Header Background day #19
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

محفل شعرا

113 ارسال‌
26 کاربران
358 Reactions
26.9 K نمایش‌
Anobis
(@anobis)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 994
شروع کننده موضوع  

سلام سلام....
به دنياي شعر وشاعري خوش اومديد
خب توي اين تاپيك قراره شعر بگيد....
كلمات رو پشت سر هم بچينيد و يك شاهكار هنري رو به دنيا معرفي كنيد....
يك شعر از خودتون و نه هيچ كس ديگه.....
توي هر سبك و قالبي كه دلتون ميخواد.....
از آرايه هاي ادبي استفاده كنيد و يا نكنيد اصلا اين تاپيك ما خودتونه.....خودتون شعر بگيد و بزاريد توش....
مثلا اين شعر كه از خودم رو داشته باشيد
------------------
شايد بجز غم و اندوه حس ديگري باشد
شايد بجاي جرم و جنايت مهرباني باشد
شايد هم تكه ناني باشد،
و مايه ي شادماني يتيماني باشد
شايد آسماني باشد،
كه در آن فرشتگاني باشد
شايد اين باشد
شايد آن باشد
شايد آبي باشد
تا بشويي چشم ها
تا ببيني لطف را در قلب احسان ها
شايد سهرابي باشد
كه بگويد جور ديگر بايد ديد
چشم هارا بايد شست
-----------
اين شعر رو وقتي داستان يكي از دوستان رو خوندم يهو به ذهنم رسيد و طبع شاعريم گل كرد و خواستم بنويسمش....
اولين شعري بود كه در قالب شعر نو و سبك موج نو نوشتم....
از هيچ چيز نترسيد و هيچ واهمه اي نداشته باشيد و شعر هايي كه به يه لحظه به ذهنتون ميرسه رو بنويسيد وتوي اين تاپيك بزاريد تا بقيه ي دوستان هم بتونن از آن لذت ببرن.
در هر زبان و گويشي كه بلدين شعر بگين....


   
mradmnsh32, mnsim, bahani and 24 people reacted
نقل‌قول
sina.m
(@sina-m)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 390
 

گفتم بنویسم کمی از عالم دستانم
ویران شده ابیات غزل با غم دستانم
دستان تهی رفت در این جیب تهی تر تا
پنهان شود از چشم همه ماتم دستانم
یه جاده به دور هدفی گمشده میچرخید
دیدم شبی آن را ته جام جم دستانم
از هیچ کسی هیچ بجز رنج نمیخواهم
تا نیک بدانید که من رستم دستانم
نیروی کسی نیست در آن حد که خبر یابد
از راز نهان درگره محکم دستانم
خون میچکد از دست ترک خورده ام ای دلبر
از دست تو باید برسد مرهم دستانم
دوری تو داری شده بر دور گریبانم
ای کاش دو دستت بشود همدم دستانم

شعر از سامان صاحبی


   
sossoheil82, sinstar, milad.m and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
mardani_arya2
(@mardani_arya2)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 46
 

سلام دوستان شاعر دیدم همه شاعرن گفتم ما هم یک خودی نشون بدیم
جنگ:
باز جنگی بی ترانه
مرگ هایی بی بهانه
تانک هایی بی قواره
زندگانی در خرابه
میخورد بر بام قلبم
یادم آرد مرگ دنیا
مرگ قلب نرم دنیا
سنگ شد قلب من و تو
درد شد حرف من و تو
باز جنگ و باز جنگ و باز جنگ
**********
تمام شد:
دوره پاکی مردمان دنیا تمام شد
دوره بودن دلها مثل دریا تمام شد
اعتیاد دنیا را در چنگ خود گرفت
دوره ی امید به فردا تمام شد
مرد ها بیکارند و همه خمار
دوره ی مرد بودن مردها تمام شد
هرچه تلاش و هرچه سختی بی نتیجه است
دوره ی وفا به عهد ها تمام شد
شیشه و تریاک و کوکائین و حشیش
دوره ی تسکین درد ها تمام شد
زندگی از روی اجبار و پر است از خستگی
دوره ی زندگی قلب ها تمام شد
خسته ای از خود،از مواد و از جهان
دوره ی حرافی از درد و دلا تمام شد
قصد تو ترک است ولیکن حتی
دوره ی همراهی ات با زنده ها تمام شد
****
رفتی و مرا تنها گذاشتی ای دوست
رفتی و تن بی جان خود را جا گذاشتی ای دوست
ای کاش خدا به حرف من گوش دهد
که از رفتن تو گله مندم ای دوست

خوب به جز اینا من بقیه شعر هام راجب درس ها اجتماعی هشتمه که برای درس نوشتم و شاید اون ها رو هم بعدا بزارم


   
Anobis and milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
 

خورشید را خاموش کرده ام به خاطر افکار تو
خانه ام را سیاه ساختم فقط به خاطر تو
مراسم هایم را جدا ساختم آن هم برای تو
دیگر نمیدانم چرا سرطان گرفتم برای دوستی با تو
شاید این مشکلات من حل نشود آن هم برای تو
خدا را انکار کردم فقط برای پرستش تو
ماه را روشن کردم در شب مراسم تو
تو منطق هستی و روح تو عذاب آن هم ثواب برای تو
بچه را بکش فقط برای خشنودی تو
خیانت را برتر بدان در کنار تو
باز هم همه چیز شر هم به خاطر تو
شیطان تو چه کردی بر من نمی دانم اینها همه برای تو !

دوستان این شعر از زبان شیطان پرست هاست لطفا برداشت بعد در موردم نکنید :26:


   
Anobis reacted
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 994
شروع کننده موضوع  

گمشده
گمشده در خشكي
گمشده اي در جنگل ها
گمشده اي در بيابان ها
گمشده اي در دشت ها
گمشده اي در آب رودخانه ها
گمشده اي در دريا هاي زيبا
گمشده اي در اقيانوس ها
گمشده اي در آتشفشان ها
گمشده اي در دنيا بي انتها
گمشده اي در درونم
گمشده اي در جهان
يابنده اي برايم بجوييد
كه انساني بي كس هستم
بي دل هستم
بي عشق هستم
من اشك را با چشم خود در چشمان تمساحي ديدم
اما در وجود خود قطره اي احساس از روي بي احساسي نيافتم
من خاك را در وجودم يافتم اما گلي بر روي آن نيافتم
من گوهر عشق را از دست دادم
من با ديوانگي هايم همه چيز را از دست دادم

من عاشق بودم
عاشق گل
عاشق باد
عاشق آب
عاشق طبيعت
عاشق دنيا
عاشق همه چيز
اما نميدانستم
چشمانم بسته بود
گوش هايم كر بود
زبانم بي جان بود
بدنم بي حس بود
كه عشق خداوند هستي بخش را
نميديدم
نمي شنيدم
نمي گفتم
و احساس نمي كردم
من ديوانه بودم
من ديوانه بودم
ديوانه بودم اما نميدانستم
ديوانه بودم كه خدا را منكر بودم
ديوانه بودم كه او را دوست نداشتم
ديوانه بودم كه او را قبول نداشتم
اما حالا ميفهمم كه چه حماقتي كردم
حالا مي فهمم كه او لطف بيكرانش را بر ما ارزاني داشته بود
اما من با چشمان بسته ي خود آن ها را نديده بودم
خداوندا ببخش اين بنده ي حقيرت را
ببخش كه تو مهرباني
ببخش كه تو دانايي
ببخش كه تو اول و آخر جهاني
اما من يك بنده ي تنهايم
من يك بنده اي از وجود تو
من بزرگي را در خود يافتم از بزرگي تو
من كَرَم را در خود يافتم از كَرَم تو
من عشق را حال در خود يافتم از عشق تو
پس اي بزرگوار مرا از اين سر در گمي
از اين بي كسي
از اين بي گمشدگي
در آر كه تو مهربان ترين مهرباناني
-----------------------------------------------------
دكلمه اي از خودم
ايدش رو بانو آتوسا با آن نوشته ي قشنگش توي ذهنم روشن كرد


   
sossoheil82 and milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
sina.m
(@sina-m)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 390
 

خیال دست تو بر دور گردنم هر شب
که مار میشو این چشم اگر به هم برود
شکنجه میدهم!وحشت من از این است
که سال های پیا پی به پای غم برود

و دانیال اگر از خواب خویش برخیزد
برای معنی این خواب گریه خواهد کرد
نمی شود که دم از راز عشق زد هرگز
نمی شود که بگریم چرا که مردم! مرد!

