Header Background day #21
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

طنز ویرایش ممد(اربابان زمین)

7 ارسال‌
6 کاربران
20 Reactions
1,808 نمایش‌
sina.m
(@sina-m)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 403
شروع کننده موضوع  

ساعت حدود های 10 شب بود. ممد وارد خانه شد صدا زد: سلام کسی خونه نیست؟
خانه ساکت بود و صدایی شنیده نمیشد.حدس زد که همه بیرون باشند
ممد به طرف اتاق رفت و لباس هایش را عوض کرد. این سکوت خانه جان میداد برای تمرکز بر روی ویرایش.ویرایشی که یک هفته بود هنوز انجام نداده بود پس به سمت کامپیوتر رفت و آن را روشن کرد
همینطور که ممد منتظر بود تا ویندوز مامپیوتر شروع به کار کند گویی با خود حرف میزد آرام گفت:
خب دیگه امروز وقتشه که فصل رو به بچه ها برسونم. یکی دو ساعت روش وقت میزارم و تموم
کامپیوتر آماده به کار شد.ممد وارد سایت پوک پیج شد.توی قسمت اخرین ارسال ها اولین چیزی که نظرش را جلب کرد قسمتی اربابان زمین بود(فصل بیستم)
ممد لبخندی زد همیشه این شوق بچه ها رو برای این داستان دوست داشت و از دیدن میل بچه ها به خوندن این کتاب اذت میبرد.
ممد با خودش فکر کرد: خب برم به بچه ها خبر بدم امشب فصل میرسه به دستشون
ممد در حین تایپ این خبر لبخندی به لب داشت همیشه دوست داشت که خبر های خوب به بچه های سایت بده و اینم یه خبری بود که میدونست خیلی ها دوستش دارن. خبر رو سریع و پشت سر هم تایپ میکرد و گزینه ارسال رو زد.
زدن دکمه ارسال مانند جرقه ای بود در ذهن او.تازه یادش افتاده بود که ایمیل هاش رو چک نکرده اخه مزتضی قرار بود امشب درباره روند داستان بهش اطلاع بده و برنامه هایی که داره
سریع وارد ایمیل شد، خوندن ایمیل ها و جواب دادن به اونها وقت نسبتا زیادی رو گرفت ولی بلاخره تموم شد الان وقت ویرایشه...
ساعت 11:00 شب:
وارد پوشه فصل بیست و یکم اربابان زمین شد و فایل ورد رو باز کرد که ناگهان شکمش با صدایی گرسنگیش را بر او فریاد زد.
_ خب فکر کنم با شکم سیر بهتر بتونم کارمو انجام بدم ولی کسی خونه نیست ممکنه کمی زمانبر باشه اما عیبی نداره امشب بلاخره انجامش میدم
ساعت 00:30 بامداد:
ممد در حالی که دوباره پشت میز کامپیوتر مینشست و به صفحه مانیتور نگاه میکرد گفت: اهاااا الان خوب شد الان دیگه وقتشه باید بترکونم کاری میکنم برای اینکه من ویراستارشون بشم سرو دست بشکنند در همین موقع بود که زنگ خونه به صدا در آمد: ممد از روی صندلی بلند شد و به سمت در خانه رفت، پشت در پدر او بود.
بعد از سلام و احوال پرسی ممد به پدرش گفت:
کجا بودی؟ بقیه کجان؟
همینطور که وارد خانه میشدند پدر ممد گفت: بقیه با داییت و خونوادش رفتن شمال منم کار داشتم نرفتم امشب بخواب که فردا صبح زود ماهم باهم بریم پیششون. شمالو دریا و صفا سیتی(:دی)
ممد که از این خبر خیلی خشحال شده بود به سمت کمد رفت و شروع به جمع کردن وسایلش شد...
ساعت 2:00 بامداد:
خب اینم از وسایل سفر، از کنار وسایلش بلند شد و چراغ اتاق را خاموش کرد و خواست که برود و آمادگیش رو به پدرش اعلام بکند که ناگهان در تاریکی اتاق نوری نظرش رو به سمت خودش جلب کرد برگشت و دید که نور از سمت مانیتور کامپیوتر میاد.
به سمت کامپیوتر رفت و پشت میز نشست. پیام های توی سایت زیاد بود.چه توی پست مربوط و چه توی پیام های خصوصی ولی وقت زیادی نبود
وارد پست اربابان زمین شد، پستی که در اون خبر رو اعلام کرده بود 183 تا و نصفی پسندیده شده بود همیشه این شور و شوق بچه هارو دوست داشت و از ابراز محبت آنها خرسند میشد
شروع به نوشتن پیام کرد:«بچه ها شرمنده فصل خیلی طولانیه امشب تموم نمیشه و مرتضی هم ویرایش های خاصی رو میخوست انجام بده تا چند روز دیگه فصل بهتون میرسه» و دکمه ارسال رو زد
ساعت 2:30 بامداد:
مرتضی در حال رفتن به خوابی عمیق بود در حالی که هنوز از شور و شوق بچه ها لبخندی به لب داشت...

=====
امیدوارم ناراحت نشی ممد خان:دی


   
lord.1711712، ابریشم، Lady Joker و 6 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
carlian20112
(@carlian20112)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 705
 

sina.m;11918:

همینطور که ممد منتظر بود تا ویندوز مامپیوتر شروع به کار کند گویی با خود حرف میزد آرام گفت:

کامپیوتر

sina.m;11918:
توی قسمت اخرین ارسال ها اولین چیزی که نظرش را جلب کرد قسمتی اربابان زمین بود(فصل بیستم)

فکر کنم اینجا اگه میگفتی اولین چیزی که نظرش را جلب کرد تایپیک فصل بیستم اربابان زمین بود بهتر باشه

sina.m;11918:
ممد لبخندی زد همیشه این شوق بچه ها رو برای این داستان دوست داشت و از دیدن میل بچه ها به خوندن این کتاب اذت میبرد.

لذت می برد

sina.m;11918:
ممد با خودش فکر کرد: خب برم به بچه ها خبر بدم امشب فصل میرسه به دستشون
ممد در حین تایپ این خبر لبخندی به لب داشت همیشه دوست داشت که خبر های خوب به بچه های سایت بده و اینم یه خبری بود که میدونست خیلی ها دوستش دارن. خبر رو سریع و پشت سر هم تایپ میکرد و گزینه ارسال رو زد.

زبان داستان بعضی اوقات محاوره ای و بعضی وقتا رسمی این خوب نیست بهتره که زبان داستان یک دست باشه

****
نه بابا محمد با این چیزا ناراحت نمیشه :21:
جدا از همه ی این چیزایی که بالا نوشتم
طنز داستان رو دوست داشتم :67:


   
sossoheil82، فرشید و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1063
 

باحال بود. خیلی باحال بود.:24: این با حرفای مرتضی همخوانی داره. یعنی هر اتفاقی برای مرتضی میفته، میندازه گردن ممد ؛ هر اتفاقی واسه ممد میفته، میندازه گردن مرتضی. من موندم این دوتا چشونه؟؟؟ حالا تو بگو اتفاقات خیالی هم که باشند بازم همین بساطه:22:

واسه نثر داستان همخ نمیدونم چرا اما احساس میکردم زیاد چیز جالبی توی نثر وجود نداره. یه نثر عادی بود تقریبا. شاید هم به خاطر بعضی جمله هات. مثلا بعضی جاها جمله ها از نظر نگارشی مشکل دار می شد یا اینکه یه جایی مثلا "و" اضافه بود. البته مقدار این ها خیلی کم بود. بازم قشنگ بود و از طنازی داستان چیزی کم نمیشه هر چند به نظر من اون تیکه آخر که ممد با لبخند به خاطر شوق بچه ها به خواب رفت، خندهخ دار ترین قسمت داستان بود. راستش نظر منو بخوای تنها قسمت خنده دار داستان بود


   
sossoheil82 و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
فرشید
(@farshiddeso)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 24
 

بچه ها این چیزایی که گفتین کار ویراستاره
این بنده خدا نویسندس اما خوبه که یاد بگیری و کارات روز به روز بهتر بشه
اما باحال بود خوشم اومد
دمت گرم همینطور ادامه بده


   
milad.m واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
sina.m
(@sina-m)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 403
شروع کننده موضوع  

:دی
دوستان این داستان رو صرفا برای خنده نوشتم خب توقع نداشته باشید بیام روی نثر یا علامت های نگارشی یا هرچیزی زیاد وقت بزارم قثط خود داستان ملاک بود
حالا اگه زیاد خنده دار نبود و بیمزه بود این تقصیر منه
j4f:دی


   
پاسخنقل‌قول
R-MAMmad
(@r-mammad)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 555
 

سینا :1s4:
باو من خودم شمالیم کجا برم صفا سیتی؟ خودم دارم صفا میکنم اینجا :دی
ممنون، زحمت کشیدی، قشنگ بود
مورد استقبال قرار گرفت:16:


   
Lady Joker، milad.m، sina.m و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

خوب بود
ولي تو كارها ي بعديت طنزش رو بيشتر كن بهتر بشه
در كل خوب و بود و شايد اگه تو نثرش دقت كني بهتر هم بشه


   
Matin.m واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
اشتراک: