نام داستان:
سمیکالن(;)
خلاصه داستان:
آیا تا به حال به کشتن کسی اندیشیده ای؟هرکسی از کشتن انسان دیگر وحشت دارد؛اما به راستی چه میشود که کسی مدام آن را انجام میدهد؟تو گمان میکنی من یک هیولای سنگدل هستم اما کافیست داستان زندگی من،رنج هایم و هدف هایم را بدانی؛آنگاه برایم احترام قائل خواهی شد.برایم مهم نیست چه برداشتی از کارهایم داشته باشند،من کاری میکنم که لازم است.کاری که هیچکس آن را به خوبی من انجام نمیدهد،کشتن.
من ژانر جنایی زیاد میخونم اما این داستان یکم ضعیف میزنه
مثلا درباره دلایل مستقل شدنش بگی یا اینکه چجوری با جیک دوست صمیمی شد و اینقدر بهش اعتماد داشت
بهتره فضای داستانو بیشتر توصیف کنی
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
ام کلا ایده ش خوبه
خسته نباشی:41: اول اینکه فونت عالیه خوب شد عوض کردی. دوما متنت نسبت به فصل اول پخته تر شده ایشالله بهترم میشه.با اینکه تنها دو فصل دادی اما مواظب باش داستانت خسته کننده نشه منظورم یک نواختی متنته یکم هیجان تزریق کنی بد نیست که البته این فقط یه پیشنهاده :5: در مورد فصل دهی هم اصلا عجله نکن ما همیشه اینجا پِلاسیم:دی با آسودگی کامل و بدون عجله بنویس.همینا دیگه :105:با قدرت ادامه بده:67:
سلام راستی من یه سوال دارم این فصل دوم خاطراتش داره برای خودش یادآوری میشه یا داره برای اون دختره تعریف میکنه؟
داره برا دختره از زبان خودش تعریف می کنه داستان زندگیشو
سلام فصل جدید نمیذارین؟
داداش الان خون دختره تموم میشه میمیره داستانت نیمه کاره می مونه ها:22: گفتم ریلکس باش ولی نه دیگه اینقدر:21:
آقا من داستانو حوندم و باید بگم خیلی عالیه و کشش لازم رو داره تا خواننده رو جذب کنه اما مشکل ایدشه که یه ذره زیادی کلیشه ای هست که اونم اگر قلم خوب باشه حل میشه.
موفق باشی و منتظر فصل سوم هستم
و سرانجام،فصل سوم
سلام من از فصل اول چیزی یادم نمونه باید از اول بخونم
به محض اینکه خوندم حتما نظر میدم
با تشکر از شما منتظر ادامش بودم
موفق باشید
سلام.
داستانت قشنگ بود.
نقدی چیزی ندارم جز اینکه تصویر صورت دو تا بچه ها رو نگفتی.
نتونستم صورتشون رو تصور کنم.
و یه سوالی که برام پیش اومد این بود که وقتی اراذل کیفشو زدن چرا وقتی رفت خونه ی بابای دوستش دوباره کیفش اونجا هم بود؟
دو تا کیف داشت؟
ممنون از داستانت
سلام من از فصل اول چیزی یادم نمونه باید از اول بخونم
به محض اینکه خوندم حتما نظر میدم
با تشکر از شما منتظر ادامش بودم
موفق باشید
سلام
منتظریم!
سلام.
داستانت قشنگ بود.
نقدی چیزی ندارم جز اینکه تصویر صورت دو تا بچه ها رو نگفتی.
نتونستم صورتشون رو تصور کنم.
و یه سوالی که برام پیش اومد این بود که وقتی اراذل کیفشو زدن چرا وقتی رفت خونه ی بابای دوستش دوباره کیفش اونجا هم بود؟
دو تا کیف داشت؟
ممنون از داستانت
سلام
مرسی.
یه کیف داشت اون مشکل تایپی بود که حل شد.
سلام فصل جدیدو خوندم خیلی از قبل بهتر شده بود ولی قبلیا هم خیلی عالی بودن ولی اشکالات نگارشی زیاد داشت
متنتون وقتی ادبیه نباید از کلمات محاوره ای استفاده کنید به جای توی باید بنویسید در بعضی از جمله هاتونم ترتیبشون اشتباه بود که خب با کمک یه ویراستار اینا حل میشه
می تونستین فصلو طولانی ترش بکنین با توصیف بیشتر
مثلا احساس شخصیتو وقتی که تیر خورده بود باید بیشتر توضیح میدادین شما فقط نوشته بودین دسش درد می کرد ولی اگه کتف یه نفر تیر بخوره دردش اونقدر زیاد هست که نتونه از دیوار بالا بره حتی نمیتونه تکون بده دستشو راستی مگه نباید از بیمارستان به پلیسی چیزی خبر میدادن به هر حال این پسر تیر خورده و چرا حتی سراغ خونوادشو نگرفتن؟ این دیگه اوج بی خیالی پزشکا و پرستارا رو نشون می ده
پدرش فکر میکنم باید بیشتر سعیشو براینگه داشتن پسرش میکرد
خیلی خوب بود از خوندنش لذت بردم احساسات یه نوجوون افسرده رو خیلی خوب به نمایش گذاشتین
موفق باشین
سلام فصل جدیدو خوندم خیلی از قبل بهتر شده بود ولی قبلیا هم خیلی عالی بودن ولی اشکالات نگارشی زیاد داشت
متنتون وقتی ادبیه نباید از کلمات محاوره ای استفاده کنید به جای توی باید بنویسید در بعضی از جمله هاتونم ترتیبشون اشتباه بود که خب با کمک یه ویراستار اینا حل میشه
می تونستین فصلو طولانی ترش بکنین با توصیف بیشتر
مثلا احساس شخصیتو وقتی که تیر خورده بود باید بیشتر توضیح میدادین شما فقط نوشته بودین دسش درد می کرد ولی اگه کتف یه نفر تیر بخوره دردش اونقدر زیاد هست که نتونه از دیوار بالا بره حتی نمیتونه تکون بده دستشو راستی مگه نباید از بیمارستان به پلیسی چیزی خبر میدادن به هر حال این پسر تیر خورده و چرا حتی سراغ خونوادشو نگرفتن؟ این دیگه اوج بی خیالی پزشکا و پرستارا رو نشون می ده
پدرش فکر میکنم باید بیشتر سعیشو براینگه داشتن پسرش میکرد
خیلی خوب بود از خوندنش لذت بردم احساسات یه نوجوون افسرده رو خیلی خوب به نمایش گذاشتین
موفق باشین
سلام.
ویراستار نداره داستان اما تلاش میکنم به این نکات هم توجه کنم.
پرستارها فکر کردن این کسی که همراشه پدرشه.بالا رفتن از دیوار هم بعد از درمانشه و مسکنی ک پرستار زد اونجا باعث میشه بتونه از دستش کمی استفاده کنه.
پدرش کلا ازش متنفره واسه همین تلاش زیادی نکرد.
مرسی.سعی میکنم فصل بعدیو بهتر بنویسم.
داستان از فصل بعد وارد فاز جدیدی میشه.
سلام.
ویراستار نداره داستان اما تلاش میکنم به این نکات هم توجه کنم.
پرستارها فکر کردن این کسی که همراشه پدرشه.بالا رفتن از دیوار هم بعد از درمانشه و مسکنی ک پرستار زد اونجا باعث میشه بتونه از دستش کمی استفاده کنه.
پدرش کلا ازش متنفره واسه همین تلاش زیادی نکرد.
مرسی.سعی میکنم فصل بعدیو بهتر بنویسم.
داستان از فصل بعد وارد فاز جدیدی میشه.
باشه درست میگین ولی بازم باید هویتشونو بررسی میکردن اینکه یه نفر تیر بخوره موضوع کوچیکی نیست حتی باید پلیسم خبر میکردن چه فکر کرده باشن اون فرد پدرشه چه نه
چه خوبمشتاقم فصل بعدی رو بخونم
ممنونازشما موفق باشین
باشه درست میگین ولی بازم باید هویتشونو بررسی میکردن اینکه یه نفر تیر بخوره موضوع کوچیکی نیست حتی باید پلیسم خبر میکردن چه فکر کرده باشن اون فرد پدرشه چه نه
چه خوبمشتاقم فصل بعدی رو بخونم
ممنونازشما موفق باشین
همراه با ویرایش فصل اول،این بخش رو هم ویرایش میکنم.