آگاهسازیها
پاککردن همه
فانتزی
7
ارسال
5
کاربران
33
Reactions
4,270
نمایش
شروع کننده موضوع 1394/06/28 23:38
Magisterium : The Iron Trial
عنوان مجموعه : مجیستریوم | |||||||||||||||||||||
شماره جلد : جلد شماره 1 | |||||||||||||||||||||
عنوان جلد : آزمون پولادین | |||||||||||||||||||||
نویسنده : هولی بلک و کاساندراکلر | |||||||||||||||||||||
مترجم : کیارش شفیعیان | |||||||||||||||||||||
ترجمه از : وبلاگ دیمون لی | |||||||||||||||||||||
وضعیت ترجمه : در حال ترجمه | |||||||||||||||||||||
زمان ارائه فصل بعد : هر چند روز یک فصل | |||||||||||||||||||||
بخشی از مقدمه داستان : از دور دست، دیدن تقالهای یک مرد بر روی سطح سفید یخچال طبیعی شبیه به حرکت یک مورچه بر روی لبه بشقاب به نظر می رسید. دهکده کوچک لا رینکودا در برابرش لکه های سیاه پخش شده ای را می ماند. باد همانطور که پیشرفتش در حرکت بیشتر می شد قدرتمند تر می شد، ذرات خاک برف را به صورتش می کوباند و انتهای موهای سیاهش را منجمد می کرد. با وجود عینک دید در برفش ، نور خورشید در حال غروب که از روی برف بازتاب پیدا می کرد او را ازار می داد. اگرچه از طناب یا گیره کمر استفاده نمی کرد و تنها یک تبر برف شکن و گیره داشت با این حال مرد از سقوط کردن نمی ترسید. نام او الاستیر هانت و یک جادوگر بود. همانطور که جلو می رفت سطح یخی یخچال طبیعی را زیر دستانش ذوب کرده و شکل می داد، ذره ذره بالا می رفت و جای دست و جای پا جلوی او پدیدار می شدند. تا زمانی که به غاری که در نیمه های یخچال طبیعی بود رسید، نیمه یخ زده و کاملا خسته از تحمیل اراده اش برای رام کردن بدترین عنصر بود. خالی کردن نیروی جادویی اش تا این حد انرژی بدنی او را تمام می کرد اما جرئتش را نداشت تا سرعتش را کم کند خود غار همچون دهانی بود که در گوشه کوهستان باز می شد، از طرف پایین یا بالا غیر قابل رویت بود. خودش را از لبه غار بالا کشیده و نفس عمیق و سختی کشید، به خاطر اینکه سریعتر به اینجا نرسیده بود و اجازه داده بود فریب بخورد بر خودش نفرین فرستاد. در لا رینکودا مردم انفجاری را دیده بودند و در مورد معنایش زمزمه می کردند، اتشی در زیر یخها..... اتشی درون یخها باید نشانه حمله یا پیامی اضطراری بوده باشد، غار پر از جادوگرانی بود که بیش از ان جوان یا پیر بودند که مبارزه کنند، زخمی ها و مریضها، مادران پسرانی خیلی کوچک که نمی شد رهایشان کرد.... همچون همسر الاستیر، انها در اینجا و در یکی از دور افتاده ترین نقاط جهان مخفی شده بودند استاد روفوس اصرار داشت که در غیر این صورت اسیب پذیر و زندگیشان به بخت و اقبال وابسته خواهد بود و الاستیر به او اعتماد داشت، بعد وقتی دشمنشان ،دشمن مرگ ، در زمین نبرد حاضر نشده بود تا با قهرمان جادوگرها، دختر ماکار که خیلی به او امید بسته بودند رو به رو شود، الاستار متوجه اشتباهش شد، با بیشترین سرعتی که می توانست خودش را به لا رینکوندا رسانده بود، بیشتر راهش را بر روی عنصر باد پرواز کرده بود. از انجا راهش را پیاده به سمت بالا باز کرده بود چون کنترل دشمنش بر روی عناصر غیر قابل پیش بینی و قوی بود. هر چه بالاتر می رفت وحشت زده تر می شد. همانطور که قدم به درون غار می گذاشت با خود گفت (خواهش می کنم....حالشان خوب باشد) |
|||||||||||||||||||||
|
شروع کننده موضوع 1394/06/28 23:40
اینم یه کاور دیگه برای این کتاب
1395/03/02 17:57
سلام
بچه ها ترجمه این کتاب متوقف شده؟
1395/03/02 18:02
سلام
بچه ها ترجمه این کتاب متوقف شده؟
ظاهرا آره. آخرین به روز رسانی وبلاگ مترجم در تاریخ 27 شهریور پارسال اتفاق افتاده.
رانوس پترونا واکنش نشان داد
1395/03/03 04:14
قصد ترجه کتاب رو دارین؟
1395/03/27 16:54
کتاب قشنگیه چرا ادامشو ترجمه نمی کنین؟
::71::
پست اول رو با دقت بخون: ترجمه از وبلاگ دمون لی
به نظرت اینجا دمون لیه چنین سوالی میپرسی؟؟ :14:
ببخشید من از این نوع پست ها اعصابم خورد میشه :kho1:
Bys واکنش نشان داد