|
|
خوب بود آرمان عزیز من قبلا ترسناک می نوشتم شاید در اینده هم نوشتم ولی من خوب ترسناک نمی نویسم چون زیاد نمی ترسونه . داستان تو خیلی خوب بود ادامه بده منتظر قسمت بعد هستم . موفق باشی :53:
ممنون :53:
منتظریم :106::129fs4252631:
ديشب خوابم برد.....
اگه شد امشب
آرمان،توروخدا دیگه اگه نه، بگو میزارم خو:20:
دهه این چی بود من ادامه شو میخوام بووووووق بووووووووق منم یه بار باید تخته رو امتحان کنم یکی گیر میارم حتما:دی
تو رو خدااااااااااا شما احتمالاً قصد جوون مرگ کردن مارو که ندارین نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:0178:
بقیه اش ؟؟ نیست؟؟ نگین تا فردا شب نمیاد :s18:
آفرین آرمان عزیز خیلی ترسناک بود فقط یک چیزی امیدوارم مثل سفر به مصر نباشه . گروهی نشه .:53:زیاد هم نشه چون زیاد بشه جاش اینجا نیست باید قسمت داستان بلند بره .
داغونم کردی آرمان. بخدا خیلی ترسناک بود. همه جا تاریکه. الان هر صدایی بیاد من مردم. خلاصه حلالم کنید.
در کل داستان زیباییه این اخرش که چشمای گربه لوسی و اینا بود خیلی جالب شد
افرین
از نظر لطف همتون ممنونم انشاالله اگه خدا قسمت كرد امشب بقيه اش قرار داده ميشه
من گفتم این گربه یه کاره ایه! ولی از اون جا که گفتی روح بابابزرگش رفته توی اون مهره هه، خیلی خوشم اومد. خیلی جالب بود. مثلا فرض کن، اونجا اسیر شده بود! ای بووه!!!!!!
آرمان جان به نظرت این سم یه خورده قاطس نداره
زده یه گربه رو کشته بعد با خیال راحت چالش کرد انگار نه انگار بعدش رفیق صمیمیش رو به خاک یکسان کرد. چنان زدش خون همه جا پخش شد ( الان سرو صورت ما خونیه)
بعد ترسو هم هست!؟
یه خورده رو شخصیتش کار کن خیلی بیخیاله
ولی داستانت خوب بود به اندازه ترسناکه. دوسش داشتم
من پالو دوست داشتم. خو چرا اونو کشتی آخه چرا اونو:20:
داستان داره جالب میشه.
ولی آرمان به نظرم طولانی هم داره میشه. به نظرم وقتی تموم شد هر دو یا سه قسمت رو باید به یک قسمت تبدیل کنی و بزاری توی پست اصلی. درسته داستان کوتاه تا چندین صفحه هم میتونه باشه، اما داره زیاد میشه.
من دوباره تاکید میکنم این گربه هه یه نقش موثری توی این داستان داره. اصلا اصل داستانه. فقط توروخدا همه رو نکش. بزار چند نفر آخر داستان بمونن که زجر بکشن از مردن دوستاشون!! چقدر من بی رحمم:39:
ولی چون توی داستان، خواننده با پال ارتباط بیشتری داشت، ( چون توی لحظات اولیه داستان هم بود) می تونستی بیشتر ازش استفاده کنی، و به جاش یکی دیگه رو، که ارتباط کمتری باهاش توی داستان داشتیم بکشی. مثل کتی همچین چیزی. من هی اینارو میگم چون پالو دوست داشتم:10:
ولی سینا راست میگه. واکنش رو خیلی راست میگه. مثلا من بودم بیهوش میشدم، حالا این دخترا فقط جیغ میزنن ، اونوقت همدیگه رو دلداری هم میدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مثلا اون نفر اولی که پالو میبینه ( اولین دختری که پالو میبینه) حیغ بزنه بعد بیهوش بشه! بعد اون دخترای دیگه بیان بالا سر این دختره که بیهوش شده، نمیدونن چه خبره، بعد اونا هم یه لحظه سرشون رو بیارن بالا، سم و الکس رو ببینن، بعد پالو، بعد اونا هم جیغ بکشنو یه کاری بکنن!
راستی خواهشا نفر بعدی الکس نباشه، چون الان دیگه الکس رو دوست دارم:دی:دی
آرمان بیشتر از 8 قسمت نشه خواهش می کنم ........ چون بعدش میشه داستان بلند و مجبوری فصل دهی کنی !
و کار مدیر ها رو سخت می کنی که جابه جایی انجام بگیره .......... گفتم که بعد نگی نگفتی :53:
چی میگی میلاد؟ مطمئنی به همچین چیزی؟هشت قسمت بیشتر نشه و آرمان نخواد فصل دهی کنه، کی میتونه مجبورش کنه که فصل دهی کنه؟؟؟؟؟ حالا هم بگیم آره اصلا خود سینا بیاد بهش بگه باید فصل دهی کنی. اگه فصلی ننویسه و نخواد بنویسه کسی نمی تونه مجبورش کنه. واقعا قصد خاصی ندارم از حرفم ولی خو دارم واقعیت رو میگم! کسی که نمیتونه بره تفنگ بزاره زیر گلوش بهش بگه فصل بده!:24:
ولی اگه میگی که نباید بیشتر هشت قسمت بشه، به قول همه ی داستان ها همیشه راهی واسه دور زدن قانون هست!:24: