شكلات
اون هم از نوع كاكائوييش
چه كسي ميتونه در برابر يه همچين چيزي دوام بيار؟
بدون اين كه يه ناخونكي بهش نزنه و بتونه از بغلش بي تفاوت رد شه؟
مشكل بزرگ من هم اينه... علاقه ي زياد به شكلات.
تنها چيزي كه منو به وسوسه ميندازه كه حتي بزرگترين جرم دنيا رو انجام بدم.
شايد يكم عجيب باشه اين علاقه ي بيش از حد من به يك شكلات ساده ولي اين منم، كسي كه بوي شكلات داغ رو از صد مايلي خودش حس ميكنه، كسي كه به شكلات بيشتر از خانوادش اهميت ميده.
بزاريد از اول ماجرا براتون تعريف كنم، اون روز هم مثل بقيه ي روز ها جادوگر بزرگ شاه كه فكر كنم همتون بشناسيدش، يا شايد هم نشناسيد. بزاريد يه كم از قبل تر براتون بگم.
روزي روزگاري جادو گر بزرگي بود به نام واردر ويليامز بزرگ كه به جامعه ي بشري اللخصوص طبقه ي اشراف خدمت ميكرد. او پيشگو و ساحر اعظم دربار بود و همان طور كه از مقامش پيداست يكي از خوش پوش ترين افراد شهر بزرگ ترينا بود. هميشه ريشش را بلند ميكرد و سرمه ي زيادي به چشمانش ميكشيد. بيشتر به رنگ سفيد علاقه داشت و به همين دليل هميشه شاگرد خياط سلطنتي برايش هر ماه لباس هاي سفيد از ابريشم چيني آماده ميكرد. از عطر افتضاح گل ياس رازقي به كررات بهره ميبرد زيرا فكر ميكرد كه با اين عطر باعث ميشود زنان زيادي به سمت او جذب شوند. اما فكر كنم كه زنان اشرافي هم با نظر من موافق بودند كه اين عطر باعث احساس تهوع ميشود. خصوصيات اخلاقي خيلي خاصي داشت. بيشتر اوقات ترشرو است و هميشه كلمه ي بايد از زبانش نميوفتد. حرف زور حرف اوست و اگر صبحانه اش كه شامل چند سوسيس سرخ شده گوشت اسب به همراه سس مخصوص درباري است جلويش حاضر نباشد فريادش در آسمان است و حتي شياطين هم از صداي ناهنجار او گوش هاي خود را ميگيرند. كمي مشكل اخلاقي دارد و اكثر اوقات به همراه فرزند كوچك شاه در كافه هاي شبانه ي شهر ترينابه سر ميبرد. كم پيش ميايد كه خوش رو باشد. و اگر خوشرو بود دو معني دارد، يا از تو كاري را مي خواهد انجام دهي و يا زن مورد علاقه اش به او جواب بله داده. در كنار بدي هايي كه دارد جنبه هاي مثبت هم دارد، مثلا خيلي وقت شناس است و هميشه سر قرار به موقع آماده ميشود. از شلختگي و بي خيالي كاملا متنفر است، وتنها چيزي كه باعث مي شود من به و علاقه داشته باشم، علاقه ي وافر او به شكلات كاكائويي هست.اين جادوگر خوب قصه ي ما كه بعضي مواقع شرارت از چشمان خاكستر رنگش ميباره، يك شاگرد كه البته تنها فرزند اوست هم دارد. آن شاگرد من هستم، يعني تنها فرزند او، و البته نوكر در خونه ي باباش كه بابا بزرگ من باشه. والبته اين تنها فرزند او بودن هم ماجرا دارد كه شايد واجب باشد براي شما بگم.
از اونجايي كه اين جادوگر ما هيچ موقع عاشق كسي نميشد و هميشه دل دختران زيادي را مي شكست، روزي دختر شاه پريان تصميم گرفت كه اونو شيفته ي خودش بكنه. از هزاران راه مختلف براي اين كار وارد شد ولي به نتيجه اي نرسيد. تا اين كه يك روز يك بسته شكلات را براي جادوگر فرستاد. جادوگر هم كه به يك لحظه جعبه را باز كرد و شكلات هارا تا ته خورد و حتي امان نداد تا دفتر پسچي را امضا كند، غافل از اين كه اين شكلات ها با معجون عشق پر شده بودند و پس از آن بود كه مشكلات بعدي به وجود آمد. او عاشق دختر شاه پريان شد و حال اين پري خانم ما بود كه برا او ناز ميامد. جادوگر يال بهتره بگم پدرم دنبال مادرم افتاده بود و حال اين پدربزرگ مادريم بود كه جلوي پاي او سنگ مينداخت. پدرم كه از اين وضعيت خسته شده بود روزي تصميم شومي گرفت و با ريختن يك معجون عشق قوي تر مادرم را عاشق خودش كرد و حال اين عشق به يك عشق دوطرفه مبدل شده بود اما نه يك عشق واقعي. يك عشق از روي شهوت و حيوانيت، و همين شد كه بر اثر يك رابطه يك فرزند كه اون هم من باشم بدنيا آمد. فرزندي غير قانوني كه بعدا با ازدواجي كه به درخواست پادشاه پريان قانوني شد و البته مادرم بعد از آن سر زا رفت و حال اين پدرم بود كه بايد از يك فرزند نغ نغويي مثل من محافظت ميكرد و تا اينجا تونسته بود از عهدهي اين وظيفه خوب بر بيايد اما پدرم وقتي كه فهميده بود به چه دليل عاشق شاهدخت پريان شده با من تا حدودي سرد برخورد ميكرد و نسبت به من علاقه اي نشون نمي داد.
و اين داستان به دنيا آمدن من بود. بهتره يكم هم درباره ي خودم توضيح بدم. همون طور كه ميدونيد من تنها فرزند پسري جادوگر بزرگ شهر هستم و تنها مصيبت او. البته من بيشتر حكم خدمتكار اورا داشتم تا فرزند، چونكه اصلا هيچ علاقه اي بين من و او نبود، تنها وجه اشتراكمون علاقهي زيادمون به شكلاته.
ادامه دارد.......
--------------------
بايد بگم كه اين اواين داستان بلنديه كه قصد دارم بنويسم و اين هم مقداري از اول كاره و از اونجايي كه ويراستار نداشتم تصميم گرفتم اين تيكه از متن داستان رو بزارم تا شايد خدا پس گردن يك ويراستار بزنه و بياد برام كار كنه....
خلاصه ميگم....اگه ويراستاري قصد همكاري داره توي همين تاپيك اعلام كنه.....
راستي هنوز نامي براش انتخاب نكردم.......اگه ميشه در مورد نام كار نظراتون رو بديد......
ام ... اهم ... آهان ... خب خداروشکر که من ویراستار نیستم که خدا بزنه پس کلم و بگه این کار سخت و پر از مشقت و سختی و ناهمواری و عذاب و خلاصه نمیدونم وحشتناک رو انجام بده :-d
در مورد اسم که باید بگم هیچ نظری ندارم . به چند دلیل ! مثلا اینکه من متوجه نشدم داستانت قراره طنز باشه عایا؟ یا جدیه؟
بعدشم هیچ چیزی بجز یه فرزند ناخواسته که علاقه شدیدی به شکلات داره از این متن دستگیرم نشد !
نکته بعدی اینکه اگه یه داستان کوتاه بود شاید میشد یه اسمی به راحتی براش پیدا کرد اما اگر قراره که بلند باشه ... خب اسم یه داستان بلند رو بهتره بر اساس موضوع کلی و اتفاقات طی داستان انتخاب کرد ، که فعلا هیچ چیز خاصی از موضوعش مشخص نیست !
میگم یه سوال !!! برای بار دوم متنت رو خوندی؟!:-/
نارحت نشی ولی کلی جای کار و ویرایش و ویراستاری و پیگیری و توصیفات و اینا داره :-d
(حالا انگار نویسندگی خودم شاهکاره که اینطور نظر میدم :-d)
اما درکل به نظرم به عنوان یه داستان طنز میتونه جالب باشه .
پ.ن: اینا فقط نظر شخصی منه ! بذار صاحب منصبان و بزرگان جمع در این مورد نظر خود را ابلاغ کنند ! :-d
من دیگه حرفی ندارم !
ام ... اهم ... آهان ... خب خداروشکر که من ویراستار نیستم که خدا بزنه پس کلم و بگه این کار سخت و پر از مشقت و سختی و ناهمواری و عذاب و خلاصه نمیدونم وحشتناک رو انجام بده :-d
در مورد اسم که باید بگم هیچ نظری ندارم . به چند دلیل ! مثلا اینکه من متوجه نشدم داستانت قراره طنز باشه عایا؟ یا جدیه؟
بعدشم هیچ چیزی بجز یه فرزند ناخواسته که علاقه شدیدی به شکلات داره از این متن دستگیرم نشد !
نکته بعدی اینکه اگه یه داستان کوتاه بود شاید میشد یه اسمی به راحتی براش پیدا کرد اما اگر قراره که بلند باشه ... خب اسم یه داستان بلند رو بهتره بر اساس موضوع کلی و اتفاقات طی داستان انتخاب کرد ، که فعلا هیچ چیز خاصی از موضوعش مشخص نیست !میگم یه سوال !!! برای بار دوم متنت رو خوندی؟!:-/
نارحت نشی ولی کلی جای کار و ویرایش و ویراستاری و پیگیری و توصیفات و اینا داره :-d
(حالا انگار نویسندگی خودم شاهکاره که اینطور نظر میدم :-d)اما درکل به نظرم به عنوان یه داستان طنز میتونه جالب باشه .
پ.ن: اینا فقط نظر شخصی منه ! بذار صاحب منصبان و بزرگان جمع در این مورد نظر خود را ابلاغ کنند ! :-d
من دیگه حرفی ندارم !
نظرتون كاملا بجا و درسته، خوب اگه من هم باشم نمي تونم براي يه همچين متن كوتاهي اسم اتنخاب كنم....
و دليل ديگه اي كه اين كار رو اينجا گذاشتم اينه كه خيلي مشكل داره و ميخوام اون ويراستاري كه راضي به همكاري با من ميشه بدونه كه با يك آماتور ميخواد كار كنه، نه اين كه يهو متن رو بهش بدم و اون ويراستار عزيز از كرده ي خود پشيمون شه و هزاران ناسزا به من و خودش بگه.
دركا بخاطر نظر خوبت ممنونم
چیز زیادی از داستانت نگفتی. خط مشی داستان معلوم نیست.
اما از اول تصمیم بگیر لحن داستانت چطوره، بعد موافقم، دایره لغاتت مناسب نیست. اما میتونه داستان خوبی بشه، روایت گونه اش خوبه. سعی کن زیاد بزرگش نکنی. مثلا برای یه داستان 20 فصلی برنامه ریزی کن. کم کم ببرش بالا و مثل بقیه یهو به شخصیتت قدرت زیاد نده!
آنوبیس من این داستان رو نخوندم ولی چرا همون ایده ی فرشته ها رو داستان بلند نمی کنی ؟
پیرنگش رو هم نوشتی و خیالت از بابت داستان راحته
دقيقا همين تصميم رو داشتم....
يه فكر هايي دارم كه از اين جا كانال بزنم توي اون ور.....
و ابتدا داستان فرزندش رو تعريف كنم و بعد در توضيحات برم سر قضيه ي مادرش.....
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
يه چيزي مثل جادوگر ريشه ي سينا(شايد هم اول داستان مادرش رو تمام و كمال گفتم)
امممم...جادوی شکلات چطوره؟یا وسوسه ی شکلات...
یا زاده ی جادو ی عشق.اینو دوست داشتم...
عاقا هيچ ويراستاري نبود كه بياد برا منه بد بخت كار كنه؟
عاقا هيچ ويراستاري نبود كه بياد برا منه بد بخت كار كنه؟
آقا اصلا اینجا اعلام نکن. دلتو به اینجا خوش نکن.:37: برو تو همون تاپیک مربوط اعلام کن یه چندتا از ویراستار ها رو هم تک کن، اونطوری احتمال جواب دادن بیشتر میشه خو:/
خب از الان هیچ چیز داستانت مشخص نیست. پس نمیشه براش اسمی انتخاب کرد. باید کمی جلوتر بره و البته
خودت بهتر میدونی که داستانت قراره در چه زمینه ای باشه.
در مورد ویراستاری هم متاسفم. دو تا داستان توی دستم دارم و جایی برای سومی نیست. وگرنه خوشحال میشدم.
ویرایش کردن خودش یه دنیاشی دیگه ست.
موفق باشی
نظرتون كاملا بجا و درسته، خوب اگه من هم باشم نمي تونم براي يه همچين متن كوتاهي اسم اتنخاب كنم....
و دليل ديگه اي كه اين كار رو اينجا گذاشتم اينه كه خيلي مشكل داره و ميخوام اون ويراستاري كه راضي به همكاري با من ميشه بدونه كه با يك آماتور ميخواد كار كنه، نه اين كه يهو متن رو بهش بدم و اون ويراستار عزيز از كرده ي خود پشيمون شه و هزاران ناسزا به من و خودش بگه.
دركا بخاطر نظر خوبت ممنونم
اگه شما نویسنده آماتور هستی من که فوووووووووووووووق آماتور تشریف دارم :دی
حتما یه ویراستار خوب و نازنین پیدا میشه . ( من که خودم اصلا تو کار ویراستاری نیستم :دیفقط میدونم فوق العاده سخته و نیاز به مهارت زیادی داره )
هیچ ویراستاری نیست عایا؟؟؟؟؟؟؟؟ بابا یکی پیدا بشه خو ... میخوام زود داستان رو بخونم :دی
موفق باشی آنوبیس جان . امیدوارم زود یه ویراستار پیدا کنی .
آنوبیس تو جووون بخواه.....خودم ویراستارت میشم ......فقط تو میخوای با همین لحن داستان رو ادامه بدی؟؟؟؟؟؟
آها راستی یادم رفت بثثیه اطلاعات رو برام بفرست
من چیز خواصی از این متن دسگیرم نشد. هممم اما میتونم بگم که ایده عجیبیه و مث کتابایی که من خوندم نیست.