دو چشم یخ زده ات را که پیش رو دیدم
تمام هستی خود را به آتش افکندم
و آرزوی فراموش کردن چشمت
جویده روح مرا و هنوز در بندم

نمی وزد به روان و تنم نسیم خزان
که ذره ذره مرا سوی آسمان ببرد
مرا میان غبار هوای خوزستان
برای فرش کردن حیات تان ببرد

شعر از سامان صاحبی


   
پاسخنقل‌قول
carlian20112
(@carlian20112)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 638
 
من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم

صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم

نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم

بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی


   
sossoheil82 and Anobis reacted
پاسخنقل‌قول
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 952
 
در آن ظهر
او تنها بود،تنهای تنها
مانند درختی در قلب شهری کثیف
درختی که هیچگاه
نه از سر کم آبی سر به زیر آورد و نه از سر گرما
درختی که تنها بازمانده از همسفرانش است که زیر یوغ طمع انسانیت جان دادند.
انسانیتی که میخواهد نجات دهد
ولی کدام انسانیت؟
انسانیتی که قصد قطع کردنش را دارد
انسانیتی که یکی یکی نهالان و درختان کنارش را خشک،قطع و آتش زد
ولی او هنوز هم امیدوار است که بتواند
که بتواند
هوایی پاک بسازد برای فردا
برای فردای همین انسان ها
آری
اما....
«اما دوئل نداشت،وسترن انتها»
و تنها بعد از این دوئل
تنها چیزی که میماند
هفتاد و دو درخت بی سر است

مصراع درون پرانتز قسمتی بوداز آهنگ شلیک کن رفیق با صدای رضا یزدانی و قلم اندیشه فولاد وند


   
پاسخنقل‌قول
carlian20112
(@carlian20112)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 638
 

یک ماه کامل دیگر

و باز

منی بی تو

تنها و غمگین با چشمانی خیس

به آسمان نگاه می کنم

به ماه و تنهایی اش خیره می شوم

ستارگان بی شماری دور و برش می درخشند و چشمک می زنند

اما از جنس ماه نیستند

تنهایی ماه را نمی فهمند

من نیز بی تو همچون ماهم

تنها،میان کسانی که از جنس من نیستند

دردم را نمی فهمند

من و ماه شبیه هم ایم...


   
sossoheil82 and Anobis reacted
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1560
 

سلام من خودم استعداد شعریم زیاد نیست برای همین از اشعار یک دوست قدیمی میذارم که کارشم خوبه

بی تویلداست شبم،فاصله ها طولانیست
حاصل این همه کنکاش،فقط حیرانیست

پی خورشید گرفتم تا رسیدم به غروب
یوسف قصه ي ما تا به ابد زندانیست

باتودر سینه ي خود،کعبه ي دل ساخته ام
چون تویی در دلِ من کعبه ي من یزدانیست

صحبت خال لبت،حرف همه مستان بود
یا که تفسیر رُخَت منظره اي قرآنیست

بازکن قلب مرا با نفس پاکت دوست
قفل تردیدگشا چون که دمت روحانیست

هرکجا خانه ي عشاق پُر از یاد تو نیست
عاقبت، عاقبتِ خانه ي شان ویرانیست

شعر #پروانه دگر بی تو ندارد آغاز
بی توهرجا که شروع گشت خودش پایانیست

#ناصرپرواني


   
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 994
شروع کننده موضوع  

proti;16582:
سلام من خودم استعداد شعریم زیاد نیست برای همین از اشعار یک دوست قدیمی میذارم که کارشم خوبه

بی تویلداست شبم،فاصله ها طولانیست
حاصل این همه کنکاش،فقط حیرانیست

پی خورشید گرفتم تا رسیدم به غروب
یوسف قصه ي ما تا به ابد زندانیست

باتودر سینه ي خود،کعبه ي دل ساخته ام
چون تویی در دلِ من کعبه ي من یزدانیست

صحبت خال لبت،حرف همه مستان بود
یا که تفسیر رُخَت منظره اي قرآنیست

بازکن قلب مرا با نفس پاکت دوست
قفل تردیدگشا چون که دمت روحانیست

هرکجا خانه ي عشاق پُر از یاد تو نیست
عاقبت، عاقبتِ خانه ي شان ویرانیست

شعر #پروانه دگر بی تو ندارد آغاز
بی توهرجا که شروع گشت خودش پایانیست

#ناصرپرواني

واقعا شعر فوق العاده اي و قشنگي بود......
ممنون از اينكه ما رو از اين شعر بي بهره نگذاشتيد


   
proti reacted
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1560
 

Anobis;16616:
واقعا شعر فوق العاده اي و قشنگي بود......
ممنون از اينكه ما رو از اين شعر بي بهره نگذاشتيد

خوشحالم که خوشت اومد

خب یه شعر میذارم که نمیدونم نظرتون دربارش چیه اما شاعرش یه کم ناشیه.
دوستان شاعر لطفا اینم بررسی کنید ببینید به این شاعر ناشی چقدر نمره میدین

خانه ی کودکیم
لحظه هایم در تو
چون عسل شیرین بود.
کودک نوپایی، در اتاقی کوچک، روی پایش اِستاد
پدرم میخندید
مادرم آه کشید: دخترم شیرین است
**********
خانه ی کودکیم،
چادری دیوارش، با دو پشتی بر در
من و خواهرهایم،
خانه ای ساخته ایم.
من پر از شور و نشاط،
یک عروسک به بغل
مادرش هستم من
یک لباس رنگی، برتنش می پوشم
ای عروسک جانم، دختر خوبی باش، حرف من را بشنو،
گریه از یاد ببر،مادرت می آید
مادرم می آید ، کودکی در آغوش، یک برادر دارم.
***************
خانه ی کودکیم،
مدرسه شیرین است
مادرم میگوید
من ولی میترسم.
هفت سال را به کمال ،
در کنارش بودم.
این جدایی سخت است
گریه ام میگیرد
*****************
خانه ی کودکیم،
با گچی بر دیوار
مینویسم اینبار
مشقی از خاطره را
نوجوانی هستم
با کتابی در دست
درحیاط کوچک
اولین شعرم را
در تو من میخوانم
**************************
خانه ی کودکیم،
با تو من بالیدم
در حیاطت رستم
عشق را اول بار
در تو پیدا کردم
از من دلگیر مشو
دل من را مشِکَن
این جدایی شاید،
انتخاب من نیست.
رسمی از این دنیاست
هر غروب پاییز
چاره ای نیست مرا
خانه ی خالی من،
ای همه کودکیم،
هجده سال گذشت
و تو بودی سنگر
در غم و شادی من
در تو من خندیدم
در تو من بالیدم
و اگر می روم از پیش تو من میدانم
که کمی از قلبم، تا ابد در اینجاست


   
sossoheil82, Anobis, carlian20112 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 994
شروع کننده موضوع  

proti;16622:
خوشحالم که خوشت اومد

خب یه شعر میذارم که نمیدونم نظرتون دربارش چیه اما شاعرش یه کم ناشیه.
دوستان شاعر لطفا اینم بررسی کنید ببینید به این شاعر ناشی چقدر نمره میدین

خانه ی کودکیم
لحظه هایم در تو
چون عسل شیرین بود.
کودک نوپایی، در اتاقی کوچک، روی پایش اِستاد
پدرم میخندید
مادرم آه کشید: دخترم شیرین است
**********
خانه ی کودکیم،
چادری دیوارش، با دو پشتی بر در
من و خواهرهایم،
خانه ای ساخته ایم.
من پر از شور و نشاط،
یک عروسک به بغل
مادرش هستم من
یک لباس رنگی، برتنش می پوشم
ای عروسک جانم، دختر خوبی باش، حرف من را بشنو،
گریه از یاد ببر،مادرت می آید
مادرم می آید ، کودکی در آغوش، یک برادر دارم.
***************
خانه ی کودکیم،
مدرسه شیرین است
مادرم میگوید
من ولی میترسم.
هفت سال را به کمال ،
در کنارش بودم.
این جدایی سخت است
گریه ام میگیرد
*****************
خانه ی کودکیم،
با گچی بر دیوار
مینویسم اینبار
مشقی از خاطره را
نوجوانی هستم
با کتابی در دست
درحیاط کوچک
اولین شعرم را
در تو من میخوانم
**************************
خانه ی کودکیم،
با تو من بالیدم
در حیاطت رستم
عشق را اول بار
در تو پیدا کردم
از من دلگیر مشو
دل من را مشِکَن
این جدایی شاید،
انتخاب من نیست.
رسمی از این دنیاست
هر غروب پاییز
چاره ای نیست مرا
خانه ی خالی من،
ای همه کودکیم،
هجده سال گذشت
و تو بودی سنگر
در غم و شادی من
در تو من خندیدم
در تو من بالیدم
و اگر می روم از پیش تو من میدانم
که کمی از قلبم، تا ابد در اینجاست

اين يكي هم قشنگ بود ولي اگه معيار رو 10 نمره قرار بديم من 6يا7 ميدم ولي با اين حال خوب و دلنشين بود


   
sossoheil82 and proti reacted
پاسخنقل‌قول
carlian20112
(@carlian20112)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 638
 

مفهوم خوبی داشت ولی منم از 10 بهش 7.5 می دم هنوز جای کار داره


   
Anobis and proti reacted
پاسخنقل‌قول
sossoheil82
(@sossoheil82)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 369
 

خب حالا که قرار نیست خودمون شعر بگیم، منم یکی ازشعر های برادرم رو میزارم
.
.
.
از سر سبزی باغچه نوشتم

از بوی تازگی باران بهار

و شکوفه های سفید درخت سیب

از سُرخی شقایق های چهار پَرِ وحشی اُردیبهشت

و خال های سیاهِ شان،

از شکل زیبای سفر پرنده ها در آسمان

آن قدر غرق در خیال تو بودم

که یادم رفته بود پاییز است نه بهار.


   
carlian20112 and Anobis reacted
پاسخنقل‌قول
carlian20112
(@carlian20112)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 638
 

باران تندی میبارد
از پشت پنجره قطره ها را میبینم
که در تخت خواب برگها فرو میریزند
و با برگها میرقصند و عشق بازی میکنند

باران تندی میبارد
از پشت پنجره بر شیشه سرما خورده اش هاااااا میکنم
و اسم تورا بر ابری که ساخته ام مینویسم
اما چه فایده
که این بخار هم دقیقا شبیه تو
آرام آرام میرود و محو میشود ...

باران تندی میبارد
ابرهای خاکستری اشک هایشان را
بر آسفالت های ترک خورده منفجر میکنند
من ابرهارا به خانه ام دعوت میکنم
و چای داغ بهار نارنج برایشان میریزم
دستهایم را دور شانه اشان میکشم
به انها میگویم :
گریه نکن درست میشود

باران تندی میبارد
باران برای هرکسی معنی متفاوتی میدهد
برای برگها فصل عشق بازی با قطره هاست
برای پسران شهرم قرار با معشوق هایشان
و برای چتر ها زمان انجام وظیفه
برای من اما باران این امید را میدهد
که برمیگیردی
درست شبیه گنجشک لاغری
که هر موقع باران میبارد
به آشیانه ی کاه گلی اش بازمیگردد


   
Anobis and sossoheil82 reacted
پاسخنقل‌قول
صفحه 4 / 8
اشتراک: