سلام
اینم از داستان من.
یه فانتزی سه جلدی که در مورد پسری به نام الکس هست،امیدوارم خوشتون بیاد.هر گونه نقدی درخواست می شه،مخصوصا اگه دیدید روال منطقی توی داستان نیست،و مثلا اتفاقی که افتاده حتی با قبول وجود جادو هم غیر منطقی می زنه،همچنین جاهایی که به نظرتون کم و یا نابجا توصیفات به کار رفته هم ذکر کنید،از dark wolf عزیز هم به خاطر ویرایش داستان تشکر می کنم.
شرمنده اينترنتم چهار روز قطع بود و نتونستم فصل به دست ویرایشگر برسونم.
به همین خاطر فصل دوم کمی دیرتر می یاد.
ققنوس سیاه
جلد اول:قفس
نویسنده:ali7r
ویراستار:dark wolf
کتاب تا آخر ادامه پیدا خواهد کرد،خیالتان راحت!
خوب بود
شخصیت پردازیت برای ابتدا فوقالعاده بود
داستان با اینکه سریع جلو رفت ولی سرعت حس نمیشد
فقط یکم فونتت بد بوود و یکی دو تا غلط املایی داشتی
و همچنین یک خورده بیشتر توصیف میکردی بهتر بود
در ضمن توی یکی از اون گفتگو ها که میگفت بریم کتابخونه،اولش که میگفت آره کجا بریم فکر کنم دوبار تکرار شد که کمی سر در گمم کرد
ولی در کل برای شروع کار عالی بود
منتظرم
خوب بود امیر عزیز
علی فصل دهیت زود باشه تا بچه ها از خوندنش خسته نشن :9:
موفق باشی دوست عزیز :53:
خب اولین چیزی که باید بگم اینه که از «» زیاد استفاده میکنی
برای استفاده از محاوره و کلمات شکسته فقط میتونی توی مکالمه استفاده کنی و نه در روایت داستان مثلا بجای تموم باید بنویسی تمام
اینو ویراستار خودم بهم گفت منم بهت میگم وقتی که میخوای مکالمه بیاری سعی کن قبلش یه جمله بگی مثلا به جای اینکه بگی الکس میای بریم کتاب فروشی بگو جرج با اشتیاق گفت: الکس میای بریم کتاب فروشی
در کل سعی کن حالات شخصیت هارو بگی و مکالمه پشت سر هم زیاد جالب نیست
بازم میگم محاوره ایت خیلی زیاده
بعضی جمله ها باید دستی روشون کشیده بشه تا زیباتر شن مثلا «هر سه نفر می زنیم زیر خنده.» بگو « هرسه باهم خندیدیم»
وقتی از . یا ، استفاده میکنی یا هر علایم نگارشی یه فاصله بزار
به نظرم فعل های حال زیاد جالب نیست مثلا بجای اینکه بگی مامانمو میبینم که من را نگاه میکند بگو مادرم را دیدم که مرا تماشا میکند یا لبخند میزند بشه لبخند زد
من خط به خط هرچی به ذهنم اومد رو گفتم شایدم اشتباه کنم
بازم میگم خیلی محاوره ای مینویسی شاید بهتر باشه حداقل یک فصل یک کتابو بخونی و به جای داستان به نوع نوشتن توجه کنی
خب برم سر داستان. خیلی خوب شروع شد هرچند که امیدوارم به خدایان مصری و اینا نخوره( البته مثل اینکه فقط منم از مصر خوشم نمیاد)
مقدمه تونست منو جذب کنه و حتما پیگیر داستانت میشم امیدوارم با قدرت جلو بری و ذهنت یاریت کنه
خب اولین چیزی که باید بگم اینه که از «» زیاد استفاده میکنی
برای استفاده از محاوره و کلمات شکسته فقط میتونی توی مکالمه استفاده کنی و نه در روایت داستان مثلا بجای تموم باید بنویسی تمام
اینو ویراستار خودم بهم گفت منم بهت میگم وقتی که میخوای مکالمه بیاری سعی کن قبلش یه جمله بگی مثلا به جای اینکه بگی الکس میای بریم کتاب فروشی بگو جرج با اشتیاق گفت: الکس میای بریم کتاب فروشی
در کل سعی کن حالات شخصیت هارو بگی و مکالمه پشت سر هم زیاد جالب نیست
بازم میگم محاوره ایت خیلی زیاده
بعضی جمله ها باید دستی روشون کشیده بشه تا زیباتر شن مثلا «هر سه نفر می زنیم زیر خنده.» بگو « هرسه باهم خندیدیم»
وقتی از . یا ، استفاده میکنی یا هر علایم نگارشی یه فاصله بزار
به نظرم فعل های حال زیاد جالب نیست مثلا بجای اینکه بگی مامانمو میبینم که من را نگاه میکند بگو مادرم را دیدم که مرا تماشا میکند یا لبخند میزند بشه لبخند زد
من خط به خط هرچی به ذهنم اومد رو گفتم شایدم اشتباه کنم
بازم میگم خیلی محاوره ای مینویسی شاید بهتر باشه حداقل یک فصل یک کتابو بخونی و به جای داستان به نوع نوشتن توجه کنی
خب برم سر داستان. خیلی خوب شروع شد هرچند که امیدوارم به خدایان مصری و اینا نخوره( البته مثل اینکه فقط منم از مصر خوشم نمیاد)
مقدمه تونست منو جذب کنه و حتما پیگیر داستانت میشم امیدوارم با قدرت جلو بری و ذهنت یاریت کنه
ممنون سینا جان
ممنون از راهنمایی هات،فقط چندتا سوال:مگه نباید گفت و گو ها توی «» قرار بگیره؟فصل های بعد انقدر گفت و گو نداره،و چون مقدمه بود،زیاد کشش ندادم،و توصیفات به کار نبردم،چون چیز مهمی نبود.
تا جاییکه می تونستم سعی کردم توی متن از محاوره ای استفاده نکنم،و فقط توی گفت و گو ها باشه،در مورد نکات ویرایشی دیگه هم،از فصل بعد انشاالله درست می شه.
در مورد روند داستان،تو قسمت های بعد می فهمیم!:دی
آفرين علي جان مقدمش كه خوب بود اما نميشه هنوز براي بقيهاش هنوز تصميم كلي گرفتم.....
اگه ميشه زود تر فصل دهي رو شروع كن....
در كل موفق باشي و همين كه دست به نويسندگي زدي خودش يه قدم بزرگي هستش.....
علی جون ایم اسمش لامصب بدجوری توپه. اصلا باید بری توی عمق اسمش! ناججور باهاش حال میکنم. در انتظار خود فصل های داستان... waiting ...
ممنون سینا جان
ممنون از راهنمایی هات،فقط چندتا سوال:مگه نباید گفت و گو ها توی «» قرار بگیره؟فصل های بعد انقدر گفت و گو نداره،و چون مقدمه بود،زیاد کشش ندادم،و توصیفات به کار نبردم،چون چیز مهمی نبود.
تا جاییکه می تونستم سعی کردم توی متن از محاوره ای استفاده نکنم،و فقط توی گفت و گو ها باشه،در مورد نکات ویرایشی دیگه هم،از فصل بعد انشاالله درست می شه.
در مورد روند داستان،تو قسمت های بعد می فهمیم!:دی
نه من ویراستار نیستم و دقیق نمیدونم کجاها ولی به عنوان مثال کاراکتر داستانت داره رد میشه از جایی یه تابلو میبینه مثلا نوشته روی تابلو رو مینویسی تو «» البته اگه یه ویراستار پیدا کنی این چیزارو بهتر برات توضیح میده
حدس میزنم اولین باره دست به قلم شدی بخاطر همین متنت یک دست نیست و محاوره ای هم شده بازم میگم حتما برو یه فصل یه داستان رو بخون و به نوع نوشتنش دقت کن نه به داستان و یه ویراستارم پیدا کن
از کی فصل دهی میکنی؟ منتظریم
راستی اسم کتابتم خیلی قشنگه
نه من ویراستار نیستم و دقیق نمیدونم کجاها ولی به عنوان مثال کاراکتر داستانت داره رد میشه از جایی یه تابلو میبینه مثلا نوشته روی تابلو رو مینویسی تو «» البته اگه یه ویراستار پیدا کنی این چیزارو بهتر برات توضیح میده
حدس میزنم اولین باره دست به قلم شدی بخاطر همین متنت یک دست نیست و محاوره ای هم شده بازم میگم حتما برو یه فصل یه داستان رو بخون و به نوع نوشتنش دقت کن نه به داستان و یه ویراستارم پیدا کن
از کی فصل دهی میکنی؟ منتظریم
راستی اسم کتابتم خیلی قشنگه
ویراستار dark wolf هست،که از فصل یک دیگه اون ویرایش می کنه،و انشاالله این غلطا مرتفع می شه،فصل دهی هم احتمالا تا قبل از مهر دو فصل بدم،بعد دو هفته یا سه هفته می شه،بستگی به وقتم و ذهنم داره.
ممنون.
مقدمه که خیلی خوب بود امیدوارم تند تند فصل بدی که زیاد ما رو منتظر نزاری .
فونت نوشته ها هم خیلی بزرگه یا کوچیکش کن یا تعداد صفحات رو زیاد کن.
در کل منتظر ادامه هستم.
مقدمه رو خوندم . اول بگم که من نه منتقدم و نه یه نویسنده حرفه ای . :دی
خب از اسمش شروع میکنم . ققنوس سیاه ... اسم زیباییه و من خودم خیلی خوشم اومد .
اول بگم که توصیفاتت کم بود . درواقع بجز خونه چیزی توصیف نشده بود .
به نظرم اگه با یه پیش زمینه کوتاه مکالمه شروع میشد بهتر بود . چون وقتی با مکالمه شروع میکنی آدم یهو میوفته تو داستان ... :دی
لحن نوشتارت رو دوس نداشتم حقیقتش . زیادی محاوره ای بود . مثل انشای روزانه . کلا بجز مکالمه نباید محاوره ای و شکسته بنویسی .
به نظرم باید حتما روی ساختار جمله ها کا بشه مثلا : خانه ی ما بهتره تا خانه یمان ، اینطوری روون نیست .
زمان نوشتت مضارعه به نظرم اگر ماضی بود خیلی بهتر بود .
با نظرات sina.m هم موافقم .
اما جدا از اینا و ایرادات نگارشی سرجمع ایده ی خوبی میتونه داشته باشه .
موفق باشی .
مقدمه رو خوندم . اول بگم که من نه منتقدم و نه یه نویسنده حرفه ای . :دیخب از اسمش شروع میکنم . ققنوس سیاه ... اسم زیباییه و من خودم خیلی خوشم اومد .
اول بگم که توصیفاتت کم بود . درواقع بجز خونه چیزی توصیف نشده بود .
به نظرم اگه با یه پیش زمینه کوتاه مکالمه شروع میشد بهتر بود . چون وقتی با مکالمه شروع میکنی آدم یهو میوفته تو داستان ... :دی
لحن نوشتارت رو دوس نداشتم حقیقتش . زیادی محاوره ای بود . مثل انشای روزانه . کلا بجز مکالمه نباید محاوره ای و شکسته بنویسی .
به نظرم باید حتما روی ساختار جمله ها کا بشه مثلا : خانه ی ما بهتره تا خانه یمان ، اینطوری روون نیست .
زمان نوشتت مضارعه به نظرم اگر ماضی بود خیلی بهتر بود .
با نظرات sina.m هم موافقم .
اما جدا از اینا و ایرادات نگارشی سرجمع ایده ی خوبی میتونه داشته باشه .
موفق باشی .
ممنون
در مورد محاوره ای،این فصل بعدا سر فرصت درست می کنم،توصیفات هم به جز همون صحنه خونه بقیه مکان ها اهمیتی نداشتند.چرا باید توصیفشون کنم؟ساختار جملاتم:77::77:چشم.
از فصل بعدی هم جملات تبدیل به ماضی می شه،آخه چند جای دیگه هم اینو خوندم،البته اون موقع نمی دونستم.
در کل ممنون.
سلام
اولین چیزی که به ذهنم رسید، این بود که دیالوگ ها پشت سر هم بود، به نظر بهتر نیست همزمان حالات افراد توصیف بشه. محیط اطراف توصیف بشه. وقتی می نویسیم، نیاز هست کاری بکنیم تا خواننده بتونه به همراه من(نویسنده) ، محیط رو به خوبی تصور کنه. بتونه تصویری واقعی از طراف داشته باشه، برای همین بهترین زمان برای این کار بین دیالوگ ها هستش. استفاده از ویرگول پشت سر هم خوب نیست. ویرگول مکث کوتاه هستش. همه جا نباید استفاده کنی.
آتش هست،ولی کاملا با آتش فرق می کنه،بدون این که به ایوان و پرچین خانه آسیبی برساند به من می رسد،برخورد موج ماندد شلاقی مرا به عقب پرتاب می کند،روی زمین غلت می خورم،وقتی بر می گردم.
این رو بخون؟ اشکالات کار کجاست، با متن قبل و بعد، شیوه روایت به یکباره تغییر می کنه...به من می رسد....به من رسید...برخورد موج مانند شلاق من را به عقب پرتاب کرد. در حالی که روی زمین غلت می زدم.....
موقع نوشتن اصلا عجله نکن، بنویس با آرامش و سر فرصت... اگر ایده ای هیجان زدت می کنه، بنویسش ولی خیلی سریع اون منتشر نکن، بذار بگذره و دوباره نوشته خودت رو بخون تا ببینی چکار کردی. باید بنویسی و جلو تر بری، با تمرین می تونی نوشته خودت رو خیلی بهتر کنی.
اینده خوبی رو برای این داستان پیش بینی میکنم البته اگه در نوشتنش عجله نشه و امید نویسنده از بین نره.
موفق باشی.
داداش فصلو کی میدی؟
فکر کردی فقط به داستان سینا گیر میدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ali7r@