Header Background day #26
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

درگذشته

21 ارسال‌
14 کاربران
58 Reactions
5,376 نمایش‌
lord.1711712
(@lord-1711712)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1032
شروع کننده موضوع  

بخش اول
می گویم: «دیگه بسه. طاقت ندارم.»
برف به صورتمان سیلی می زند و روی زمین می ریزد. صدای ریزش سنگ ها در هوا می پیچد. در حالیکه از سرما می لرزم روی زمین ولو می شوم.
ابراهیم برمی گردد و مقابل من زانو می زند. با یک دست چانه ام را بالا می آورد و می گوید: «می خوای بمونی و بذاری اونا بگیرنت؟»
دهانم را می گشایم تا جواب مثبت دهم اما قبل از اینکه صدایی از دهانم خارج شود گرمایی را روی صورتم حس می کنم و یک لحظه بعد متوجه می شوم که از استاد پیرم سیلی خورده ام. او با لحن خشنی می گوید: «بلند شو دختر.»
ابراهیم به زور من را روی پاهایم بلند می کند و با خود می کشاند. همانطور که بالا می رویم او زمزمه می کند: «طاقت بیار نگین. یه کم جلوتر یه پناهگاهه. اونجا می تونیم استراحت کنیم و یه غذای گرم بخوریم.»
من هیچ ایده ای ندارم که استادم در میان برف و مه چگونه راهش را پیدا می کند و بی حال تر از آنی هستم که از او بپرسم. هیچ نشانه ای در راه نیست، نه درختی، نه سنگی، نه هیچ پرنده یا حیوانی، و آسمان هم مشخص نیست تا او به وسیله آن جهت یابی کند. هر چه جلوتر می رویم مه غلیظ تر می شود.
ما برای زمانی به درازای ابدیت در کولاک راه می رویم، من بارها زمین می خورم و به استادم می گویم که نمی توانم ادامه بدهم و از او می خواهم که رهایم کند، اما او هر بار من را با التماس و تهدید بلند می کند و به دنبالش می کشاند. سرانجام بعد از مدت ها از شدت کولاک به نحو قابل ملاحظه ای کم می شود و همزمان تغییری را در سطح زیر پایم حس می کنم و فریاد می کشم: «داریم روی سنگفرش راه می ریم.»
«آره دخترم. داریم به مرزهایی جادویی می رسیم که هوای بد رو دور نگه می دارن.»
«و کی به خودش زحمت داده توی این ارتفاع چنین کاری بکنه؟»
«رستم.»
«همون آب و هواساز پیر که ...»
«نه. اون رستم رو نمی گم. منظورم رستم جهان پهلوان کیقباد و کیکاووس و کیخسرو هست. پسر زال.»
لحظه ای متحیر می مانم و می گویم: «چرا اون چنین کاری کرده؟»
«تا فردی که براش احترام زیادی قائل بود رو دفن کنه.»
«کی؟ کیخسرو؟ سیاوش؟ سهراب؟»
«کیخسرو اصلا جسدش پیدا نشد. سیاوش توی توران دفنه. سهراب هم توی زابل. اینجا دخمه اسفندیاره.»
چند قدم دورتر مه ناپدید می شود و من چمنزاری زیبا و پر از گل های وحشی که جاده ای از جنس سنگ های سرخ از وسطش می گذرد را می بینم. جاده به مثلثی مرمری به ارتفاع یک متر ختم می شود.
کیمیاگر من را رها می کند تا خودم راه بروم. به آهستگی به بنا نزدیک می شوم و دستی روی سطح آن می کشم. حس عجیبی به من دست می دهد. حسی سرد اما خوش آیند. تمام خستگی راهپیمایی در کولاک از وجودم رخت می بندد و شادابی جای آن را می گیرد.
می گویم: «و تو چطور از وجود اینجا خبر داری؟»
«اتفاقی پیداش کردم. ماجرا بر می گرده به سی و هشت سال قبل. اون موقع من و دوستم خواجه رجب با یه کاروان سفر می کردیم که یه دسته از راهزن ها بهمون حمله کردن. کاروان پراکنده شد و هر کس به یه طرف رفت. من و خواجه رجب به طور اتفاقی به این جا رسیدیم و این بنا رو کشف کردیم.»
«از کجا می دونی که این دخمه اسفندیاره؟»
«داخلش یه تابوته و لوح روی تابوت می گه رستم این بنا رو ساخته تا آرامگاه ابدی اسفندیار باشه.»
«یعنی رفتین داخل این هرم کوچیک؟»
«دخمه زیر زمینه. این هرم فقط ورودیه.»
«ابراهیم هرم را دور می زند و آن سوی آن خم می شود. لحظه ای بعد او بر می خیزد و همزمان صدای لغزش سنگ به گوش می رسد و آن وجه هرم که مقابلم است تا نیمه کنار می رود و یه راه پله را آشکار می کند. به دلیل اینکه تنها چند قدم جلوتر روشن است عمق راه پله مشخص نیست.
کیمیاگر به کنار من باز می گردد. می پرسم: «چطور بازش کردی؟»
«یه اهرم اون پشته. باید تکون داده بشه تا صفحه سنگی بره کنار.»
با یک ورد یک گوی نورانی می سازم و آن را به چند قدم جلوتر درون دخمه می فرستم که ناگهان صدای خش خشی شنیده می شود. من و ابراهیم همزمان برمی گردیم.


   
نقل‌قول
mehr
 mehr
(@mehr)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 839
 

Anobis;13971:
مرتضي به نظر من اسم ها ي منتقدين رو نزار @Disturbed.Lord

امممم آنوبیس هر کسی که نقد می شه به درخوست خودش بوده و طبیعتا با منتقدها درگیر نمی شه. و گذاشتن اسم منتقدها این فایده رو داره که نقد شونده می تونه در مورد اشکالاتی که اونا مطرح کردن باهاشون بحث کنه و این به بهتر شدن نویسندگیش کمک می کنه.


   
ida7lee2، milad.m و Anobis واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1063
 

توی این گروه نقد یه چیزایی گفته می شد که من اصلا هر چی تو داستان می گردم دنبالشون نیستشون! اینارو از روی چی گفتن گروه نقد؟ ؟؟؟؟؟؟

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

من توی گروه نقد، یک قسمت از نقد حریر خیلی توجهم رو جلب کرد. خیلی عالی گفته بود. گفت که اگر جادو رو وارد نمی کرد بهتر بود، خب حالا بعد از این.
می تونستی ژانرش رو همون تاریخی، تخیلی، یا اصلا همون حماسی بزاری! به نظر من تاریخی تخیلی خیلی بهتره. من خودم عاشق داستان های جادویی هستم. ولی توی این داستانت اصلا انتظار جادو رو نمی کشیدم! در واقع داشتم با همین تاریخی و نسبتا بی جادو بودن داستان حال میکردم که یهو جادو اومد وسط. کل ذهنیتمو نابود کرد!
البته این نوشته بخش اول. بخش دوم کو؟ من احساس می کنم یه چیزیو کم خوندم. نیستش! چیه/؟ کجاس؟


   
ida7lee2، ابریشم و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1675
 

reza379;14008:
توی این گروه نقد یه چیزایی گفته می شد که من اصلا هر چی تو داستان می گردم دنبالشون نیستشون! اینارو از روی چی گفتن گروه نقد؟ ؟؟؟؟؟؟

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

من توی گروه نقد، یک قسمت از نقد حریر خیلی توجهم رو جلب کرد. خیلی عالی گفته بود. گفت که اگر جادو رو وارد نمی کرد بهتر بود، خب حالا بعد از این.
می تونستی ژانرش رو همون تاریخی، تخیلی، یا اصلا همون حماسی بزاری! به نظر من تاریخی تخیلی خیلی بهتره. من خودم عاشق داستان های جادویی هستم. ولی توی این داستانت اصلا انتظار جادو رو نمی کشیدم! در واقع داشتم با همین تاریخی و نسبتا بی جادو بودن داستان حال میکردم که یهو جادو اومد وسط. کل ذهنیتمو نابود کرد!
البته این نوشته بخش اول. بخش دوم کو؟ من احساس می کنم یه چیزیو کم خوندم. نیستش! چیه/؟ کجاس؟

دومین پست تاپیک بخش دومه. ژانرش هم اینایی که تصور می کنین نیست. فانتزی شهری و استیم پانک و تناوب تاریخیه.


   
ida7lee2، milad.m و reza379 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1063
 

تانوس;14011:
دومین پست تاپیک بخش دومه. ژانرش هم اینایی که تصور می کنین نیست. فانتزی شهری و استیم پانک و تناوب تاریخیه.

خیلی ممنون. اعتراف میکنم که داستان عالی بود. هرچند همون قسمت اولش هم برام عالی بود. و بعد استیم پانک چیه؟


   
پاسخنقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1063
 

reza379;14014:
خیلی ممنون. اعتراف میکنم که داستان عالی بود. هرچند همون قسمت اولش هم برام عالی بود. و بعد استیم پانک چیه؟

تو آثار کلاسیک یه ژانر بود به نام نوآر. مثل محاکمه نوشته کافکا. توی این فضا نظام فاسد و جامعه به بن بست رسیده و ناامید بود و گروه هایی بودن که با حکومت سر ناسازگاری داشتن. از ترکیب این سبک با سبک علمی تخیلی استیم پانک ایجاد شد. توی ژانر استیم پانک تکولوژی جهان واقعی که مبتنی بر الکتریسیته است یافت نمی شه و در عوض تکنولوژی بر پایه بخاره.


   
پاسخنقل‌قول
ZAHRA*J
(@zahraj)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
 

داستان زیبایی بود. خسته نباشید. اینم نظر خوب شد؟


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 2
اشتراک: