Header Background day #09
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

هیرو

19 ارسال‌
12 کاربران
77 Reactions
3,059 نمایش‌
ابریشم
(@harir-silk)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 637
شروع کننده موضوع  

تنها یک ساعت تا پایان شب باقی مانده بود،ولی من هنوز تصمیمم را نگرفته بودم.تصمیم ساده ای هم نبود،و مرز باریکی بین درست بودن یا اشتباه بودن تصمیمم بود.تمام بند بند وجودم به من میگفت قبول نکنم.غریضه ی زنده ماندن قوی بود ولی هیرو...؟
صدای هیرو* در ذهنم میپیچید:«بیا پیش من...تو اونجا هیچکسی رو نداری...»
-هیرو،هیرو...چرا دست از سرم بر نمیداری؟
با کلافکی دستم را در موهایم فرو کردم.واقعا برای چه زنده مانده بودم؟برای چه هدفی؟باز به یاد هیرو افتادم..به یاد لبخند های نمکینش،به یاد شیوه ای که ابروهایش درهم فرو میرفت وقتی که چیزی را با اصرار می خواست.یاد روزی افتادم که با جدیت سعی می کرد مرا قانع کند که باران برای سلامتی خیلی مفید است و حتما باید بدون هیچ لباس گرمی زیر باران دوید!دلایل علمی ای که برای من می ساخت...وقتی که مقصر بود و سعی می کرد با مظلوم نمایی از دستم فرار کند...شیوه ای که در این مواقع چشمانش را گشاد میکرد و درست لحظه ای که من در اوج عصبانیت بودم باعث می شد از خنده ریسه بروم.راستی آن روز چه کار کرده بود؟چیزی را شکسته بود؟بدون خبر دادن به من جایی رفته بود؟حتی درست یادم نمی آمد...و واقعا چه اهمیتی داشت؟!چند بار خودم لیوان شکستم؟من کی به او خبر دادم که بیرون میروم؟من لیاقت او را نداشتم...چرا آنقدر با عصبانیت سرش داد کشیدم؟واقعا ارزش اشک های لرزان و چهره ی ترسیده اش را داشت؟من که میدانستم او از صدای بلند میترسد،من که میدانستم که دختری از او حساس تر وجود ندارد.من میدانستم که او با وجود رفتار های شیطنت آمیز و چهره ی زیبا و ذهن باهوش و خلاقش در درون هنوز دختر بچه ای حساس است چرا آنقدر شدید دعوایش کردم؟و باعث شدم از خانه با ناراحتی بیرون بزند...و منتظر آسانسور نماند.
راستی چرا نرده ها را نصب نکرده بودند؟راه پله بدون نرده خیلی خطرناک است...مخصوصا وقتی طبقه ی ششم باشی...
دنبالش دویدم.ولی قبل از هر چیزی صدای جیغش را شنیدم و بعد فقط سقوط بود.سقوط سقوط سقوط.روح از تنم پرید.نمی توانستم عکس العملی نشان بدهم.
وقتی گریه میکرد،چشمان قهوه ایش زنده میشد.مثل دریایی بود که میلرزید.وقتی می خندید،لب های کوچک و گردش باز میشد،و هرکسی که این صحنه را میدید باید لبخند میزد،بدون کوچکترین اراده ای.
مثل معنی اسمش،گل کوچک من بود،و من به کشتنش دادم.نگاهی به اسلحه ی روی میز انداختم.من لیاقت هرچیزی را که نداشته باشم،لیاقت این گلوله را داشتم.من عاشقش بودم،و فکر میکردم دلیل کاملی دارم که عشقم نباید دیده شود،نباید بوییده شود.و نمیدانستم چیزی که او را مال من می کند،چیزی که باعث می شود جز من به کسی فکر نکند این مراقبت های من نیست،این کجا بودی و با کی بودی های من نیست،بلکه فقط عشقی هست که به من دارد. و اگر که این عشق نبود،هیچکدام از مراقبت های من جلوی او را نمی گرفت،هیچکدام.
پوزخندی به خودم زدم.-برای پشیمانی کمی دیره،مگه نه؟
لوله ی تفنگ را در دهانم گذاشتم،به چشمان هیرو فکر کردم و این که چه قدر دلم برایش تنگ شده...
ماشه را کشیدم.

پایان. حریر حیدری،23 مرداد.

*هیرو:نام کردی به معنای گل ختمی


   
Athena، reza379، ali7r و 13 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
 

خیلی ممنون بابت تک تک نکاتی که بیان کردی...وحتما همشون رو توی ذهنم میسپارم.باهات موافق هستم به هر حال توی این کار خیلی بی تجربه بودم این کار با خوب فاصله زیادی داره.

خواهش گلی :1: این کمترین کاریه که میتونم برای دوستای جوونم بکنم. این مرز و بوم به نویسنده ی خوب نیاز داره. باید با هم این نیاز رو رفع کنیم :shy: هر چند وقت یک بار برگرد عقب داستاناتو دوباره بخون، چون قلمت پخته تر شده و چیزهایی رو میبینی که قبلاً نمیدیدی!

بله کرد هستم ولی کرمانشاهیم،خیلی خیلی خوشحال میشم تشریف بیاری قدمت روی چشم!

تعارف اومد نیومد داره ها! خواستم ایران گردی کنم میام پلاس میشم خونه تون :06:

منم از محلی نویسیت خیلی خوشم اومده و مخصوصا امضات خیلی خیلی به دلم نشسته.تو هم موفق باشی عزیزم،باز هم ممنونم.

خوشحالم خوشت اومده. این لینک عکسشه که درست کردم (اگه میخوای)
همچنین گلی :bb8:
راستی، داستان بومی کردی نمی نویسی؟ خیلی دوست دارم با فرهنگ مردم کرد آشنا بشم. اگه این کارو کنی بهت می بالم :دی آخه بومی نویسی این مدلی چیزیه که زیاد دنبالش نمیرن و این که این کارو بکنی، حرکت بسیار بزرگیه!


   
ابریشم و ابریشم واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

خب منم بيام نظر بدم تالارگفتمان 1
خوب بودتالارگفتمان 1

از يك سري از جاهاش خيلي خوشم امد مخصوصا جايي كه داشت در مورد دعوا و قهر و نوع مرگش مينوشتي.

غريضه زنده ماندن را مي توانستي با برداشتن اسلحه و ترسش و دوباره سرجاش گذاشتن و تصميم هاي تكراري نشان بدي، مثل هي اسلحه را برداره و بعد پشيمان بشه و بزارش زمين و باز برش داره، اينطور چيزي.
روي شكاك بودنش بيشتر كار مي كردي بهتر بود، بايد توي متن چيزهايي مينوشتي كه خودش را توجيح كنه كه البته فكر كنم سعي داشتي اينكار را انجام بدي كه چون يكبار نوشتي چرا بايد ميپرسيدم كجا رفته مگه خودم ميگفتم كجا رفتم، يكم از هدفش دورش كردي حتي مي توانستي به يه سيلي داستانو يكم گسترش بدي، به دختره سيلي زده بعدش دختره رفته و اينم پشيمان رفته دنبالش.
اينطوري در اخر مي تواني بگي به كف دستم خيره شدم،‌هنوز مي توانستم سرخي روي صورتش را ببينم، قطره اشكي از چشمم سرازير شد، نه اين اشك نبود،‌مرد كه گريه نمي كند،‌اين فقط ... گرد و غبار است. سپس چشمانم را بستم و با دستي كه به صورت زيباي هيرو نواختم اسلحه را برداشتم،‌ قطعه فلزي سرد ...
اينطور چيزي.
البته من نويسنده نيستم ولي خب گفتم به عنوان خواننده نظر بدم، همين.


   
ابریشم و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ابریشم
(@harir-silk)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 637
شروع کننده موضوع  

*HoSsEiN*;14181:
خب منم بيام نظر بدم تالارگفتمان 1
خوب بودتالارگفتمان 1

از يك سري از جاهاش خيلي خوشم امد مخصوصا جايي كه داشت در مورد دعوا و قهر و نوع مرگش مينوشتي.

غريضه زنده ماندن را مي توانستي با برداشتن اسلحه و ترسش و دوباره سرجاش گذاشتن و تصميم هاي تكراري نشان بدي، مثل هي اسلحه را برداره و بعد پشيمان بشه و بزارش زمين و باز برش داره، اينطور چيزي.
روي شكاك بودنش بيشتر كار مي كردي بهتر بود، بايد توي متن چيزهايي مينوشتي كه خودش را توجيح كنه كه البته فكر كنم سعي داشتي اينكار را انجام بدي كه چون يكبار نوشتي چرا بايد ميپرسيدم كجا رفته مگه خودم ميگفتم كجا رفتم، يكم از هدفش دورش كردي حتي مي توانستي به يه سيلي داستانو يكم گسترش بدي، به دختره سيلي زده بعدش دختره رفته و اينم پشيمان رفته دنبالش.
اينطوري در اخر مي تواني بگي به كف دستم خيره شدم،‌هنوز مي توانستم سرخي روي صورتش را ببينم، قطره اشكي از چشمم سرازير شد، نه اين اشك نبود،‌مرد كه گريه نمي كند،‌اين فقط ... گرد و غبار است. سپس چشمانم را بستم و با دستي كه به صورت زيباي هيرو نواختم اسلحه را برداشتم،‌ قطعه فلزي سرد ...
اينطور چيزي.
البته من نويسنده نيستم ولي خب گفتم به عنوان خواننده نظر بدم، همين.

اتفاقا عالی بود ژنرال،حق با شماست باید همچین کاری می کردم ولی خب،امان از بی تجربگی!!!این داستان باید خیلی کارها روش انجام می شد که نشد و دیگه نمیتونم بهش دست بزنم ولی تمرین خوبی برام بود.


   
*HoSsEiN* و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Athena
(@athena)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 57
 

حریر جان خیلی زیبا بود .
خیلی دوس داشتم .
فقط اگه تنفنگو میذاشت رو سرش باحالتر بود ... مغزش متلاشی میشد ...^_~
اسم هیرو هم قشنگ بود .
موفق باشی


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 2
اشتراک: