این داستان یک داستان ده-پانزده صفحه ای هستش، بلند نیست که تو بخش داستان های بلند قرار بگیره زیاد هم کوتاه نیست... من به چند قسمت تقسیمش می کنم و تا آخر امروز همش رو می ذارم. امیدوارم لذت ببرین، نظر، پیشنهاد و نقد فراموش نشه. تشکر از همگی
---------------------------------
دانلود فایل پی دی اف داستان نابرادر
" نا برادر "
با نسیم بهاری چشم به جهان گشودند. در دامان لطیف اردیبهشت جان گرفتند و تندرو و گرگا نامیده شدند. پدرشان را گرگ دریده بود. این را از مادر شنیدند. مادر با آن چشمان خاکستری اندوهگینش، با بغض برایشان تعریف می کرد. صدایش گرفته و دیدگان پر اشکش تار می دید. با لحن سوزناکی می گفت آن شب قرار بود پدر گوسفندان را از کوهستان عبور دهد و به دِه باز گرداند. پیش از این صدای زوزه ی گرگ ها را شنیده بود. می دانست آن مسیر سنگلاخی پر است از وحشی هایی که بی رحمانه می درند ولی باز هم مسیر میانبُر را برگزیده بود. محافظت از گله برایش از خوراک شب هم واجب تر بود. همیشه می گفت، این وظیفه ایست که به اش محول شده است و باید به درستی انجامش دهد.
آخرهای زمستان بود. مادر درست یادش نمی آمد، برف ازر* بود یا مشکین فام*. می گفت چندان اهمیتی هم ندارد. فقط به خاطر دارد که هوا ناجوانمردانه سرد بود. در میانه ی کوهستان، در بین درختان سروی که زیر برف سنگین مدفون شده بودند، پدر چشمان براقی را دید که به زردی می درخشیدند و طنین زوزه هایی را شنید که در تمامی کوهستان طنین می انداختند. مادر گفت، خودش نیز صدای زوزه را شنیده و به دلشوره افتاده بود. به تلخی عین واژگان را به زبان آورد: " صدای پدرتان را میان زوزه ی هزاران گرگ شنیدم... حتی جسدش را هم پیدا نکردند. گفتند پس از آنکه تا پای جان جنگید، زیر برف مدفون شد. "
دو برادر همانطور که جلوی آتش نشسته بودند، با دقت به داستان مادر گوش می دادند. تندرو گوشهایش را تیز کرده و با چشمان باز و براقش به مادر می نگریست. آتش شومینه نیمه ای از چهره ی پیرِ زن را رنگ بخشیده بود. تندرو نیم خیز شد و با کنجکاوی پرسید : " گرگ ها چه شدند ؟ "
مادر دستی روی گوشهای پسرک کشید، سرش را بالا گرفت و اینبار با لحنی که غرور و افتخار در آن موج می زد، پاسخ داد : " لاشه ی چندتاشان را پیدا کردند. تکه تکه شده بودند... " سپس به تن سپیدِ فرزندش که همچون تلی از برف بود، نگریست. " می گویند سفیدیِ برف، آن شب به سرخی گرویده و با خون آن وحشی ها رنگی شده بود. "
گرگا در سکوت تنها به مادر و برادرش می نگرست. نور شعله هایی که درون شومینه زبانه می کشیدند، نیمی از چهره ی خاکستریش را روشن کرده بود. پوزه اش را روی دستهایش گذاشت و روی زمین دراز کشید. مادر نگاهی به چشمان براق و آبی اش انداخت. هر چند تندرو آینه ای از جوانیِ خودش بود اما گرگا بی اندازه به پدر شباهت داشت. قلبش به درد آمد. چشمهایش تر شدند. رویش را از پسرک گرفت و به آتش چشم دوخت.
" می خواهم مثل پدر باشم. "
با صدای پر هیجانِ تندرو برگشت و با شگفتی نگاهش کرد. پسرک روی دو دست بلند شد، سرش را بالا گرفت و گفت : " می خواهم همانند او شجاع باشم و از گله محافظت کنم. " چشمان مادر از خوشحالی برق زد. دستش را جلو برد و کف نرم پنجه هایش را بر پیشانیِ تندرو کشید.
" می خواهم انتقام مرگ پدرم را بگیرم. "
این بار گرگا با صدای آرام و خونسردش توجه مادر را به خود جلب کرد. گرگا بی آنکه چشم از شعله های آتش بردارد ادامه داد : " سرپرست گله خواهم شد، به کوهستان خواهم رفت و انتقام پدرم را از آن وحشی ها می گیرم. "
مادر آه کشید، دستش را ا بر روی پیشانیِ گرگا گذاشت. سپس جلو رفت، بین دو پسرک نشست و هر دو را در آغوش گرمش جا داد. آهسته گفت : " آسوده بخوابید پسرانم که راه طولانی در پیش دارید. "
----------------------
پاورقی *
برف ازر : بهمن ماهمشکین فام : اسفند ماه
اول اینکه، اوه اوه این دیگه چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟اصلا من غرق شده بودم توی داستان. اینقدر باحال بود که من هر وقت گرگا یا تندرو حرف میزدن یا از احساسشون چیزی نوشته بود، خودم رو با اونا یکی میدونستم. ولی خب آخرش هم همونطور که خودت گفتی همیشه جا برای بهتر شدن هست.
ولی یه چیز کلی منو آزار میده. البته این سلیقه ای هست. من گرگ ها رو خیلی دوست دارم. یعنی واقعا گرگ به نظرم یه موجود عالی و ظریف و حتی نازه!!!!!!!!!!!!! و تقریبا توی متونی که همش گرگ ها قسمت بد داستان میشن و شیطان مطلق معنا میشن احساس تاسفی میکنم. البته همیشه توی هر قشری هم خوب هست هم بد. و حالا گرگ ها هم همونطورن. مثل همین گرگه که گرگا رو فریب داد! نمیدونم چی بگم. ولی خب این سلیقه ایه. همونطور که شما سگ ها رو دوست دارید!
راستی یکی دو جای داستان دیدم که نوشته بودید به اش. اگر به جای " به اش" از "به او" استفاده بشه بهتر نیست؟ البته نظر خودتونه، چون خودتون بهتر میدونید که چی درسته و درست نیست؛ ولی من تا حالا جایی ندیدم از این نوع عبارت استفاده بشه.:دی
راستی شما چقدددددد داستان دارید!
مرسی رضا جان از لطف و نظرت ولی از کجا انقدر مطمئنی گرگ سیاه گرگا رو فریب داد ؟ :دی
از کجا انقدر مطمئنی که گرگ سیاه یک شیطان مطلق بود ؟ :دی
من توی این داستان یه ویلین سیاه نیاوردم شاید در ظاهر اینطور بوده باشه ولی همینطور که دیدید دو روایت از سرنوشت پدر تندرو و گرگا داریم یک روایت که پدر گرگا توسط گرگ ها کشته شده و قهرمانانه مرد یک روایت از گرگ سیاه داریم که پدر فرزاد ( چوپان ) پدر گرگا و تندرو رو با گرگ اشتباه گرفته و بهش شلیک کرده. یه جا هم داریم که فرزاد میگه نمی خواست اون سرنوشتی که پدر بهش دچار شد خود نیز بهش دچار بشه.
سوال اینجاست: آیا واقعن پدر گرگا و تندرو به صاحبش پشت کرده و برای همین صاحبش بهش شلیک کرده ؟
آیا صاحبش اون رو با سایر گرگ ها اشتباه گرفته و اشتباهاً بهش شلیک کرده ؟
یا طبق گفته ی ماده سگ، هر دو گزینه ی بالا اشتباه هستن :دی
این چیزیه که قراره شما بهش برسین :دی
ولی خب من میگم گرگ ها موجودات متکبر و پرغروری هستن و به شدت از سگ ها متنفرن :دی ولی این دلیل نمیشه شیطان مطلق باشن. به نظرم با زوایای مختلف میشه این داستان رو برداشت کرد. من خودم این ایده رو دوست دارم که پدر گرگا و تندرو به خاطر شباهت ظاهریش به گرگ ها توسط چوپان ( پدر فرزاد ) کشته شده :دی
حالا شما خود دانید می تونین با زاویه ی دیگه ای به داستان نگاه کنین و حتی طرف گرگ رو بگیرین. قوانین سختی هست بر این اساس که یک گرگ نباید یک سگ رو به عنوان جفت بگیره، پس گرگ سیاه حق داشته و ممکن هم هست گرگ سیاه حقیقت رو به گرگا گفته باشه...
مرسی رضا جان از لطف و نظرت ولی از کجا انقدر مطمئنی گرگ سیاه گرگا رو فریب داد ؟ :دیاز کجا انقدر مطمئنی که گرگ سیاه یک شیطان مطلق بود ؟ :دی
من توی این داستان یه ویلین سیاه نیاوردم شاید در ظاهر اینطور بوده باشه ولی همینطور که دیدید دو روایت از سرنوشت پدر تندرو و گرگا داریم یک روایت که پدر گرگا توسط گرگ ها کشته شده و قهرمانانه مرد یک روایت از گرگ سیاه داریم که پدر فرزاد ( چوپان ) پدر گرگا و تندرو رو با گرگ اشتباه گرفته و بهش شلیک کرده. یه جا هم داریم که فرزاد میگه نمی خواست اون سرنوشتی که پدر بهش دچار شد خود نیز بهش دچار بشه.
سوال اینجاست: آیا واقعن پدر گرگا و تندرو به صاحبش پشت کرده و برای همین صاحبش بهش شلیک کرده ؟
آیا صاحبش اون رو با سایر گرگ ها اشتباه گرفته و اشتباهاً بهش شلیک کرده ؟
یا طبق گفته ی ماده سگ، هر دو گزینه ی بالا اشتباه هستن :دیاین چیزیه که قراره شما بهش برسین :دی
ولی خب من میگم گرگ ها موجودات متکبر و پرغروری هستن و به شدت از سگ ها متنفرن :دی ولی این دلیل نمیشه شیطان مطلق باشن. به نظرم با زوایای مختلف میشه این داستان رو برداشت کرد. من خودم این ایده رو دوست دارم که پدر گرگا و تندرو به خاطر شباهت ظاهریش به گرگ ها توسط چوپان ( پدر فرزاد ) کشته شده :دی
حالا شما خود دانید می تونین با زاویه ی دیگه ای به داستان نگاه کنین و حتی طرف گرگ رو بگیرین. قوانین سختی هست بر این اساس که یک گرگ نباید یک سگ رو به عنوان جفت بگیره، پس گرگ سیاه حق داشته و ممکن هم هست گرگ سیاه حقیقت رو به گرگا گفته باشه...
نه خب حالا که یه مقدار سادش کردین جالب هم شد. ولی من که نگفتم گرگ دروغ گفته. گرگ راستش رو گفته. اما همون راست گفتنش باعث شد که فریب بخوره و به برادر خودشو و فرزاد حمله کنه، نه؟ البته در صورتی که با این احتمال جلو بریم که ماجرایی که گرگ گفته راست باشه، پدر گرگا و تندرو دوباره خوی درندگیش رو بدست آورده.
آها راستی عشق که قوانین و این چیزا سرش نمیشه! عاشق شد رفت... دیگه که نمیشه برش گردوند. ولی به نظرم این که اون گرگ راست گفته باشه، احتمالش کمه، چون وقتی برگشت و با یکی حرف زد و گفت نمیزارم کسی که خیانت میکنه... اگه اینطور باشه، که پدرش واقعا اونجا بازم سمت گرگ ها رو گرفته، پس دیگه در واقع اون گرگ که خیانت کرده برگشته، اما خب شاید بشه گفت که این با تمام خانواده مشکل داره و هدفش تمام خانوادس. ولی اگر که پدر تندرو و گرگا برای محافظت از گله جنگیده باشه، و توی درگیری با گرگ ها مرده باشه، احتمالش بیشتره. چرا چون الان با این کارش و به قول اون ماده سگ، قهرمان بازی، خیانت رو به حد اعلا رسونده و تمام و کمال انجامش داده. و اینجاس که اون گرگ واقعا باید نفرت پدر تندرو رو به دل بگیره. و همینطور خانوادش. به هر حال به نظر من همون حرف ماده سگ درست تر از بقیه باشه. اگر هم که توسط اون چوپون کشته شده باشه بازم تا یه مقداری انتقام گرگ ها گرفته شده، این نفرتی که این گرگ داشت، بیشتر به اون می خورد که این پدر تندرو چندتاشون رو هم کشته بوده!
نه خب حالا که یه مقدار سادش کردین جالب هم شد. ولی من که نگفتم گرگ دروغ گفته. گرگ راستش رو گفته. اما همون راست گفتنش باعث شد که فریب بخوره و به برادر خودشو و فرزاد حمله کنه، نه؟ البته در صورتی که با این احتمال جلو بریم که ماجرایی که گرگ گفته راست باشه، پدر گرگا و تندرو دوباره خوی درندگیش رو بدست آورده.
آها راستی عشق که قوانین و این چیزا سرش نمیشه! عاشق شد رفت... دیگه که نمیشه برش گردوند. ولی به نظرم این که اون گرگ راست گفته باشه، احتمالش کمه، چون وقتی برگشت و با یکی حرف زد و گفت نمیزارم کسی که خیانت میکنه... اگه اینطور باشه، که پدرش واقعا اونجا بازم سمت گرگ ها رو گرفته، پس دیگه در واقع اون گرگ که خیانت کرده برگشته، اما خب شاید بشه گفت که این با تمام خانواده مشکل داره و هدفش تمام خانوادس. ولی اگر که پدر تندرو و گرگا برای محافظت از گله جنگیده باشه، و توی درگیری با گرگ ها مرده باشه، احتمالش بیشتره. چرا چون الان با این کارش و به قول اون ماده سگ، قهرمان بازی، خیانت رو به حد اعلا رسونده و تمام و کمال انجامش داده. و اینجاس که اون گرگ واقعا باید نفرت پدر تندرو رو به دل بگیره. و همینطور خانوادش. به هر حال به نظر من همون حرف ماده سگ درست تر از بقیه باشه. اگر هم که توسط اون چوپون کشته شده باشه بازم تا یه مقداری انتقام گرگ ها گرفته شده، این نفرتی که این گرگ داشت، بیشتر به اون می خورد که این پدر تندرو چندتاشون رو هم کشته بوده!
نظریه ت رو خیلی دوست دارم :دی مرسی که در وقت گذاشتی و اینقدر دقیق داستان رو خوندی :69:
فایل پی دی اف در پست اول قرار گرفت
با تشکر از آیدای نازنینم :105:
این کاورو از کجا آوردی؟ عاشقش شدم :a009c956bb1086030f7
بوزقورد.....
بلي بلي
دساتان را خواندم ولي قصد نقد ندارم فقط نظرمو ميگم همين
نميشه گفت خوب بود،
اين داستان عالي بود.
نه به خاظر شخصيت سازي، محيط سازيريال توصيف، تشبيه و ... يا خود داستان به خاطر اينكه توي هيچ كجا نگفي سگ هستند بلكه با شخصيت سازي معرفيشون كردي اين خيلي مهمه، بايد اعتراف كنم تا جايي كه نگفته بودي "پوزه اش را روی دستهایش گذاشت" متوجه نشدم كه اين يعني خوب نوشته بودي.
راستي اينكه وقتي ميگي اين مسير را برگزيده بود يعني تنها بوده پس چوپان و ... كجا هستند؟ يا اين تنها سگ انجا بوده؟
يك چيز ديگه اينكه از قالب شعر نويسي بيرون امدي خيلي خوبه.
خب اولش گفتم قصد نقد ندارم . خودت استادي ولي چه ميشه كرد ، من نظرمو ميدم. :دی
برات ارزوي موفقيت دارم.
يك نكته مهم را فراموش كردم بگم.
اسم اثر، نام داستان بايد به داستان ارتباط داشته باشه اين نام نابرادر چه ارتباطي داشت؟ مثل اينكه اسم دخترانه روي پسر بزاري يا بر عكس يا به تلويزيون بگي يخچال. در اسم گذاري اثر دقت زيادي كنيد.
حسین عزیز کمی تأمل در متن بفرمایید تا متوجه ارتباط نام اثر با متن بشید
ممنون از لطف و تشکر شما
حسین عزیز کمی تأمل در متن بفرمایید تا متوجه ارتباط نام اثر با متن بشیدممنون از لطف و تشکر شما
نابرادر = خواهر این رو هم میشه فکر کرد :65: شاید این بهترین حالت ممکن باشه :105:
نابرادر یعنی برادر ناتنیهمه چیز رو نباید توضیح داد دیگه یکم خواننده خودش باید فکر کنه خب.
دیدین از زبونش کشیدم بیرون من تونستم :onion048:
.
.
شوخی بود می دونستم :24:
نابرادر یعنی برادر ناتنیهمه چیز رو نباید توضیح داد دیگه یکم خواننده خودش باید فکر کنه خب.
موافقم...تازه میشه برداشت های دیگه ای هم داشت..مثل برادری که نابرادرانه از پشت خنجر میزنه،برادری که برادریشو زیر پا میزاره.
موافقم...تازه میشه برداشت های دیگه ای هم داشت..مثل برادری که نابرادرانه از پشت خنجر میزنه،برادری که برادریشو زیر پا میزاره.
اقا من جوابمو از نويسنده محترمه گرفتم
اقا شما اينا را از كجا مياريد؟ خدايي اينا توي پست اول نبودش!!!!
يعني داستان ادامه داره يا فرق داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
" نا برادر "
با نسیم بهاری چشم به جهان گشودند. در دامان لطیف اردیبهشت جان گرفتند و تندرو و گرگا نامیده شدند. پدرشان را گرگ دریده بود. این را از مادر شنیدند. مادر با آن چشمان خاکستری اندوهگینش، با بغض برایشان تعریف می کرد. صدایش گرفته و دیدگان پر اشکش تار می دید. با لحن سوزناکی می گفت آن شب قرار بود پدر گوسفندان را از کوهستان عبور دهد و به دِه باز گرداند. پیش از این صدای زوزه ی گرگ ها را شنیده بود. می دانست آن مسیر سنگلاخی پر است از وحشی هایی که بی رحمانه می درند ولی باز هم مسیر میانبُر را برگزیده بود. محافظت از گله برایش از خوراک شب هم واجب تر بود. همیشه می گفت، این وظیفه ایست که به اش محول شده است و باید به درستی انجامش دهد.
آخرهای زمستان بود. مادر درست یادش نمی آمد، برف ازر* بود یا مشکین فام*. می گفت چندان اهمیتی هم ندارد. فقط به خاطر دارد که هوا ناجوانمردانه سرد بود. در میانه ی کوهستان، در بین درختان سروی که زیر برف سنگین مدفون شده بودند، پدر چشمان براقی را دید که به زردی می درخشیدند و طنین زوزه هایی را شنید که در تمامی کوهستان طنین می انداختند. مادر گفت، خودش نیز صدای زوزه را شنیده و به دلشوره افتاده بود. به تلخی عین واژگان را به زبان آورد: " صدای پدرتان را میان زوزه ی هزاران گرگ شنیدم... حتی جسدش را هم پیدا نکردند. گفتند پس از آنکه تا پای جان جنگید، زیر برف مدفون شد. "
دو برادر همانطور که جلوی آتش نشسته بودند، با دقت به داستان مادر گوش می دادند. تندرو گوشهایش را تیز کرده و با چشمان باز و براقش به مادر می نگریست. آتش شومینه نیمه ای از چهره ی پیرِ زن را رنگ بخشیده بود. تندرو نیم خیز شد و با کنجکاوی پرسید : " گرگ ها چه شدند ؟ "
مادر دستی روی گوشهای پسرک کشید، سرش را بالا گرفت و اینبار با لحنی که غرور و افتخار در آن موج می زد، پاسخ داد : " لاشه ی چندتاشان را پیدا کردند. تکه تکه شده بودند... " سپس به تن سپیدِ فرزندش که همچون تلی از برف بود، نگریست. " می گویند سفیدیِ برف، آن شب به سرخی گرویده و با خون آن وحشی ها رنگی شده بود. "
گرگا در سکوت تنها به مادر و برادرش می نگرست. نور شعله هایی که درون شومینه زبانه می کشیدند، نیمی از چهره ی خاکستریش را روشن کرده بود. پوزه اش را روی دستهایش گذاشت و روی زمین دراز کشید. مادر نگاهی به چشمان براق و آبی اش انداخت. هر چند تندرو آینه ای از جوانیِ خودش بود اما گرگا بی اندازه به پدر شباهت داشت. قلبش به درد آمد. چشمهایش تر شدند. رویش را از پسرک گرفت و به آتش چشم دوخت.
" می خواهم مثل پدر باشم. "
با صدای پر هیجانِ تندرو برگشت و با شگفتی نگاهش کرد. پسرک روی دو دست بلند شد، سرش را بالا گرفت و گفت : " می خواهم همانند او شجاع باشم و از گله محافظت کنم. " چشمان مادر از خوشحالی برق زد. دستش را جلو برد و کف نرم پنجه هایش را بر پیشانیِ تندرو کشید.
" می خواهم انتقام مرگ پدرم را بگیرم. "
این بار گرگا با صدای آرام و خونسردش توجه مادر را به خود جلب کرد. گرگا بی آنکه چشم از شعله های آتش بردارد ادامه داد : " سرپرست گله خواهم شد، به کوهستان خواهم رفت و انتقام پدرم را از آن وحشی ها می گیرم. "
مادر آه کشید، دستش را ا بر روی پیشانیِ گرگا گذاشت. سپس جلو رفت، بین دو پسرک نشست و هر دو را در آغوش گرمش جا داد. آهسته گفت : " آسوده بخوابید پسرانم که راه طولانی در پیش دارید. "
----------------------
پاورقی *
برف ازر : بهمن ماه
مشکین فام : اسفند ماه
اقا من جوابمو از نويسنده محترمه گرفتم
اقا شما اينا را از كجا مياريد؟ خدايي اينا توي پست اول نبودش!!!!
يعني داستان ادامه داره يا فرق داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حسین عزیز شما فایل پی دی اف رو دانلود کردی اصن ؟
فایل پی دی اف داستان کامل هست که 10-11 صفحه ای میشه
پست اول که فقط داستان نیست، پست اول یه نمونه از داستانه شما دانلود کن فایل پی دی اف داستان رو کامل بخون اول بعد بگو ببینم متوجه تناسب معنایی با متن میشی یا نه :دی
هاهاها! حسین سوتی دادی که، تند تند میای روز جمعه ای این همه پست میزنی، همین میشه! تأمل بفرمایید، سر فرصت و با دقت متون رو بخونید! 😀 *HoSsEiN*
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
لیدی جان، اون فایل پی دی اف داستان به زودی رو بردار از تو پست اول.