نویسنده: | @Amin_jalalian@ |
ویراستار: | momo jon M, baran |
تایپیست/ها: | sina ghoolami فصل 1-13 نیمه شب فصل 14-... هادی، DARK LORD، amir، yasinb |
طراح کاور و صفحهآرایی: | M.mahdi |
محل ارائه: | زندگی پیشتاز |
جدول دانلود در انتهای پست
درباره داستان : هزاران سال پیش مجمعی از خردمندان از تمام نژاد های هوشمند سرزمین اوراسا توانستند قدرت چشمه ی خورشید را مهار زنند و با آن قدرت ، بهشتی روی زمین بوجود آورند ، رها از هر گونه سیاهی و تباهی. اما زمزمه حتی در بهشت زمین هم بگوش طمعکاران میرسید. زمزمه ای که به شنوندگانش وعده ی خدایی میداد. پس طمعکارترینشان فریب زمزمه را خورد و پلیدی در نهان در وجودش رشد کرد و بلاخره دستانش را به خون یک به یک یارانش آلود. و زمانی که یگانه صاحب قدرت چشمه شد ، مانند خدایی خونریز در اوراسا طلوع کرد و در آنی بهشت خرم را به جهنمی از حرص و آز تبدیل کرد. پس آنگاه چهار سوار از جهنمی که خود ساخته بود بر علیهش شوریدند و به زیرش کشیدند ، زیرا که چشمه خورشید در دستان سیاهی پایدار نماند. آنگاه که روح چشمه از چنگال سیاهی آزاد شد ، پنج قفل استوار بر خود نهاد تا دوباره هرگز هیچ طمعکاری به قدرتش دست نیابد و همچنین پنچ کلید برای پنج قفل ساخت ، زیرا که قفل بدون کلید استوار نماند. چهار کلید به چهار سوار فاتح داده شد تا نماد پادشاهیشان باشد. کلید قفل اول ، جواهر سیاه به برادر بزرگتر، پانترا داده شد تا برایش خردمندی به ارمغان آورد. کلید قفل دوم ، جواهر سرخ به برادر کوچکتر ، گلارین داده شد تا زینت بخش شمشیرش باشد. کلید قفل سوم ، جواهر سبز ، نماد ارتباط ، به الریو داده شد باشد که برای صلح بکوشد. کلید قفل چهارم ، جواهر بنفش به دستان روکاروس سپرده شد تا رازهای اعماق را بر نژادش روشن گرداند. کلید قفل آخر ، جواهر آبی ، تنها جواهری که هنوز به روح چشمه متصل بود انتخاب شد تا در زمان سرگردان شود و در طلوع دوباره سیاهی به دنبال ناجی بگردد. باشد که هرگز پنج کلید در یک دست قرار نگیرند که صاحب آن دست تباه شود و تباهی به همراه آورد. |
12014
ویرایش reza379: دوستان نویسنده این داستان به شدت نقدپذیره. از همه تخریبگرهای گرامی تقاضا دارم که با تمام زورشون و البته با رعایت انصاف نه اغراق، لطف کنن و این داستان رو تخریب کنن. خوش بگذره 🙂
من و همچنین باقی دوستان حتما خوشحال خواهند شد اگر خبر هایی در مورد بخش دوم بشنون :/
مثلا نویسنده فصل چندمه؟ ایا برنامه زمانی مشخصی خواهد داشت؟ یا خبر هایی از این قبیل.
پ.ن: البته جا داره یه تشکری هم بکنیم از همه بچه هایی که تو تکمیل بخش اول نقش داشتن و یه تشکر ویژه تر از نویسنده داستان که حداقل یه قسمتی رو به سرانجام رسوند.
کلا داستان و یادم رفته :be7: ولی همچنان مثل چی منتظر اپ ....:0156:
.
.
.
:0162:
برادرانه یه نصیحت رو از من بشنو
من هنوز این کتاب رو نخوندم ولی از روی مقدمه بهت میگم کار خیلی سنگینی برداشتی اگه بخوای چنتا خط زمانی رو همزمان انجام بدی من دو سال پیش شروع کردم به نوشتن یه همچین کتاب ولی اینقدر مغز رو درگیر میکنه که حساسیت زیاد اتفاق میفته حواست باشه حتما ولی امیدوارم که به خوبی از پسش بر بیایی و یکی دیگه از کتاب های رها شده سایت نباشه
واااااااااااای عالی نوشتین این فصل ۲۳ رمان جذاب تر کرده همینطور ادامه بدین فقط یکم زودتر فصل جدید بزارین
سلام
خبری از فصل بعد هست ؟ امیدوارم حداقل این داستان ادامه پیدا کند و به سرنوشت سایر داستانها دچار نشود .
فصل بعدی انشاءلله تا آخر این هفته میاد
پس چی شد ؟؟؟
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
اخر هفته هم گذشتو خبری نشد، گویا جان در را رسیدن به مقصد گیر کرده
بابت تأخیر معذرت. امین تو غیبت صغری بود، مجبور شدم روی حساب خودم آپلود کنم فایل رو
لینک دانلود از پیکوفایل:
فصل 2 - بخش 1: مهرهها چیده میشوند
بیاین تلگرام بچهها؛ از این به بعد اکثر کارها و فعالیتها اونجا خواهند بود. و همینطور اینستاگرام
کانال تلگرام: bookpageofficial
پیج اینستاگرام: btm.bookpage
سلام خیلی ممنونم بابت فصل جدید، نمیدنم چرا وقتی فصلو میخونادم یکم احساس پوچی میکردم انگار دیگه کار جان تمومه و دیگه اینده ای نداره ولی خوب که بهش فکر میکنم الان براش بهتر شده ، و از راه های بیشتری میتونه قدم برداره
سلام آقای نویسنده
اول از همه خسته نباشید به همه
یه نکته به نظرم رسید همین الان که این فصل رو تموم کردم. گفتم تا یادم نرفته بیام بگم..درباره تموم کردن بخش اول و شروع بخش دوم. به نظرم اگه میتونستی اون بخشی که میتراندیر با جان روبرو شد رو تو بخش اول قرار بدی شاید بهتر بود. اینجوری جان با یه شرایط جدید بخش دوم رو شروع می کرد.
بقیه قسمت ها خوب بود و به نظر میاد قراره از این به بعد داستان چند قسمت بشه و با جغرافیای این دنیا بیشتر آشنا بشیم.
الان که داستان به جای خوبی رسیده میشه یبار دیگه از اول و با دقت بیشتر خوند و نقدش کرد. راستش می خواستم اعلام کنم بعد از خوندن دوباره کتاب، اینبار به صورت پشت سر هم، میام و نظرم رو میگم اما به دو دلیل اینکار رو نمیکنم.
اول اینکه یه چند وقت سرم شلوغه و وقتش رو ندارم.
دلیل دوم که از اولی هم مهمتره اینه که من به امید برای داستان دورگه هم این رو اعلام کردم اما بعد از اون فقط یه فصل داد و داستان رفت رو هوا. دیگه نمیخوام این داستان هم نیمه کاره رها بشه.
با این همه باز هم دمت گرم که تو این وضعیت سایت داری مینویسی و امیدوارم داستانت به سرانجام برسه