پست نصفه فرستاده شده مرد.
حالا هم بحثو پایان بدیم.
یه توصیه
البته خدایی نکرده ناراحت نشیا من نخوندم نظرات رو ببینم کی درست میگه کی غلط ولی
هر کسی یه نظری داره یکی اینطوری خوشش میاد یکی اونطوری ، وقتی یه داستان رو میزاری برای نقد ممکنه خیلیا به نوشتن یا سبک متن نوشتن خوششون نیاد ولی این دلیل نمیشه که متن تو بد باشه، این دوست عزیزمون هم که اومدن و نقد کردن و بیان کردن نظرشون رو خیلی کارشون قدردانی داره چون حد اقل از کنار داستانت مثل خیلیا عبور نکرد به نظرم تو یکم زیادی رفتی تو حالت دفاعی به قول یکی از دوستامون که میگفت ، بعضی نویسنده ها تو لاک دفاعی میشن کاسیاس .
و یه توصیه هم به دوست منتقدمون شما نباید به خاطر یه نفر بی خیال کل سایت و نظر دادن بشید توی سایت کلی نویسنده دیگه هم هست که منتظرن کارشون نقد بشه، شما به کارتون ادامه بدید و کاری یبه نظر دیگران نداشته باشید به قول اون یارویی که میگفت ایران 70 میلیونه و 70 سلیقه مختلف شما به کارت حتما ادامه بده
موفق باشید هر دو عزیز یا علی
یه توصیه
البته خدایی نکرده ناراحت نشیا من نخوندم نظرات رو ببینم کی درست میگه کی غلط ولی
هر کسی یه نظری داره یکی اینطوری خوشش میاد یکی اونطوری ، وقتی یه داستان رو میزاری برای نقد ممکنه خیلیا به نوشتن یا سبک متن نوشتن خوششون نیاد ولی این دلیل نمیشه که متن تو بد باشه، این دوست عزیزمون هم که اومدن و نقد کردن و بیان کردن نظرشون رو خیلی کارشون قدردانی داره چون حد اقل از کنار داستانت مثل خیلیا عبور نکرد به نظرم تو یکم زیادی رفتی تو حالت دفاعی به قول یکی از دوستامون که میگفت ، بعضی نویسنده ها تو لاک دفاعی میشن کاسیاس .
و یه توصیه هم به دوست منتقدمون شما نباید به خاطر یه نفر بی خیال کل سایت و نظر دادن بشید توی سایت کلی نویسنده دیگه هم هست که منتظرن کارشون نقد بشه، شما به کارتون ادامه بدید و کاری یبه نظر دیگران نداشته باشید به قول اون یارویی که میگفت ایران 70 میلیونه و 70 سلیقه مختلف شما به کارت حتما ادامه بده
موفق باشید هر دو عزیز یا علی
ممنون امید جان شما خیلی عاقلی
خب باید بگم بعد مدتها یه نقد خوب دیدم
واقعا ریز بینیش افرین داشت
اما خوبه یاد بگیریم جوری نقد کنیم که کسی ناراحت نشه و خوبه یاد بگیریم که نقد کمک میکنه به ارتقاء کار ما پس خوبه که منتقد و نویسنده با هم کنار بیان و بهم احترام بذارن
چون نقدها واقعا به آدم کمک میکنه که بهتر بشه
احترام بذارین به نظر هم دیگه و باور کنید هیچ وقت نقد کردن و نقد شدن چیز بدی نبوده مگه اینکه نتونیم بیانش کنیم یا نتونیم باهاش کنار بیایم
به هرحال شخصا دوست دارم یکی اینجوری داستان منو نقد کنه
این آخرین نظریه که تویه سایت میزارم
پس از همینجا جاییکه تمام این مسائل از اینجا نشئت میگیره سر منشا شروع این بحث، میخوام از نویسنده محترم عذر خواهی کنم هر چند که قضاوت رو به عهده دیگران میزارم و همینطور بگم که اگه نظری گذاشتم از روی علاقه بوده علاقه ای مهار نشدنی به
داستان های فانتزی جادویی. وقتی عضو سایت شدم خیلی هیجان داشتم خیلی خوشحال بودم با افرادی که مثل خودم به این نوع داستان های فانتزی علاقه دارن دارم هم صحبت میشم و اینکه به خودم قول دادم تمام تلاشمو بکار بگیرم اما الان فک نکنم حتی انگیزه ای برای فعالیت توی سایت داشته باشم به هیچ وجه فکر نمیکردم یه نقد که برای سازندگیه هرچه بیشتر گذاشتم همچین بازتابی داشته باشه و همچین برخوردی از نویسنده باهام بشه بازم از نویسنده محترم داستان که خودم یکی از مخاطبانشم عذر خواهی میکنم و آرزوی موفقیت دارم براش بازم میگم با این مسائل بازم یکی از طرفداراتم.
و مسئله بعدی اینکه یه نقد رو هم میشه نقد کرد پس اگه نحوه بیانم مناسب نبود از منتقدین حرفه ای میخوام که نحوه صحیح نقد رو بهم آموزش بدن.
و در آخر قول میدم که دیگه نقدی از من نبینین که باعث ناراحتیه نویسنده ای بشه اصلا دیگه نقد نمیکنم که ناراحت کننده باشه یا باعث خوشحالی کسی بشه.
یاحق
این آخرین نظریه که تویه سایت میزارم
پس از همینجا جاییکه تمام این مسائل از اینجا نشئت میگیره سر منشا شروع این بحث، میخوام از نویسنده محترم عذر خواهی کنم هر چند که قضاوت رو به عهده دیگران میزارم و همینطور بگم که اگه نظری گذاشتم از روی علاقه بوده علاقه ای مهار نشدنی به
داستان های فانتزی جادویی. وقتی عضو سایت شدم خیلی هیجان داشتم خیلی خوشحال بودم با افرادی که مثل خودم به این نوع داستان های فانتزی علاقه دارن دارم هم صحبت میشم و اینکه به خودم قول دادم تمام تلاشمو بکار بگیرم اما الان فک نکنم حتی انگیزه ای برای فعالیت توی سایت داشته باشم به هیچ وجه فکر نمیکردم یه نقد که برای سازندگیه هرچه بیشتر گذاشتم همچین بازتابی داشته باشه و همچین برخوردی از نویسنده باهام بشه بازم از نویسنده محترم داستان که خودم یکی از مخاطبانشم عذر خواهی میکنم و آرزوی موفقیت دارم براش بازم میگم با این مسائل بازم یکی از طرفداراتم.
و مسئله بعدی اینکه یه نقد رو هم میشه نقد کرد پس اگه نحوه بیانم مناسب نبود از منتقدین حرفه ای میخوام که نحوه صحیح نقد رو بهم آموزش بدن.
و در آخر قول میدم که دیگه نقدی از من نبینین که باعث ناراحتیه نویسنده ای بشه اصلا دیگه نقد نمیکنم که ناراحت کننده باشه یا باعث خوشحالی کسی بشه.
یاحق
ای بابا دوست عزیز!اگه با هر انتقاد یا بحثی که پیش بیاد بخوای عقب بکشی که تو جامعه ی ما کلاهت پس معرکست.من شخصا میخوام در آینده بنویسم و منتظر نقد های منفی هم هستم.خود منه نویسنده گاهی وقتا از بعضی قسمت های داستانم حالم به هم میخوره!اما برای ادامه کار نوشتنشون لازمه.اگه کسی انتقاد کنه هم درک میکنم.اگه پیشنهاد خوبی بده هم چه بهتر،سعی میکنم ازش استفاده کنم.برخی نویسنده ها رو داستانشون خیلی حساسن.تو نقد کن اگه خواست قبول میکنه اگه نخواست هم نه.به هرحال تو کارت رو انجام دادی.کم نیار دوست عزیز قوی باش!برو یه داستان دیگه رو نقد کن.امیدوارم باز هم انتقاد هات رو ببینم
این آخرین نظریه که تویه سایت میزارم
پس از همینجا جاییکه تمام این مسائل از اینجا نشئت میگیره سر منشا شروع این بحث، میخوام از نویسنده محترم عذر خواهی کنم هر چند که قضاوت رو به عهده دیگران میزارم و همینطور بگم که اگه نظری گذاشتم از روی علاقه بوده علاقه ای مهار نشدنی به
داستان های فانتزی جادویی. وقتی عضو سایت شدم خیلی هیجان داشتم خیلی خوشحال بودم با افرادی که مثل خودم به این نوع داستان های فانتزی علاقه دارن دارم هم صحبت میشم و اینکه به خودم قول دادم تمام تلاشمو بکار بگیرم اما الان فک نکنم حتی انگیزه ای برای فعالیت توی سایت داشته باشم به هیچ وجه فکر نمیکردم یه نقد که برای سازندگیه هرچه بیشتر گذاشتم همچین بازتابی داشته باشه و همچین برخوردی از نویسنده باهام بشه بازم از نویسنده محترم داستان که خودم یکی از مخاطبانشم عذر خواهی میکنم و آرزوی موفقیت دارم براش بازم میگم با این مسائل بازم یکی از طرفداراتم.
و مسئله بعدی اینکه یه نقد رو هم میشه نقد کرد پس اگه نحوه بیانم مناسب نبود از منتقدین حرفه ای میخوام که نحوه صحیح نقد رو بهم آموزش بدن.
و در آخر قول میدم که دیگه نقدی از من نبینین که باعث ناراحتیه نویسنده ای بشه اصلا دیگه نقد نمیکنم که ناراحت کننده باشه یا باعث خوشحالی کسی بشه.
یاحق
یاسین ناراحت نشو.
خودت هم اگه داستانی بزاری،اینهمه آدم بیان نقدش کنن میتونی اشکالاتو بفهمی.آره درسته نقد خیلی خوبه.
ولی دیگه یه نقدی باید باشه که کل چیزایی که نویسنده داره رو بر باد نده.
هر منتقد دیگه ای هم اگه باشه،میبینه که نقدش یه سری بازخورد ها داشته.حالا چه منفی چه مثبت.بستگی به نقطه ای داره که داری دست میزاری روش.
اگه پستای دیگران رو خونده باشی،میبینی که همه به چیزایی اشاره کردن.خب آره منم جوابی دادم.
ولی چی باعث شد برا نقدی که کردی اینجوری گارد بگیرم؟
کل چیزی که از نوشتن میدونستمو فرستادی رو هوا!
متن ساده یعنی این...یعنی اینجوری باشه...یعنی اینجوری باشه...
اینا چیزایی بود که اولش گفتی.بازم من میگم که به احتمال زیاد تند برخورد کردم ولی یه چیزی باعثش شده بود.
حالا هم ناز نکن دیگه.یه نقد بود.از این چیزا پیش میاد حالا شاید با شدت کمتر یا بیشتر.
اگه هم که ناراحتی(ناراحتی ولی به روت نمیاری)ازت عذر میخوام.همونطور که من نویسنده تازه کاری هستم،فکر میکنم که خودت هم تازه پا به این جریانات گذاشتی.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
و یه چیز دیگه.
من از دیشب دارم فصل یکو ویرایش میکنم.ویرایش تموم شد نمیزارمش سایت.وقتی که فصل دو کاراش ردیف شد،میفرستم.
همینجوری میره تا فصل ده.بعد ویرایش شده هارو میزارم.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
و یه چیز دیگه.
من از دیشب دارم فصل یکو ویرایش میکنم.ویرایش تموم شد نمیزارمش سایت.وقتی که فصل دو کاراش ردیف شد،میفرستم.
همینجوری میره تا فصل ده.بعد ویرایش شده هارو میزارم.
فک کنم دیگه واسه هیچ کدوم از داستان های سایت نظر ندم یا انتقاد نکنم چون بجای اینکه نقد ها برای سازندگی استفاده بشه نتیجه معکوس داره
یاسین جان، نقدتو خوندم؛ خودش و لحنش خوب بود. این انجمن پر از نویسنده ست و مشت نمونه ی خروار نیست. امیدوارم نری و بمونی نقدای سازنده بکنی 🙂
در میان همه موجودات، اعم از موجودات نور و تاریکی، اعمال ناشایست وجود دارد.
بهتر نبود گفته شه از همه موجودات، اعم از موجودات نور و تاریکی، اعمال ناشایست سر می زند؟ یعنی نویسنده اعمال ناشایست رو یه جور موجود حساب کرده؟
اگر موجودی تاریک کار نیک انجام دهد،گناهکار شناخته می شود.
اگر موجودی سپید کار شر انجام دهد،گناهکار شناخته می شود.
سوال این است که آیا موجودی وجود دارد که نه تاریک باشد و نه سپید؟
اگر وجود داشته باشد، تکلیفش چیست؟
هوممم برداشت من از این چند خط اینه که نویسنده دیدش اینه که اکثر موجودات یا مطلقا خوبن یا مطلقا بد و موجودات خاکستری خیلی کم یابن. به ایشون توصیه می کنم دیدش رو اصلاح کنه. حتی اگه منظورشون این باشه که این دیدگاه اشتباهه و می خواد به طور اغراق شده اشتباه بودنش رو نشون بده، خیلی بد عمل کرده به نظرم. و اینکه بین ویرگول و کلمه بعدیش حتما باید اسپیس بخوره. توصیه می کنم به قواعد نوشتار بیشتر توجه کنن.
سه هزار و پانصد سال پیش، مردم در همه دنیاها به خوبی و خوشی زندگی میکردند. موجودات سپید به کشت و کار می پرداختند، زندگی سالم و شاد داشتند، به یکدیگر عشق می ورزیدند ...
از طرف دیگر شیاطین در اعمال نیک (البته از نظر خودشان)غرق بودند. در دنیای خود می کشتند و خون به پا می کردند.
قدرت ها را تصاحب می کردند و مزاحمان را از سر راه خود بر می داشتند.
دید نویسنده خیلی کلیشه ایه. خوبی و بدی رو مجسم فرض کرده. موجوداتی کاملا بد و موجوداتی کاملا خوب. این دید خیلی جالب نیست. و اینکه نقش نمای استمراری می نباید به فعلش بچسبه. و اینکه عبارت زندگی سالم و شاد نقش نمای مجهولی لازم داره. به صورت زندگی ای سالم و شاد یا زندگی سالم و شادی بیاد درسته.
سه نوع موجود هوشمند دراین دنیا وجود داشت:کانویور ها(conveyes)، آورندگان درد(ill bearer)، و نژاد آخر که نامی شوم دارد و حتی بر سر زبان آوردن نامشان هم باعث بد يمني مي شود)از آوردن نام آن نژاد معذوريم(.
اممم بهتر نبود به جای آوردن معادل انگلیسی تو متن از پاورقی استفاده شه؟ اگه نویسنده بلد نیست جهت اطلاعشون با کلیدهای ترکیبی کنترل و شیفت و اف می تونن از این قابلیت ورد استفاده کنن. ضمن این که دقت کنن کَنوِیر تلفظ کلمه ایه که به اشتباه کانویور نوشتن. تو معادل انگلیسیش هم فکر کنم حرف r جا مونده. بعد اینکه ill هرگز به معنای درد نیست. در مورد نژاد آخر هم جالب نبود عبارتشون. من بودم مثلا این طور می نوشتم: و اما نژاد آخر، هیچ کس نامی از آن نمی برد و در هیچ نوشته ای نامشان ذکر نمی شد، زیرا حتی آوردن نامشان شومی و تباهی را به ارمغان می آورد.
یه مسئله دیگه، اسم نژاد یه جور اسم خاص حساب می شه و حرف اولش به صورت بزرگ باید نوشته شه.
و بازم می گم که جناب نویسنده به علائم نگارشی دقت کن. از این ایرادها زیاد دارن پس دیگه اشاره نمی کنم به این موارد. انشاالله که اصلاح کنن.
موجودات تاريک به آنجا سفر کردند و در نقطه مقابل سپيدي ها، به بررسي اين سه نژاد پرداختند.
معنای در نقطه مقابل سپیدی ها رو متوجه نمی شم. نویسنده بیا توضیح بده.
اگر آنها جزء موجودات سپيد طبقه بندي مي شدند، خطري براي تاريکي ها به نظر مي آمدند و اگر تاريک بودند، خطري براي گونه موجودات سپيد.
یه بار دیگه نشون داده شد که تصورم از دید نویسنده درسته. موجوداتی رو به عنوان مطلقا خوب و موجوداتی رو به عنوان مطلقا بد فرض کرده. اگه اینطوره که خوب بودن موجودات سفید هنریه براشون و نه بد بودن موجودات تاریک گناهشون حساب می شه. و اصلا معیار خوبی و بدی چیه؟ اگه معیار رفتاره چطور در اول داستان نوشتن که رفتار خوب موجود بد گناه حساب می شه؟
اگر موجودی تاریک کار نیک انجام دهد،گناهکار شناخته می شود.
اگر موجودی سپید کار شر انجام دهد،گناهکار شناخته می شود.
و اینکه دید نویسنده به خوبی و بدی مطلقه. یعنی موجوداتی رو کاملا گناهکار و موجوداتی رو کاملا بی گناه فرض کرده. خب طبق منطق ایشون که قبولش هم ندارم، چطور یه موجود سپید می تونه گناه کنه؟ همین که موجود سپید بتونه گناه کنه یا موجود تاریک بتونه کار خوبی انجام بده به معنای این نیست که هر دو خاکسترین در حقیقت؟ یا حداقل همه می نونن خاکستری باشن؟ منطق داستانی نویسنده به شدت اشکال داره.
تحقيقات،مطالعه رفتارها،همه آنها حاکي از اين بود که گونه متفاوتي از موجودات کشف شده اند.
جادوگران به آنها،نقره گون مي گفتند.
طبقه بندی گونه ها براساس رفتار و نه ساختار فیزیکی؟ هوممم یه کم عجیب و غیرملموسه.
زنگ خطر ها به صدا در آمد و طولي نکشيد که موجودات تاريکي و روشنايي با يکديگر وارد عمل شدند و تصميم به نابودي اين دنيا گرفتند. آنها فکر مي کردند که وجود اين دنيا براي همه خطرناک است. اين سه نژاد، بسيار قدرتمند بودند و آنها مي دانستند که تنها با اتکا بر قدرت هاي يک گروه نمي شود آنها را از بين برد.
خطرناک از چه نظر؟ این موجودات که کاری با بقیه نداشتن؟ به صرف اینکه نه روشن بودن و نه تاریک هر دوی اینها خواستن نابودشون کنن؟ اگه این طوره فرق موجود تاریک و روشن چیه؟ و اینکه چرا موجودات روشن نمی خواستن موجودات تاریکی رو نابود کنن ولی این موجودات رو می خواستن نابود کنن؟ اینا که از تاریکی بهشون نزدیک تر بودن.
ارتش متحد به دنياي سه نژاد فرستاده شد.
زد و خورد ها، کشتارها، قطع عضو ها.
حتي ارتش متحدين هم توان نابودي آن نژادهاي پر قدرت را نداشت.ميليارد ها موجود نابود شدند و نسل اژدهايان تقريبا منقرض شد.
تصميم گرفتند طوري ديگر عمل کنند. شبيخون.
شبانه به مخفي گاه نژاد شوم حمله کردند.
ولي ديگر هيچ کس نه آن نژاد را ديد و نه ارتشي که براي کشته شدن آنها فرستاده شده بود.
اين گونه بود که آنها نژاد منفور نام گرفتند.
اتحاد تاریکی و روشنایی برای نابودی موجودات خاکستری. دوباره می پرسم فرق موجودات تاریک و روشن چیه؟
و بعد اگه این سه نژاد تو یه سیاره دیگه زندگی می کنن حمله شبانه به یه سیاره معنایی نداره حقیقتش. توصیه می کنم نویسنده یه ذره بیشتر فکر کنه چی می نویسه.
و اینکه چرا اول به فکرشون نرسید شبیخون بزنن؟
- و من فهمیدم که نباید هیچ وقت اون دنیا رو کشف می کردم.
پیرمرد بر روی صندلی نشسته بود و تکیه اش بر عصای مارمانندش بود. او خطاب به فرزندش که حال پنجاه سال داشت،
این هارا گفت.
- آنگاه که برخیزد، سیاهی و سپیدی یکی خواهند شد. تاوان گذشتگان را آیندگان خواهند داد و سپس از هیچ، همه چیز دوباره شروع می شود.
پسر که بر روی صندلی روبروی پدر میرش نشسته بود، با شنیدن این کلمات اخم کرد.
- پدر حالت خوبه؟
پدرش جواب نداد. به سمت او رفت و تا دستش را بر شانه پدرش گذاشت، بدن پدر به خاکستر تبدیل شد ...
خیلی ناشیانه نوشته شده این قسمت. نه توصیفی هست نه فضاسازی ای. هیچ درکی از ظاهر پیرمرد و پسرش نداریم. دلیل خاکستر شدن پیرمرد هم نیومده. البته شاید در آینده بیاد. و اینکه بازم نویسنده رو دعوت می کنم به استفاده درست از اسپیس.
یه چیز دیگه، خط آخر جمله دوم، اشکالی که هست اینه که هیچ قرینه ای نیست که فاعل این جمله پسر هست نه پدر. انشاالله نویسنده این رو هم اصلاح می کنن.
و اینکه آخر مقدمه پیشگویی دوباره تکرار شده که فرض می کنم برای اینه که اهمیتش نشون داده شه. این جور که بر می یاد احتمالا مبنای همه داستان این پیشگوییه. اگه این فرضم درست باشه باید فضاسازی خیلی بیشتری برای این پیشگویی می شد و نه اینکه تو چند خط بیان شه. می تونست خیلی بلندتر باشه این قسمت و حتی یه فصل مستقل. ای کاش نویسنده از پتانسیلش استفاده می کرد.
***
مقدمه تموم شد. برم سر فصل اول.
بچه آهو ،سرش را بر دامان آهوي مادر گذاشته بود و از همه جا بي خبر در خواب ناز بود.آهوي مادر سرش را بر گودي کمر کودکش گزاشته بود و با اينکه چشمانش بسته بود،حواسش متوجه اطرافش نيز بود.آندو در سايه خنک درخت توت دراز کشيده بودند و غافل از آنکه هدف تير من هستند.
جناب نویسنده، به خدا آهو نه دامان داره و نه گودی کمر. انسان نیست که. بعد اینکه اگه حواسش جمع محیطه، چطور متوجه شکارچی نیست؟ حواس آهو از انسان خیلی قوی تره مخصوصا شنوایی. و اینکه کلمه گذاشته دو بار اومده. اولیش درسته، ولی بعدی به جای ذ با ز اومده. اصلاح شه لطفا. جمله آخر هم و عطف نباید باشه وسطش. یه کاما لازمه.
بر روی زانوی پای راستم نشستم.صدای آواز پرندگان و حالت خوابیدن آهوهای روبرویم به فضا حالتی شاعرگونه به من داده بود اما من باید شکار میکردم...
چرا نشست؟ ایستاده که زاویه بهتری برای تیراندازی داره. و اینکه این عبارت: حالت خوابیدن آهوهای روبرویم به فضا حالتی شاعرگونه به من داده بود باید اصلاح شه. دقت کن.
کمان را به حالت عمودی روبرویم گذاشته بودم و درحال سفت کردن زه آن بودم.سپس چند بار زه را امتحان کردم که از کارکردش مطمئن شوم.از تیردان کنارم،تیری به طول خود کمان برداشتم و آن را در چله گذاشتم.چشم راستم را بستم و با قدرت با دست چپ زه کمان را کشیدم.اولویت اول من،آهوی مادر بود.
سفت کردن زه و امتحان کردنش صدا داره. چطور آهوی مادر متوجه نشد؟ و بعد گفته نشده بود که آهوها هدف تیر هستن؟ هنوز زه رو درست نکرده بود، چطور هدف گرفته بودشون؟ اولویت اول هم غلطه چون اولویت معنای اول بودن رو می رسونه پس نیازی به آورده شدن اول نیست.
برای چندمین بار، از اسپیس درست استفاده کن.
نوک تیر را بر روی سر آهوی مادر قفل کردم و نفسم را جوری تنظیم کردم که رها کردن تیر از چله مصادف با بازدم من باشد.
نوک تیر رو روی سر قفل کردی؟ متوجه نمی شم. اگه منظورت اینه سر آهوی مادر رو هدف گرفتی خب کلمات درست نیستن.
درست زمانی که تیر را به مقصد سر آهوی مادر رها کردم صدای بلندی،که فقط میشد به آن نام انفجار داد شنیدم.
تیر را به مقصد؟ منظورت اینه که تیر را به سمت؟ و بعد اینکه قبلا نوشته بودی هدفت آهوی مادره پس این قدر نیاز به تکرار نیست. بهتره بنویسی تیر را به سمت حیوان رها کردم یا حتی تیر را رها کردم.
فقط میشد به آن نام انفجار داد هم غلطه.
من که انسان بودم رم کرده بودم چه برسد به حیوانات دیگر.آهو مادر و بچه آهو در یک ثانیه بلند شدند و شروع به دویدن کردند دور شدن.
ممگه انسان هم رم می کنه؟ متوجه هستی چی می گی؟ دو کلمه آخر جمله دوم هم زائده.
خيلي چيزها هسند که در جنگل،ميتوانند به راحتي شکارچي شانزده ساله اي را بکشند.
ساختار جمله بندی غلط. درستش: در جنگل چیزهایی زیادی هستند که به راحتی می توانند شکارچی شانزده ساله ای را بکشند.
من آدم کله شقی نبودم که بخواهم دنباله صدا را بگیرم.
فقط حس کنجکاوی بسیار قوی داشتم.
دنبال صدا رو گرفتن چه ربطی به کله شقی داره؟
و اینکه جمله دوم غلطه و نقش نمای مجهول می خواد. باید بگی حس کنجکاوی ای بسیار قوی، یا حس کنجکاوی بسیار قوی ای.
از میان درختان توت و شاه توت راه خودم را پیش گرفته بودم و میرفتم.میخواستم عامل به وجود آورنده صدا را بیابم.
یا حداقل از دور اورا نگاه کنم.
در شرایطی که ترسیده بود؟ خیلی غیرمنطقیه. حتی اگه ترسیده نبود هنوز باید شکار می کرد. فراموش کرده بود؟
کمي که ميان درختان پرسه زدم،به تپه اي رسيدم که يک درخت شاه توت بزرگ روي آن بود.بالا رفتن از آن تپه ميتوانست به من در يافتن چيزي که دنبالش بودم کمک کند.
از تپه بالا رفتم و کنار درخت ايستادم.دست راستم را بر روي درخت گذاشتم و در حال کنکاش محيط روبرويم بودم.
پرسه زدن به معنای راه رفتن بی هدفه. اگه دنبال منبع صدا بود باید مستقیم به سمت صدا می رفت. و اینکه مگه تو جنگل نیست؟ چطور بالای اون تپه فقط یه درخته؟ اینکه جنگل نمی شه. و اصلا می دونست دنبال چیه؟
اشعه های آفتاب که به صورت مورب با شیب کم بر درختان میتابید منظره را زیبا کرده بود.آن تپه جای بسیار خوبی برای آمدن به پیک نیک بود و مشرف به منظره ای زیبا هم بود.در میان آن انوار طلایی و درختان توت و شاه توت،محدوده ای دایره ای شکل به شعاع ده متر وجود داشت که سیاه شده بود و از آن دود بلند میشد.
تو این شرایط به یاد پیک نیک هم بود؟ عجب. و این که منظره مشرف به سوختگی چطور می تونه زیبا باشه؟
اين محدوده درست روبروي من بود و بوي علف و چمن سوخته از آن به مشام مي رسيد.بوي آن بسيار تيز بود به گونه اي که ناخودآگاه چيني به بيني ام انداختم.درست به سمت پايين تپه به راه افتادم.براي جلوگيري از سرعت زياد سينه کف پايم را در هر قدم محکم به زمين ميکوبيدم.به حاشيه آن دايره رسيدم.
تو جنگل علف و چمن هست آیا؟ علف و چمن اصلا نمی تونن تو جنگل رشد کنن. باران های زیاد خاک جنگل رو براشون نامناسب می کنه و پیشروی درخت ها بهشون اجازه رشد نمی ده.
انگار فردی آن دایره سیاه را با وسواس تمام نقاشی کرده بود.کاملا یک دایره بود.هیچ چیز در محدوده سیاه دیده نمیشد و من اطراف را برای علل احتمالی به وجود آوردن این دایره کنکاش میکردم.هیچ موجود جانداری در آن اطراف نبود.نسیم ملایمی وزید و بوی سوختگی را با خود برد.
یه نسیم بوی این سوختگی رو کاملا برد؟ عجب.
دودی که از زمین سیاه بلند میشد،توسط نور خورشید به زیر ذره بین می رفت.
درک نمی کنم منظور از به زیر ذره بین رفتن نور چیه. نویسنده بیا توضیح بده.
ميخواستم به سمت مرکز دايره بروم.من که در حاشيه دايره بودم،در طول ضلع دايره قدم زدم و در جهتي قرار گرفتم که آن تپه روبروي من قرار داشت.پايم را آرام بلند کردم و به قصد گذاشتن گام به درون دايره فرود آوردم.وقتي ديدم خطري ندارد،پاي ديگرم را هم درون دايره گذاشتم و با اين کار تمام بدنم در دايره قرار گرفت.
در طول ضلع دایره؟ دایره ضلع داره آیا؟
درست زماني که کل بدنم در دايره بود،چشمانم رو به سياهي رفتند و بيهوش شدم.
چشمانم به سیاهی رفتند درسته نه چشمانم رو به سیاهی رفتند.
زمانی که به هوش آمدم ،ابتدا فقط آسمان در حوزه دیدم بود.با ابروهایی در هم که نشان از حالت متعجب من داشت در جای خود بلند شدم و نشستم.اطراف را پاییدم و چیز خاصی مشاهده نکردم.وقتی دیدم که اطراف هیچ خبری از هیچ نوع جانداری نیست،برخاستم و لباسهایم را تکاندم.این دایره چیز خاصی نداشت و فقط یک دایره سوخته بود.
امممم جمله دوم نشون می ده شخصیت اول داستان صورت خودش رو می بینه. واقعا برام سواله این توانایی رو از کجا کسب کرده؟
و جمله آخر بی منطقه. نباید به این فکر کنه که اگه چیز خاصی نیست پس چرا بیهوش شد؟
اگر همین الان حرکت می کردم،سه ساعت دیگر در خانه بودم.
عحب محاسبه دقیقی. کیلومترسنج داشت با خودش؟
البته اتاقی که مال من و برادرم بود،اکنون توسط او و نامزدش اشغال و درش قفل شده بود و من هم نمیخواستم به هیچ عنوان به این که آنها در پشت در بسته چه میکردند پی ببرم.شیروانیها را از دید گذراندم.تراسی که منتهی به اتاق پدرم میشد از نظر گذرانم و میدان دید را پایینتر آوردم.پله هایی به سمت بالا میرفت و راه را به سمت در خاته باز میکرد.
اممم اگه منظور اینه در حال حاضر اتاق اشغال شده هنوز توی خونه نیست که از این با خبر شه و بدونه در قفله یا نه. اگه هم منظورش اینه کلا اشغال شده، در شرایطی که هنوز نامزدن طبیعتا نامزد برادرش باید خونه پدرش زندگی کنه.
از اين راه بايد مي رفتم.
راهی دیگری به جز پله بود مگه؟
بايد داخل مي رفتم.
یه عبارت زائد. تا اونجا بالا اومده بعد می خواست نره داخل؟
بین در ورودی و آشپز خانه یک میز ناهارخوری دوازده نفره وجود و سمت راست در ورودی قرار داشت.
تعدادشون کمه، پس این میز دوازده نفره رو برای چی دارن؟ یه میز کوچکتر بهتر نیست؟
حداقل من اینطور فکر میکردم.بلند شد،همچنان من را نگاه میکرد.میز ناهار خوری را با حالتی مست گونه دور زد و نمیدانم
از کجا ترکه اش را برداشت.
حالتی مست گونه؟ این عبارت کلا غلطه.
در شوک فوت پدرم بودم که برادرم با لباس های شلخته و همسرش که سه ماهه باردار بود با لباسهای شلخته تر از راه رسیدند.پشت سر آنها هم خواهر پانزده ساله ام بود.اول آنها چیزی ندیدند و به من که به پدر خیره شده بودم و با چشمانی گرد اورا نگاه می کردم نگاه می کردند.
قبلا که نامزد برادرش بود چطور الان شده همسر برادرش؟ و بعد اینا از کجا از راه رسیدن؟ اگه شخصیت اصلی تو بهته و به پدرش خیره شده چطور متوجه شده لباس های برادرش شلخته است و اینکه بهش خیره شدن؟
در کل داستان ضعیفی بود و حس می کنم از میراث الهام گرفته بود صحنه شکار شروعش ولی خوب از آب در نیومده بود. انشاالله نویسنده بهتر بنویسه در آینده.
خوب برعکس چیزی که گفتی نقدت خیلی باحال بود ممنون.من نسخه اصلاح شده رو که خیلی وقته اصلاح کردم و هر چیزی که توی پستت گفتی رو هم اصلاح کردم.وقتی توی کارگاه نقد گذاشته شد،اونجا هم خوشحال میشم نقد کنی...
اینو جدی و دور از شوخی میگم.
نقدت خیلی باحال بود.
:دی
آها راستی.بخش مقدمه رو بیشترشو حذف کردم به پیشنهاد یکی از بهترین منتقدای سایت.
میزارم کارگاه حالا میبینی.
درخت.
خوب برعکس چیزی که گفتی نقدت خیلی باحال بود ممنون.من نسخه اصلاح شده رو که خیلی وقته اصلاح کردم و هر چیزی که توی پستت گفتی رو هم اصلاح کردم.وقتی توی کارگاه نقد گذاشته شد،اونجا هم خوشحال میشم نقد کنی...اینو جدی و دور از شوخی میگم.
نقدت خیلی باحال بود.
:دی
آها راستی.بخش مقدمه رو بیشترشو حذف کردم به پیشنهاد یکی از بهترین منتقدای سایت.
میزارم کارگاه حالا میبینی.درخت.
خب اینکه شما بهتر بود داستان رو کامل اصلاح کنی بعد بذاری. فقط یه فرصت داری برای جلب هر مخاطب به داستانت و اگه عجله کنی و نسخه ویرایش نشده و پرغلط رو بذاری عملا این فرصت از دستت می ره.
از اول قرار همین بود.
با دوستان و رفقای سایت مشورت کردم و گفتن که اول همه رو بزارم.بعد بیان خوب فحش بدن و نقد کنن و از اون نقدا استفاده کنم تا درستش کنم.
و فکر کنم شما مسئول دادن فرصت برای جلب مخاطب به بقیه ای نه؟
عجب وظیفه ای داری تو کف موندم.
خلاصه خواستم بگم:
دوستانی که می خونن،منتظر باشن تا یه نسخه بهتر و باحالتر بیاد.
سلام خیلی مشتاق شدم بعد اینهمه نقد از دوستان ببینم که داستان با اون چیزی که خوندم چه فرقی داشت ، البته بگم که خیلی یادم نیس دفعه پیش چی خوندم و اینم بگم ممکنه نقد سازنده باشه ممکنه کوبنده ، نویسنده عزیز اگر بخاید میتونید از هر نقدی جنبه سازنده رو بدست بیارید ?
یک گفته بودید جادوگران به انها، نقره گون میگفتند .
یک چیزی کم داره بهتره جای ویرگول عوض بشه ؟! ها ؟! مثلن بشه جادوگران، به انها نقره گون میگفتند . البته این بیشتر تو زبان انگلیسیه اما خب ، یا هم بگیم ، انها جادوگرانی بودند که نقره گون نام میگرفتند، یا جادوگران که به انها نقره گون میگفتند ، یک حرف ربط کم بود ?
دو حالت شاعر گونه اصلن بیان نمیشه بهتره بگیم شاعرانه ؟! یا کلمه ای که مکان رو بهتر برسونه، معمولن طبیعت با یک سری واژه های خاص توصیف میشن ، شاعرگونه تو اون دسته نیس
سه تو چه جنگلی هستیم ؟! توت وحشی ؟! یا چی ؟!
چهار بوی سوختگی تیز که محو نمیشه ?
پنج اب گرم چی بود ؟! مگه چهل تا گراز همزمان میتونه یه جا رو گاز بگیره؟! ?
شش مگه ساعت داشتید ؟! حداقل بگید حدس میزنم سه ساعته رسیدم!
هفت کلمه مستانه بهتر نیس ؟! از مست گونه ؟!
هشت نعره ؟! مستانه ؟! نمیخوره خیلی ?
نه دیگه نه نداره ، همینا کافی بود به نظرم ، من از ایدتون نقد نمیکنم و مطالب مرتبط با قلمتون رو هم که بار ها صحبتش رو کردیم، عجیب بود که خوندن بقیه منو به خوندن یه متن تکراری ترغیب کرد ?
امیدوارم فصلایی که نوشتید رو زودتر به اشتراک بذارید و من هم گفته بودم ویرایش اساسی هنوز هم لازمه و یه قلم کمی حرفه ای تر میخاد به نظرم ?
به هر حال بهتر از قبل بود مرسی و متشکر از اینکه نوشتن رو به عنوان انتقال حس انتخاب کردید ، هنر عمیق ترین حرف بشره که کامل ترینش نوشتنه ?
جدا حال توضیح ندارم چون خودتون در جریان هستید که این متن چیه.
توی خصوصی هم که اصلی رو فرستادم دیگه
خوب من همین الان داستانتو خوندم باید بگم ایدهاش عالی، در مورد نوع نوشتن به نظرم باید بیشتر فضا بدی به داستانت و توصیفاتتم بهتر کنی،کاورتم خوشگله میشه بگی کی درست کرده برات؟:دی
اینکه اول شخص نوشتی طبق علاقه خودت خیلی خوبه و مطمئنن توش موفق میشی.نظرات دیگرو نخوندم اما فکر میکنم چندتا انتقاد تپل به داستانت نوشته باشن دوستان...اعتماد به نفست رو از دست نده هیچ کس از من و تو توقع شاهکار نداره نویسندگی سختترین هنری که تا به حال باهاش مواجه شدم،میدونی که دارن شان و رولینگ و مارتین و بقیه نویسنده های بزرگ تو چه سنی داستاناشونو نوشتن پس منو تو هنوز اول راهیم و حتی شروعم نکردیم.:11:
گفتی که نقد میخوای برای داستانت ! خوب بزار اول یه توصیه بکنم ! همین اولش نیا بگو اخرش تلخه 😐 لحنم تند بود ببخشید . دارم میخونم تموم شد میام کامل میکنم !
از مقدمت خیلی خوشم اومد قشنگه ! متنت هم خیلی خوب شروع کردی خوشم اومد کاملا جذابه ... یه جا هست میگی زد و خورد ها کشتار ها .... زیاد جالب نبود اون . یه جا هم میگی ان سه نژاد خیلی قدرتمند بودند و میدانستند که به تنهایی نمیتوانند ان ها را از بین ببرند . اینجا منظورت اشتباه میرسه . یکم باید روی این نکات کار کنی. پیرمردو خاکستر کردی خیلی داستان سریع جلو رفت بهتر نبود اولش یه پیوند احساسی ایجاد میکردی ؟ (فردا روحش نکنی برش گردونی )
یه نکته دیگه هم بگم مقدمه سوم شخص بود ولی فصل اول اول شخص. نمیگم مشکلیه ولی امیدوارم وسط فصلا اتفاق نیفته
حاجی صدای مورچه فرکانس بالایی داره ! یعنی ضعیفه ولی بیشتر فاصله رو میپیماید ! نمیتونی بگی صداش بلند تره ! (i am nerd)شرمنده!
اخرش یکم بد شایدم خوب تموم شد اینکه اشاره کردی شمال جمعیتش کمه جالب بود ولی اینکه بدون هیچ توضیحی بدون هیچ رابطه عاطفی ترک کرد یکم دلسرد کننده بود ! خداحافظ ای کسانی که 16 سال منو بزرگ کردید گور ... 😐