|
|
سلام
همانا غر زدن از ویژگی های ثابت سمیه می باشد.
دیروز نوشته رو از رضای عزیز گرفتم و الان که دارم اینا رو مینویسم وارد بخش دوم شدم
سیستم نقد کردن منم که دیگه فکر کنم اینجا همه بشناسن.
البته نقد اصلی رو رسما تحویل نویسنده گرامی خواهم داداما فعلا یه سری ایرادات کلی رو اینجا میذارم که با اکثر داستانها مشترک بوده
خب به نظر من ایده و برنامه داستان مشخصه و نویسنده میدونه دقیقا میخواد چیکار کنه. این خیلی خوبه اما مشکل بیانش هست.یعنی توجه نکردن به نکات ریز و مهم. مثلا وقتی شما یک دختر رو توصیف میکنید نمیتونید بگید یه دختر سوار بر اسب. اون دختر ظاهرش چطوره.چهره ش. موهاش. لباسش. اسبش چه رنگیه. اسب چه شکلیه.چه ویژگی بارزی داره اینا خیلی مهمه.
بخش اول:
توصیفات خیلی کم.بیان داستان روایی بدون توضیح اضافه. به نظرم میتونست خیلی بهتر از این باشه.صحنه سازی هایی که توی ذهن نویسنده هستش بیان میشه اما نه اونجور که برای خواننده قابل لمس باشه . مثلا لباسها .افراد جا داشت که یه کم درباره سرزمین سیاه و سفید بگی و اینکه به جای رنگ اگه اسم میذاشتی بهتر نبود؟
با تکرار اسم و استفاده نکردن از ضمیر در همین دو بخشی که خوندم به شدت درگیر بودم .بخش اول ادوارد هفده هجده بار تکرار شده بخش دوم همین سر استیو اومده
استفاده از ضمیر میتونه خیلی در زیبایی متن نقش داشته باشه
ادوارد رو گرفتن گرفتنش ربودنش حالا داره برمیگرده فقط در دو خط؟برای چی بردنش چطور فرار کرده ؟چرا داره برمیگرده؟مسلما اینها رو در فصول بعد می فهمیم اما همه این اتفاق ها در دو خط بیان شده یه جورایی امکان سورپرایز شدن خاننده در اینده کم میشه.
از مرز رد شد بعد ایستاد رسیدبه یه عده که تو خیابون دور میزنشستن؟اول اینکه دو تا سرزمین طبق قسمت پنجم فصل با هم تفاوتهایی دارن از نظر اقلیمی و ظاهری خب به نظرم این مسیر میتونست یه توصیف خوب داشته باشه مثلا رد شدن ادوارد از دشتها و وارد شدنش به گندابها و ....
ادوارد باید راه رفته باشه از کوهی دشتی چیزی رد شده باشه.اینجور که یکی میاد میگه چی میخورید اقا اینجا باید رستوران باشه. تو رستوران یه میز وجود نداره تعداد زیادی میز باید باشه و یه کم توصیف و فضا سازی درباره فضا افراد و...
خب بقیه غرغرهام رو هم کتبا به نویسنده گرام میرسونم
با کمی دقت بدون شک داستان خیلی بهتر خواهد شد
موفق باشی
سلام
همانا غر زدن از ویژگی های ثابت سمیه می باشد.
دیروز نوشته رو از رضای عزیز گرفتم و الان که دارم اینا رو مینویسم وارد بخش دوم شدم
سیستم نقد کردن منم که دیگه فکر کنم اینجا همه بشناسن.البته نقد اصلی رو رسما تحویل نویسنده گرامی خواهم داداما فعلا یه سری ایرادات کلی رو اینجا میذارم که با اکثر داستانها مشترک بوده
خب به نظر من ایده و برنامه داستان مشخصه و نویسنده میدونه دقیقا میخواد چیکار کنه. این خیلی خوبه اما مشکل بیانش هست.یعنی توجه نکردن به نکات ریز و مهم. مثلا وقتی شما یک دختر رو توصیف میکنید نمیتونید بگید یه دختر سوار بر اسب. اون دختر ظاهرش چطوره.چهره ش. موهاش. لباسش. اسبش چه رنگیه. اسب چه شکلیه.چه ویژگی بارزی داره اینا خیلی مهمه.
بخش اول:
توصیفات خیلی کم.بیان داستان روایی بدون توضیح اضافه. صحنه سازی هایی که توی ذهن نویسنده هستش بیان میشه اما نه اونجور که برای خواننده قابل لمس باشه . مثلا لباسها .افراد جا داشت که یه کم درباره سرزمین سیاه و سفید بگی و اینکه به جای رنگ اگه اسم میذاشتی بهتر نبود؟
با تکرار اسم و استفاده نکردن از ضمیر در همین دو بخشی که خوندم به شدت درگیر بودم .بخش اول ادوارد هفده هجده بار تکرار شده بخش دوم همین سر استیو اومده
استفاده از ضمیر میتونه خیلی در زیبایی متن نقش داشته باشه
ادوارد رو گرفتن گرفتنش ربودنش حالا داره برمیگرده فقط در دو خط؟برای چی بردنش چطور فرار کرده ؟چرا داره برمیگرده؟
از مرز رد شد بعد ایستاد رسیدبه یه عده که تو خیابون دور میزنشستن؟ ادوارد باید راه رفته باشه از کوهی دشتی چیزی رد شده باشه.اینجور که یکی میاد میگه چی میخورید اقا اینجا باید رستوران باشه. تو رستوران یه میز وجود نداره تعداد زیادی میز باید باشه و یه کم توصیف و فضا سازی درباره فضا افراد و...خب بقیه غرغرهام رو هم کتبا به نویسنده گرام میرسونم
با کمی دقت بدون شک داستان خیلی بهتر خواهد شد
موفق باشی
من نمیخوام مخالفت کنم ولی قسمت قشنگ داستان به نظرم این بود نویسنده آمده بود و ساده سازی کرده بود.
یعنی اینکه به جای اسم های عجیب و غریب،اسم های ساده و عامیانه گذاشته.
باور کنید این خیلی بهتر از تالکین و ریچارد ناکه(من عاشق جفتشونم)
آخه این اسمای زیادعجیب و غریب چیه؟(خودمم تو داستانم دارم:دی)
سیاه
سفید
سبز
خیلی خوبه!!!!!!!!!!!!
من نمیخوام مخالفت کنم ولی قسمت قشنگ داستان به نظرم این بود نویسنده آمده بود و ساده سازی کرده بود.
یعنی اینکه به جای اسم های عجیب و غریب،اسم های ساده و عامیانه گذاشته.
باور کنید این خیلی بهتر از تالکین و ریچارد ناکه(من عاشق جفتشونم)
آخه این اسمای زیادعجیب و غریب چیه؟(خودمم تو داستانم دارم:دی)
سیاه
سفید
سبز
خیلی خوبه!!!!!!!!!!!!
اسم گذاری کاملا سلیقه نویسندس دنیای خودشه هرجور دوست داشته باشه اسم میذاره بنده و شما در این باره حق نظر دادن نداریم
اما من فکر میکنم رضا برنامه داره برای کارش فقط گاهی وقتا طول میکشه تا اونجور که باید بیان کنیم.
خب قبل از این که پیش فصل 6 رو بگذارم یه تشکر ویژه بکنم از سمیه جان بابت خوندن داستان و نظراتی که دادن ...
در مورد توصیفات و این ها ، حق رو میدم بهت ، ولی خب سعی کردم تو فصل های بعدی این ایراد بزرگ رو تا جایی که میتونم برطرف کنم ...
و در مورد ابهامات مختلف در مورد داستان ، باید بگم قصد اولی ام این بوده که اصلا ابهام ایجاد کنم و بعدا این ابهامات رو جواب بدم مثل همون ماجرای دزدیده شدن ادوارد !
ولی در کل حرفات راجع به توصیف و این ها کاملا درست بود 😉
خب بریم سراغ پیش فصل ششم :
فصل ششم : غریبه !
چشمان آدم ها باز می شود به دنیایی که قدرتمندان برایشان هدف تعیین میکنند ...
قدرت مندان دستور میدهند و زیر دستان انجام !
کارهایی که شاید به مزاقشان خوش نیاید ... اما مجبور به اطاعت اند !
روز هایی هم هست که ذهن قدرتمندان سخت آشفته می شود ...
تنهایی !!
همه این ها باعث می شود که یک قدرتمند ... در آن لحظات دیگر قدرتمند نباشد !!
و گاهی قدرتمندان ، که در همه جا شناخته شده اند ، غریبه می شوند ...
غریبه هایی از مکان های نا مشخص و دور !
و همه این ها نشان از این میدهد ... که آنها زندگی پیچیده ای دارند ...
شاید غریبه هایی هستند برای خودشان !!
فصل ششم // به زودیــ!
به نام خالق یکتا
خب قبل از این که پیش فصل 6 رو بگذارم یه تشکر ویژه بکنم از سمیه جان بابت خوندن داستان و نظراتی که دادن ...
در مورد توصیفات و این ها ، حق رو میدم بهت ، ولی خب سعی کردم تو فصل های بعدی این ایراد بزرگ رو تا جایی که میتونم برطرف کنم ...
و در مورد ابهامات مختلف در مورد داستان ، باید بگم قصد اولی ام این بوده که اصلا ابهام ایجاد کنم و بعدا این ابهامات رو جواب بدم مثل همون ماجرای دزدیده شدن ادوارد !
ولی در کل حرفات راجع به توصیف و این ها کاملا درست بود 😉خب بریم سراغ پیش فصل ششم :
فصل ششم : غریبه !
چشمان آدم ها باز می شود به دنیایی که قدرتمندان برایشان هدف تعیین میکنند ...
قدرت مندان دستور میدهند و زیر دستان انجام !
کارهایی که شاید به مزاقشان خوش نیاید ... اما مجبور به اطاعت اند !روز هایی هم هست که ذهن قدرتمندان سخت آشفته می شود ...
تنهایی !!
همه این ها باعث می شود که یک قدرتمند ... در آن لحظات دیگر قدرتمند نباشد !!و گاهی قدرتمندان ، که در همه جا شناخته شده اند ، غریبه می شوند ...
غریبه هایی از مکان های نا مشخص و دور !
و همه این ها نشان از این میدهد ... که آنها زندگی پیچیده ای دارند ...
شاید غریبه هایی هستند برای خودشان !!فصل ششم // به زودیــ!
اینه
اینه
اینهاینهاینه
منتظرم
بدون مقدمه !!!!
فصـــــــــــــل ششـــــــــــــم!
غریبهــــ!...
نظر فراموش نشه
:5:
به نام خالق یکتا
بدون مقدمه !!!!فصـــــــــــــل ششـــــــــــــم!
غریبهــــ!...
نظر فراموش نشه
:5:
ایول
یعنی یه چیز خفن دیگه.
میخونم و نظر رو میدم
فصل قبلی که خارقالعاده بود
یه چیزی بیشتر از اون
به نام خدا
نقد فصل شش داستان راه حقیقت
راستش باید بگم که نباید از این فصل به اندازه فصل پیش انتظار داشت.
چون فصل قبل یک فصل فوقالعاده احساسی و خوب بود که میتوانست خواننده را مبهوت خودش کند. در واقع هدف فصل هم همین بود. ولی این فصل بیشتر حول و حوش گفتن وضعیت افراد میگذرد چیزی که واقعا برای هر داستانی واجب است. چون برای اینکه صحنه های احساسی و جنگی خوب در بیاید باید توضیحاتی در مورد افراد داده شود.
در این فصل هم نویسنده چیز هایی که خواننده میخواهد را برآورده کرده است. با یک روایت غیر خطی خوب. که این از نکات مثبت این داستان هستش.
در واقع ببینید به نظرم هر کسی دل این رو نداره که روایت چند خطی بنویسد. برای اینکه باید به هر شخص به اندازه کافی بها داده شود و ارزش یک قسمت خیلی بیشتر از قسمت بعدی نشود. تازه فارغ از این ها، این نوع روایت باعث در هم پیچیده شدن هر چه بیشتر پیرنگ داستان میشود. در واقع ببینید مثلا شما یک پیرنگ را در نظر دارید که سر و تهش معلوم است ولی وقتی چند شخصیت را در درون این پیرنگ میگذارید، تازه فاجعه آغاز میشود. شما باید رفتارشان را به گونه ای بنویسید که تناقضی از نظر روایت در داستان پیش نیاید. یا مثلا اینکه جوری بنویسید که رفتارشان روی هم تاثیر بگذارد.
نکته ی خوب دیگر این فصل آشنا شدن هرچه بیشتر ما با بحران داستان است. در واقع داستان دارد کم کم ضرباهنگ خود را تند میکند تا وارد مراحل نهایی و اوج داستان و در نهایت پایان داستان بشود. که این خودش خیلی خوب است که مقدمات بحران دارد ریخته میشود.
نکته ی دیگر خوب داستان افزایش توصیفات نسبت به فصل های قبل است که خیلی بهتر شده اند اما همچنان کم هستند. مثلا بهتر بود کمی صحنه داخل چادر بیشتر توصیف میشد، تا مثلا دشتی که استیو در آن بود. یا مثلا من یه جورایی در انتظار این بودم که ما با نمایی از سرزمین سیاه آشنا شویم.
در شخصیت پردازی ما با هیچ نزولی مواجه نیستیم و همه در حال صعودند. همه ی این شخصیت های متعدد دارند به خوبی صعود میکنند که در نوک این موشک هنوز هم ادوارد هانت در حال یکه تازی است.
یک نکته ای که در فصل به نظرم خوب نبود کمبود توصیف خوب در نبرد ادوارد بود. در واقع به نظرم هم خیلی کوتاه بود و هم آن توصیفات را نداشت.
من حالا یک دور ناشیانه صحنه را باز نویسی میکنم، با اجازه:
آرتور شمشیرش را کشید و با فریادی به جلو حمله برد و شمشیرش را از بالای سرش به طرف ادوارد فرود آورد. ادوارد به آسانی به کنار رفت و جا خالی داد. آرتور به سرعت یک ضربه ی افقی را روانه پهلوی ادوارد کرد، ادوارد به هوا پرید و شمشیر از زیر پاهایش رد شد، ولی وقتی فرود آمد مشت آرتور را دید که دارد به طرفش می آید. وی خم شد و انتهای دسته ی شمشیرش به شکم آرتور کوبید.
سپس باری دیگر کوبید
یک ضربه ی دیگر.
دوباره شمشیر با پهلوی آرتور برخورد کرد.
دوباره
دوباره
تا اینکه آرتور لگدی به سینه ادوارد زد و از وی دور شد. سپس وی مانند موشی که در تله افتاده باشد به سمت ادوارد حمله برد و ضربات متعددی را روانه وی ساخت،از چپ، از راست، بالای سر، چرخشی، با دسته ی شمشیر ولی ادوارد خیلی آرام آنها را با ضربات شمشیرش دفع کرد، تا اینکه آرتور فریادی کشید و تمام توان و نیرویش را در شمشیرش گذاشت آن را به صورت افقی به طرف گردن ادوراد برد.
ادوراد پوزخندی زد و شمشیرش را محکم و عمودی به شمشیر آرتور کوباند و شمشیر آرتور شکست!
امیدوارم خوب بوده باشه.
البته بنده یک ناشی هستم و در پیش شما شاگردی میکنم آقا رضا.
البته این کمبود توصیف در اکشن را ما در قسمت جنگ جادوگران نیز میبینیم که باعث میشود تا لذتی را که باید نبریم.، اصولا در این گونه نبرد ها اثرات زیادی از صاعقه و نوار های نور دیده میشود ولی در اینجا ما تنها شاهد درخشش نوک عصا ها بودیم. گرچه این سلیقه من است و ممکن است با دیگران فرق داشته باشد.
ولی در کل فصل خیلی خوبی بود. منتظر بعدی ها نیز هستم.
امیدوارم ناراحت نشده باشید و دیگر اینکه من تنها نظرم را گفتم و خواستید عمل کنید و خواستید نکنید.
یا علی.
پی نوشت: خصوصیتان را چک کنید ممنون میشوم.
خب ... بریم که داشته باشیم فصل هفتم
و فصل جدید از داستان رو !!
که البته الان نمیریم که داشته باشیم ...
به زودی میریم که داشته باشیم!
الآن میریم سراغ پیش فصل هفتم داستان :
ذهن ، جادوی قدرتمندی دارد ... شاید از تمام جادوهای واقعی ، واقعی تر باشد ...
ذهن میتواند به مکان هایی سفر کند که انسان سالها در حسرت آنها به سر می برد ...
ذهن میتواند بکشد ...
ذهن میتواند زنده کند ...
ذهن میتواند روز ها و شب های آینده را تصور کند ...
و گذشته را تغییر دهد !!
و البته ... با قدرت ذهن ...
جنگ ها آغاز می شود ...!
منتظرم شدیدامیگم داداشبه نظرم اینا همش آرامش قبل از طوفانهیعنی یه اکشن خفن تو این فصل داریم یا نه؟
فصل هفتم : جادوی ذهن
پی نوشت اول : ممکنه از این به بعد یکم زود تر فصل های بعدی رو بگذارم ...
چون نوشتن جلد اول داستان تموم شده، منم بی صبرم برای جلد دوم
پی نوشت دوم : نظر فراموشتون نشه
:3:- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
منتظرم شدیدامیگم داداشبه نظرم اینا همش آرامش قبل از طوفانهیعنی یه اکشن خفن تو این فصل داریم یا نه؟
حدس اول درست میباشد :))
هی مرد.
باید بگم که پیشرفت در کارت کاملا معلومه و این فصلی که دادی واقعا قشنگ و زیبا بود.
از نظر توصیف مبارزات باید به همه بگم که این فصل مبارزه ای در خودش دارد که در حدد مبارزه تاریخی دامبلدور و اون کجل ودلمورت هستش. همونی که توش از عناصر چهارگانه استفاده شده بود.
من تا کتاب پنج هری پاتر رو خوندم ولی به اون نرسیدم ولی این چیزی که میبینم اینه که این فصل یک اکشن کوتاه ولی واقعا خلاقانه داره. نو آورانست و به خوبی توصیف شده ولی خوب ایکاش طولانی تر و ویرانگر تر بود.
بگذریم.
شخصیت پردازی استیو اینجا به شدت بهتر شده و نشون میده که نویسنده داره روی تک تک شخصیتاش کار میکنه و اونا رو بسط میده و این خیلی خیلی خوبه.
مایکل نیز با فرمان آخری که داد واقعا حال و اوضاعض بهتر شده.
همچنین باید بگم که اون پیشگوییه داره داستان رو به جاهای جالب میکشونه.
یکی از نکات خارقالعاده ی این داستان این بود که داستان های زیادی رو در یک حجم کم جا داده بود و این خیلی خوب بود.
ولی ود نقطه ضعف این فصل داشت:
1-توصیف: کمی باید به نظرم فضا ی اتاق پیرمرد و روستایی که مایکل درش بود را بیشتر توصیف میکردی
2- زیاد کردن دیالوگ ها: یکی عواملی که من در داستان هایم یادگرفتم این است که اگر تعداد دیالوگات زیاد باشند و هدفدار، هم علت و معلول داستانت خوب رعات میشه و هم اینکه شخصیت پردازی بهتر میشه
در ضمن در آخر خواستی عمل کن خواستیم نکن
یا علی
هی مرد.
باید بگم که پیشرفت در کارت کاملا معلومه و این فصلی که دادی واقعا قشنگ و زیبا بود.
از نظر توصیف مبارزات باید به همه بگم که این فصل مبارزه ای در خودش دارد که در حدد مبارزه تاریخی دامبلدور و اون کجل ودلمورت هستش. همونی که توش از عناصر چهارگانه استفاده شده بود.
من تا کتاب پنج هری پاتر رو خوندم ولی به اون نرسیدم ولی این چیزی که میبینم اینه که این فصل یک اکشن کوتاه ولی واقعا خلاقانه داره. نو آورانست و به خوبی توصیف شده ولی خوب ایکاش طولانی تر و ویرانگر تر بود.
بگذریم.
شخصیت پردازی استیو اینجا به شدت بهتر شده و نشون میده که نویسنده داره روی تک تک شخصیتاش کار میکنه و اونا رو بسط میده و این خیلی خیلی خوبه.
مایکل نیز با فرمان آخری که داد واقعا حال و اوضاعض بهتر شده.
همچنین باید بگم که اون پیشگوییه داره داستان رو به جاهای جالب میکشونه.
یکی از نکات خارقالعاده ی این داستان این بود که داستان های زیادی رو در یک حجم کم جا داده بود و این خیلی خوب بود.
ولی ود نقطه ضعف این فصل داشت:
1-توصیف: کمی باید به نظرم فضا ی اتاق پیرمرد و روستایی که مایکل درش بود را بیشتر توصیف میکردی
2- زیاد کردن دیالوگ ها: یکی عواملی که من در داستان هایم یادگرفتم این است که اگر تعداد دیالوگات زیاد باشند و هدفدار، هم علت و معلول داستانت خوب رعات میشه و هم اینکه شخصیت پردازی بهتر میشه
در ضمن در آخر خواستی عمل کن خواستیم نکن
یا علی
مرسییی از نظرت ... !
خیلی ممنون راجع به داستان لطف داری راجع به داستان اینطوری ها هم نیست دی:
در مورد نقد ها هم باید بگم قبول دارم حرفت رو ... دارم روی توصیفات کار میکنم ولی سخت تونستم بهترشون کنم
دوستان شرمنده
رضا جان دستش بند بود به من گفت فصلو جاش بذارم. خب چرت و پرت دیگه بسه.
این شما و این فصل هشتم داستان راه حقیقت!
فصل هشتم