دوستانی که این ماجرا رو خوندن.آیا این واقعی یا نه؟اصلا واسم سوال شده:0160:انیشتن و شهریار:0205:
اگر واقعی خواهشا یک منبع مرجع هم بزارید چون به نظر من واقعی نیست.
در سال 1326 شمسي در پی استفاده ی آمریکا از بمب اتم جمعي از اساتيد و دانشجويان تهران ، دست به دامن استاد شهريار مي شوند ، موضوع نگرانی مردم جهان از نابودی حیات در کره ی زمین را برای استاد کاملاً شرح مي دهند و وحشت مردم را با او در ميان مي گذارند و يادآوري مي کنند که شهريار ، نابغه شعر و ادب مشرق زمين مي تواند، انيشتين آن نابغه رياضي و فيزيک مغرب زمين را متاثر بکند.
خود استاد شهريار مي فرمودند:
« چنان منقلب شدم که گويي بمب اتم کره زمين را به کلي نابود کرد و پودر آن در فضاي بيکران پخش شد. از جسم خاکي رهيدم . در عالمي اعلا به درگاه خداوند متوسّل شدم : خدايا کمکم کن. پروردگارا، قدرتي مي خواهم که دل آن سلطان رياضي را نرم کنم. ».
شهريار ادب شرق، همان شب ، شعر « پيام به انشتين» را آفريد. اين شعر بسیار روان و منسجم و صميمي و موثر، خلق مي شود. بلافاصله اين شعر به زبان هاي انگليسي ، آلماني ، فرانسه و روسي ترجمه مي گردد. عده اي به سرپرستي دخترش خانم (مريم يا شهرزاد)بهجت مامور مي شوندکه شعر را به انيشتين برسانند. روز موعود فرا ميرسد. ترجمه فصيح انگليسي شعر را در اقامتگاه انيشتين، برايش مي خوانند. آنچنانکه حاضران نقل کرده اند آن بزرگمرد عالم دانش ، دو بار از جاي خود برمي خيزد. دو دستش را بر صورتش مي نهد و مي فشارد. قطرات اشک بر شيشه عينکش نمايان مي شود. با چهره اي اندوهگين يکباره ، با صدايي بلند فرياد مي زند:« به دادم برسيد » بعد سکوت مي کند و صورتش را در ميان دو دستش مي گيرد و غرق در بحر تفکر مي گردد . سکوت غم انگيزي فضاي اقامتگاهش را پر مي کند.دقايقي بعد ، مي خواهد که شعر بار ديگر خوانده شود. اين بار پس از شنيدن آن به خارج از اتاقش مي رود و با وضعيتي مغموم ساعتها در باغ مخصوصاش قدم مي زند. میگویند که پس از آن انیشتین را بندرت خندان دیده اند.
متن شعر ارسالي استاد شهريار به انيشتين:
پيام به انيشتين
انشتن يک سلام ناشناس البته ميبخشي،
دوان در سايهروشنهاي يک مهتاب خليايي
نسيم شرق ميآيد، شکنج طرّهها افشان
فشرده زير بازو شاخههاي نرگس و مريم
از آنهايي که در سعيديهی شيراز ميرويند
زچين و موج درياها و پيچ و تاب جنگلها
دوان ميآيد و صبح سحر خواهد به سر کوبيد
در خلوت سراي قصر سلطان رياضي را.
درون کاخ استغنا، فراز تخت انديشه
سر از زانوي استغراق خود بردار
به اين مهمان که بيهنگام و ناخوانده است، دربگشا
اجازت ده که با دست لطيف خويش بنوازد،
به نرمي چين پيشاني افکار بلندت را
به آن ابريشم انديشه هايت شانه خواهد زد.
نبوغ شعر مشرق نيز با آيين درويشي
به کف جام شرابي از سبوي حافظ و خيام
به دنبال نسيم از در رسيده ميزند زانو
که بوسد دست پير حکمت داناي مغرب را.
انشتن آفرين بر تو،
خلاء با سرعت نوري که داري، در نورديدي
زمان در جاودان پي شد، مکان در لامکان طي شد
حيات جاودان کز درک بيرون بود پيدا شد
بهشت روح علوي هم که دين ميگفت جز اين نيست
تو با هم آشتي دادي جهان دين و دانش را.
انشتن ناز شست تو!
نشان دادي که جرم و جسم چيزي جز انرژي نيست
اتم تا مي شکافد جزو جمع عالم بالاست
به چشم موشکاف اهل عرفان و تصوّف نيز
جهان ما حباب روي چين آب را ماند
من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،
جهان جسم ، موجي از جهان روح ميدانم
اصالت نيست در مادّه.
انشتن صد هزار احسنت و ليکن صد هزار افسوس
حريف از کشف و الهام تو دارد بمب ميسازد
انشتن، اژدهاي جنگ ....!
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
دگر پيمانهی عمر جهان لبريز خواهد شد
دگر عشق و محبت از طبيعت قهر خواهد کرد
چه ميگويم!
مگر مهر و وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد؟
مگر يک مادر از دل «واي فرزندم» نخواهد گفت؟
انشتن بغض دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغ خود به کام التيام زخم انسان کن
سر اين ناجوانمردان سنگين دل به راه آور
نژاد و کيش و ملّيت يکي کن اي بزرگ استاد
زمين، يک پايتختِ امپراطوريِ وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را
انشتن نامي از ايران ِ ويران هم شنيدستي؟
حکيما، محترم ميدار مهد ابن سينا را
به اين وحشيتمدّن گوشزد کن حرمت ما را
انشتن پا فراتر نه جهان عقل هم طي کن
کنار هم ببين موسي و عيسي و محمّد را .
کليد عشق را بردار و حلّ اين معمّا کن
و گر شد از زبان علم اين قفل کهن واکن
انشتن بازهم بالا
خدا را نيز پيداکن.
امو اینو که همه میدونن واقعی نیست
اصلا مگه بمب اتم رو انیشتین ساخته که برای اون بخواد شعر بگه؟
خود انیشتین بار ها تو مصاحبه هاش ساخت بمب اتمی رو محکوم میکرد