تاپیک های اموزشی زیاد داریم. تاپیکهایی که روشهای نوشتن یا موضوعات نوشتن رو آموزش میده.
اما اینجا میخوام چیزایی رو بذارم که در طول این مدت توی داستانهای اعضا دیدم.
اشکالاتی که تقریبا در کار همه ی ما مشترکه توی شش قسمت بیان میشه
خب با توجه به اینکه این روزها مسابقه داستان کوتاه هم توی سایت داشتیم از داستان کوتاه شروع میکنم
آمدهایم اینجا که با هم و پله به پله داستان بنویسیم. اگر پایهاید، بسمالله...
جنگ اول:
- داستان کوتاه با رمان فرق دارد. با داستانک هم همینطور. من که آمار نگرفتهام، اما آنهایی که آمار گرفتهاند میگویند معروفترین داستانکوتاههای جهان حجمی بین دو تا چهار هزار کلمه داشتهاند.
- داستان کوتاه با دلنوشته و یادداشت هم فرق دارد. فرقشان هم در عناصر داخلی آنهاست که با هم در جلسات پیش رو بررسی میکنیم.
- برای پختن قرمهسبزی نیاز به حوصله و زمان دارید. یعنی اول پیاز و گوشت را تفت میدهید و بعد سبزی را اضافه میکنید و ... پس انتظار نداشته باشید در عرض یک دقیقه و همین اول کار بتوانید داستان بپزید.
- بیایید از همین اول به هم قول شرف بدهیم که تنبلی نکنیم. اگر قرار است تمرینی را بنویسیم، خب بنویسیم! و اگر قرار است داستانی را بخوانیم، حتما بخوانیم.
- این را هم گفته باشم که چیزهایی که مینویسم خلاصه آموختهها و تجربیات شخصی من است که میتواند با نظر دیگران موافق یا مخالف باشد. از خواندن تمرینهایتان (که نتیجه موافقت با حرفهایم است) خوشحال میشوم، از خواندن نقدها و بحثهایتان هم همینطور.
- به فعالترین عضو کارگاه در طول این پنج هفته، هدیهای به رسم یاد بود (که جنبه مادی هم در کنار جنبه معنوی خواهد داشت!) داده میشود. همینطور داستانهای نوشته شده در پایان کارگاه در سایت منتشر شده و به بهترینشان باز هم همان هدیه بالا داده میشود.
چیز داستانی:
- اولین مبحثی که میخواهیم دربارهاش صحبت کنیم «چیز» است. همان «سوژه»، «ایده»، «طرح یک خطی» یا هر «چیز» دیگری که اسمش را میگذارید. منظورم همان جرقهای است که با کمی تمرین تبدیل به یک داستان آتشین میشود.
- ایده کجاست؟ اینجا، آنجا، همه جا! ایده میتواند یک بو، یک صدا، یک اسم، یک عکس، یک ویژگی اخلاقی، یک نوع حس مثل زبری یا تیزی و ... باشد.
- سعی کنید ایده جمعکن خوبی باشید. از لابهلای حرفهای مردم، از توی فروشگاه، از کنار پیادهرو، از هر جایی که نظرتان را جلب کرد، ایدهها را جمع کنید و یک جا یادداشت کنید که مطمئنا یک روز به کارتان میآیند.
- یادتان باشد تا وقتی اتفاقی در این ایدههای ساده نیفتد، نمیتوانند قابلیت تبدیل شدن به «ایده داستانی» را داشته باشند. یعنی «اتفاق» جز جدانشدنی آن «ایده» است. مثلا شیشه ادکلن برادرتان ایده داستانی نیست ولی وقتی از دستتان بیفتد و بشکند، میتوانید دنباله تصورتان را بگیرید و از این «ایده داستانی» یک داستان بسازید. یا شکوفههای درخت توی حیاط شاید به تنهایی ایده داستانی نباشند، ولی وقتی تصور کنید که هر کدام بعد از باز شدن یک پرنده خواهند شد، کم کم آن جرقه داستانی در ذهنتان شکل میگیرد.
- برای ایجاد کردن این اتفاق جوگیر باشید. جوگیری که همیشه بد نیست. به سادهترین چیزهای اطرافتان جوگیرانه نگاه کنید و ببینید قابلیت همراهی با یک اتفاق و تبدیل شدن به یک داستان را دارند یا نه. (منظور از اتفاق، حادثه اصلی داستان نیست. فقط میخواهیم به چیزهای ساده، طور دیگری نگاه کنیم).
- یادتان نرود ایده مناسب با داستانتان را انتخاب کنید. مثلا زندگی غمانگیز مادربزرگتان از بدو تولد تا کهنسالی، شاید موضوع خوبی برای یک رمان باشد، ولی قطعا برای داستان کوتاه نیست. حتی اگر یک روز از زندگی مادربزرگتان را بخواهید بنویسید، شاید برای یک داستان بزرگسال مناسب باشد، ولی برای یک داستان کودک نیست. پس قبل از انتخاب ایده، تکلیفتان را با خودتان مشخص کنید که چه و برای که میخواهید بنویسید.
تکلیف هفته:
سه «ایده داستانی» از زندگیتان پیدا کنید و در قسمت نظرات بنویسید. یادتان نرود ایدههایتان همراه با آن «اتفاق» باشند. (مثلا کتابهای روی میزم که به محض باز کردن، تمام ورقهایشان یکدفعه سفید شدند، میتواند یک ایده داستانی باشد.)
نتیجه گیری:
پس داستان کوتاه صرفا کوتاه نوشتن یک ایده نیست.سه شنبه آینده بخش دوم آموزش داستان نویسی داستان کوتاه ارائه میشود قرار ما همینجا همین ساعت
باز شب امتحان است و درس. باز متن هست و نیست...........
جاااااااااااااااااااااان؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
قبل اینکه فریاد بزنی داشتم میگفتما .
آهاند ببخشید ؛ راحت باش ادامه بده .......
نمیزارن که ، کجا بودیم .......
یافتممم ....
عععععععع گفتم نپر وسط حرفم .
ببخشید تکرار نمیشههههه...
حالا چی یافتی ؟
این که کجاییم، ببخشید ....ببخشید غل ...اوممممممهمممممممممممومهمومهووووووممممممم...
حالا که دهنتو بستم خیالم راحت شد که نمیپری وسط حرفم .اهم اهم ادامه حرفم متن هایی که از جلو چشمانت فرار میکند و دیگر هیچ
داستان دوم
تاریکهههههه.کی لامپ هارو خاموش کرده؟؟اهااااااااااا....
اوخ اون دمپایی از کجا اومد؟....
ساکت میشی یا .......
باشه باشه بخوابین .......
و من هندزفریمو زدم به لپ تاپ تا موقع تایپ اهنگ بگوشم و صدا تا بی نهایت و یهوووووووووووو دوپس دوپس.....
اخخ، ای ؛ اوخخخخخخخخخخخخ......
هندزفریو جای اشتباه زده بودم ....
من زنده ام نترسین
داستان سوم
و همچنان در حال فکر کردن میباشم که چه چیزی بنویسم ، شاید گردشی خانوادگی را یا چیزی دیگر........
و من همچنان به فکر فرو رفته ام
خوب این ها میتونه یه ایده ی خوبی باشه :دی
مغزم در همین حد فسفر داشت :دی