این مطلب رو امروز دیدم
فکرکردم بد نیست بذاریم و روش بحث کنیم
از اونجایی که ماها یه تلاشی هم برای بومی نویسی داریم بد نیست ببینیم افسانه های پریان کشورهای مختلف چطوری به وجود اومدن
این احتمال بعید است؛ زندگی در یک حباب، کودک آزاری شدید، یا گیر افتادن در کپسول زمان قبل از تاریخ را شنیده باشید، امّا چیزی از قصه های پریان به گوش تان نخورده باشد. احتمالا این داستان را نیز میدانید که انیمیشن های ساخته شده بر اساس این قصه ها، دقیقا مانند داستان اصلی نیستند. با این وجود، شاید واقعا ندانید که برخی از این قصه های پریان (شاید خیلی هم عجیب باشند) بر اساس داستان هایی واقعی ساخته شده اند. در اینجا چند عدد از این قصه های عجیب امّا واقعی را معرفی خواهیم کرد، که امروزه با عنوان قصه های پریان از آنها یاد میشود.
شماره 1 آناستازیا
علیرغم داشتن مادری که از قدرت های فوق العاده و افسانه ای برخوردار بوده و مورد آزار و اذیت نیز قرار گرفته بود، و همچنین پدری که اصلا به او توجه ای نداشته و برایش ارزشی قائل نبود، امّا دوشس بزرگ آناستازیا نیکولاونا، واقعا دختر نسبتا عادی بود. این بدان معناست، تا زمانی که او تحت بازداشت خانگی قرار گرفت، و به طرزی وحشیانه در زیرزمینی کشته شد، و پس از آن این طور فرض شد که روحش حداقل در ده نفر حلول کرده است.
پس از انقلاب بلشویکی روسیه در سال 1917، شاهزاده خانم و خانواده رومانوف، نه تنها در کاخ قدیمی خود مورد استقبال قرار نگرفتند، بلکه به سرعت و به طرزی وحشیانه در جولای سال 1918، توسط جوخه ای از بلشویک ها تیرباران گشتند. بلافاصله، مردم این باور را در بین خود گسترانیدند که آناستازیا از این تیرباران جان سالم به در برده است- اعتقادی که به سرعت و در همه جای جهان رمانتیست ها و هنرمندان را جذب خود نمود.
شناخته شده ترین و مشهورترین "آناستازیا"، آنا آدامز است؛ که سی سال نبرد قانونی انجام داد تا به عنوان یک رومانوف به رسمیت شناخته شود. با این حال، تا زمان مرگ او در سال 1984، DNA او چیز دیگری را ثابت کرد. علیرغم این نابودی وحشتناک که توسط یکی از مردم در سال 1989 انجام گرفت، نبود دو جنازه در گور دسته جمعی رومانوف ها، این باور را تقویت نمود که آناستازیا و آلکسی، برادر او، از این تیرباران جان سالم به در برده اند. با این وجود، این توهم نیز پس از مدّت زمانی از بین رفت؛ زیرا جنازه این دو نیز در سال 2007 کشف شد.
آناستازیا
این دیگه خیلی پر و بال دادنه
یعنی اگه این کار رو کرده باشه خیلی خیلی استعداد داشته تو پر دادن به داستان
ولی مهم نتیجه کاره
نویسندگی دقیقا همینه مریم جان
پر و بال دادن
سمیه سفید برفی رو بذار
چشم:دی
اینکه یه ایده جدید برای داستان نویسی پدا کنه کسی واقعا موضوع پیچیده و طاقت فرساییه.
نمیشه گفت به همین راحتی از روی یه پارامتر چیزی نوشته شده باشه.
دقیقا برمیگرده به اینکه چطور ببینی چطور نگاه کنی باید همیشه داستان رو از منظرهای مختلف بررسی کرد
خب در واقع میشه اینطور هم از گفته دوستمون نتیجه گرفت که میشه از اتفاقات دوروبرمون ایده گرفت . همه این داستانا یک سری مسایل و داستان تاریخی بودن که ازشون ایده گرفته شده حتما هم قرار نیست که ما هم از این پنج تا ایده بگیریم .. تاریخ کتاب خیلی پرباریه
کاملا و دقیقا همینطوره که شما میگید
به قول شاعر چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
فارغ از حال و هوای زندگی جدی اطرافمون یعنی اینکه فکر کنی سیندرلا حالا چطوری باید بره عروسی خب مادرش نبردتش ....حالا از دید فانتزی ....میشه یه پری بیاد به خاطر کارهای خوبش بهش پاداش بده موشها رو تبدیل به اسب کنه و به سیندرلا فرصتی بده تا عشق رو تجربه کنه و زندگیش رو تغییر بده اینا همه نیاز به طور دیگه دیدن داره
لی خوب دقت کردین ما هم ی روزی تاریخ میشیم! اونوقت اگه خودمون از تاریخ استفاده کنیم ایندگان از چی استفاده کنن؟
به نظر من ایجاد یک ایده کاملا متفاوت خیلی بهتره. یه داستان جدید. یا دنیایی جدید...
اطراف همه ما موضوع هست فقط کافیه ببینیمش