Header Background day #15
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

خودتون رو توصیف کنین

38 ارسال‌
22 کاربران
50 Reactions
10.2 K نمایش‌
envelope
(@envelope)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 507
شروع کننده موضوع  

دوستان
خودتون رو توصیف کنید.اخلاقیاتتون رو.
هرچی که هست بگین.ببینین خودتون رو به چه دیدی نگاه میکنین.
از اون جایی که خودم شروع کردم،خودمم اولین میگم.

عصبی تا کمی وحشی:39:
از توهین،دروغ و مسخره کردن و شدن بدم میاد.دیوونه میشم به قولی.گفتم قول...
از بدقولی بدم میاد و تلافی میکنم.
از خواب بیدار میشم کسی نباس دوروبرم بیاد.واسه خودش میگم چون میترسم یه حرفی بزنم که در مقال نگنجد.
دیگه...
وقتی کسی رو میبینم کمک لازم داره تا بتونم کمکش میکنم.
توی همه چیز میتونم شریک شم جز غذا.
رنگ آبی رو عاشقشم ولی طرفدار پرسپولیسم.
و در آخر...
شاید به اخلاقیات دیگم نیاد ولی فوق العاده احساساتی هستم.سریع به کسی وابسته میشم.بدی ها بیشتر از خوبی ها تو چشمم میان.

شما چطوری هستین؟


   
anahitarafiee2، blacksnake، JL_D و 5 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
هلن پراسپرو
(@h-p)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 362
 

بذار ببینیم.
سعی می کنم صلح رو در روابط با مردم برقرار کنم. اما اگه یکی بره رو اعصابم بد میشه خیلی. ممکنه یه چند نفرو بترکونم.
من به کلمه دیوانه حیلی واکنش نشون میدم. یعنی یکی بگه دیوونه تو چقد کتاب میخونی که چی بشه و اینا، منفجر میشم.
شوخطبعم. روشم با انسان های ...... ایننه که بهم تیکه میندازن، خودمو میزنم به خنگی که حرص بخورن که چرا تیر تیکشون بهم اصابت نکرده.
فامیلیم خیلی مسخرست. (نمی گم چیه!) وقتی کسی مسخرش کنه خودمم باهاش شوخی می سازم.
احساسات، خیلی خوب مخفیش میکنم. اما به جاش شبا که تنهام توی تاریکی گریه می کنم و اینا. نمی ذارم کسی گریم رو ببینه.
قبل از اینکه فکر کنم حرف می زنم.
بلند بلند فکر می کنم.
یه سوتیای خانمان براندازی می دم که نگو.
اگه یه معلمی جلسه اول حوصلمو سر ببره، میرم تو خودمو یه دیوار میکشم دور خودم و افکارم


   
پاسخنقل‌قول
amir-fire
(@amir-fire)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 214
 

اممممممممم....علایق عجیب غریبی دارم که با اکثر خانوادم و دوستام فرق میکنه.
سازم با اکثر آدما نمیخونه و اکثرا تا پای مرگ رو حرفم هستم.
مهم ترین مشکلم اینه که فکر نمیکنم و حرف میزنم که همین باعث شده تا حالا جلو همه معلمام سوتی منکراتی بدم.
احساساتم رو تو خودم نمیریزم و ابرازشون میکنم.
اکثر اوغات تو تخیلاتم هستم و کمتر پیش میاد تمام ذهن و هوشم در دنیای واقعی باشه.
همیشه شروع کارام عالیه ولی وسطش گیر میکنم.


   
پاسخنقل‌قول
anahitarafiee2
(@anahitarafiee2)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 217
 

سلام
اممم خب من کلا زیادی درونگراام درمورد خودم کلا به کسی چیزی نمیگم ولی خب اینجا میگم
یجورایی زودرنجم و همیشه احساسمو مخفی میکنم به جز وقتی که زیادی عصبانی باشم و وقتی عصبانی میشم دیگه ...
کلا با گریه کردن سروکار ندارم (قبلنا که کوچیک تر بودم سروکارم باهاش زیاد بود) پس کلا گریه تعطیل
اجتماعی نیستم و کلا دوسه تا دوست صمیمی دارم این اجتماعی نبودنم به حدیه که خیلی از فامیلای خودمون و بیشتر بچه های دبیرستانو نمیشناسم با اینکه تعداد کمه
ساکت ترین فرد بین تموم آشناهایی که دارم
وقتی کسی حرفی بهم بزنه که باعث ناراحتیم میشه کلا چیزی نمیگمو ازش رد میشم و حتی گاهی وقتا با خوبی جواب میدم ولی اگه این رفتار چنددفعه تکار بشه من دیگه اون آدم قبلی نیستم کلا اون شخص نباید نزدیک من باشه
بیشتر وقتا کارامو نصفه ول می کنم البته به جز داستانایی که می نویسم
معمولا چه خندم بیاد چه نیاد لبخند میزنم به طوریکه یکی از دوستام بهم لقب دل خوش داده
و دیگه اینکه از اینکه بی منظور یه نفرو ناراحت کنم بی زارم یکمم کینه ایم
اممم دیگه یادم نمیاد بقیش:1:


   
Dark lord واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
omidcanis
(@omidcanis)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 298
 

.
.
خب راستش به طرز تهوع آوری خونسردم.:32:
اصلا بی احترامی کردن تو کارم نیست البته حقیقت هارو بدون هیچ دلگرمی به طرف میگم و واسم مهم نیست در مورد حرفام چه فکری میکنه.:45:
وقتی بچه بودم حتی با حرفی که کمترین حالت زمختی داشت گریه م میگرفت یا به قول معروف بسیار سوسول بودم ولی الان فک کنم گریه م تموم شده اصلا هیچ چیزی نمیتونه اشکمو در بیاره حتی یادمه وقتی پدربزرگم فوت کرد کنارش نشسته بودم و نفس آخرشو شنیدم و فقط نگاه کردم اصلا انگار اتفاق خاصی برام نیافتاد یا پارسال سیزده بدر از کوه افتادم تقریبا لت و پار شدم ولی بازم نمیدونم چرا اشکم در نیومد راستشو بگم در این مورد زیاد باخودمم صادق نیستم .:18:
به چیزی به عنوان عشق اعتقاد ندارم .
هنوز هم با فلسفه اسم زن و مرد مشکل دارم و اینکه تفاوت جنس طرفین رو در مواردی محدود میکنه.
کتاب مورد علاقه م کیمیاگر نوشته پائلو کوئیلو چون بیشتر از هر کتابی موضوعش گسترده ست که با هر بار خوندنش بیشتر یاد میگیرم.
واسه هدفام ارزش زیادی قائلم و وقتی کسی سعی داره از هدفام دورم کنه درحالی که میدونم خودش به هدفش نرسیده بیشتر تو جوابش سکوت می کنم.
خیلیا فکر میکنن دوستشون هستم ولی من با خیلیا دوست نیستم.
واینکه خیلیی شوخ طبعم و همیشه سعیمو میکنم طرف مقابلم تا جایی که میتونه از لحظه ای که پیشمه لذت ببره.
از کارایی که باعث میشن با بقیه تفاوت داشته باشم خوشم میاد.
یه بار احضار جن کردم که نمیخوام بیشتر بگم:20:
و اینکه تمام افرادی که منو میشناسن معتقدند من آروم ترین آدم رو زمینم درارارار:21:


   
پاسخنقل‌قول
Atish pare
(@daniyal)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 391
 

والا من ...
یه آدم کاملا اجتمایی یا به قول دوستام پرو و.. هستم ...وقتی امپر میچسپونم کسی جرئت نزدیک شدن به منو نردام با اینکه جثه خیلی بزرگی ندام ولی عادی ام و وقتی عصبانی شم تمام بدنم منقبز میشه و از خشم شروع به لرز می کنه تند تند نفس میکشم و اخمام شدید میره تو هم و کسی نمی تونه به چشمام نگاه کنه ! بعضی اوقات از خودم بدم میاد ..چون داخل این حالت من هیچ کنترلی رو خودم ندارم وفقط هدفم رو می بینم وحتی به نزدیک ترین دوستم هم رحم نمی کنم ..حتی یک بار چند تا از معلمام بهم گفت من ازت می ترسم این جوری نگام نکن... خلاصه .. برای غریبه ها مغرور و خشک و آشنا شاد و شوخ تبع ... و احساساتم رو به هیچ وجه بروز نمی دم .. ولی به شدت احساساتی ام .... همین
رنگ مور علاقم هم خاکستر ی یه ! عاشقشم ! و به طار ادما خیلی توجه می کنم اما نه به اندازه ی باطن ادما ولی برام مهمه و پرسپلیسی ام

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

رو فامیلی ام هم خیلی حساسم کسی توهین کرد فکش رو میارم پایین :47:

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

به

omidcanis00;36980:
.
.
خب راستش به طرز تهوع آوری خونسردم.:32:
اصلا بی احترامی کردن تو کارم نیست البته حقیقت هارو بدون هیچ دلگرمی به طرف میگم و واسم مهم نیست در مورد حرفام چه فکری میکنه.:45:
وقتی بچه بودم حتی با حرفی که کمترین حالت زمختی داشت گریه م میگرفت یا به قول معروف بسیار سوسول بودم ولی الان فک کنم گریه م تموم شده اصلا هیچ چیزی نمیتونه اشکمو در بیاره حتی یادمه وقتی پدربزرگم فوت کرد کنارش نشسته بودم و نفس آخرشو شنیدم و فقط نگاه کردم اصلا انگار اتفاق خاصی برام نیافتاد یا پارسال سیزده بدر از کوه افتادم تقریبا لت و پار شدم ولی بازم نمیدونم چرا اشکم در نیومد راستشو بگم در این مورد زیاد باخودمم صادق نیستم .:18:
به چیزی به عنوان عشق اعتقاد ندارم .
هنوز هم با فلسفه اسم زن و مرد مشکل دارم و اینکه تفاوت جنس طرفین رو در مواردی محدود میکنه.
کتاب مورد علاقه م کیمیاگر نوشته پائلو کوئیلو چون بیشتر از هر کتابی موضوعش گسترده ست که با هر بار خوندنش بیشتر یاد میگیرم.
واسه هدفام ارزش زیادی قائلم و وقتی کسی سعی داره از هدفام دورم کنه درحالی که میدونم خودش به هدفش نرسیده بیشتر تو جوابش سکوت می کنم.
خیلیا فکر میکنن دوستشون هستم ولی من با خیلیا دوست نیستم.
واینکه خیلیی شوخ طبعم و همیشه سعیمو میکنم طرف مقابلم تا جایی که میتونه از لحظه ای که پیشمه لذت ببره.
از کارایی که باعث میشن با بقیه تفاوت داشته باشم خوشم میاد.
یه بار احضار جن کردم که نمیخوام بیشتر بگم:20:
و اینکه تمام افرادی که منو میشناسن معتقدند من آروم ترین آدم رو زمینم درارارار:21:

به نظرم شخصیت جالبی داری! خوش به حالت ...


   
omidcanis واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
omidcanis
(@omidcanis)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 298
 

ساحره;36999:
والا من ...
یه آدم کاملا اجتمایی یا به قول دوستام پرو و.. هستم ...وقتی امپر میچسپونم کسی جرئت نزدیک شدن به منو نردام با اینکه جثه خیلی بزرگی ندام ولی عادی ام و وقتی عصبانی شم تمام بدنم منقبز میشه و از خشم شروع به لرز می کنه تند تند نفس میکشم و اخمام شدید میره تو هم و کسی نمی تونه به چشمام نگاه کنه ! بعضی اوقات از خودم بدم میاد ..چون داخل این حالت من هیچ کنترلی رو خودم ندارم وفقط هدفم رو می بینم وحتی به نزدیک ترین دوستم هم رحم نمی کنم ..حتی یک بار چند تا از معلمام بهم گفت من ازت می ترسم این جوری نگام نکن... خلاصه .. برای غریبه ها مغرور و خشک و آشنا شاد و شوخ تبع ... و احساساتم رو به هیچ وجه بروز نمی دم .. ولی به شدت احساساتی ام .... همین
رنگ مور علاقم هم خاکستر ی یه ! عاشقشم ! و به طار ادما خیلی توجه می کنم اما نه به اندازه ی باطن ادما ولی برام مهمه و پرسپلیسی ام

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

رو فامیلی ام هم خیلی حساسم کسی توهین کرد فکش رو میارم پایین :47:

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

به

به نظرم شخصیت جالبی داری! خوش به حالت ...

از اینکه تعریف کردی ممنونم :53:
ولی ازون سه نقطه آخرش اصلا خوشم نیومد اصلا احساس کردم کلی چیز دیگه بهم گفتی:45::78:


   
پاسخنقل‌قول
Atish pare
(@daniyal)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 391
 

منظوری نداشتم ... فقط من دلم می خواست شخصیتم اینجورشه.. اینکه خونسردی خیلی خوبه .. بر خلاف من :17:.. و اصلا من کلا عادت دارم همیشه سه نقته بزارم ..:21:


   
omidcanis واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
 

دختری را می شناسم که موهای بلند و مواج مشکیش را دوست نداشت. در نظرش زیبا نبودند و انگار او می خواست عوضشان کند با آبشار طلایی رنگی که روی شانه هاش بریزند و زیر نور آفتاب بعد از ظهری پاییزی بدرخشند. چشمان درشت قهوه ای داشت با مژگانی بلند که دائم می کَندشان. از روی اضطرابی بود که قلبش را می گرفت برای وقوع حادثه ای خوشایند یا ناخوشایند یا ترس از نامعلومی فردا و امتحانی که ممکن بود او را نفر اول کلاسش نکند یا سفر نرفته و حرف نزده و زده ای که سعی در پنهان کردنش داشت... من دختری را می شناسم که ناخودآگاه با خودش نامهربان بود.

صورت ظریفی داشت و بینی نه چندان ظریف تر که به هم خوانیِ اجزای چهره ی آن عروسک اروپاییِ آن سوی آبها نبود و اما لبخندی که به همه ی اینها می ارزید. می گفتند لبخندش قلب می رباید و نفس میگیرد و ... معجزه می کند. خودش اما اعتقادی به حرفهای خوبِ دیگران نداشت. حرفهای از روی بغض و نفرت دیگران را ولی ساده می پذیرفت، حتی وقتی که به ظاهر مقابلشان می ایستاد و داد می زد : " نه! اشتباه می کنید من اینگونه نیستم!" در پیله ی خودش که فرو می رفت، فکر می کرد : " نه اشتباه می کنم! من اینگونه هستم. " و تا چند روز از ظاهر شدن میان مردمانِ بی رحم می ترسید. عصبی میشد و دلش می خواست یک جایی... یک جایی فرار کند که آب و هواش ابری نباشد. که ساحلی باشد جلوی پایش و آفتاب مهربانی بالای سرش و امواج زلالِ زلالِ زلالی... نوازشگر انگشتان یخ کرده ی پاهایش.

من دختری را می شناسم که زیاد تلاش می کرد و زیاد رویا می دید ولی یک وقتهایی می ترسید که قدم از قدم بردارد. می نشست توی اتاق و ساعتها درس می خواند تا به بالاترین مراتب علمی برسد و می رسید... ولی عشق را از خود دریغ می کرد. می گفت یک به یک... اول درس و بعد کار و بعد... عشق. و وقتی هم که عشق یک دفعه ای در خانه ی روحش را زد و خواست که وارد شود از پنجره بیرونش کرد و بعد تظاهر کرد حتی پیش خودش که افسوس نمی خورد.

دختری هست که قلبش مهربان است ولی روحش از آدمهای ناآدم... زخم خورده و گاه زبانش تند می شود و می براند و می سوزاند و ... خون می ریزد از اطرافیانی که دوستش دارند و بعد خود غمگین می شود و چه سخت زخم روح را می توان باند پیچی کرد. دختری می شناسم که تنهاست، خودش و اتاق و نوشته ها و کتابهایش و شخصیت هایی که پیش قلبش نگاهشان می دارد و مثل فرزند بهشان جان می بخشد. دختری هست که می جنگد و نمی خواهد که شکست را بپذیرد و تسلیم شود... هیچگاه. زمین می خورد و زخم می خورد ولی آرام و قرار ندارد. پایش را محکم فشرده روی زمین و می خواهد تا قله ی بلندترین کوه ها را فتح کند. دختری را می شناسم که پدر و مادرش وقتهای دلتنگیش کنارش می نشینند، می شوند آب روی آتش ولی همزمان مثل سوهان محکم عمل می کردند، اراده اش را سوهان می کشند و دستهایشان را پشت کمرش قفل می کنند و هل میدهد که .... " برو!"

دختری هست اینجا که حالا دیگر موهای به رنگ شبش را خطوط قهوه ای سوخته و قرمز پوشانده، ظاهری مبارز و قوی دارد و دلی حساس و رنجور، اعتمادش به خودش بیشتر شده ولی هنوز می ترسد، هنوز دلهره می گیردش و هنوز مضطرب میشود از فردا و از مردم اطرافش و افکارشان نسبت به او ... دختری که می خواهد روی قله باشد و به همگان ثابت کند که می تواند که توانسته... دختری که هنوز رو به جلو قدم بر میدارد و قصد ندارد حالا حالاها تسلیم شود.

~ آتوسا


   
paradise و reza379 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 3 / 3
اشتراک: