يه مدت بود قصد داشتم جايى رو بزارم که کمى ازادانه تر باشه
يه جا براى گفتگوى ازاد اعضا حرف زدن و بحث هاى خودمونى و نزديک تر شدن به هم
چون فرماندهی کل سایت مهرنوش خانم گفته چند مورد رو جدی اعلام کنم
قوانىن
اين تاپيک مستمع و ازاده
توهين ندارىم
پست زير دو خط پاک ميشه
دعوا نکنيد
بحث سياسى عقیدتی و دینی ممنوع هست و فورا پاک میشه
درهر مورد ديگه اى صحبت و گفتگو مجاز ميباشد
نکته
قانون اسپم شامل اين تاپيک کمی سبک تر خواهد بود یعنی کمتر سخت میگیریم اما معنیش این نیست که سو استفاده کنید و بشه چت باکس
براى معرفى اعضا ونقد فيلم توى تاپيکهاى خودش اقدام کنيد وگرنه پاک ميشه
دیگه اینکه فرماندهی کل سایت گفتن که اگه دوست دارین اینجا بمونه سو استفاده نکنین قشنگ و مهربانانه در مسیر قوانین بیاین هرچی دلتون میخواد بگید فقط تهدید به بستن هم کرده از من گفتن بود ايشون به طور جدى به حرفهاش عمل ميکنه.
آقا من یه سوال برام پیش اومده.
رنگ اسمامون بر اساس آخرین رنک کاربریه یا رندومه؟- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
ازسبز خسته شدم.....
نه رندوم نیست، بر اساس رنکه.
ویراستار برای کتاب «حلقههای زحل» اثر آیزاک آسیموف، آخرین جلد از مجموعه لاکی استار؛ نبود؟
کسی از حال و احوال سینا باخبره؟
نکنه تو این شلوغیا به رحمت خدا بره و ملت ندونسته به انتظارش بشینن:65:
داستان صوتی 3 بعدی سراغ دارید؟
هر کس هدفی در زندگی دارد اما هدف من زنده ماندن بود . زندگی که می توانست شیرین باشد . ولی به تلخی زهر بود . هر چه بود و هر چه هست باید زندگی کرد . شاید از پس این تلخی ها ، روزی زندگی هم طعم شیرین خود را به من بچشاند کسی چه می داند ؟ اگر از این ستون به آن ستون فرج است ، شاید از آن بالا به این پایین هم فرجی باشد . ته چاه که باشی پنج سوی تو بسته است . تنها مجبوری سرت را بالا بگیری و آن نقطه کوچک روشن بالای سرت را ببینی و اسمش را امید بگذاری . البته شبها همان نقطه را هم نمی بینی ولی نباید نا امید شوی . گفته بودند ته این چاه منزل دیوی است . من که ندیدم . از وقتی چشم گشودم و خود را اینجا یافتم ترسیدم . تنگی و تاریکی و تنهایی همیشه برایم ترسناک بودند . اما دیگر فرقی برایم ندارد . این چاه باید آب می داشت ولی خشک بود . باید از آن بالا که به زمین افتادم . هزار تکه می شدم ولی نشدم . این علفهای بلند عجب فرشی برایم درست کرده اند . هر چند تمام بدنم درد می کند . اما درد یار آشنایی برای من است . گاهی درد تاوان کمی برای زنده ماندن است . زندگی !!! چه واژگان غریبی . دیگر برای زندگی فریاد نمی زنم . گلویم گرفته است از بس داد زدم . به عوض همه سالهای سکوتم کنار آن موجود زشت حسود اینجا فریاد زده ام . جیغ کشیده ام . به دیواره ها کوفته ام . گریه کرده ام . اکنون دیگر ملالی نیست . گرسنه و تشنه به انتظار مرگ دراز کشیده ام و همان نقطه کوچک روشن را می نگرم . امید !!! اینجا امید هم برای من واژگان غریبی است . دیگر می خواهم بخوابم . چشمانم را ببیندم و راهی عالمی دیگر شوم . شاید در میان خوابم آن دیو را دیدم که به قصد جان من می آید و شاید پریزادی زیبا سوار بر اسبی سفید از کنارم رد شود و بر بالیم بایستد و من را نظاره کند . آه چه رویای شگفتی !!! ولی نه رویا نیست . این دو چشم گیرا از کجا آمده اند و به من خیره شده اند ؟
هر کس هدفی در زندگی دارد اما هدف من زنده ماندن بود . زندگی که می توانست شیرین باشد . ولی به تلخی زهر بود . هر چه بود و هر چه هست باید زندگی کرد . شاید از پس این تلخی ها ، روزی زندگی هم طعم شیرین خود را به من بچشاند کسی چه می داند ؟ اگر از این ستون به آن ستون فرج است ، شاید از آن بالا به این پایین هم فرجی باشد . ته چاه که باشی پنج سوی تو بسته است . تنها مجبوری سرت را بالا بگیری و آن نقطه کوچک روشن بالای سرت را ببینی و اسمش را امید بگذاری . البته شبها همان نقطه را هم نمی بینی ولی نباید نا امید شوی . گفته بودند ته این چاه منزل دیوی است . من که ندیدم . از وقتی چشم گشودم و خود را اینجا یافتم ترسیدم . تنگی و تاریکی و تنهایی همیشه برایم ترسناک بودند . اما دیگر فرقی برایم ندارد . این چاه باید آب می داشت ولی خشک بود . باید از آن بالا که به زمین افتادم . هزار تکه می شدم ولی نشدم . این علفهای بلند عجب فرشی برایم درست کرده اند . هر چند تمام بدنم درد می کند . اما درد یار آشنایی برای من است . گاهی درد تاوان کمی برای زنده ماندن است . زندگی !!! چه واژگان غریبی . دیگر برای زندگی فریاد نمی زنم . گلویم گرفته است از بس داد زدم . به عوض همه سالهای سکوتم کنار آن موجود زشت حسود اینجا فریاد زده ام . جیغ کشیده ام . به دیواره ها کوفته ام . گریه کرده ام . اکنون دیگر ملالی نیست . گرسنه و تشنه به انتظار مرگ دراز کشیده ام و همان نقطه کوچک روشن را می نگرم . امید !!! اینجا امید هم برای من واژگان غریبی است . دیگر می خواهم بخوابم . چشمانم را ببیندم و راهی عالمی دیگر شوم . شاید در میان خوابم آن دیو را دیدم که به قصد جان من می آید و شاید پریزادی زیبا سوار بر اسبی سفید از کنارم رد شود و بر بالیم بایستد و من را نظاره کند . آه چه رویای شگفتی !!! ولی نه رویا نیست . این دو چشم گیرا از کجا آمده اند و به من خیره شده اند ؟
دلم نیومد حذفش کنم جای دیگهای هم نبود بذارمش. این شد که اومد اینجا. باشد که در تاریخ ثبت شود.
کسی کار با فوتوشاپ بلده؟
عید همگی مبارک.:a:
________________________________________________________________________
این روزا از همیشه خسته تر و بی حوصله ترم. دیگه اعصاب تو خونه موندن رو ندارم و فکر کنم اگه یه هفته ی دیگه تو خونه بمونم قطعا یه مشکل کاملا جدی با اعضای خانواده پیدا میکنم.
حوصله ی درس خوندن ندارم با اینکه باید بخونم، چون فقط سه ماه دیگه مونده تا سرنوشت سه سال آینده و احتمالا بیشتر زندگیم رقم بخوره
کتاب خوب برای خوندن پیدا نمیکنم همین طور فیلم خوب.
سه تا سریال جالب شروع کردم ولی یکی کنسل شده و بقیه نصفه ان چون به دلیل کرونا بقیه اش ساخته نمیشه
روی آوردم به خوندن ناول، چند تا ناول جدید پیدا کردم و یه مانهوای جالب
شاید مانهوا رو پیشنهاد دادم به رضا برای ترجمه
.
.
.
.
.
تنها خبر خوبم فعلا اینه که درس جنین شناسیم تموم شد :77::77:
ملت از شماها چه خبر؟
عید همگی مبارک.:a:
________________________________________________________________________این روزا از همیشه خسته تر و بی حوصله ترم. دیگه اعصاب تو خونه موندن رو ندارم و فکر کنم اگه یه هفته ی دیگه تو خونه بمونم قطعا یه مشکل کاملا جدی با اعضای خانواده پیدا میکنم.
حوصله ی درس خوندن ندارم با اینکه باید بخونم، چون فقط سه ماه دیگه مونده تا سرنوشت سه سال آینده و احتمالا بیشتر زندگیم رقم بخوره
کتاب خوب برای خوندن پیدا نمیکنم همین طور فیلم خوب.
سه تا سریال جالب شروع کردم ولی یکی کنسل شده و بقیه نصفه ان چون به دلیل کرونا بقیه اش ساخته نمیشه
روی آوردم به خوندن ناول، چند تا ناول جدید پیدا کردم و یه مانهوای جالب
شاید مانهوا رو پیشنهاد دادم به رضا برای ترجمه
.
.
.
.
.
تنها خبر خوبم فعلا اینه که درس جنین شناسیم تموم شد :77::77:ملت از شماها چه خبر؟
اینروزا اگه از شرایط سخت و مشغله کاری بگذرم خداروشکر فرصت کتاب خوندن زیاد دارم و تونستم ذخیرههامو بخونم. دانشگاه هم که این ترم تقریبا با هیچ یکی شد ولی کتابای لازم واسه گرایش ارشدم رو چند بار خوندم.
حتی یه فانتزی شروع کردم و هر روز سه صفحهشو تایپ میکنم. اینجا شرایط رو به بهبودیه مردم خیلی مراعات همو میکنن و شرایط نسبت به قبل خیلی فرق کرده.
ملت چتباکس خلوته. حمله کنید اونجا
اقا من با اجازتون یه پست اسپم میزنم
این قضیه ملت چیه بگید ماهم ناکام از دنیا نریم:دی:دی
اقا من با اجازتون یه پست اسپم میزنم
این قضیه ملت چیه بگید ماهم ناکام از دنیا نریم:دی:دی
اینو میگی که من هی میگم؟ چیز خاصی نیست که :21: همینجوری واسه مخاطبقراردادن از این استفاده میکنم. باحال به نظر میاد. البته احتمالاً چند وقت دیگه از «ملت» به «امت» تغییر رویه بدم. معلوم نیست. تا ببینیم چی میشه :22::1:
:onion055:
اینو میگی که من هی میگم؟ چیز خاصی نیست که :21: همینجوری واسه مخاطبقراردادن از این استفاده میکنم. باحال به نظر میاد. البته احتمالاً چند وقت دیگه از «ملت» به «امت» تغییر رویه بدم. معلوم نیست. تا ببینیم چی میشه :22::1:
:onion055:
نه امت واسه امتحانیاس
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
همون ملت یکفی
اینو میگی که من هی میگم؟ چیز خاصی نیست که :21: همینجوری واسه مخاطبقراردادن از این استفاده میکنم. باحال به نظر میاد. البته احتمالاً چند وقت دیگه از «ملت» به «امت» تغییر رویه بدم. معلوم نیست. تا ببینیم چی میشه :22::1:
:onion055:
سیر تکاملی مدیران تحت آموزش سمیه:0f7aca218ecfa609f5c
نه امت واسه امتحانیاس
همون ملت یکفی
معلومه امتحان عربی داشتین :21:
سیر تکاملی مدیران تحت آموزش سمیه:0f7aca218ecfa609f5c
ما اونموقع که ثبت نام کردیم نمیدونستیم باید چنین مراحل سختی رو پشت سر بذاریم، اطلاعرسانی خوب نبود. تازه رسیدیم به خان اژدها :db459c4ae8a21f94ecc:(s1204):(H.E.L.P)