|
|
ایول بازم داستان جدید.....فقط ادامه بدی ها...
چ تابستون پرباری
من داستانمو نیمه کاره رها نمی کنم.
خودمم از این تعداد داستان جدید در عجبم.:4654980460722281494
خوب فصل مقدمه و یکو خوندم..هنوز فصول ابتداییه و چیزی زیادی نمیتونم بگم ولی در کل خوب و جذاب بود..
اون مقدمه چن خطی هم خیلی خوب بود..توصیفات فصل یکت به اندازه و خوب بودو ولی فک کنم یکم سرعتت زیاد بود که باعث میشد سرسری از بعضی جاها بگذری مثلا اون مرد درون خوابو میشد بیشتر توصیف کنی یا مثلا سن رها و ارام دقیق نگفتی یا سن هیراد و برادرش.هرچند بعضی جاها مثل زمان کمربندخوردن رها احساس کردم یکم توصیفت کمه و خوب نتونستی احساس درد و زجرو منتقل کنی و در ادامه به قدرت رسیدن چشماش یکم غیرملموس بود.مثلن:اولین ضربه مثل شلاقی اتیشن به بدنم خورد از درد به خودم میپیچیدم ولی حاضر نبودم ناله کنم دومین ضربه به کمر و گردنم خرد که احساس کردم ردی از خون به جا گذاشت.سرم از شدت درد گزگز میکر.برای اینکه داد و ناله نکنم زبونمو با دندونم فشار میدادم که با ضربه های بعدی مزه ی خونو احساس کردم.از شدت درد و عصبانیت پتو رو رو تخت چنگ زدم از شدت فشاری که وارد میکردم دستم سفید شد.با فریادی از نهایت حنجرم تمام درد و سوزشهامو بیرون ریختم احساس کردم با هر فریاد خون به بیرون پاشیده میشه مستقیم به مرد نگاه کرم که ناگهان موجی از نور قرمز وشعله ور پرتاب شد و به مرد خورد.چشمام تا حد ممکن گشاد شده بود .نفس نفس میزدم.رگ پیشانیم متورم شده بود.ناگهان چشمام چرخید و کم کم دنیا رنگ خاکستری گرفت.در اخرین لحظه دیدم که مرد با نهایت سرعتش از اتاق بیرون رفت .صدای بستن در مصادف شد به خوردن سرم به زمین.
اینایی که گفتم در سختترین حالت بود و باید بگم شروع خیلی خوبی بود ولی اگه یکم بیشتر بسطش میدادی عالی تر هم میشد.به امید موفقیت بیشترت..منتظر فصول بعدیت هستم
آقا این جسم قدرتت بهتر نیست حلقه نباشه تا نگن کاپی(!) هست؟
نهههههههههههههههههههههههههههه آراد شخصیت منه :17:
تمرکز کردم و اولین تیر را پرتاب کردم. دقیقاً به وسط سیبل برخورد کرد. بعد چند سانتی متر آن
طرف تر خورد. لعنتی، حواسم پرت شده بود و تیر بعدی اصلاً به سیبل نخورد.
چیچی؟
به طور کاملاً ناگهانی کسی دستمالی را جلو صورت من گرفت.
هرچه تلاش کردم تا از دست او رهایی یابم موفق نمی شدم. کسی هم حواسش به من نبود تا به من
کمک کند.ضربه ای محکم به ساق پای او زدم تا شاید شدت آن ضربه او را از من جدا کند اما محکم بر
سر جایش ایستاده بود و لگد من اثر نکرد.
اینم که مثل سناریو منه
تمامی هوای
داخل شش هایم خارج شد و به طور ناخودآگاه نفس عمیقی کشیدم. کم کم اثر ماده بیهوش کننده بر
من پیروز شد و بیهوش شدم ... .
این هم
احساس ناشناخته ای مانند خارج شدن اتش. چجور احساسیه. یجور بگو بفهمیم. تا حالا از من آتش خارج نشده.
حالا کلی.
توصیفات مکان ها کمه.
داستان جذاب به نظر میاد ولی خیلی کشش حس نکردم. انگار یه اتفاق عادیه.
قبل او عوض کردن راوی اول شخص حتما *** (سه تا ستاره) نیاز هست.
خوب فصل مقدمه و یکو خوندم..هنوز فصول ابتداییه و چیزی زیادی نمیتونم بگم ولی در کل خوب و جذاب بود..
اون مقدمه چن خطی هم خیلی خوب بود..توصیفات فصل یکت به اندازه و خوب بودو ولی فک کنم یکم سرعتت زیاد بود که باعث میشد سرسری از بعضی جاها بگذری مثلا اون مرد درون خوابو میشد بیشتر توصیف کنی یا مثلا سن رها و ارام دقیق نگفتی یا سن هیراد و برادرش.هرچند بعضی جاها مثل زمان کمربندخوردن رها احساس کردم یکم توصیفت کمه و خوب نتونستی احساس درد و زجرو منتقل کنی و در ادامه به قدرت رسیدن چشماش یکم غیرملموس بود.مثلن:اولین ضربه مثل شلاقی اتیشن به بدنم خورد از درد به خودم میپیچیدم ولی حاضر نبودم ناله کنم دومین ضربه به کمر و گردنم خرد که احساس کردم ردی از خون به جا گذاشت.سرم از شدت درد گزگز میکر.برای اینکه داد و ناله نکنم زبونمو با دندونم فشار میدادم که با ضربه های بعدی مزه ی خونو احساس کردم.از شدت درد و عصبانیت پتو رو رو تخت چنگ زدم از شدت فشاری که وارد میکردم دستم سفید شد.با فریادی از نهایت حنجرم تمام درد و سوزشهامو بیرون ریختم احساس کردم با هر فریاد خون به بیرون پاشیده میشه مستقیم به مرد نگاه کرم که ناگهان موجی از نور قرمز وشعله ور پرتاب شد و به مرد خورد.چشمام تا حد ممکن گشاد شده بود .نفس نفس میزدم.رگ پیشانیم متورم شده بود.ناگهان چشمام چرخید و کم کم دنیا رنگ خاکستری گرفت.در اخرین لحظه دیدم که مرد با نهایت سرعتش از اتاق بیرون رفت .صدای بستن در مصادف شد به خوردن سرم به زمین.
اینایی که گفتم در سختترین حالت بود و باید بگم شروع خیلی خوبی بود ولی اگه یکم بیشتر بسطش میدادی عالی تر هم میشد.به امید موفقیت بیشترت..منتظر فصول بعدیت هستم
بله شما درست می گین.
اما من بی تجربه هستم و تا این حد توانایی ندارم که بتونم اینجوری محیط رو توصیف کنم. سعی می کنم در فصل های بعدی بیشتر توصیف کنم.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
آقا این جسم قدرتت بهتر نیست حلقه نباشه تا نگن کاپی(!) هست؟
کاپی؟ به چه معناست؟
بله شما درست می گین.
اما من بی تجربه هستم و تا این حد توانایی ندارم که بتونم اینجوری محیط رو توصیف کنم. سعی می کنم در فصل های بعدی بیشتر توصیف کنم.
خواهش میکنم.همونجور که اشاره کردم اینا در نهایت سختگیری بود....موقع توصیف چشماتو ببند و اون ایده داستانتو جوری بگو که کم کم تو ذهنت جزئیات مهم و ضروری روشن بشه...انگار برای یک فرد نابینا توضیح میدی جوی که همه حس و احساسات و فضاو شخصیتارو درک کنه.و دیگه بعدش سوال نپرسه و براش چیزی گنگ نباشه
امیدوارم فصل به فصل بهتر و بهتر بشی..
بله شما درست می گین.
اما من بی تجربه هستم و تا این حد توانایی ندارم که بتونم اینجوری محیط رو توصیف کنم. سعی می کنم در فصل های بعدی بیشتر توصیف کنم.- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
کاپی؟ به چه معناست؟
نمی دونی کاپی ینی چی؟ کاپی همون کپی هستش
راستی داستانت رو هم دانلود کردم .خوندم وبه نظرم برای اولین داستان خوب بود . اما اشکالاتی داشت .
کاپی؟ به چه معناست؟
کپی و تقلید برای همین علامت تعجب گذاشتم
از کل اونی که نوشتم فقط کاپیش مورد جواب بود؟
کپی و تقلید برای همین علامت تعجب گذاشتماز کل اونی که نوشتم فقط کاپیش مورد جواب بود؟
نه. تقلیدی نیست. ولی با توجه به موضوع داستان این اسم به ذهنم رسید. یه چند تا فصل دیگه که بذارم بهتر متوجه می شین. در ضمن اگه اسم پیشنهادی دارین خوشحال می شم بدونم.
برای سه نقطه هم تو ورد خودش خودکار از این خط ها می ذاره. من *** میذارم خودش عوض می کنه.
بله شما درست می گین.
اما من بی تجربه هستم و تا این حد توانایی ندارم که بتونم اینجوری محیط رو توصیف کنم. سعی می کنم در فصل های بعدی بیشتر توصیف کنم.- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
کاپی؟ به چه معناست؟
خواهش میکنم.همونجور که اشاره کردم اینا در نهایت سختگیری بود....موقع توصیف چشماتو ببند و اون ایده داستانتو جوری بگو که کم کم تو ذهنت جزئیات مهم و ضروری روشن بشه...انگار برای یک فرد نابینا توضیح میدی جوی که همه حس و احساسات و فضاو شخصیتارو درک کنه.و دیگه بعدش سوال نپرسه و براش چیزی گنگ نباشه.ولی حواستم باشه از اونور نیوفتی.زیادی توصیفات ممکنه خواننده رو خسته کنه.
امیدوارم فصل به فصل بهتر و بهتر بشی..
نه. تقلیدی نیست. ولی با توجه به موضوع داستان این اسم به ذهنم رسید. یه چند تا فصل دیگه که بذارم بهتر متوجه می شین. در ضمن اگه اسم پیشنهادی دارین خوشحال می شم بدونم.
برای سه نقطه هم تو ورد خودش خودکار از این خط ها می ذاره. من *** میذارم خودش عوض می کنه.
شما از من هم تقلید کردی تازه(شوخی)
اسم هم من تا کل داستان رو ندونم چجوری اسم پیشنهاد بدم
بعد سه ستاره اینتر بزنی میشه خط بهد یدونه بک اسپیس(همون که باهاش پاک میکنید) یا روی علامت صاعقه که میاد بزنید و گزینه آخر انتخاب کنید
اگه باز هم نشد حد اقل چند خط فاصله بدید
تمرکز کردم و اولین تیر را پرتاب کردم. دقیقاً به وسط سیبل برخورد کرد. بعد چند سانتی متر آن
طرف تر خورد. لعنتی، حواسم پرت شده بود و تیر بعدی اصلاً به سیبل نخورد.
این جمله داستانتون گنگه
احساس ناشناخته ای مانند خارج شدن اتش. چجور احساسیه. یجور بگو بفهمیم. تا حالا از من آتش خارج نشده.
این هم اصلاح کنید
شما از من هم تقلید کردی تازه(شوخی)
اسم هم من تا کل داستان رو ندونم چجوری اسم پیشنهاد بدم
بعد سه ستاره اینتر بزنی میشه خط بهد یدونه بک اسپیس(همون که باهاش پاک میکنید) یا روی علامت صاعقه که میاد بزنید و گزینه آخر انتخاب کنید
اگه باز هم نشد حد اقل چند خط فاصله بدیدتمرکز کردم و اولین تیر را پرتاب کردم. دقیقاً به وسط سیبل برخورد کرد. بعد چند سانتی متر آن
طرف تر خورد. لعنتی، حواسم پرت شده بود و تیر بعدی اصلاً به سیبل نخورد.
این جمله داستانتون گنگهاحساس ناشناخته ای مانند خارج شدن اتش. چجور احساسیه. یجور بگو بفهمیم. تا حالا از من آتش خارج نشده.
این هم اصلاح کنید
درستش کردم. یه بار دیگه بخونیدش
درستش کردم. یه بار دیگه بخونیدش
اون دو مورد درست شدن ولی باز هم خط چین بود
ببین بعد از و اینتر یک بار کنترل رو نگه دار و دکمه z (ظ) رو بزن تا روباره سه تا ستاره بشه
سلام
به نظرم جالب بود .اما اگه بیشتر توصیف میکردی خیلی بهتر میشد.
تقریبا چند فصل و چند صفحه خواهد بود؟
میشه فصل هاتو بلند تر بدی؟