو بنویسم برات!
اصلا نمیدونم دوست داری این جوری غلط گیری بشی یا نه! در هر حال، نویسندگی آسون نیست! امیدوارم بتونی ادامه بدی! و یه روز نویسنده خوبی بشی.- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
اشتباه می کنی، نوع نوشتار و تفاوتی که بین محاوره و باقی داستان ایجاد می کنی، باعث میشه تا خواننده بتونه بهتر تصور کنه.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
اینم بگم برم، اگه دوست داشته باشی، همین دو صفحه رو به صورت ورد بده من، یه کم تغییر تو نگارشت به وجود بیارم، ببینی چطوره! البته که نخوای میتونی ازش استفاده نکنی! 😉
یه بار جستی ملخک،دوبار جستی ملخ،آخر به چنگی ملخک
هیچ حرفی در دفاع ندارم جز سه چیز:
یک اینکه خیلی خیلی ممنونم که منو شایسته ی نقد دونستید و داستانم را نقد کردید.
دو اینکه من یک اماتور هستم و بودم.
سه اینکه من دو قلوم ام و شاید میتونم بگم صد و هشتاد درجه با خواهرم فرق دارم:22:
یا علی
یه بار جستی ملخک،دوبار جستی ملخ،آخر به چنگی ملخک
هیچ حرفی در دفاع ندارم جز سه چیز:
یک اینکه خیلی خیلی ممنونم که منو شایسته ی نقد دونستید و داستانم را نقد کردید.
دو اینکه من یک اماتور هستم و بودم.
سه اینکه من دو قلوم ام و شاید میتونم بگم صد و هشتاد درجه با خواهرم فرق دارم:22:
یا علی
از مورد سه ك بگذريم دو مورد مونده، اول، اين نقد نبود، ايراد داستان رو گرفتن بود!!! و صرفا براي بهبودش بود
دوم، هيچ تناقضي در يك اماتور بودن، و نوشتن و تلاش براي بهتر نوشتن وجود نداره! با تلاش و رفع ايرادات، داستانت رو از اماتوري در بيار!!
اولا بگم خیلی خنده دار بود ...
این از جالب بودن داستان یکم کم میکرد مخصوصا چیزهایی گردباد میگفت انجلینا جولی و دستشویی و ... اما جالب بود .......
البته اینا نظرات من هستش برادر .شاید یکی دیگه یک جور دیگه نظر داشته باشه ...
خوب تونسته بودی سبک ترسناک و طنز و جنگ باهم ادغام کنی امیر ......
بعدش شخصیت پردازیت و توصیفاتت عالی بود ....
تو باز برعکس من خیلی از اینتر استفاده کردی :35:
دیگه چیز دیگه به نظرم نمیرسه موفق باشی ...
یا علی
امير حسين واقع قراره توي 3 فصل ديگه تموم بشه؟؟؟؟؟
من تازه داشتم بهش عادت ميكردم
اميدوارم از جلد دوم هم خبري باشه
(بچه ها اين رمان رو از دست نديد، شايد با خوندن فصول اوليه دلسرد بشيد اما وقتي ادامه ميديد ميفهميد چه كار عالي هستش)
ممنونم آرمان
در واقع وقتی سی فصل تموم شه حدودا داستان نصف میشه(وقتی برسم فصل سی در واقع سی و یک فصل نوشتم)
داستان حدودا شصت فصل هست و خدا بخواد تا تابستان سال آینده تمومه
حجمشم حدود پونصد صفحه تخمین زدم
اسم فصل ها هم آماده است
سلام. من چن فصل اولشو خوندم . اگه طنزشو کمتر کنی فکر کنم بهتر باشه
قطعا شما درست میگیدفداستان من به شدت لوس و البته تظاهر کننده به این است که طنز است
امیدوارم ادامه دهید
الان شلوغم وحشتناك، از دي ماه خلوت تر ميشم،اگه خدا بخواد!!!
خیلی ممنونم،پس رفت تا دی ماه
اولا بگم خیلی خنده دار بود ...
این از جالب بودن داستان یکم کم میکرد مخصوصا چیزهایی گردباد میگفت انجلینا جولی و دستشویی و ... اما جالب بود .......
البته اینا نظرات من هستش برادر .شاید یکی دیگه یک جور دیگه نظر داشته باشه ...
خوب تونسته بودی سبک ترسناک و طنز و جنگ باهم ادغام کنی امیر ......
بعدش شخصیت پردازیت و توصیفاتت عالی بود ....
تو باز برعکس من خیلی از اینتر استفاده کردی :35:
دیگه چیز دیگه به نظرم نمیرسه موفق باشی ...
یا علی
ممنونم
دمت گرم
خوب باید بگم که وب میتونم بگم طنز در اولویت این فصلم قرار گرفت و خودتم که میدونی یه تیکه ها افتضاح شد و به داستان لطمه زد
و باید بگم خوبی از خودته برادر
یا علی
در پایان از همه ممنونم که داستانم رو شایسته دونستند و نظر دادند
با عرض تبریک به خاطر حلول ماه ربیع الاول
عزاداریاتون قبول
این فصل اولین فصلی بود که من از ویرایش دوست خوب احسان(red book)استفاده کردم
امیدوارم لذت ببرید
این شما و این سلحشور
نمیخوام هایپ کنم
ولی پایان این فصل و این ده فصل سوم مساوی با تند تر شدن ضرباهنگ داستان.