بنگر فرزندم...
به جهانی که در آنی...
آن زمان که شب فرا رسد حقیقت بر تو اشکار خواهد شد و تو نور راستین را نظاره خواهی کرد.
و در آن تاریکی به خود بنگر... به قلبت...
آیا در این تاریکی میدرخشی؟
و یا تو نیز به فراخورِ روزگارِ سیاهت تیره گشتهای؟...
با من به نور و تاریکی بیا تا ببینی سرنوشت کسانی که چون تو اندیشیدند...
و آنان که اراده کردند نور باشند حتی در این روزگار تاریک.
جلد اول: طلوع تاریکی
ژانر داستان: فانتزی، اکشن، جادویی(دنیاهای جادویی)،عاشقانه، معمایی.
نحوه ی قرار گیری فصول: نامشخص.
لینک دانلود
منتظر نظراتتون هستم:kl:
لطفا دوستانتون رو هم تگ کنید:101:
اگه از داستان خوشتون اومده لطفاً کلید پسندیدن رو بزنین:a:
#نور_و_تاریکی
#تاریکی
#طلوع
#مجموعۀ_نور_و_تاریکی_جلد_اول_طلوع_تاریکی
#مجموعۀ_نور_و_تاریکی
#طلوع_تاریکی
#داستان_فانتزی
#رمان_فانتزی
#داستان
#رمان
#داستان_تخیلی
#رمان_تخیلی
نمیخواید فصل جدید بگذارید . بیشتر از یک هفته گذشته وشما فصل نگذاشتید .
نمیخواید فصل جدید بگذارید . بیشتر از یک هفته گذشته وشما فصل نگذاشتید .
چرا اگه خدا بخواد فصل جدید رو فردا یا پس لردا قرار میدم.
این مدت که سرعتم پایین بوده بخاطر وجود امتحانات بوده.
اما اینشالله از این به بعد سرعت کار رو بالا تر میبریم.
من خودم هم برای گذاشتن فصول علاقه ی زیادی دارم.
چرا اگه خدا بخواد فصل جدید رو فردا یا پس لردا قرار میدم.
این مدت که سرعتم پایین بوده بخاطر وجود امتحانات بوده.
اما اینشالله از این به بعد سرعت کار رو بالا تر میبریم.
من خودم هم برای گذاشتن فصول علاقه ی زیادی دارم.
داداش پس من یکی که به شدت منتظرم تا داستانت به فصل پنجم برسه و یهو بیام طوفانی نقدت کنم.
منتظرما!!!
سلام نظراتمو توی گروه گفتم ولی اینجا هم میگم با یه سری نکات اضافه
یه سوالایی که پرسیده بودم
فصل اولو فعلا میگم
خیلی قشنگ بود و از خوندنش لذت بردم ولی شما می تونستین با توصیف بیشتر اتفاقات داستان و حالات و احساست شخصیت ها از اینی هم که هست این فصلو بهترش کنید می تونست حتی طولانی تر هم باشه
یکم می تونستین افکاری که در سر پارلا یا هر شخصیتدیگه ای که هست رو توصیف منید و باعث نزدیکی بیشتر خواننده به شخصیت ها بشید
دیالوگ هاتون خوب بودن و هیچ اشکال خاصی نداشتن ولی می تونستین توی اون موقعیتا حالات چهرشون رو هم توصیف کنید
چهره سازی شخصیتها به خوبی انجام شده بود و به شخصه یه دید کامل به همه ی شخصیتا داشتم
و حدسیات و سوالات
جالب بود که گوی سیاه به دور گوی سفید میچرخید که گفتین به معنی ضعیف تر بودن تاریکیه
ولی این عجیبه اینجوری توازن به هم میخوره و مطمئنا دلیلی براش هست
چرا ملکه الینا با اینکه میدونست تاریکی ضعیف تره حمله کرد؟ ممکنه این وسط مسطا کاری کرده باشه که از چشم بقیه پنهون مونده باشه؟ که باعث شه اگه بعدها خواست باز هم یه جنگ راه بندازه اون برگ برندش باشه؟
خب تا فصل بعد
موفق باشید
سلام دوستان به احتمال زیاد امشب فصل چهار رو قرار بدم.
چه خوب رمان هام تموم شده بود . حالا بخاطر اینکه مدرسه ها دوباره شروع شده نمیتونم بگم بیکار هستم ولی شب ها کمی حوصلم سر میره و میخوام به چیزی جز درس بتونم فکر کنم .
دوستان یه خبر بد و یه خبر خوب.
اول بدرو با نهایت تاسف برای خودم میگم که بد قول شدم.
من امشب نمیتونم فصل چهار رو قرار بدم.
اما اما اما خبر خوب
ویراستار پیدا کردم و قراره فرداشب فصل رو قرار بدم.
خبر خوب دیگه اینه که این فصل واقعا داستان وارد قسمت های حساسش میشه.
شخصیت های جدید و اتفاقاتی که شما رو شوکه میکنه
چون خودم شوکه شدم.
پس منتظر بمونین
فردا شب با یه فصل طوفانی که تعدادی از سوالات شما رو جواب میده و تعداد زیاد تری سواز ایجاد میکنه
سلااااام همگی منتظر ادامه داستان هستیم منم حتما دامه نقدمو بعدا قرار میدم
فردا شب منتظر هستیم
موفق باشین
سلام دوستان.
شرمنده بابت تأخیر.20..10.
اما از امشب فصل ها به صورت منظم و هفتگی قرار می گیره.
اشکالی نداره . شما فقط یه وقت داستان رو نصفه ول نکن ، ما با تأخیر هاش کنار میایم .
فصل چهارم اضافه شد
با همه ی سختی ها بالاخره تونستم فصل رو بزارم
راستی از این به بعد پنج شنبه ها فصل رو میزارم
بازم شرمنده بخاطر تاخیر
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
دوستان لطفا نظر فراموش نشه:دی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
اشکالی نداره . شما فقط یه وقت داستان رو نصفه ول نکن ، ما با تأخیر هاش کنار میایم .
ممنون اژ این که پیگیرین
برای ادامه ی داستان نگران نباشین داستان به امید خدا با قوت ادامه پیدا میکنه
فصل خوبی بود . ولی توی اون قسمت که پیرمرده هست ، صفحه ۱۹ ، میگی پیرمرده تکرار کرد ، این در حالیه که قبلش چیزی نگفته بودی که بخواد تکرار کنه .
فصل خوبی بود . ولی توی اون قسمت که پیرمرده هست ، صفحه ۱۹ ، میگی پیرمرده تکرار کرد ، این در حالیه که قبلش چیزی نگفته بودی که بخواد تکرار کنه .
پیرمرد حرف نیکولاس رو تکرار کرد که تو ذهنش بهش فرمان میداد ولی خوب من ضعیف عمل کردم و این رو واضح تر نگفتم.
ممنونم از نظرتون
اگه جاهای دیگه ای از داستان تو فهم متن به مشکل خوردید سوال بپرسید.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
عباس جان تصمیم گرفتم بخونم. ایشالله که خوبه و بیام بترکونمت
ممنون از این تصمیمت.
داستان در اوایلش یکم نا پخته است اما سعی میکنم قویترش بکنم.
این داستان اگه عمری باقی باشه ایشالله تا جلد پنج هم میره.
ممنون از نظر.
منتظر نقدت هستم.
سلام
خب تا اینجا که خوندم، خوب بود.
ققط اون استپایی که می کردی برای توصیف شخصیت خیلی آزار دهنده بود. من خیلیاشو رد می کردم تا برسم به قسمتای اصلی. بهتره اول داستان بیشتر روی باطن شخصیت تمرکز کنی تا ظاهرش. اونم به صورتآرام و زیرکانه
بعدم اینکه اینتران زیاد بود. همه بندها یه خط یه خط بودن. اینو اگه درست کنی خیلی خوب میشه
آهان راستی از من به تو نصیحت. یه نگاهی به گفتگو ها بنداز. آخه می دونی خیلی جاها اینجوری بودا
- سلام
- سلام
- چطور؟
- خوبم. تو چی؟
- عالی. حالا کی بریم تمرینارو انجام بدیم؟
- هممممم. نمی دونم.
- الان بریم؟
- آره خوبه.
به جای همه اینها، می تونستی بگی:
آتاناز و پارلا سلام و احوال پرسی کردند به سمت اتاق تمرین به راه افتادند.
می بینی چقدر شکیل تر میشه؟ و خواننده هم یه صفحه یه صفحه همه چیو رد نمی کنه
آهان. اونقسمتی که استادا و استادیارا رو توصیف می کردی، احتمالا خودتم از روی دفترچه یادداشت دربارشون می خوندی و می نوشتی. چون هیچکس نمی تونه این همه شخصیتو که یهو وارد داستان میشن بپذیره.
این داستان کشش خوبی داره و حیفه که حیف بشه. مطمینم می تونی خیلی بهترش کنی چون هر فصل که میگذره،تغییرات شایانی می بینم