سلام
خیلی وقتها دیدم توی داستانهای دوستان که نقطه اوج داستان یا نقاط هیجانی اون رو در جاهای مختلفی ترسیم میکنن.
اینجا بیاید و بگید چه جور نقطه اوجی رو میپسندید
اگر نویسنده هستید
اگر خواننده هستید
بگید کاربرد هیجان و نقطه اوج در داستان در نظر شما چیه
شخصا فکر میکنم نقطه اوج های مکرر کشش داستانه بعضی وقتها نویسنده دهها صفحه مینویسه تا به اون جایی که دلش میخواد برسونه داستان رو و با یه اوج گیری طوفانی خواننده رو میخکوب کنه
اما این نقطه باید خیلی دقیق اندازه گیری بشه اگه خیلی زود باشه ممکنه هیجان بعدی داستان رو از دست بده
اگه خیلی دیر باشه خواننده حوصلش سر میره و حتی شاید کتاب رو کنار بگذاره
بعضی نویسنده ها این توان رو دارن که نقاط اوج رو پشت سر هم اجرا کنن و بعضی نه این چیزیه که به تمرین نیاز داره
با سلام به عنوان اولین نفر که به عنوان یک خواننده کتاب نظرم رو میگم .
ابتدا بگذارید توضیح بدم که کتاب هایی که بعد از صد صفحه نوشتن تازه به نقطه اوج خودش میرسه به درد نمی خوره چون خواننده خسته میشه وکتاب رو میبوسه میگذاره کنار .
البته پایان رسوندن داستان ها نیز خودش یک بحث جداست . یک نفر همیشه آخر نوشته هاش خوب تمام میشه و یکی بی مزه و بدون هیچ دلیل منطقی داستان رو به اتمام میرسونه که خواننده به خودش میگه ای کاش اصلا داستان رو نمی خوندم.
خود نقطه اوج رسوند چهارچوب داره که بسیاری از نویسنده ها رعایت نمی کنند اول نویسنده باید بدونه که این نقطه اوج ضرری به داستان نزنه و باعث منفعت داستان بشه یا نه ... البته نباید نویسنده خیلی سریع هم به سراغ اوج گیری بره اون جوری هم داستان بی مزه میشه البته این برای داستان های بلند بود داستان های کوتاه بحثش جداست ....
در کل باید چیزی نوشته بشه که خواننده رو دنبال خودش بکشونه و این اصل ماجراست .
نقطه ی اوج داستان؟
خب برداشت خواننده و نویسنده از نقطه ی اوج متفاوته مسلما
منه خواننده بیشتر علاقه دارم که ببینم نویسنده برای رسیدن به نقطه ی اوج داستانش که میشه گفت هیجانی ترین و اساسی ترین بخششه چه تلاشی میکنه
خوده اون قسمته اوج میتونه مهم باشه ولی من بیشتر به روند داستانی که به سمت اون نقطه ی جالب میره علاقه دارم
اگه خیلی طولانی بشه مسیر خسته و زده میشم و اگه خیلی کوتاه باشه نا امید میشم
کاربرد نقطه ی اوج به نظرم فقط جذب خواننده است که این هم تنها با یه برنامه ریزی مناسب پیش میاد( همونطور که خودتون گفتین) که چطور بتونه خواننده رو درگیر داستان کنه
مثال :
سلام
خوبی کجایی ؟
چیکار می کنی ؟
من خوبم تو خوبی ممنون
و ..... نوشته هایی که سوال وجواب زیاد دارند ونقطه اوج کم یک نمونه از نوشته هایی بدی هستند که بعد از مدت طولانی یک نقطه اوج در آنها می توان دید ...
مثال دوم :
امواج خروشان دریا مانند ابرهایی زیبا در حال جزر ومد بودند دیده میشد این گونه بود که ما در دریا مانده ایم طوفان سهمگینی در انتظارمان بود من درون کشتی نشسته بودم و دعا می خواندم برای زنده ماندن .... هشت پایی را دیدم عول آسا که به کشتی نزدیک میشد .... این داستان زیباست و نقطه اوج بسیار دارد و خواننده را به دنبال خود می کشاند و خواننده کنجکاو است بداند آیا هشتپا به کشتی می رسد یا نه ؟ آیا آنها در این طوفان زنده می مانند یا نه ؟ و ....
در مورد نقطه ی اوج من اگر بخوام به عنوان خواننده نظرم رو بگم، داستان هایی رو می پسندم که یک نقطه ی اوج توی مقدمه دارن یه جورایی مثه انرژی فعال سازی. چیزی که فقط با مقدمه ش بتونه منو جذب کنه برای ادامه ی داستان و البته داستانهایی که درست در نقطه ی اوج تموم میشه میره برای فصلِ بعد. یه جورایی نقطه ی اوج توی Cliff hanger رو می پسندم.
به عنوان نویسنده هم همیشه سعی دارم توی همین دو صفحه ی ابتدایی داستان یه اوج بگیرم جوری که خواننده واقعن شوکه بشه و درست قبل از انتهای فصل هم یه اوج دیگه و بعد بنگ... داستان میره برای فصل بعد. ولی خب Climax داستان خیلی مهمه دیگه همون موقع س که طرف نفس رو تو سینه حبس می کنه و منتظره ببینه چه اتفاقی می افته.
نقطه اوج؟ خب به نظر من هرچقدر طولانی تر باشه بهتره. یه نقطه اوج اول داستان هم لازمه که خواننده رو دنبال خودش بکشه ( که معمولا همون مقدمه ست )
اما بعضی کتاب ها که کل داستان ( :دی ) نقطه اوج حساب می شه روند داستان سریعه، اتفاق ها زیادن و ....
یجا توی همین سایت یه چیزی خونده بودم به نام تفنگ چخوف ( یا هرچی :دی ) که به نظر من به این بحث بی ربط نیست!
حالا مثلا من یه متن می نویسم. شما فکر کنید که مثلا این آخر یه فصل کتابه:
درحالی که سینه خیز حرکت می کردم تا خودم را به شمشیرم برسانم کسی را دیدم که پایش را روی شمشیر گذاشت. و یا دقیق تر بگویم، پایی را دیدم که بر روی شمشیر قرار گرفت.
نگاهی به صاحب پا انداختم. لیزا بود. لبخندی تحویل او دادم و به آرامی بلند شدم و در همین چند لحظه نقشه ای ریختم. زمانی که نیم خیز بودم، شمشیر اورا از غلافش بیرون کشیدم و زمانی که کاملا سرپا بودم آن را بر روی گرن لیزا قرار دادم. لیزا لبخندی تحویلم داد قبل از اینکه بفهمم، لگدی به شکمم زده بود و شمشیر را از دسم بیرون آورده بود. زمانی که شمشیر را در در دستانش دیدم گفتم: نی دونی که نمی تونی جلوی منو بگری لیزا ... در هر حالتی من می تونم شکستت بدم ... لیزا شمشیرش رو روی گردن من گذاشت و اندکی آن را فشرد ... قطره خونی از گردم به پایین سرازیر شد.
ذهنم به سرعت کار کرد تا نقشه دیگری طراحی کند ... چند قانیه به طول انجامید تا تصمیمم را گرفتم ... باید انجامش می دادم! تیغه را به کناری زدم و با مشتان گره به سمت او حمله کردم ...
یکم طولانی شد ولی من به کوتاه نشوتن عادت ندارم! ببینید!! شما اگه چنین چیزیو توی مقدمه یا یه فصل از کتاب بخونید خودتون رو وادار می کنید تا تهش برید!
البته لازم نیست نقطه اوج اکشن باشه ها ... منتهی معمولا اکشنه :دی
دوستان عزیز یک نکته بود که یادم رفت که بنویسم اینکه رمان های عاشقانه که نوشته هاشون نقطه اوجشون عاشقانه است مثل دختر همسایمان با دوست پسرش از جلوی خانه ما رد شد و من بسیار ناراحت شدم و بسی گریه کردم . این نوع نوشته ها طرفداران بسیاری دارد شاید بیشتر از فانتزی و اکشن . با این که نقطه اوج کم دارد و نوشته های تکراری بسیاری ولی زیبا جلوه می کند و خواننده را دنبال خود می کشاند ....
و یک چیز دیگه چرا دوستان نویسنده از اسم های خارجی استفاده می کنند مگر اسم های ایرانی چه مشکلی دارند مگر فانتزی و اکشن فقط مال خارج است پس گرشاسپ و سهراب و دیو سپید این نام ها زیبا چیست ؟
چرا از این نام ها استفاده نمی شود ؟ یا مثلا بهرو و بهمن و بهرنگ تیرداد و پولاد و .... ما فقط در نوشته های عاشقانه ی خود از نام های ایرانی استفاده می کنیم آخر چرا ؟
دوستان عزیز یک نکته بود که یادم رفت که بنویسم اینکه رمان های عاشقانه که نوشته هاشون نقطه اوجشون عاشقانه است مثل دختر همسایمان با دوست پسرش از جلوی خانه مار رد شد و من بسیار ناراحت شدم وبسی گریه کردم . این نوع نوشته ها طرفداران بسیاری دارد شاید بیشتر از فانتزی و اکشن . با این که نقطه اوج کم دارد و نوشته های تکراری بسیاری ولی زیبا جلوه می کند و خواننده را دنبال خود می کشاند ....
و یک چیز دیگه چرا دوستان نویسنده از اسم های خارجی استفاده می کنند مگر اسم های ایرانی چه مشکلی دارند مگر فانتزی و اکشن فقط مال خارج است پس گرشاسپ و سهراب و دیو سپید این نام ها زیبا چیست ؟
چرا از این نام ها استفاده نمی شود ؟ یا مثلا بهرو و بهمن و بهرنگ تیرداد و پولاد و .... ما فقط در نوشته های عاشقانه ی خود از نام های ایرانی استفاده می کنیم آخر چرا ؟
واقعا برای منم سواله
حدود 2ماه قبل که نوشتن داستان رو شروع کردم از خیلی از دوستام سوال کردم که شما اسم های ایرانی رو میپسندید یا خارجی،جالب اینجا بود یه نفرشونم نگفت ایرانی
شاید به این خاطر باشه که خواننده ها کمتر نویسنده های ایرانیو مخصوصا توی فانتزی قبول دارن و به همین خاطر هم نویسنده ها کاری میکنند که بجز اسم نویسنده دیگه چیزیش به یه رمان ایرانی شباهت نداشته باشه
ابتدا بگذارید توضیح بدم که کتاب هایی که بعد از صد صفحه نوشتن تازه به نقطه اوج خودش میرسه به درد نمی خوره چون خواننده خسته میشه وکتاب رو میبوسه میگذاره کنار .
چه خشن!! اگه یه نویسنده بتونه تا صفحه صد خواننده رو با خودش بکشه یعنی قدرتش اونقدر بالا بوده که تا اخر کار بکشدش دنبال خودش
خود نقطه اوج رسوند چهارچوب داره که بسیاری از نویسنده ها رعایت نمی کنند اول نویسنده باید بدونه که این نقطه اوج ضرری به داستان نزنه و باعث منفعت داستان بشه یا نه ... البته نباید نویسنده خیلی سریع هم به سراغ اوج گیری بره اون جوری هم داستان بی مزه میشه البته این برای داستان های بلند بود داستان های کوتاه بحثش جداست ....
در کل باید چیزی نوشته بشه که خواننده رو دنبال خودش بکشونه و این اصل ماجراست .
به قول یه دوست عجب
خب برداشت خواننده و نویسنده از نقطه ی اوج متفاوته مسلما
منه خواننده بیشتر علاقه دارم که ببینم نویسنده برای رسیدن به نقطه ی اوج داستانش که میشه گفت هیجانی ترین و اساسی ترین بخششه چه تلاشی میکنه
خوده اون قسمته اوج میتونه مهم باشه ولی من بیشتر به روند داستانی که به سمت اون نقطه ی جالب میره علاقه دارم
البته
یه نکته تو نوشته های بیشتر دوستان بود بگم
ام کی گفته یه داستان فقط باید یه نقطه اوج داشته باشه؟ داستان میتونه اوج گیری های متعددی رو براساس کیفیت کار و نوع دید نویسنده و البته استعداد خود داستان داشته باشه نقاط هیجانی داستان لحظه ای که قلبتون وایمیسته تا ببینین خرابکاری شخصیت داستان چه نتیجه ای داشته همش به نقطه اوج برمیگرده
و یک چیز دیگه چرا دوستان نویسنده از اسم های خارجی استفاده می کنند مگر اسم های ایرانی چه مشکلی دارند مگر فانتزی و اکشن فقط مال خارج است پس گرشاسپ و سهراب و دیو سپید این نام ها زیبا چیست ؟
چرا از این نام ها استفاده نمی شود ؟ یا مثلا بهرو و بهمن و بهرنگ تیرداد و پولاد و .... ما فقط در نوشته های عاشقانه ی خود از نام های ایرانی استفاده می کنیم آخر چرا ؟
این برمیگرده به نویسنده
به خصوص در کتابهای فانتزی دیدگاه نویسنده های آنلاین ما اینه که از اسامی خارجی استفاده کنن چون عادت به فضای فانتزی در وطن ندارن
البته الان یه سری انقلاب کردن دارن تلاش میکنن فانتزی رو ایرانی کنن
واقعا برای منم سواله
حدود 2ماه قبل که نوشتن داستان رو شروع کردم از خیلی از دوستام سوال کردم که شما اسم های ایرانی رو میپسندید یا خارجی،جالب اینجا بود یه نفرشونم نگفت ایرانی
بستگی به فضا داره سینا
و البته این شما هستید به عنوان نویسنده که داستان رو مینویسی و شخصیت رو قابل قبول میکنی
می دونین علت این خارجی نویسی تو داستان ها چیه ؟ به شخصه خودِ من به تازگی می خوام دل رو به دریا زده و تو فضای فانتزی از موجودات ایران کهن و اسامیِ ایرانی استفاده کنم :دی دلیل عمده ش اینه که آدم نمی دونه کاراکتر داستانش که یه موقع ممکنه دختر باشه رو چجوری بیاره ؟ آیا این دختر می تونه با پسری که باهاش هیچ ارتباط نسبی و خونی نداره، رابطه داشته باشه و باهاش دوست باشه ؟ آیا میشه یه سری صحنه های جالب که البته توی همه ی داستان ها هست رو توش بیاره ؟ آیا مشکلی برای نویسنده پیش نمیاد ؟
بنابراین یه توصیه ای می کنم حتی اگر می خواید اسامیِ ایرانی هم بیارید توی داستان اسم سرزمین رو ایران نذارید، یه چیز تازه خلق کنین برای مثال مثل دنیای که در ارباب حلقه ها، هابیت یا رمان ویچر وجود داره. یک سرزمین و قلمرو کاملا خیالی با حکومت خیالی و این طوری دیگه میشه همه ی چیزهایی که دلتون می خواست با اسامی خارجی بیارید با اسامی ایرانی بیارید و از قشنگترین اسطوره های ایرانی ایده بگیرید و یه چیز جدید خلق کنین. کاری که من سعی کردم تو آخرین داستانم انجام بدم
بله بله
خب من نويسنده نيستم ولي ترجيح ميدم كتابي كه مي خوانم توي فصل اولش يه نقطه اوج داشته باشه تا جذبم كنه.
هر از چندي هم نقاط اوجش بالا بره، براي همين از داستان هاي زندگي عمومي خوشم نمياد چون نقطه اوجي ندارن، نويسنده يه بايد به خواننده شك وارد كنه!
من داستان هایی که زیاد نقطه اوج دارند رو دوست ندارم داستانی مثل نایست ساید البته 10تاشو خوندم ولی جزو بهترین ها نبوده،بیستر دوست دارم که داستان روال یکنواخت ولی جذاب داشته باشه و بعد یه نقطه اوج حسابی داشته باشه چیزی تو مایه های شمشیر حقیقت
البته همه اینا به نویسنده برمیگرده که داستانو چطوری روایت کنه هری پاتر نه اولش و نه در میانش نقطه اوج های زیادی رو نداشت ولی با روایت گیرا خواننده رو جذب میکرد