ایشان بعد از بیگ بنگ در زمین ساکن شد و تمام دوره های زمین شناسی رو به چشم دید
گویند در این قرن به صرافت افتاد که خاطرات خود را بنوسید
از آن جایی که فسیل النمیر کبیر دارای ظاهری بسیار جوان و زیبا و خوش تیپ بوده دلباختگان بسیاری دارد
این ها گزیده هایی از خاطرات ایشان می باشد
پ.ن:ماجرای دوم اضافه شد
ماجرای اول:
یه روز بنده تازه رفته بودم بخوابم که تلفنم زنگ زد
جواب دادم الو بفرمایید
صدای نفس از اون ور خط اومد بعد قطع کرد
جلل خالق مردم چشون شده...
همین دیگه
.
.
.
چیه توقع داشتید برات رمان بنویسم؟؟
همینم از سرتون زیاده
بعله.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حالا چون گناه دارید ادامشو می گم
اس دادم به شماره که ببخشید شما؟؟؟
یه چند دقه گذشته بود گرم خواب شده بودم که صدای گوشیم دراومد
جواب داده بود وای خیلی ببخشید اقا اشتباه گرفتم
بو بردم دختره بهش گفتم دخترم نترس نفس عمیق بکش نترس نمی خوام بخورمت
جواب داد واقعا ببخشید و یه چنتا چیز دیگه که داشت ترسشو نشون می داد
بهش گفتم دخترم نترس من شمارتو پاک می کنم خوبه؟؟؟اروم باش کاریت ندارم فقط یه نصیحتی برات دارم
هیچوقت اینجوری جلوی پسرا ترسیده جلوه نکن
هرچی بیشتر بترسی مزاحما بیشتر می تازونن
جواب داد واقعا ممنون خیلی ممنون بله چشم
گفتم خوبه پس دیگه نترس من الان شمارتو از لیست تماس هام پاک می کنم پیامکت رو هم پاک می کنم تو هم اروم باش باشه؟؟
گفت باشه خیلی ممنون خیلی لطف کردید حتما یادم می مونه
هیچی دیگه خدافظی کردم اونم رفت
چیه توقع داشتید پایان هیجان انگیز داشته باشه؟؟؟؟
مشکل خودتونه همینه که هست
موضوع داستان
.
.
.
.
.
.
.
.
خواستم ناکام از دنیا نرید
اقا پنج دقه گذشت دیگه داشت خوابم می برد که یکی زنگ زد
فحشا اومده بود تا نوک زبونم که جلوشو گرفتم
جواب دادم بله بفرمایید
یه دختری با ناز گفت ببخشید اسمتون رو نگفتید
گفتم عذرمیخوام ولی شما؟؟؟
گفت واااااا من همون دختریم که دو دقه پیش داشتید باهاش لاس می زدید دیگه
من
هااااااااا؟؟؟ببخشید خانوم اشتباه گرفتید
خندید گفت اره اشتباه گرفته بودم ولی بعد فهمیدم درست گرفتم
من هنوزم:
ببخشید من واقعا به جا نمی یارم با اجازه اگر کاری ندارید...
پرید وسط حرفم و گفت:اوا چقدر حافظت کمه بابا همونیم که چند دقه پیش داشتی نصیحتش می کردی دیگه
من هنوز هم:
شما همونی هستی که مثل چی از من که پسر بودم ترسیده بودی؟؟؟
یه خنده ی پر عشوه کرد و گفت اره ولی خب من اون موقع نمی شناختمت عزیزم
من:یعنی الان منو شناختی؟؟؟
دختره:خب اونقدری که نیاز بود شناختم عزیزم
من:ما الان بیشتر از 10 دقه نیست اشنا شدیم و فقط دو سه دقه هست داریم حرف می زنیم
دختره با یکم لحن جدی تر:اههه انگار مشکل داریا خوشت نمیاد؟؟
من:معلومه که خوشم نمی یاد یه دختری ساعت یک بعد نصفه شب سه بار متوالی از خواب بپرونتم بعدم بهم تهمت بزنه و با ناز هی بهم بگه عزیزم عزیزم اونم درحالی که من ده دقه هست فهمیدم همچین دختری هم زاده شده
دختره:خاک بر سر *** بی لیاقتت کنن
بعد با بغض ادامه داد:خیلی بی لیاقتی حیف من که عشق و علاقم و نثار تو کردم
غرورم و زیر پا به خاطر تو له کردم و اینقدر بهت محبت کردم
من:
همه این کارا رو توی همین چن دقه انجام دادی؟؟؟
دختره:برو بمیر کصافط
من
مخابرات
گوشی موبایلم
خدا( این دختره رو من افریده بودم؟؟؟؟دمم گرم بابا)
دختره
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پنج دقه بعد
گوشی زنگ می خوره ور می دارم یکی از پشت خط می گه راستی اسمتو نگفتی عزیزم
من:
مریدان درحال خشتک دریدن:
ماجرای دوم:
یه بار رفته بودم پارک روی یه نیکتی نشسته بودم تو گوشه پارک
در تفکرات عمیق بودم
که یه دختری از جلوم رد شد و بهم چشمک زد
من یه نگاهی بهش کردم و سری به تاسف تکون دادم دوباره رفتم تو فکر
یه دو دقه گذشت دوباره دختره از جلوم رد شد ایندفعه یه چشمکی زد که ادم کور هم می دید
زیر لب دعا کردم همه بیمارای مغزی شفای عاجل پیدا کنن و دوباره وارد تفکرات عمیق شدم که این دفعه از جلوم رد شد و با دوتا چشم چشمک زد جوری که کل صورتش توی هم جمع شد
دیدم نه انگار وضع خرابه یه پولی درنظرگرفتم براش صدقه بدم بلکه حالش خوب بشه
دوباره در تفکرات عمیق بودم و چشمامو بسته بودم دیدم یه سایه ای افتاده روم
هیچی دیگه چشم باز کردم دیدم دختره وایستاده جلوم و دستشو گرفته جلو
دلم سوخت
دست کردم توی جیبم یه پونصدی در اوردم گذاشتم کف دستش
گفتم:اخییییی اشکال نداره ایشالا خوب می شی
دیدم چهرش قرمز شد بعد یه دفعه لبخند اومد روی صورتش
می خواستم دوباره برم در تفکرات عمیق که دیدم نشست کنار دستم
نه بابا این از رو برو نیست
اومد نزدیک که بهم بچسبه یه دفعه گوشیم زنگ خورد
یه انگشت اوردم بالا که یعنی صبر کن یه دقه تلفنو جواب بدم بعد به بقیه ماجرا می پردازیم
جواب دادم الو؟؟؟
از اون طرف یه دختری گفت:وااااااااااای عزیزم دلم برات یه ذره شده خوفی عشقم؟؟؟
من:ها؟؟؟؟؟؟؟
دختر پشت خطی:اووووووخی اینقدر هیجان زده شدی زبونت بند اومد؟؟؟
من:ها؟؟شما؟؟؟
تا دختره اومد بهم جواب بده اون یکی دختره شترررررق یکی خوابوند تو گوشم
مات و مبهوت نگاه دختره کردم که با چشمای گریون جیغ جیغ می کرد و می گفت خیلی بیشعوری کصافط دخترباز بزار حداقل 5 دقه بگذره بعد بهم خیانت کن
خیلی پستی که با ابروم بازی کردی
اسم می زاری روم بعد خیانت می کنی؟؟
تو مردی؟؟تو اصلا بویی از انسانیت بردی؟؟؟
نمی فهمی ابروی یه دختر یعنی چی؟؟؟
چرا دبمو شکستی؟؟
چرا با ابروم بازی کردی؟؟؟
دیگه از همه مردا بریدم
از همتون خسته شدم
همتون خائنید
اون از احسان و علی و خشیار و هادی و مهراد و امیر و اترین و شروین و ساسان و...(این لیست ادامه دارد) اینم از تو
برو دیگه نمی خوام ببینمت
دیگه نمی تونی خرم کنی و دلمو بدست بیاری
دیگه ازت بریدم
بعدم بلند شد رفت
من
دختره
مریدان
نگهبان پارک
چمنای پارک
نیمکت
درخت کنار دستم
خشتکم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یه چن ثانیه که گذشت از حالت مبهوت در اومدم اومدم گوشیمو بزارم توی جیبم که یه صدای جیغی از توش در اومد گذاشتمش بغلم گوشم که یه صدایی از توش گفت:
خیلی رذلی به همین زودی منو یادت رفت؟؟
خیلی بیشعوری کصافط دخترباز بزار حداقل دو روز بگذره بعد بهم خیانت کن
خیلی پستی که با ابروم بازی کردی
با گریه ادامه داد:
اسم می زاری روم بعد خیانت می کنی؟؟
تو مردی؟؟تو اصلا بویی از انسانیت بردی؟؟؟
نمی فهمی ابروی یه دختر یعنی چی؟؟؟
چرا دبمو شکستی؟؟
چرا با ابروم بازی کردی؟؟؟
دیگه از همه مردا بریدم
از همتون خسته شدم
همتون خائنید
اون از سیاوش و کوشا و بهروز و حسین و فرهاد ورضا و سجاد و مهدی و غلام و... اینم از تو...
من تقریبا با داد:بابا تو دیگه کی هستی؟؟؟؟
یه دفعه انگار گریه و همه چیزو از یاد برد با ناز و عشوه گفت:
اوا حالا چرا عصبانی می شی عزیزم منم دیگه......همونی که اونشب بهت زنگ زدم و اخرم اسمتو بهم نگفتیا...عزیزم به خودت مسلط باش اینجوری عصبانی بشی یه دفعه خدایی نکرده فشارت می زنه بالا یه بلایی سرت میاد دیگه نمی تونیم بچه دار بشیما خودت که می دونی من چقدر بچه دوس دارم لطفا به خاطر من به خودت مسلط باش
بعد یه دفعه انگار یادش اومد عصبانه جیغ زد:موضوعو عوض نکن پسره ی سنگ دل *
چطور دلت اومد با من اینکارو بکنی؟؟؟؟
چطور...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه دیدم قطع کنم سنگین ترم...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یه رب ساعت بعد تلفنم زنگ خورد هنوز نگفته بودم الو از اون طرف خط یه صدایی اومد که می گفت:
اوا عزیزم به نظرم گوشیت اشکال داره هی وسط حرفات قطع می شه نمی زاره بفهمم داشتی چی می گفتی
راستی عشقم بازم یادت رفت اسمتو بهم بگیا...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه بقیشو درست یادم نیست ولی وقتی رو تخت بیمارستان بیدار شدم بهم گفتن باید خسارت دیواری که با سر رفتم داخلش رو بدم
مثل اینکه دیوار بتنی مدرسه دخترونه کنار پارک بوده که زدم داغونش کردم
یه روزی با دوستام قرار گذاشته بودیم بریم بیرون
محل قرارمون توی پایانه اتوبوس بود
من یه 20 دقه ای زودتر رسیدم و رفتم روی صندلی های پایانه بشینم که دیدم همه ی صندلیا پره به جز یکی که کنار یه دختریه
هیچی دیگه از سر اجبار رفتم نشستم روی همون صندلیه
اقا تا من نشستم دختره زل زد بهم
یکی نبود بهش بگه اخه لامصب تو از پشت اون دماغ من صورتمو می بینی که زل زدی؟؟
بعد به فکرم رسید نکنه به همون دماغم زل زده
هیچی دیگه خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین که یه دفعه یه صدای جیغ جیغویی از ناکجا آباد در اومد گفت راستی نمایشگاه کتاب هست توی گلستان
منم شک زده دور و برم رو نگاه کردم که ببینم صدا از کجا میاد
خلاصه بگم بعد از اینکه تو جیبامو چک کردم ببینم صدا از اونجا نباشه یادم به همین دختره افتاد نگاش کردم دیدم داره بهم لبخند می زنه
بعد ادامه داد من به هرکس می رسم درموردش می گم چون هیچ جایی تبلیغشو نزده و مردم نمی فهمن منم شانسی یه پوسترشو دیدم برای همین به همه می گم که بدونن و....
یعد از یه بیست دقه ای که همه حرفاشو زد(والا همش یه معنی می داد)
گفتم بله می دونم دارم می رم همون جا الان منت
این خاطره یکمی مدلش متفاوته و خیلی هم خنده دار نیست
چیه؟؟؟همش که نباید بخندید یکمم درس بگیرید
اقا یه روز توی پارک نشسته بودم و در بحر تفکر شنا می نمودم
یه دفعه یه دختری نمی دونم از کجا پیداش شد نشست بغل دست من
عجیبی ماجرا این بود که دختره کلا روسری نداشت
یه ارایش غلیظی هم کرده بود که دومی نداشت.ابرو های برداشته،مژه مصنوعی،سرخ اب سفید اب کرده با رژ لب صورتی
از شک اولیه که دراومدم به شنا کردن خودم ادامه دادم
یه دو دقه گذشت به سمت من خم شد گفت ببخشید ساعت چنده
به ثانیه نکشید یه دختری جلوی من سبز شد با کیفش چنان محکم زد در گوشم که کیفه پاره شد.
منم مبهوت و متعجب با دهن باز خیره شدم به دختره که دهن باز کرد و گفت خیلی پستی نامرد همزمان با من با یه دختر دیگم قرار گذاشتی؟؟؟
من:
دختره: منو بگو که اون همه عشقمو نثارت کردم
من:
دختره:ازت متنفرم احمد دیگه هیچوقت به من زنگ نزن بعدم همون جا رو زمین نشست و شروع کرد به ابغوره گیری
منم با تعجب پرسیدم: احمد؟؟احمد کیه؟؟؟
دختره سرشو بالا کرد که همون موقع دختری که بغل دستم نشسته بود دهن باز کرد گفت: اوا نسترن عزیزم من احمدم
دختره
من
نیمکت
درختای پارک
رژ لب پسره
خدا(اینو من افریدم؟؟؟؟؟)
مریدان در حال خشتک دریدن
اینم به خاطر شما خانومایی که می گفتید فقط ضد دختر می نویسی proti@ آلیس@
و بقیه ای که نمیشناسم
آقا خیلی با حال بود دمت گرم.:21:
چاکرم قابل نداشت
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
واقعا اخرش قشنگ بود:6:
خیلی حال کردم خدایی:24:
یه تاپیک اموزش طنز نویسی بزن میگم چون این اخریه واقعا جالب بود:71:
درضمن منتظره یکی دیگه هم هستیم!!
چاکرم
لطف داری
من کوچیکتر از این چیزام که همچین تاپیکایی بزنم اینایی هم که می بینی از تراوشات مغزی ناقص منه
ایشالا اگر ایده ی اومد توی ذهنم چشم