سلام
در خدمت شما هستم با داستان بلند این سری :دی
نام داستان : جوک های بی مزه
نویسنده : آتوسا
فصل چهارم: چرا گناهکاران قدرتمندند ؟
فصل پنجم: نمی توانم رهایت کن
فصل 6، 7 و 8
فصل ششم : واکنشت چیست ؟
فصل هفتم : با خوشحالی، با خوشحالی از روی ترس می گریزم
فصل هشتم : و آنها از ما هیولا می سازند
فصل 9، 10 و 11
فصل نهم : بدبختی رودخانه ی دنیاست
فصل دهم : بگذار اجساد بر زمین بیفتند
فصل یازدهم : فرشته به سادگی دورم انداخت
فصل 12، 13 و 14
فصل دوازدهم : اگر بخواهم این کشتی را غرق می کنم
فصل سیزدهم : جوکر را با بی بی جفت کن
فصل چهاردهم : گریه کنان به کنارم بیا
فصل پانزدهم: گریه زیبایت می کند
فصل شانزدهم: می توانستیم نابود شویم، می توانستیم بسوزیم، بسوزیم
فصل هفدهم : کلوچه بادومی فکر می کردم سر به راهی ( دارای قسمت هایی که برای همه ی سنین مناسب نمی باشد. )
فصل هجدهم : وقتی در وجودم ذوب می شوی
فصل نوزدهم : تو هم به اندازه ی من شیطانی
فصل بیستم : باید از روی جسدم رد شی
فصل بیست و یکم
فصل بیست و دوم
فصل بیست و سوم
فصل بیست و چهارم
تصمیم گرفتم به صورت فصلی پیش برم و نظرمو بنویسم.
در فصل اول اشکالی ویرایش مقداری اذیتم می کرد ولی خب این قابل درکه، هر نویسنده موقع نوشتن با این مشکل روبرو میشه و گاهی هم در ویرایش ها مشکل حل نمیشه و تقصیری به گردن نویسنده نیست.
پس از این نکته میگدرم و نیازی به نوشتنشون هم نمیبینم چون مسلما با یک بار خواندن مشخص میشه.
به خود داستان می پردازیم قبل از هرچیز بگم خطر اسپویل شدن داستان وجود داره پس اگه هنوز فصل اول را نخواندیم از این پست رد بشید.ضعفی که در ابتدای داستان وجود داره نبودن یک مقدمه است، مقدمه ای که ما را با خود جوکر و کارهایی که قبل از دستگیریش انجام داده اشنا کنه، ما در این فصل می خوانیم که خیلی بد بوده و جنایتکارها و پلیس ها از دستش فراری بودن و ... اما هیچ پیش ذهنی از این قضیه نداریم میشه گفت خیلی سریع وارد داستان شدیم بدون اینکه با شخصیت منفی یا شاید خاکستری داستان اشنایی داشته باشیم یعنی اگه شما فیلم یا کمیک بت من را نخوانده باشید به هیچ وجه متوجه قضیه نمیشید پس قبلش حتما فیلم را مشاهده کنید.
شخصیتی که ما در فصل اول باهاش سرکار داریم یک خانم روانشناسه(به شخصه از این کاراکتر خوشم امده) که به دلیل علاقه به مدیر تیمارستان پرونده ای را قبول می کنه، هیچ مخالفتی هم نمی کنه، انتظار حداقل یکم مقاومت را داشتم خب این باید براش خیلی سخت باشه، زمان دیدار مریضشم هم سریع قبول کرد، توی این موردم هیچ مقاومتی نشان نداد. در کل شخصیت خیلی سریعی هستش، یکم پیچیدگی نیاز این شخصیته که شاید در ادامه وجود داشته باشه ولی خب در فصل اول خیلی ساده بود.
در حال حاضر شخصیت دکتر، جوکر، مدیر و بقیه کاراکترهای فصل اول در ذهنم مجهوله، اصول من داستان را تجسم می کنم ولی در این فصل فقط یک سری شخصیت بدون چهره در ذهنم شکل گرفته بود که کارها را انجام میدادند، نوع پوشش هم برام مجهول بود. محیط هم نتوانستم به خوبی تجسم کنم یعنی نه اتاق رییس و نه خونه دکتر تو ذهنم شکل نگرفت.
به شخصه از صحنه گفتگوی جوکر و دکتر خوشم امد، البته باز جای توصیف خالی بود و دیالوگ های پشت سر هم میتوانست خسته کننده بشه، شاید اگه دیالوگ ها حرفه ای نبود خواننده خسته میشد اما این اتفاق نیوفتاد چون گفتگوی خوبی بین کاراکترها انجام گرفت، با این حال اینطوری پشت سر هم نوشتن یک جورایی مثل متن کمک میشه، چون ما تصویر را داریم نیازی به توضیحات نداره ولی در داستان ما تصویری نمیبینیم.
ساختار قوی، ایده جذاب و نگارش حرفه ای داستان منو جذب خودش کرد به طوری دوست داشتم باقی داستان را هم بخوانم، تم روانشناسی داستانم هم جذابیت فراوانی داره . البته به شدت سخت برای نویسنده چون باید دامنه تحقیقاتشو بسیار گسترده کنه.
انتخاب این داستان باتوجه به فیلم های زیاد و اشنایی تعداد زیادی از خوانندگان با جوکر هم کارو خیلی سخت تز می کنه چون انتظارات بالاتر میره. به شخصه برای نویسنده توانا ارزوی موفقیت می کنم.
من ادم حرفه ای نیستم و فقط نظرمو میگم و اهل نقد هم نیستم پس اگه نویسنده محترم دوست نداره در فصل های اینده فقط می خوانم و نظر نخواهم نوشت. این نظر ها هم به احتمال زیاد کمکی به نویسنده نمی کنه چون ایشون به مسلما قوی و حرفه ای هستن.
خیلی ممنونم حسین عزیز من خیلی منتظر نقد و نظر شما بودم و واقعاً لطف کردی که وقت گذاشتی و نظرت رو گذاشتی. خوشحال میشم نظرت در مورد فصلهای جلوتر به خصوص زمانی که بالاخره هارلی با جوکر ملاقات می کنه رو بدونم. با شما در توصیفات موافق هستم، فکر می کنم تو فصول آینده باز همین مسئله مشکل داشته باشه یعنی توصیف نباشه. البته از ظاهر که خب از استراتفورد ( مدیر بیمارستان ) کم نذاشتم و گفتم چه شکلی داره، خودِ هارلی هم فکر می کنم فصل 2 در مورد ظاهرش حرف زدم و جوکر هم باز معرفِ حضورِ همه هست اما باز هم از ظاهر اونم کم نذاشتم تو فصل بعدی اما خب توصیف محیط چیزی هست که توی فن فیکشنها مخصوصن کم ازش گذاشته میشه شاید در ویرایش نهایی برگشتم و روش کار کردم ولی فعلن روی تموم شدن داستان کار می کنم. باز هم تشکر از اینکه قابل دونستی و منتظر نظرت در مورد فصول بعدی هم هستم.
خب برم سراغ فصل بعدی
نیم فصل اول
بازم هم خطر اسپویل وجود داره پس اگه نیم فصل اول را نخواندید از این پست بگذرید.
در این نیم فصل اتفاق خاصی نمیوفته و تمامش شاهد یک سری دیالوگ طولانی و انصافا خسته کننده هستیم گرچه این دیالوگ ها ما را با گذشته شخصیت اشنا می کنه اما خیلی بهتر میشد این مهم را پیاده سازی کرد، چرا این موضوع مهمه چون کم کم داره شخصیت سازی شکل میگیره. به عنوان خواننده متوجه شدم قراره یه شخصیت خیلی معمولی و ساده و ... داشته باشیم که میشه جنایتکار. حقش بود یکم پیچیدگی در شخصیت سازی صورت می گرفت تا این قضیه به راحتی تو ذهنم شکل نگیره، بلاخره یه روانشناس که تو یکی از بزرگترین تیمارستان های کشور داره کار می کنه نیاز به شخصیتی محکم و استوار و حرفه ای داره، با این شخصیت هر روانی ساده ای میشه تحت تاثیرش قرار بده . خب بهتره از این موضوع بگذرم چون همانطور که در نقد قبلی نوشتم نویسنده تمایل داره این شخصیت خیلی ساده باشه.
توی این فصل توصیفات قوت بیشتری پیدا کرده بودن البته این توصیفات بیشتر روی حرکات بودن و همچنان هیچ توصیفی از محیط نداشتیم و حتی لباس و نوع نشستن و صداهای اطراف. دوست داشتم زمان مکالمه شخصیت را را با لباس و موهای نامرتب در حالی که از پنجره به خیابان تاریک که ماشین ها با زدن بوق ازش میگذرن و صدای اژیر پلیس تصور کنم ، البته این علاقه منه و هیچ ارتباطی به نویسنده نداره، منظورم اینه که همچین عناصر کوچکی مثل صدا ، خیابان، لباس ، مدل مو، اژیر و ... در کنار هم یه صحنه عالی ایجاد می کنند. اینو میشد حتی با تصویر مات شده جوکر توی تلویزیون هم انجام داد.
من احساس می کردم نویسنده به دلیل استفاده از vhs قصد داره نویز را موقع متوقف کردن تصویر در حالی که بالا پایین میره را به نمایش بزاره. یه صحنه کاملا حرفه ای که به سختی توی داستان ها میشه خواندش.
در خصوص شخصیت جوکر با اینکه توی فیلم بود و پرونده ازش خوانده شده بود باز هیچی ندیدیم، نه توصیفی ، نه شخصیت پردازی و نه چهره سازی.
ای کاش حداقل در این نیم فصل سه الی چهارتا از جنایات جوکر در حین مطالعه پرونده معرفی میشد چون الان فقط ما مدام میخوانیم جوکر بده ، جوکر بده و ... ولی هیچ بدی ازش ندیدیم.
این نیم فصل به تنها حرفی برای گفتن نداشت ولی اگه در کنار فصل اول در نظرش بگیرم خوب و برای معرفی گذشته شخصیت لازم بود . باید دید در فصل دوم چه اتفاقی خواهد افتاد.
در اخر بازم تاکید می کنم :
من ادم حرفه ای نیستم و فقط نظرمو میگم و اهل نقد هم نیستم پس اگه نویسنده محترم دوست نداره در فصل های اینده فقط می خوانم و نظر نخواهم نوشت. این نظر ها هم به احتمال زیاد کمکی به نویسنده نمی کنه چون ایشون به مسلما قوی و حرفه ای هستن.
خب برم سراغ فصل بعدی
نیم فصل اول
بازم هم خطر اسپویل وجود داره پس اگه نیم فصل اول را نخواندید از این پست بگذرید.اول از همه دلیل وجود نیم فصل را متوجه نشدم، نیم فصل زمانی میاد که محتوای اون بخش با دیدگاه راوی داستان متفاوته و یا موردی باشه که نشه در طی فصل گفته بشه اما در نیم فصل اول این داستان شاهد همچین چیزی نیستیم بلکه احتمالا نویسنده بعدا با خودش گفته این موردم اضافه کنم ولی چون فصل اول را تمام کرده بوده و دوست نداشته وارد فصل دومش کنه یه نیم فصل نوشته، این کار کار درستی نیست.
در این نیم فصل اتفاق خاصی نمیوفته و تمامش شاهد یک سری دیالوگ طولانی و انصافا خسته کننده هستیم گرچه این دیالوگ ها ما را با گذشته شخصیت اشنا می کنه اما خیلی بهتر میشد این مهم را پیاده سازی کرد، چرا این موضوع مهمه چون کم کم داره شخصیت سازی شکل میگیره. به عنوان خواننده متوجه شدم قراره یه شخصیت خیلی معمولی و ساده و ... داشته باشیم که میشه جنایتکار. حقش بود یکم پیچیدگی در شخصیت سازی صورت می گرفت تا این قضیه به راحتی تو ذهنم شکل نگیره، بلاخره یه روانشناس که تو یکی از بزرگترین تیمارستان های کشور داره کار می کنه نیاز به شخصیتی محکم و استوار و حرفه ای داره، با این شخصیت هر روانی ساده ای میشه تحت تاثیرش قرار بده . خب بهتره از این موضوع بگذرم چون همانطور که در نقد قبلی نوشتم نویسنده تمایل داره این شخصیت خیلی ساده باشه.
توی این فصل توصیفات قوت بیشتری پیدا کرده بودن البته این توصیفات بیشتر روی حرکات بودن و همچنان هیچ توصیفی از محیط نداشتیم و حتی لباس و نوع نشستن و صداهای اطراف. دوست داشتم زمان مکالکه شخصیت را را با لباس و موهای نامرتب در حالی که از پنجره به خیابان تاریک که ماشین ها با زدن بوق ازش میگذرن و صدای اژیر پلیس تصور کنم ، البته این علاقه منه و هیچ ارتباطی به نویسنده نداره، منظورم اینه که همچین عناسر کوچکی مثل صدا ، خیابان، لباس ، مدل مو، اژیر و ... در کنار هم یه صحنه عالی ایجاد می کنند. اینو میشد حتی با تصویر مات شده جوکر توی تلویزیون هم انجام داد.
من احساس می کردم نویسنده به دلیل استفاده از vhs قصد داره نویز را موقع متوقف کردن تصویر در حالی که بالا پایین میره را به نمایش بزاره. یه صحنه کاملا حرفه ای که به سختی توی داستان ها میشه خواندش.
در خصوص شخصیت جوکر با اینکه توی فیلم بود و پرونده ازش خوانده شده بود باز هیچی ندیدیم، نه توصیفی ، نه شخصیت پردازی و نه چهره سازی.
ای کاش حداقل در این نیم فصل سه الی چهارتا از جنایات جوکر در حین مطالعه پرونده معرفی میشد چون الان فقط ما مدام میخوانیم جوکر بده ، جوکر بده و ... ولی هیچ بدی ازش ندیدیم.
این نیم فصل به تنها حرفی برای گفتن نداشت ولی اگه در کنار فصل اول در نظرش بگیرم خوب و برای معرفی گذشته شخصیت لازم بود . باید دید در فصل دوم چه اتفاقی خواهد افتاد.
در اخر بازم تاکید می کنم :
من ادم حرفه ای نیستم و فقط نظرمو میگم و اهل نقد هم نیستم پس اگه نویسنده محترم دوست نداره در فصل های اینده فقط می خوانم و نظر نخواهم نوشت. این نظر ها هم به احتمال زیاد کمکی به نویسنده نمی کنه چون ایشون به مسلما قوی و حرفه ای هستن.
تمامی موارد رو تا حدودی موافقم باشم و مهمترین اینکه بله این نیم فصل نبود این باید می چسبید به فصل اول ولی من خیلی عجله کردم و فصل اول رو در واقع دو تکه کردم. باز هم خوشحالم که خوندید و نظر دادید امیدوارم تا جاهای جالب هم با من بمونید. چون جلوتر ذره ذره کاراکتر جوکر معرفی میشه اما خب پیش زمینه ی فیلم حتمن باید باشه.
خب فصل دوم از داستان را هم خواندم.
در ادامه مانند دو قسمت قبل نظر خودمو مینویسم.
همچنان اگه داستان را نخواندید از این پست بگذرید.
در فصل دوم فضا سازی پیشرفت بسیار خوبی داشت البته نه به حدی که بگیم خیلی عالی ولی خوب و راضی کننده بود و میشد تقریبا فضای تیمارستان را تصور کرد گرچه در اینجا هم از عناصر سازنده و قوی کننده مثل صدای جیغ ها ، نگاه ها و دیوانه هایی که الکی میخندند استفاده نشد که هر کدام به تنهایی یک تیمارستان مخفوف را به نمایش میزارند، با توجه به نوشته من احساس کردم یه اسایشگاه معمولیه یا یک محل که خطرناکترین روانی های شهر توش نگهداری میشن.
از محیط سازی بگذرم بهتره و به نکات دیگه داستان بپردازم.
در ابتدا داستان با یک اتفاق هیجان انگیز شروع میشه، یک خواب که باید هیجانی وصف نشدنی به خواننده منتقل کنه که اینطور نشد، به دلیل نپرداختن به توصیفات یه صحنخ بی نظیر به راحتی حدر رفت. بعد از اون دکتر بعد از چند ساعت خواب از کابوس بیدار میشه ، صحنه بیدار شدن، نفس نفس زدن، تپش قلب ، لباسی که به خاطر عرق به بدن چسبیده، خب بازم هم کمبود توصیف به چشم می امد .
سوالی که بعدش ذهنمو درگیر کرد اینه ایا با یک شب کم خوابی فورا زیر چشم کبود میشه؟ حالات انسان متفاوت میشه، چشم خون میوفته و باریکتر میشه و واکنش ها کمی کندتر میشه ولی کبودی زیر چشم فکر نکنم. البته باید بگم در اینجا شخصیت پردازی کم کم قوت میگیره و خیلی خیلی از فصل های قبلی بهتر میشه.
و بعدش ما با کرین روبرو میشیم، کسی که به دلیل نامعلومی بت من گاز سمی تو صورتش زده، شاید بگید خب این فنه قبول دارم ولی یه توضیحی نباید در موردش داده بشه؟ گناه خواننده ای که فیلم را ندیده چیه؟
صحنه خفه کردن دکتر بسیار عالی بود و خیلی خوب کار شده بود اما متاسفانه قبلش دلیل تنها شدن دکتر با بیمار جالب نبود، بهترین روانشناس ها هم هیچ وقت تنهایی با یه دیوانه خطرناک روبرو نمیشن ، این طبیعیه دلیل ناراحتی دکتر را درک نکردم یک نکته ریز ، رمز اتاق با توجه به اینکه این شخص مریض دکتر نیست چطور بدستش امد؟
در ادامه ای کاش موقع خفه شدن به توصیف و شخصیت سازی پرداخته میشد، فکرش را بکنید یک دیوانه انگشتش را دور گردنتون حلق کرده و فشار میده، اخرین صحنه که میبینید چیه؟ بله چهره مهاجم، چه صحنه ای میشد اگه به توصیف چهره مهاجم پرداخته میشد، چشمانی که از حدقه بیرون شده بودند، دندان های که محکم به هم فشار داده میشدن، نفس کشیدن های با صدای بلند از بینی حتی یه فریاد یا فحش که باعث میشه اب دهان قاتل به صورت قربانی ریخته بشه، اوه چه صحنه فوق زیبایی درمیومد ولی خب بهش پرداخته نیشد با این حال همانطور که بالاتر گفتم صحنه جالبی بود.
ای کاش در این فصل دیدار صورت نمیگیرفت. من مطمئن بودم این اتفاق باعث میشه دکتر بره استراحت کنه یا شاید بیمارستان بستری بشه ولی متاسفانه به سرعت در عرض چند دقیقه خوب شد و رفت به بیمارهای دیگه سرکشی کرد انگار نه انگار که این اتفاق افتاده بوده و لحظه ای قبل به حدی در حال خفگی قرار داشته که تمام گردنش کبود شده به هر حال نویسنده ترجیح داده روند بهبود سریع باشه و خیلی سریع وارد اصل ماجرا بشه پس به تصمیم نویسنده احترام میزاریم.
در ادامه صحنه دیدار دکتر با جوکر، این صحنه باید اعتراف کنم بهتر از حد انتظار من بود، توصیفات مناسب و کافی بودن، شخصیت پردازی دکتر و احساسات دوگانه اش خوب و همه چی عالی بود و پایان فصل هم خیلی به موقع شد میتوانم بگم نقطه قوت این فصل همین یکی دو صفحه اخر فصل بود که می توانه رضایت خواننده را جلب کنه جا داره یه خسته نباشید به نویسنده داستان بگم. افرین ، خوب بود.
در اخر بازم تاکید می کنم :
من ادم حرفه ای نیستم و فقط نظرمو میگم و اهل نقد هم نیستم پس اگه نویسنده محترم دوست نداره در فصل های اینده فقط می خوانم و نظر نخواهم نوشت. این نظر ها هم به احتمال زیاد کمکی به نویسنده نمی کنه چون ایشون به مسلما قوی و حرفه ای هستن.
خب من اومدم آتوسااااااااااااا
بگیر منو
اول با عرض معذرت از تاخیر انجام شده من برم سراغ نقد
خب من داستان رو فصل به فصل که میومد میخوندم یه چیزی دوست داشتم تو داستان اینکه داستان بدون هیچ ذهنیت قبلی میاد سراغ هارلی و جوکر
یعنی اون دیدگاه قبلی ما از جوکر و هارلی و بقیه با ورود داستان تغییر میکنه مثلا هارلی توی کمیک ها همواره مظهر یه ادم عجیبه که منطق پشت کاراش فقط برا خودش قابل درکه اما توی داستان یه جورایی این شخصیت قابل لمس شده . یه پزشک عادی توی یه بیمارستان و بعد ذره ذره با بعدهای دیگه این ادم آشنا میشیم.
از طرفی جوکر رو هم میبینیم خب جوکر یه مقدار با پیش زمینه ذهنی من بیشتر میخوند مثلا من اون گفتگوی بین دکتر و جوکرو دوست داشتم. یه مشکل داره اونم اینه بیشتر با احساسات سروکار داریم تا فضا. شخصیت ها توی یه فصل توضیح داده میشن اما توی بقیه داستان زیاد به فضا پرداخته نشده.در واقع فکر میکنم به توضیحات کمیکی و چهره ای که ازشون بیان شده اکتفا کردی که این واقعا حیفه
استفاده از شخصیتهای موجود توی گاتهام و ارکهام هم روش خیلی خوبیه
گاهی وقتا یه چیزی توی داستان میاد که غافلگیر میکنه ادم رو ... از اون حوادثی که توی یه بیمارستان روانی میتونه عادی باشه با این حال هارلی یه شخصیت سالم به نظر میرسه (نسبت به اون هارلی کوئین موردنظر من) .اون قسمت گفتگوی دکتر و جوکر واقعا عالی بود. حس خوبی بهم داد.
بلاخره تو فصل سوم رسیدیم به جایی که من دوست داشتم
ملاقات هارلی و جوکر
یه گفتگو در آرخام....میتونم بگم گفتگوی سرگرم کننده ای بود. یعنی اون جوابها دقیقا چیزایی نبود که فکر میکردم جوکر بگه اما خیلی نزدیکش بود. یه جاهایی به این میرسی که با اینکه بیشتر هارلی هست که حرف میزنه انگار این جوکره که داره هارلی رو روانکاوی میکنه. دوستش داشتم
این روشی که میره رو مخ هارلی (چیلیدر) رو که واقعا عاشقش شدم. کلا برجک ابهت دکتره رو ترکوند)
تو این صحنه ها چیزیک ه تو ذهنم بود یه اتاق بود جوکر و هارلی تا وقتی که گفتی یه نگهبان هم هس. حتی اشاره ای نشده کجا نشستن مثلا پشت یه میز آهنی که دستبند جوکر رو بهش بستن؟ کجا هستن یه اتاق در بسته یا یه جای میله دار سالن مانند؟ نگهبان کجا واستاده نزدیک اونا برای رفع خطز یا کنار در؟ نگهبان چه شکلیه چی پوشیده اینا همش میتونه فضای خوب این قصل رو ارتقا بده
نوشته های هارلی تو دفترش دقیقا چیزیه که تو فصل منو تحت تاثیر نشون میده. نماد غیر قابل انکاری از اینکه این جوکره که داره بازی رو میچرخونه
فصل چهارم صفحه دو...یه غلط تایپی جای قبلی رو نوشتی جای قلبی (آخیش دلم خنک شد بلاخره یه مشکل نگارشی دیدم داشتم حناق میگرفتم):21:
این بازیهای گفتگوی بین هارلی و جوکر
روانکاوی ها یا به قول خودت پینگ پنگ بازی رو دوست میدارم
یه جورایی حمله و ضد حمله جذابی بود
گاهی جوکر گاهی هارلی
و این وسط فکر کنم هارلی بود که کاملا روانکاوی شد
ای کاش رو فضا بیشتر کار میشد اما روی هم دیگه قوی و خیلی خوب نوشته شده و کلا آتوسا خیلی خوب نوشتیش
گرفتمش اتوسا
امروز بشه میخونمش الان که گاز کوب پره وقتم
گرفتمش اتوسا
امروز بشه میخونمش الان که گاز کوب پره وقتم
منتظرممممممممممممم
از خوندن نوشته تون لذت بردم اما ای کاش یه کتاب رو شروع کنید
این یکی اگرچه که ایده خودتونه و قلم فوق العاده ای دارید درش اما بازم مثل یه فن به حساب میاد فکر کنم شما میتونید خیلی خیلی بهتر باشید
بله! بالاخره تو این فصل به آقای وِین هم رسیدیم :69::38:
من داستانتون رو همیشه می خوندم و اگر چیزی نمیگم اینجا به این خاطره که ایراد گرفتن ازش سخته ( منم که آدمِ ایرادگیر:26:)
وقتی از فصل اول شروع کردم و داستان رو خوندم اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد این بود که چه قدر مرتب و تمیزه این داستان ( از لحاظ شکل ظاهریش) مشخصه که بارها و بارها خونده شده و اشکالات سطحی و اذیت کننده ای نداره و چه قدر احساس خوبی بهم دست داد که همچین داستانی رو می خوندم. نمی دونم قبلا کسی به این خاطر ازتون تشکر کرده یا نه ولی من واقعا لذت بردم و ممنونم
شخصیت هارلی خیلی خوب از آب در اومده و هر چی هم که می گذره داره ذره به ذره پررنگ تر می شه . بهتر شکل می گیره، ارتباطشون با جوکر هم خیلی خوبه
فقط یه کم زیادی داستان داره کند پیش میره ( از نظر من) آدم ها خیلی حرف می زنن ( به غیر از گفت و گوهای بین هارلی و جوکر) خیلی سعی می کنن که با مزه باشن ولی نیستن ( به غیر از جوکر)
به نظر من اگر قرار بود که یک تور بیاندازید و خواننده ها رو باهاش توی یکی دو فصل اول بگیرید، شما با این روند کند و یه کم زیادی بدون هیجان خیلی از اونا رو از دست دادید، و برای داستانی که به این خوبی نوشته شده، و مسلما همونطوری که گفتین قسمت اکشنش هنوز مونده _و من احساس می کنم که شما می تونید به خوبی از آب درش بیارید_ حیفه واقعا
موفق باشید و منتظر فصل های بعد هستم حتما
»»» 8
متاسفانه حرف زیادی برای گفتن ندارم 😐 حتما به این خاطره که خوب می نویسی :1:
ولی این فصل رو دوست داشتم. و شاید نقطه ی اوجش، پایانش بود؛
پیروز باشی :1:
و این که، اکشن من کو؟! :دی
ارائه ی فصل 9
پست اول ویرایش شد
مرسی از همه ی دوستان بابت نقد و نظر
دوستانی که منتظر اکشن ماجرا بودن شرمنده این فصل خیلی طولانی شد و در واقع یه مقدمه سازی هست برای قسمت بعدی که اوضاع خیلی خیلی خیلی خاص میشه. :دی دلسرد نشید لطفاً :دی
»»» 9
این فصل رو دوست داشتم. از نتیجه گیری عجیب هارلی درمورد هدف جوکر گرفته تا اون رنگ ها.
صفحه ی آخرو خیلی دوست داشتم. یه حس ملایم و خوبی داشت. و شاید اوجش "شب بخیر"ی بود که جوکر با سری افکنده گفت. من که میگم بچه م touched شده بود :1: خلاصه که خیلی قشنگ بود :105:
رابطه ی پم و هارلی رو هم دوست دارم. خوب بهش می پردازی؛ مخصوصا تو این فصل. اونجایی که هارلی لباساشو جمع می کرد و با هم حرف میزدن، با این که حواسم به ویرایش متن هم بود، ولی واقعا نفهمیدم اون تیکه رو چجوری خوندم؛ یه جوری غرق شده بودم توش!
حرف دیگه ای ندارم :دی انتظاراتی دارینا! من اونقدر نکته بین نیستم که بشینم کلی نقد کنم. :37:
پیروز باشی :1:
»»» 9این فصل رو دوست داشتم. از نتیجه گیری عجیب هارلی درمورد هدف جوکر گرفته تا اون رنگ ها.
صفحه ی آخرو خیلی دوست داشتم. یه حس ملایم و خوبی داشت. و شاید اوجش "شب بخیر"ی بود که جوکر با سری افکنده گفت. من که میگم بچه م touched شده بود :1: خلاصه که خیلی قشنگ بود :105:
رابطه ی پم و هارلی رو هم دوست دارم. خوب بهش می پردازی؛ مخصوصا تو این فصل. اونجایی که هارلی لباساشو جمع می کرد و با هم حرف میزدن، با این که حواسم به ویرایش متن هم بود، ولی واقعا نفهمیدم اون تیکه رو چجوری خوندم؛ یه جوری غرق شده بودم توش!
حرف دیگه ای ندارم :دی انتظاراتی دارینا! من اونقدر نکته بین نیستم که بشینم کلی نقد کنم. :37:
پیروز باشی :1:
آرامشِ قبل از طوفان
و اینکه میشه امیدی به آدم شدن جوکر داشت ؟ من که فکر نمی کنم :دی
خیلی ممنون بابت نظرت عزیزم