Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

خندوانه (داستان گروهی)

27 ارسال‌
9 کاربران
127 Reactions
7,189 نمایش‌
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

با سلام
به درخواست بانو سمیه تالارگفتمان 1
خوش حال می شوم در مورد هر چیزی که به نظرتون در سایت خنده دار هست بنویسید و بگذارید ...... ولی فقط در حد شوخی ! و اگر نوشته کسی بد برداشت شود و یا توهین آمیز باشد سریع حذف خواهد شد تالارگفتمان 1
منتظر نوشته های شما عزیزان هستم تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1تالارگفتمان 1

خب یک توضیح هم بدم تا بیشتر روش کار دستتون بیاد
خیلی چیز ها میشه نوشت مثال : شما دوغت رو بنوش که الان زیاد تو چت باکس نوشته میشه تالارگفتمان 6 که خودش خنده داره و مال استاد نقی معمولی هستش تالارگفتمان 6
از نوشته های چت باکس کمک بگیرید ...... خیلی چیز ها هست که بچه ها در چت باکس می نویسن که باعث خنده میشه . می تونید داستان رو اول شخص یا سوم شخص هم بکنید بستگی به نوع نوشتن خودتون داره تالارگفتمان 1
موفق باشید . تالارگفتمان 9

داستان اول
با اجازه نویسنده محترم و ویراستار عالی سایت .....تالارگفتمان 1
از همه دوستانی که در این داستان هستند معذرت می خوام امیدوارم ناراحت نشده باشند تالارگفتمان 1
ممد : مرتضی زود باش دیر شد همه منتظرن فصل جدید رو بگذاریم .
مرتضی : ممد یک دقیقه صبر کن واستا داره میاد !
ممد :چی داره میاد زود باش تا ما رو بچه ها نکشتن ...
مرتضی : ای بابا رفت .
ممد : چی رفت ؟
مرتضی : هیچی ایده ها رفت ....
ممد این پسره تازه آمده تو سایت بهم گیر داده نوشته های اون رو هم ویرایش کنم ...
مرتضی : کی رو میگی اگه قبول کنی میزنم له ولوردت می کنم ممد ...
ممد : میلاد رو می گم همون که سایت رو ترکوند با داستان کوتاهاش
مرتضی : ها همون دیوانه رو میگی بیست و چهار ساعته آنلاینه .... می خواد رکورد کینس رو بشکنه ....
ممد : آره همون بریم فصل بیست ویک رو بگذاریم من جمعه قول دادم به حسین ......
مرتضی : چی بدون اجازه من نوشته های حسین روهم داری ویراش می کنی .
ممد : آره ....
مرتضی : بگیر ... یک مشت ول شد تو صورت ممد ...
ممد : چرا میزنی ؟ برای این که بدون اجازه ویرایش نوشته کسی رو قبول نکنی ...
مرتضی : بی خیال بریم که دیر شد .
ممد : نه واستا یک غلط املایی ن رو گذاشتی ت ... باید یک روز فرصت بدی درستش کنم بعد میریم می گذاریم تو سایت .
مرتضی : نه شوخی می کنی تالارگفتمان 12باز گیرهای بنی اسرائیلی ....
ممد : اگه نمی خوایی دیگه ویرایش نمی کنم .....
مرتضی : نه ببخشید اشتباه شد . باشه فردا می گذاریم ولی فردا پنج شنبه پس فردا جمعه ....
ممد : من نمی دونم باید درست بشه
مرتضی :باشه پس شب یواشکی تو سایت بریم کسی مارو نبینه و گرنه شیش ساعت باید سوالاشون رو جواب بدیم
ممد باشه فعلا .
مرتضی : بای بای .
شب
مرتضی تا آنلاین شد و وارد سایت شد ....

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

میلاد در چت روم : سلام مرتضی ....
مرتضی : وای باز این تو سایت ، ساعت چهار صبحه فکرکنم اصلا خواب نمیشه ...
میلاد : مرتضی خوبی .
ممد هم وارد سایت شد
میلاد : سلام بر ممد عزیز
ممد : اول وارد نوشته های کوتاهش شد و پسندی زد
میلاد : ممد نیستی ؟
ممد : خدایا باز سلام بدم باید تا شیش صبح باهاش حرف بزنم چیکار کنم .
مرتضی : ممد ویرایش چی شد خوب پیش میره
ممد : بیا باز این رو جواب بده خدایا
مرتضی : دوباره سوالش رو پرسید
ممد : آره بابا ویرایش کردم ...
مرتضی : نه صبر کن داره میاد ، آمد یک ایده جدید متن رو برات می فرستم .
ممد :نه تالارگفتمان 13 باشه مرتضی بفرست ....
مرتضی :ممنون
نیمه شب وارد سایت شد
و قسمت اربابان زمین رفت و نوشت .
مرتضی ، ممد من دوباره برگشتم و منتظر فصل جدید ...
ممد پیام خصوصی به مرتضی داد : بیا حالا با این چی کار کنیم هر روز میاد و میگه دیر شد فصل جدید کجاست پس .
مرتضی در جوابش : مهم ایده منه بقیه رو بی خیال این رو هم می خونن .
ممد چت روم : متنش رو برام بفرستی
مرتضی در جوابش : باشه الان می فرستم .
و بعد از سایت رفتند هر دوتاشون .
مبلاد : هیچکی من رو دوست نداره همه سریع میرن .
میلاد : رضا می دونم که اونجایی ...
رضا : باز این من رو پیدا کردی . واقعا ازت می ترسم .
میلاد : نوشته هام چطور بود ؟
رضا : باز شروع کرد .... بدک نبود خوب هم نبود .
میلاد : بیا باز من بر چه کسایی داستان نوشتم
رضا : تالارگفتمان 14
....
رضا : عجیبه از سایت رفت معجزه ! میلاد از سایت رفت .....
چند ثانیه بعد ....
میلاد به سایت برگشت و در چت روم نوشت : رفتم دست شویی برگشتم تالارگفتمان 15
رضا سریع از سایت خارج شد ...

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

صبح شد و .....
مرتضی وارد سایت شد ...
حسین مدیر انجمن : سلام فصل جدید چی شد ؟
مرتضی : هیچی دادم ممد ویراش کنه امروز قرار داده میشه ...
حسین : منتظرم فعلا من برم باید سایت رو دست کاری کنم بهتر بشه تا چند روز دیگه آبدیت میشه ....
مرتضی : فعلا
نیمه شب وارد سایت شد .
به چت روم رفت وگفت : مرتضی خیلی بد قولی چرا نگذاشتیش یک هفته منتظرم
مرتضی : می گذارم . قرار امروز گذاشته بشه ...
همین طور چند کاربر مرتضی رو سوال پیچ کردن تا ....
مرتضی گفت : با ممد در این مورد صحبت کنین فعلا ....
ممد بعد از چند ساعتی .
ممد : مغازه بودم الان قرار میدم .
بعد از چند دقیقه فصل بیست و یکم در سایت قرار گرفت ....
ممد هنوز تو سایت بود که یکی از دوستان نوشت دوست عزیز فصل بیست و دوم کی قرار میدی ؟
ممد گفت : نه
حسین مدیر ارشد در چت روم گفت : فصل هشتم داستانم رو تمام کردی ؟
میلاد در چت روم نوشت : ممد عزیز از من چی شد وقت کردی نگاش کنی ؟
ممد دوباره گفت : نه و از سایت فرار کرد و تا چند روز به سایت نیامد .....
پایان

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

داستان دوم

با اجازه نویسنده محترم و ویراستار عالی سایت .....تالارگفتمان 1
از همه دوستانی که در این داستان هستند معذرت می خوام امیدوارم ناراحت نشده باشند تالارگفتمان 1
ساعت شش صبح پنج شنبه میلاد در اینترنت آنلاین بود و منتظر ، او تنها در چت باکس .
میلاد در چت باکس : ای خدا ممد هم نیومد تالارگفتمان 18 فصل هم نیومد !
میلاد : هیچکی هم نیست باهاش صحبت کنیم ای خدا ای چه مدلشه ... یعنی هیچکی شیش صبح بیدار نیست تالارگفتمان 19
میلاد از سایت خارج شد ......
احمد ساعت شیش و بیست و سه دقیقه وارد سایت شد و چون پیام ها قبلی پاک شده بود نوشت !
احمد : اولک تالارگفتمان 15 به یاد دوران سخت سربازی تالارگفتمان 18 این موقع بیدار شدم .... تالارگفتمان 19
هیچ خبر تو سایت نبود ساعت هفت شده بود که یک دفعه میلاد وارد سایت شد سریع رفت تو چت باکس نوشت .
میلاد : سلام .............. دوم شدم تالارگفتمان 23
احمد : سلام میلاد خوبی چه خبر ؟
میلاد : خوبم بی خبر تالارگفتمان 24
.........
میلاد : احمد رفتی ؟ هیچکی من رو دوست نداره تالارگفتمان 18
چند ساعتی گذشت و ساعت دوازده شد .....
یکی از بچه ها رفت تو قسمت اربابان نوشت .
ساعت 12 ظهر است اینجا خبری از ممد نیست و فصل بیست و یک هم پیدا نیست .
میلاد : یعنی این 12 تا کاربر تو سایت فقط یکیشون رفت تو قسمت اربابان این رو نوشت ..... تالارگفتمان 26
ممد وارد می شود ..........
میلاد : سلام ممد خوبی فصل بیست ویک چی شد پس چند روز هم که در رفتی پسر ...
ممد : علف :0150:

میلاد نگاه کن ترو خدا ممد جواب نمیدی ......
ممد : وای چه حالی میده الان تو کهکشان راه شیریم تانوس هم اونجا داره میزنه و میخوره از نگهبانا وای .... تالارگفتمان 24
میلاد : ممد چی میگی حالت خوش نیست .....
ممد : این چه ظلمی است در حق ویراستارا :0162:
میلاد : ممد فصل می خوام بدو برو بگذار ......
ممد دوباره همون رو نوشت و در چت باکس گذاشت فقط با این شکلک :0156:
میلاد از سایت رفت ...... یک معجزه دیگر رخ داد .........
تا میلاد از چت باکس و سایت رفت ..... بچه ها خب دیگه رفت حالا وقتش که کارمون رو شروع کنیم و چت باکس رونق گرفت و وقت پیام آمدن و رفتن نبود ........
میلاد بعد از یک ساعت برگشت تو چت باکس رو نگاه کرد شکه شد ولی دیگه خبری از پیام نبود .....
میلاد : سلام نمی دونم چرا تا من میام همه میرن از چت باکس تالارگفتمان 18
نیمه شب وارد سایت شد و رفت و در قسمت اربابان نوشت ..... ممد با اره نصفت می کنم چرا فصل جدید رو نمی گذاری :1e9ca045845bf68fcb9
ممد که در سایت بود سریع از ترس اره برقی نیمه شب از سایت در رفت ........
همین طور ساعت ها گذشت ......
مرتضی وارد سایت شد ساعت پنج عصر بود .
حسین مدیر انجمن : مرتضی فصل کی قرار میگیره حوصله ما سر رفت ....
مرتضی : تا شب قرار میگیره ......
حسین سریع رفت و در قسمت اربابان مژده آمدن فصل بیست و یک رو داد ....
میلاد : ای بابا فشار هاش مال مایه فهش ها رو به ما میدن به خاطر موضوع کامل گذاشتن فصل ..........
حسین عزیز میره مژده میده ای خدا .........
مرتضی سریع در چت باکس : :bb8:
حسین هم بعد چند دقیقه از سایت میره ......
میلاد در قسمت اربابان : دوستان دوباره تکرار می کنم فصل 21 امشب در سایت قرار خواهد گرفت ...... تالارگفتمان 6
بچه ها همین طور میرفتن و ساعت می گذاشتن و اسپم ها رو زیاد می کردن ........
یکی از بچه ها : ممد ، مرتضی ساعت هشت شب شد فصل کجااااسسسست ؟ :0144:
تعداد زیادی از بچه ها همین طور هر چند ثانیه ساعت رو تکرار می کردن تا این که روز بعد شد .....
اهورا در قسمت اربابان : ممد و متی ساعت 9 صبح شد چرا نمی گذارین ....
مرتضی هم که انلاین بود با خود گفت : می رین سریع می نویسن امشب در سایت قرار میگیره بکشین حسین و میلاد ...... تالارگفتمان 24
ما که رفتیم و در چت باکس : :db459c4ae8a21f94ecc
میلاد گیرش انداخت : سلام مرتضی خوبی ......
مرتضی : لعنتی باز این که آنلاینه دست از سر ماهم بر نمیداره ........
میلاد : علف :0150:
میلاد به مرتضی میگه : من رو هم علفی کردی پسر ......
مرتضی : چی می گی از من پاک تر تو دنیا نیست یک محل سرم قسم می خورن تالارگفتمان 24
میلاد : اره جون خودت :db459c4ae8a21f94ecc
مرتضی من ورزش می کنم میرم شنا و ........
میلاد : من هم میزنم منظورم دنبل بود تالارگفتمان 24
مرتضی ها هم رفت ...........
همین طور میلاد با یاسسس و احمد و امیر و بقیه بچه ها در چت باکس صحبت کرد تا این که ساعت های سه .......
ممد در چت باکس فصل جدید در سایت قرار گرفت :02: برین حالش رو ببرین .......
میلاد : خسته نباشی پسر ........
ممد . درمونده نباشی و همن طور تعارف کردن های الکی .......
میلاد : علف می خوام ممد :0144:
ممد : بیا این هم علف تالارگفتمان 33تالارگفتمان 33تالارگفتمان 33تالارگفتمان 33
میلاد : تالارگفتمان 24

ممد با خیالی راحت از سایت خارج شد ........
روز بعد
میلاد : ممد این اسپم های اضافی رو حذف کن سرعت سایت رو میبره پایین ..... تالارگفتمان 38
ممد: بچشم شب که برگشتم خونه حتما این کار رو می کنم .
این میلادم دلش خوشه فکر کرده چون مدیر انجمن شده هر چی میگه باید بقیه اطاعت کنن تالارگفتمان 24
شب ممد تمام اسپم ها رو پاک کرد و در قسمت اربابان نوشت :
اسپم ها پاک شدن دوستان
چیزی حدود صد اسپم تالارگفتمان 40 از فصل قبل تا این فصل وجود داشت.
میلاد در چت باکس گفت : بیشترش مال من بود ممد من رو ببخش تالارگفتمان 24
ممد با خیال راحت سایت را ترک کرد و از آن به بعد ممد و مرتضی با خیال راحت به سایت می آمدند تا روز که .........
بابک : ممد و متی منتظر فصل بیست و دو هستم کی قرار میگیره ؟
مرتضی تا این را دید به مغزش فشار آمد و از سایت خارج شد و از ناراحتی مانتور را بلند کرد و به به زمین زد ، ممد هم که به کل از کشور فرار کرد تالارگفتمان 23.......
پایان

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

داستان سوم

با اجازه نویسنده محترم و ویراستار عالی سایت .....تالارگفتمان 1
از همه دوستانی که در این داستان هستند معذرت می خوام امیدوارم ناراحت نشده باشند تالارگفتمان 1
میلاد بعد از ماه ها تلاش بالاخره سینا مدیر کل را در سایت پیدا کرد خوش حال وخندان به چت باکس رفت و نوشت :
سلام سینا جان شما کی ادامه سفیر کیبر رو میگذارین ؟
بعد از چند دقیقه سینا وارد چت باکس شد و نوشت .
سینا : خیلی سرم شلوغه تالارگفتمان 45 الان مثل قبلا نمی تونم بنویسم تالارگفتمان 46 یک دهم اون چیزی که قبلا میدید!
میلاد : یعنی می خوای بقیه سفیر کبیر رو چاپ کنی ؟
سینا : نه پروژه زیاد دارم پرتال هم مونده رو دستم و هر وقت ، وقت کنم می گذارم . تالارگفتمان 45
میلاد می خواست خودش رو لوس کنه نوشت : سینا جان من بیست و چهار ساعته تو سایتم تالارگفتمان 6
سینا گفت : فقط آنلاینی ؟ یا پست و تایپک هم می گذاری ؟
میلاد : نقد می کنم ، پست می گذارم ، پسند می کنم ، تایپک می گذارم و .... تالارگفتمان 49
سینا : معلوم تو همین چند دقیقه ای که بودم چقدر کار کردی تالارگفتمان 24
میلاد : سینا تیکه انداختی ؟
سینا : نه شوخی هام این طوری هستش تالارگفتمان 6
امیر وارد سایت شد! بعد وارد چت باکس شد و نوشت : سینا جان کی پرتال رو می گذاری ؟ :bonheur:
امیر : چند روزه که دارم دونبالت می گردم ولی نیستی :0144:

آرمان که بیست ساعته در سایت آنلاین است در چت باکس : سینا من رنگ می خوام مدیر ارشد خوبه همون رو بده نه کمتر نه بیشتر تالارگفتمان 6
سینا : نه آرمان عزیز .
آرمان : حد اقلش مدیر انجمنم کن تالارگفتمان 12
سینا جواب نداد .......
میلاد نوشت : آرمان عزیز شما دوغت رو بنوشششششش تالارگفتمان 24
آرمان : من دلستر بیشتر دوست دارم تالارگفتمان 6
میلاد : شوخی بسه دیگه آرمان تالارگفتمان 38
امیر : باز میلاد یقه ی یکی رو گرفت تالارگفتمان 24
آرمان : نه شوخی بود تالارگفتمان 26
آرمان : راستی میلاد متین رو میشناسی هم شهرتونه !
میلاد : اره به خوبی میشناسمش تالارگفتمان 24
آرمان : با پادشاه چت باکس درست صحبت کن تالارگفتمان 60
میلاد : من هم خدایگان چت باکسم تالارگفتمان 24
آرمان : **** تالارگفتمان 62

ممد که خارج از کشور در رم سکونت داشت نوشت : سلام بچه ها من برگشتم تالارگفتمان 49
میلاد : سلام ممد می گن اونجا علف تازه داره یکم بفرست برام تالارگفتمان 6
ممد : بیا تالارگفتمان 33
میلاد : علف :0150:
ممد : من دیگه برم دوست دخترم منتظره تالارگفتمان 6
میلاد : خوش بگذره ممد :h:

مرتضی نیز که هنوز وقت نکرده بود مانیتوری برای خود بخرد با گوشی وارد سایت شد .
مرتضی : سلام کسی نیست من می خوام فصل 22 رو بگذارم .
میلاد : سلام مرتضی من هستم .
مرتضی تو چت باکس نوشت : ای لعنتی شارژش تمام شد تالارگفتمان 6
بعد از چت باکس رفت ولی حدود دو ساعت در سایت حضور داشت . تالارگفتمان 68
میلاد : هیچکی من رو دوست نداره :0d645e9e3aa408e1753
شب نیمه صبح ساعت 3 تالارگفتمان 6
احمد وارد سایت شد : از بیکاری باز دارم سفیر کبیر رو می خونم .
میلاد : من هم دارم می خونم ولی تمام شدنی نیست .
احمد : چند صفحش رو خوندی ؟
میلاد : یک صفحه تالارگفتمان 6
احمد : پس حالا حالا ها کار داری من که رفتم تالارگفتمان 71
میلاد : بوس بوس تالارگفتمان 72
ممد وارد سایت شد : من الان در سواحل رم هستم با دوست دخترم کنار دریا تالارگفتمان 6 با لباس های زیبا تالارگفتمان 6 با گوشی آمدم ببینم چطور هستین ؟ خوب هستین در سلامتی کامل به سر می برین هوووو ؟
میلاد : ممد برام بلیط و دعوت نامه بفرست بیام کمک تالارگفتمان 6
ممد : بیا تالارگفتمان 19 کجای بیایی ، اینجا رات نمیدن مومن تالارگفتمان 6
پایان

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

داستان چهارم
این داستان یکم با بقیه طنز هایی که نوشتم فرق داره بخونین متوجه میشین تالارگفتمان 26
از همه دوستانی که در این داستان هستند معذرت می خوام امیدوارم ناراحت نشده باشند تالارگفتمان 1
میلاد : زمانی که کودتا علیه سینا ایجاد شد من بچه بودم تالارگفتمان 6
خیلی وقت ها الان یاد اون مطلب قفل شده می افتم و میگم کاش من هم بودم حال سینا رو می گرفتم تالارگفتمان 24
خیلی وقته که سایت متروکه شده همه بچه ها سرو سامون گرفتن و رفتن دیگه کسی به سایت سر نمیزنه ! تالارگفتمان 62
تو گوگل هم دیگه اسمی از سایت زیبای بوک پیچ نیست تالارگفتمان 23
میلاد : ای خدا من کچل شدم ولی هنوز تو سایتم نمی دونم اینجا هیچ چیز تغییر نمی کنه تالارگفتمان 12 واقعا همه رفتن تالارگفتمان 68
اصلا خودم هم میرم . نه اون همه خاطره واقعا همه چیز الکی بود ! اون همه داستان زیبا که به تنهایی نوشتم تالارگفتمان 86 اون همه دوست !
ممد کجای که دلم برات تنگ شده تالارگفتمان 6 مرتضی کجایی که دلم اربابان می خواد ! تالارگفتمان 9 البته بعد از این که مانیتورت درست شد تالارگفتمان 24
اربابان فقط تا فصل 30 ادامه پیدا کرد و نصفه کاره کنار گذاشته شد ....... سینا هم دیگر سفیر کبیر را ننوشت ......... از هدیه شوم هم خبری نبود .......
دیگر نمی توانم ادامه اش را بگویم آیا واقعا این اتفاقات خواهد افتاد ؟
من به تنهایی نمی توانم بر همه ی این مشکلات غلبه کنم ولی دیگر در چت باکس آرمانی نبود که با او شوخی کنم و دستش بیندازم تالارگفتمان 90
امیر هم همان اوایل با من قهر کرد به خاطر یک شوخی تالارگفتمان 18
نمی دانم شاید همه ی این اتفاقات تقسیر خودم بوده است من میلاد .م تمام سایت به متروکه ای که در آن مگس هم پر نمیزد تبدیل کرده ام ! تالارگفتمان 62
تانوس بهترین دوست من بود تا آخرین لحظه با من بود ولی او نیز سربازی داشت و باید به سربازی می رفت تالارگفتمان 6
رضا دکترا در تهران قبول شد و سایت را بوسید و گذاشت کنار تالارگفتمان 94
و همه به سوی سرنوشت خود رفتند .. میلاد ماند و یک دنیا خاطره ......
پایان

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

این قسمت نوشته علی عزیز می باشد :53: داستان پنجم
خوب،از اونجا که میلاد کمی فضا رو غم انگیز کرد،من در راستای شادی افزایی داستانی را می گذارم.
پیشاپیش از تمام دوستانی که اسمشون یا داستانشون رو آوردم معذرت خواهی،و از اون هایی هم که نیاوردم باز معذرت خواهی کردندی!
و اندر حکایات آمده است که روزی روزگاری،سایتی بود به نام گران سنگ:فراسوی ذهن
که در آن داستان ها قرار گرفتندی،شاهکار های ادبی متولد شدندی،و نظر های نیکو گذاشتندی!
و در این سایت شیخی بود به نام:سینا
که مریدانی داشتندی بس سینه چاک و هوشیار،این سایت آنقدر معروف بودندی،که در السکا رتبه یک را باید می گرفتندی،ولی استکبار جهانی با نامردی،از این کار جلو گیری کردندی!
بعد از شوری میان مدیران سایت،و نویسنده های خلاق سایت،تصمیمی گرفتندی!
که آدرس سیایت عوض کردندی،و سایتی گرانقدری به نام:BTM.BOOKPAGE.IR تاسیس کردندی،تا تحولی شگرف در دنیای نویسندگی ایجاد کردندی!
بعد از تاسیس سایت نویسنده های بزرگ هجوم آوردندی،استقبال کردندی،داستان های زیبا گذاشتندی!
اربابان زمینی در این سایت قرار گرفتندی،که به 12 جلد رسیدندی،نویسنده نیز آنقدر جایزه های جهانی گرفتندی و سینه چاک داشتندی،که 50 داستان زیباتر دیگر نوشتندی و به او لقب داستان المملکت دادندی،و ممد ویرایشگر او نیز آنقدر بین نویسنده ها محبوب بودندی،که برای وبرایش هر صحفه داستان خود توسط او،نویسندگان چه کار ها که نکردندی!
ترجمه های این سایت آنقدر خوب بودندی،که نویسنده اول یک بار به مترجمین سایت نوشته خود دادندی،بعد از روی ترجمه آن ها،باری دیگر کتاب خود ترجمه کردندی،بعد منتشر نمودندی،آخر ترجمه ها از خود کتاب بهتر بودندی!
دیگر در مورد سفیر کبیر صحبتی نکردندی،که شیخ سینا آن را به غایت رساندندی،و به او لقب شیخ الشیوخ رمان دادندی!کتاب های او برای تدریس در مدارس تمام کشور ها واجب گردیدندی!
داستان های کوتاه سایت،آنقدر دلکش بودندی که سایت دیگر گنجایش این همه بازدیدکننده نداشتندی، و دیگر برای این سایت مجبور شدند پسوندی جداگونه قرار دهندی
و زیر مجموعه های سایت در تمام بلاد اسلامی و کفر شعبه داشتندی،پسوند این بودندی:www.Nationality.btm
مثل:www.american.btm یاwww.italian.btm که ظاهرا آخری را ممد به همراه همان که با او به ساحل ها رفتندي، گشودند!
قدرت نهانی هم در این سایت بودندی،که یکسالی ول مانده بودندی،ولی ناگهان نویسنده آن را تمام و کمال قرار داندی،و همه حظ بسیار بردندی!
میلاد نامی نیز بودندی که در این سایت بسیار فعالیت نمودندی،و او را تاریخ السایت قرار دادندی.
داستان ها زیبای دیگری نیز در این سایت قرار گرفتندی که به مثل:جادوگر سیاه،موجودات تاریک،برزخ،سلحشور آتش،در جستجوی عدن،هديه شوم،دوران کهن،جدال عشق و نفرت
و..... هزاران داستان که در تمام دنیا تک بودندی و هستندی و نویسنده های آن هر هفته دو فصل دادندی!
بازم اگه کسی به هر دلیل از نوشتم ناراحت شد،معذرت خواهی کردندی!و از لایک ها و نظرهای شما بسیار استقبال کردندی!تالارگفتمان 6

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

این قسمت از آرمان عزیز می باشد :53:
داستان ششم
من در ادامه ي داستان ميلاد نوشتم.....
و اينك ادامه ي داستان
آرمان بعد از مدت طولاني آنلاين ميشود
هنوز همون تاپيك نا اميد كننده روي آخرين ارسالي ها بود.
اين انجمن براي هميشه تعطيل مي شود.....نويسنده admin....
اما يك چيز عجيب بود يك سري داستان كوتاه جديد راه هم ميابد.....
نويسنده ي همه ي آنها يك ديوونه كه بيادش نمي اوردم به نام ميلاد بود و تازه يك كلي نظر هم داشتن....
تمام آنها را باز كردم و ديدم همي نظر ها رو خود ميلاد گذاشته......اما يك چيز جالب او بجاي ما حرف زده....
بجاي امير گفته بود: داستان قشنگي بود. منتظر بقيه ي كار هات هستم
بجاي من يك نقد بلند بال گذاشته بود و بجاي تك تك دوستان فعال او موقع يك پست گذاشته بود ......يك پست عجيب ديدم. از تانوس بود. توش نوشته بود بسه ديگه ميلاد اگه همين طور ادامه بدي ديوونه ميشيا
وارد چت باكس شدم:در يك لحظه اندازه ي 1000 صفحه پيام ريست شد....تنها فرد حاضر در چت باكس همون ديوونه بود و داشت به زمين و زمان فحش ميداد....
آرمان فلان نميدونم از همين جور مزخرفات هميشگي
ميلاد:ممد علف
ميلاد:ممدتالارگفتمان 33
ميلاد:آرمان چرا بعد از اين كه دوغتو نوشيدي نيومدي ديگهتالارگفتمان 24
ميلاد:امير هنوز باهام قهري:04:
ميلاد:سلام. من اومدم
ميلاد:متي كار تو هم عالي بود
ميلاد:سينا كجايي كه پرتال رو راه بندازي
آرمان:سلام
ميلاد:ژنرال حسين كجايي كه بياي نقد كني برام....
ميلاد:فدات بشم آرمان بالاخره اومدي
آرمان: شما؟تالارگفتمان 60
ميلاد:آرمان جان چرا نوشيدن دوغت طول كشيد؟
آرمان:كدوم دوغ كدوم كشك؟من كه دوغ دوست ندارم
ممد آنلاين ميشود
ممد:سلام آرمان.....كجا بودي پسر؟
آرمان:ممد تويي؟
ممد: آره
آرمان:ممد اون ديوونه كيه كه خيلي گرم گرفته؟
ميلاد:ديوونه خودتي....بي ادب اينجا مكان فرهنگيه
ممد:ميلاد ديگه.....همون مدير انجمنه
آرمان:آهاند
آرمان:ميلاد جان تازه يادم اومد تو چه خري بودي
ميلاد:آرمان جان نمي خواد لقبتو همه‌جا جار بزنيتالارگفتمان 90تالارگفتمان 90تالارگفتمان 90....
آرمان:خيله خوب....ممد ديگه ديگه چه خبر؟زن گرفتي؟
ممد:آره با همون دختر ايتالياييه ازدواج كردمتالارگفتمان 102
آرمان::bc3: من چند بار گفتم كه جلوي اين ممد رو بگيريد
امير آنلاين ميشود
امير:سلام ممد،آرمان، ميلاد
آرمان:سلام امير
ممد:سلام امير.....قوف ليسانستو گرفتي؟
ميلاد:واي من چه قدر خوش حالم.....انگار همه دارن كم كم آن لاين ميشن
.
.
.
.
.
و اين طور بود كه كم كم همه ي دوستان آن شدن و دوباره انجمن به راه افتاد

پايان

<br/&gt


   
hamid.sarabi902, arwen, hera and 13 people reacted
نقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 994
 

اين هم حكمت نامه من
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: همانا بي مزه ترين حكمت نامه، حكمت نامه تانوس است
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: stop Thanos bot
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: هركس حكمت نامه ي تانوس را بخواند آخر سر بايد در دار المجانين پيدايش كنيد
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: همانا بزرگترين حكمت نامه اي كه به نگارش در آورده ام در مورد گولاخي بنام تانوس بود
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: هر كس كه تانوس را با تير نقره اي بكشد بهشت بر او واجب مي*شود
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: گولاخ تر از تانوس يافت نمي*شود
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند:خز ترين آدم زمين تانوس مي*باشد
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: تانوس تا كسي حكمت نامه ات را نخوانده آتش بگير بهش
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: همه ي اينا شوخي بود تانوس جان اگه ناراحت شدي به من چه.
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: اول(هر كسي كه گفته اين كار خزه خودش خزه)
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: تانوس را با صد من عسل نمي شود خورد از بس كه بي مزه است
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: روزي از من پرسيدند كه نظر شما در مورد حقوق بشر چيست و من در جواب گفتم: «اگر تانوس را از دنيا حذف كنيد همه ي حقوق ها عادلانه تقسيم مي‌شود.»
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: هنگامي كه تانوس كشته شود زمين نفس مي كشد
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: از متي دانا تر نيافتم اما مخالف آن را تانوس يافتم
آنوبيس دانا و حكيم فرمودند: من ديگر نمي توانم در مورد اين موجود عجيب بيشتر توضيح بدم
وپايان

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

روزي تانوس به آنوبيس گفت:«بندهای 4 و 6 حکمت نامه ات با بند 7 منافات داشتن.» و آنوبيس حكيم و دانا در جواب گفت:«جا داره بگم شما دوغت را بنوش.» .... روزي ديگر تانوس به آنوبيس و جمعي از ياران گفت:«روزی که از خواب بیدار شدین و دیدین من با دستکش ابدیت بالای سرتونم فکر این روز رو بکنین. هر چند اون روز ديگه ديره.» و يكي از ياران در جواب گفتند:« با دستکش بالا سر ما چیکار میکنی؟ با دستکش ظرف میشورن معمولاً.»ودر اين لحظه بود كه تانوس در افق محو شد. ....

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

بعد از مدت ها تانوس از افق برگشت
يكي از ياران آنوبيس حكيم دانا برسيد:« چه برايمان آورده اي تانوس؟؟؟؟؟؟؟؟»
و تانوس در جواب گفت:«كوفت برايتان آوردم...يادتان مي‌آيد گفتم روزی که از خواب بیدار شدین و دیدین من با دستکش ابدیت بالای سرتونم فکر این روز رو بکنین. هر چند اون روز ديگه ديره.»
همه در جواب گفتند:« بلي اي گولاخ....»
و در اين لحظه بود كه دوباره تانوس دوباره رهسپار بيابان شد.....


   
hera, reza379, milad.m and 3 people reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

اینجا رو دوباره باز کردم تا داستان های خنده دار دوستان دوباره قرار داده بشه ...
اولیش رو هم خودم گذاشتم ...
در پست پایین


   
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

در آن گرمای طاقت فرسای شهر ، مردی ظهور میکند برای نابودی تالارگفتمان 14
نابودی داستان های فانتزی ، داستان های نویسندگان بزرگ . نویسندگان جوان . نویسندگان خردسال و نویسندگان نونهال تالارگفتمان 23
آن مرد آن قدر نابودگر است که اشک نویسندگان را در می آورد . تالارگفتمان 18
آن مرد واقعا کیست ؟ تالارگفتمان 106
چرا اینقدر خوشنت دارد ، چرا اینقدر ناز دارد ! تالارگفتمان 19
شاید آن مرد همان ، ناشری باشد که فقط به فکر پولش است ، اما نهتالارگفتمان 24
او غول مرحله آخر است .تالارگفتمان 23تالارگفتمان 38
کسی که برای گرفتن مهرش اشک نویسنده را در می آورد و همیشه کیف می کند زیرا از فانتزی خوشش نمی آید تالارگفتمان 12
شاید هیچ وقت نویسنده نداند او چه بلایست . پس چرا الکی وقت خود را هدر دهد و و فانتزی بنویسد تالارگفتمان 40
آن مرد همان شخصی است دست به بند پ خوبی دارد و همه کار های بند پ را انجام می دهد حتی اگر نویسنده خردسال باشد .تالارگفتمان 113
او دلیل ماندن حسن کچل در طی سالیان دراز در ذهن خوانندگان است ، زیرا نویسنده حسن کچل مو داشت . برادر زاده اش بوده است تالارگفتمان 114
سرنوشت این نویسندگان بزرگ و کوچک فقط به او بستگی دارد به همین منظور عده ای از نویسندگان بعد از نقشه ای حساب شده به اتاقش رفتند اما با تعجب به صندوقی برخورد کردند که درون اتاقک شیشه ای و ضد گلوله بوده است.مشخصش شد او به همین راحتی مهر به کسی نمیدهد . تالارگفتمان 115تالارگفتمان 68تالارگفتمان 117
در کمال تعجب آن مرد شوهر عمه ی نویسنده کتاب های قصه های مامان بزرگ است که به ده جلد رسید تالارگفتمان 118
آن مرد مدیر فرهنگستان است. تالارگفتمان 62
پایان

در آینده با داستانی دیگر باز خواهم گشت .همین جا منتظر من باشید..:0162:


   
wizard girl, proti, crakiogevola2 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 544
شروع کننده موضوع  

از همه دوستانی که در این داستان هستند معذرت می خوام امیدوارم ناراحت نشده باشند تالارگفتمان 1

آخه یکی نیست به این میلاد بگه چرا به بانوان انجمن توهین میکنی که همش بنت می کنند ؟؟ :dbf178563fe60aaba48

مگه فحش دادن هم کاری داره ، بیا منم بلدم فحش با فرهنگی بدم . خیلی لوسی ویششششش :662c45b0092db3a79dd

نمی دونم این کنکور رو کی آفرید همه تو انجمن کنکورین . :33bced66e00e83a8ae1

هر کاری به هر کسی میگی میگه من کنکور دارم باشه بعد از کنکور هم ویرایش میکنم ، هم میخونم .:12f1dcb03b9bb8e8cc7

بعدشم تا مهمونی ها میره یک کتاب پنصد صفحه ای جلوی پاش میگذاره و بقیه رو نگاه میکنه و یا کتاب رو . :dbf178563fe60aaba48

مادرش هم پیش دختر خواهرش نشسته میگه ، به به چه پسر خوبی داره درس میخونه . مگه نه عروس گلم ؟؟"2"

اما جالبیش اینجاست که وسط کتاب باز یک گوشی اپل هستش که کانال مورد نظر تلگرامش رو نشون میده "3"

بچه های ده نودی رو نگو . اشک آدم رو در میارن . بچه پنج ساله همچین جواب فحش میلاد رو با فحش بدتر داده بود ، که میلاد تا شش روز در هنگ بود و نیاز به رستارت داشت :5e6ec8974e3c2639115

آخر کار هم میلاد از مدیریت انجمن انصراف داد ، فکر کرد میتونه جن گیر و دعانویس بزرگی بشه. :0230:

اما تا یک جن رو احضار کرد و اون رو دید در جا سکته کرد . :1e9ca045845bf68fcb9

الان چند روزه تو تیمارستانه و داره برای خودش واویلا لیلی ، عجب جنی ترسناکی بود خیلی رو میخونه و قر میده و میرقصه . :02:


در آینده با داستانی دیگر باز خواهم گشت .همین جا منتظر من باشید..:0162:


   
لینک دانلود, hera, arashmajd202 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1560
 

خب میدونم که خیلی وقته دستم به طنز نرفته. اصولا طنزم هم خوب نیست اما گفتم یه چیزی بنویسم محض خالی نبودن عریضه.
پیشاپیش از بیمزه بودن متن عذرخواهی نموده ، طلب بخشش دارم از خوانندگان و حاضران در متن

اندرباب تغییر ظواهر سایت:19:
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون یه چند وقتیه که در تیم مدیریت یه چیزی به اسم طرح پرتال :43:و تغییر تالار :20:گذاشته شده که خب بخش دومش رو همین امروز رو انجمن میتونید ببینید.:10:
برای این طرح هم مجمع نه نفره متشکل از مدیران ارشد:8: و مدیران کل:8: و مدیران تالار گل :53:در یک اتاق وسط بخش سری و امنیتی مدیریت دور هم جمع شدن تا درباره تغییرات تصمیم گیری کنن
مکان: سالن جلسات
حاضران: ژنرال امیرحسین، سردار محمد فاتح، داش مرتضی، مهرنوش بانو، حریر جان، نفیسه ، سجاد و سایر مدیران یک نفر پشت مبل دو نفره زیر پتو با هویت نامشخص
وضعیت: همه دور تا دور تالار روی یه موکت سوراخ سوراخ نشستن و یه کوه آشغال تخمه رو زمین ریخته . سجاد پشت سیستمه و سردار محمد فاتح هم جلوی یه برد ایستاده و با یه خطکش یه متری تغییراتی رو که جماعت نظر میدن رو اعمال میکنه
سردار محمد فاتح: خب همونطور که میبینید ما الان میخوایم این قسمت رو تغییر بدیم . تقسیمات جدید تالار رو توی بروشورهای جلوتون میتونید ببینید که تصویب هیئت مدیرس:105:
نفیسه: دقیقا کدوم تقسیمات؟:45:
مهرنوش بانو: کسی این پوشه بروشورها رو ندیده؟ :23:
همه اعضا: نچ:65:
مهرنوش با اخم نگاهی به رشته کوه پر عمق تخمه های جلوی تلویزیون میکند:مرتضی، ژنرال،وقتی فوتبال شروع شد و شما اون گونی تخمه رو اوردین من بروشور رو گذاشته بودم روی میز جلوتون....نگاه کنید ببینید اونجا نیست؟:82:
مرتضی خیره به کوه آشغال تخمه ای که میز را در خود ناپدید کرده پچ پج کنان: ندیدیش ژنرال؟::57::
_ چرا دیگه همون بود که گذاشتی گفتی یه مشت پوست تخمه میریزیم روش:107:
مهرنوش:22: یکی اون بروشورا رو در بیاره من بفهمم اینجا چی شده؟:129fs4252631::129fs4252631:
مرتضی و ژنرال دستهایشان را جلو می آورند و سنگ کاغذ قیچی بازی میکنند.:24: بار سوم ژنرال با یک قیچی حرفه ای کاغذ مرتضی را میبرد: تو باید بری هورا:67:
مرتضی بلند میشود.:4654980460722281494:gom: فیگور میگیرد:gom: خودش را میتکاند و کوهی از تخمه را بر زمین ولو میکند. بعد دستهایش را بالا میبرد و با یک شیرجه در عمق دریای تخمه ها پوشه ای صورتی رنگ را بیرون میکشد و نفس نفس زنان آن را به دست مهرنوش میدهد: بفرمایید بانو اینم پوشه:bb8:
مهرنوش:102: پوشه را میگیرد و به دست حریر میدهد: الان دقیقا در مرحله ساخت کدوم قسمت هستیم؟
حریر: قرار شد این دیوار رو بدیم بکوبن بعد جاش دوتا اتاق در بیارن ، لوله های آبشم کم مصرف باشه ، یه آشپزخونه این وسط ...یه سینمای خانگی هم برای این پسرا بذاریم موقع دیدن انیمه هاشون سر لپ تاپ دعوا نکنن.
مهرنوش خشمگین تر از قبل: من سایت رو گفتم حریررررررررررررررررررررر
حریر::9:
خودش پوشه را باز میکند و با خودکارش جلوی موارد تیک میزند: خب این تغییرات که دیروز اعمال شده ، قالب عوض شده،اینم از این میمونه عکس....اون عکس بالای صفحه رو چه کردید؟
همه به هم نگاه میکنند : عکس؟!!!
مرتضی:عکس دقیقا چیه؟:92:
ژنرال امیرحسین: دوره ما از این مسخره بازیا نبود که::56:: ...اصلا کی گفته سایت عکس میخواد؟
نفیسه::65:
سجاد::105:
مهرنوش به آستانه انفجار میرسد: من شماها رو میکشم:14::102:
بلافاصله حریر به سرعت از کیفش یک کیسه عکس بیرون میکشد و خیال همه را راحت میکند. مهرنوش خوشحال : آفرین حریر....یاد بگیرید فقط یه نفر اینجا کاری که ازش میخوایم رو.......................صورتش به سرعت تغییر رنگ میدهد:14::20: اینا چیه؟
حریر معصومانه: سلفی هایی که برای پروفایلم گرفتم ....:129fs4252631:
سجاد: حریر محمد عکس برای سر در سایت میخواسته میخوای عکس تو رو بزنیم سر سایت؟:0124:
حریر: چشه مگه ؟ به این قشنگی؟
یک صدای خشمگین نیمه خواب از زیر پتو : میخوای بیام خودتو بزنم سر در سایت؟:14:یعنی هشت تایی با هم چهار تا عکس پیدا نکردید؟ خدااااااااااااااااااااا
مرتضی: یا ابوالفضل....مهرنوش بانو دستم به دامنت این الان بیدار بشه هممون رو میکشه ها:0144:
مهرنوش به سرعت: تو بخواب عزیزم ...بخواب که الهی بترکی از خواب همه هفته رو خوابیدی با فریاد....پاشو منو از دست اینا نجات بده:23:
و بدین سان خواب از سر نازنین من پرید و خبردار سر جایم نشستم. یک نفر جیغ کشید و بقیه پشت سرش از جا پریدند. من وحشت زده: موش؟!!!!کوش؟
اما هرچی بالا و پایین پریدیم اثری از موش نبود. یک نگاه به جمع حاضر کردم که حالا پشت مهرنوش سنگر گرفته بودند: موشه کوش؟
نفیسه نفس نفس زنان و با تته پته: میگما خودتو تو آینه دیدی؟

_ نچ... دیشب که وسط جلسه ی آشپزخونه قالتون گذاشتم اومدم اینجا گرفتم خوابیدم. مگه چمه؟:23:پروتی به سمت آینه ی گوشه ی سالن میرود یک نگاه به داخل آن می اندازد و با جیغی عقب میپرد... نگاه سریعی به بقیه میکند و خیلی سریع ظاهرش را حفظ میکند :قیافه به این خوشگلی مشکلی هست؟
_همه : نه هیچی
مهرنوش: کم نه.32..10.
(خوبه داشتید چیکار میکردید اونوقت؟
حریر با خوشحالی : یه سری عکس اورده بودم برا بالای انجمن اما این بی سلیقه ها میگن نه.10.
محمد کم کم از کوره در میرود: خیلی خب اینم میوفته عقب بیاید روی رنگها تصمیم بگیریم:45::102:
همه: باشه:65:
محمد: باشه و کوفت خب پیشنهاد بدید دیگه
پروتی: آبی یا بنفش
_مهرنوش: مشکی نباشه
حریر:صورتی....:8::8::8::8::8:
ژنرال: دوست دارم عاشقونس
مرتضی: :31: من میگم سبز باشه سبز مثل سولو:shy:
همگی:نع
محمد:_ رونگ سایت به سایت روحیه میده به سایت نفس میده آخه اینم شد رنگ؟
مهرنوش:دقیقا چه عجب یکی اینجا یه حرف منطقی زد. بگو محمد جان نظر خودت چیه؟
محمد: بنفش خال خال پشمی:21:
یک نگاه خشمگین میان دو مدیرکل رد و بدل شد. لحظاتی بعد.:0184::0184:..پشت در اتاق امیر که دیر به جلسه رسیده بود نفس نفس زنان آماده میشد که در را باز کند که یک صدای انفجار و چند صدای بلند بنگ و دنگ نفسش را بند آورد.
ده دقیقه بعد درمانگاه سایت:
یک اتاق خالی با دیوارهای سفید. داخلش روی دو سه برانکارد مجروحان خوابانده شدن و تنها تخت اتاق را ژنرال اشغال کرده. به جز این هیچ چیز داخل اتاق به چشم نمیخورد و البته میتوانید یک استانبولی از گچ را که نیمی از ان استفاده شده کنار اتاق ببینید
مرتضی با سر شکسته و دستهای کچ گرفته آویزان به گردن: اینجا یعنی یه آتل پیدا نمیشه؟
ژنرال ناله کنان از روی تخت: اینجا رو همین ده دقیقه پیش افتتاح کردیم بابا دکترم نداره برو خدا رو شکر کن ممد از سر کوچه گچ برداشته اورده دستاتو بستن من با این دوتا پای شکسته چیکار کنم؟
مرتضی وحشت زده: گچ ساختمونه؟!!!
پروتی: میخواستیم یه کم بتن بریزیم به جاش اما فکر کردیم اونجوری احتمالا نتونی داستان بنویسی
مرتضی دستهای گچ گرفته اش را بالا می آورد:مگه الان میتونم؟
_ نگران نباش دستت که خوب شد خودم برات میشکنمش متی جان:16:

یک نفر با صورتی ورم کرده:0086:: یعنی دکتر نداریم؟:be7:
نفیسه: اوا حریر تویی؟ :ye::kh:
مهرنوش لبخند زنان از پشت میز: اینقدر نق نزنید محمد رفته دکتر رو بیاره دیگه
در باز میشود و محمد با نیش های باز وارد میشود پشت سرش یک دکتر پوشیده در لباس جراحی با میزی از وسایل حیرت انگیز وارد میشود . محمد با نیشخند: معرفی میکنم دکتر سایت فرانکی:دی
مهرنوش، سجاد، پروتی و فرانکی:دی::ye::129fs4252631::f6eb47d3::ye::kh:

p.s : فرانکی یا دکتر فرانکشتاین پزشک بزرگ و شکنجه گر معروف سایت که معرف حضورتون هست
p.s 2 : این ماجرا ادامه دارد.

ضمن تشکر از جنبه حاضرین در داستان اعلام میدارم هرگونه جواب شما را به این داستان مشتاقانه در داستان خودتون انتظار میکشم


   
ابریشم, milad.m, wizard girl and 4 people reacted
پاسخنقل‌قول
wizard girl
(@wizard-girl)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 607
 

proti;27616:
خب میدونم که خیلی وقته دستم به طنز نرفته. اصولا طنزم هم خوب نیست اما گفتم یه چیزی بنویسم محض خالی نبودن عریضه.
پیشاپیش از بیمزه بودن متن عذرخواهی نموده ، طلب بخشش دارم از خوانندگان و حاضران در متن

اندرباب تغییر ظواهر سایت:19:
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون یه چند وقتیه که در تیم مدیریت یه چیزی به اسم طرح پرتال :43:و تغییر تالار :20:گذاشته شده که خب بخش دومش رو همین امروز رو انجمن میتونید ببینید.:10:
برای این طرح هم مجمع نه نفره متشکل از مدیران ارشد:8: و مدیران کل:8: و مدیران تالار گل :53:در یک اتاق وسط بخش سری و امنیتی مدیریت دور هم جمع شدن تا درباره تغییرات تصمیم گیری کنن
مکان: سالن جلسات
حاضران: ژنرال امیرحسین، سردار محمد فاتح، داش مرتضی، مهرنوش بانو، حریر جان، نفیسه ، سجاد و سایر مدیران یک نفر پشت مبل دو نفره زیر پتو با هویت نامشخص
وضعیت: همه دور تا دور تالار روی یه موکت سوراخ سوراخ نشستن و یه کوه آشغال تخمه رو زمین ریخته . سجاد پشت سیستمه و سردار محمد فاتح هم جلوی یه برد ایستاده و با یه خطکش یه متری تغییراتی رو که جماعت نظر میدن رو اعمال میکنه
سردار محمد فاتح: خب همونطور که میبینید ما الان میخوایم این قسمت رو تغییر بدیم . تقسیمات جدید تالار رو توی بروشورهای جلوتون میتونید ببینید که تصویب هیئت مدیرس:105:
نفیسه: دقیقا کدوم تقسیمات؟:45:
مهرنوش بانو: کسی این پوشه بروشورها رو ندیده؟ :23:
همه اعضا: نچ:65:
مهرنوش با اخم نگاهی به رشته کوه پر عمق تخمه های جلوی تلویزیون میکند:مرتضی، ژنرال،وقتی فوتبال شروع شد و شما اون گونی تخمه رو اوردین من بروشور رو گذاشته بودم روی میز جلوتون....نگاه کنید ببینید اونجا نیست؟:82:
مرتضی خیره به کوه آشغال تخمه ای که میز را در خود ناپدید کرده پچ پج کنان: ندیدیش ژنرال؟::57::
_ چرا دیگه همون بود که گذاشتی گفتی یه مشت پوست تخمه میریزیم روش:107:
مهرنوش:22: یکی اون بروشورا رو در بیاره من بفهمم اینجا چی شده؟:129fs4252631::129fs4252631:
مرتضی و ژنرال دستهایشان را جلو می آورند و سنگ کاغذ قیچی بازی میکنند.:24: بار سوم ژنرال با یک قیچی حرفه ای کاغذ مرتضی را میبرد: تو باید بری هورا:67:
مرتضی بلند میشود.:4654980460722281494:gom: فیگور میگیرد:gom: خودش را میتکاند و کوهی از تخمه را بر زمین ولو میکند. بعد دستهایش را بالا میبرد و با یک شیرجه در عمق دریای تخمه ها پوشه ای صورتی رنگ را بیرون میکشد و نفس نفس زنان آن را به دست مهرنوش میدهد: بفرمایید بانو اینم پوشه:bb8:
مهرنوش:102: پوشه را میگیرد و به دست حریر میدهد: الان دقیقا در مرحله ساخت کدوم قسمت هستیم؟
حریر: قرار شد این دیوار رو بدیم بکوبن بعد جاش دوتا اتاق در بیارن ، لوله های آبشم کم مصرف باشه ، یه آشپزخونه این وسط ...یه سینمای خانگی هم برای این پسرا بذاریم موقع دیدن انیمه هاشون سر لپ تاپ دعوا نکنن.
مهرنوش خشمگین تر از قبل: من سایت رو گفتم حریررررررررررررررررررررر
حریر::9:
خودش پوشه را باز میکند و با خودکارش جلوی موارد تیک میزند: خب این تغییرات که دیروز اعمال شده ، قالب عوض شده،اینم از این میمونه عکس....اون عکس بالای صفحه رو چه کردید؟
همه به هم نگاه میکنند : عکس؟!!!
مرتضی:عکس دقیقا چیه؟:92:
ژنرال امیرحسین: دوره ما از این مسخره بازیا نبود که::56:: ...اصلا کی گفته سایت عکس میخواد؟
نفیسه::65:
سجاد::105:
مهرنوش به آستانه انفجار میرسد: من شماها رو میکشم:14::102:
بلافاصله حریر به سرعت از کیفش یک کیسه عکس بیرون میکشد و خیال همه را راحت میکند. مهرنوش خوشحال : آفرین حریر....یاد بگیرید فقط یه نفر اینجا کاری که ازش میخوایم رو.......................صورتش به سرعت تغییر رنگ میدهد:14::20: اینا چیه؟
حریر معصومانه: سلفی هایی که برای پروفایلم گرفتم ....:129fs4252631:
سجاد: حریر محمد عکس برای سر در سایت میخواسته میخوای عکس تو رو بزنیم سر سایت؟:0124:
حریر: چشه مگه ؟ به این قشنگی؟
یک صدای خشمگین نیمه خواب از زیر پتو : میخوای بیام خودتو بزنم سر در سایت؟:14:یعنی هشت تایی با هم چهار تا عکس پیدا نکردید؟ خدااااااااااااااااااااا
مرتضی: یا ابوالفضل....مهرنوش بانو دستم به دامنت این الان بیدار بشه هممون رو میکشه ها:0144:
مهرنوش به سرعت: تو بخواب عزیزم ...بخواب که الهی بترکی از خواب همه هفته رو خوابیدی با فریاد....پاشو منو از دست اینا نجات بده:23:
و بدین سان خواب از سر نازنین من پرید و خبردار سر جایم نشستم. یک نفر جیغ کشید و بقیه پشت سرش از جا پریدند. من وحشت زده: موش؟!!!!کوش؟
اما هرچی بالا و پایین پریدیم اثری از موش نبود. یک نگاه به جمع حاضر کردم که حالا پشت مهرنوش سنگر گرفته بودند: موشه کوش؟
نفیسه نفس نفس زنان و با تته پته: میگما خودتو تو آینه دیدی؟

_ نچ... دیشب که وسط جلسه ی آشپزخونه قالتون گذاشتم اومدم اینجا گرفتم خوابیدم. مگه چمه؟:23:پروتی به سمت آینه ی گوشه ی سالن میرود یک نگاه به داخل آن می اندازد و با جیغی عقب میپرد... نگاه سریعی به بقیه میکند و خیلی سریع ظاهرش را حفظ میکند :قیافه به این خوشگلی مشکلی هست؟
_همه : نه هیچی
مهرنوش: کم نه.32..10.
(خوبه داشتید چیکار میکردید اونوقت؟
حریر با خوشحالی : یه سری عکس اورده بودم برا بالای انجمن اما این بی سلیقه ها میگن نه.10.
محمد کم کم از کوره در میرود: خیلی خب اینم میوفته عقب بیاید روی رنگها تصمیم بگیریم:45::102:
همه: باشه:65:
محمد: باشه و کوفت خب پیشنهاد بدید دیگه
پروتی: آبی یا بنفش
_مهرنوش: مشکی نباشه
حریر:صورتی....:8::8::8::8::8:
ژنرال: دوست دارم عاشقونس
مرتضی: :31: من میگم سبز باشه سبز مثل سولو:shy:
همگی:نع
محمد:_ رونگ سایت به سایت روحیه میده به سایت نفس میده آخه اینم شد رنگ؟
مهرنوش:دقیقا چه عجب یکی اینجا یه حرف منطقی زد. بگو محمد جان نظر خودت چیه؟
محمد: بنفش خال خال پشمی:21:
یک نگاه خشمگین میان دو مدیرکل رد و بدل شد. لحظاتی بعد.:0184::0184:..پشت در اتاق امیر که دیر به جلسه رسیده بود نفس نفس زنان آماده میشد که در را باز کند که یک صدای انفجار و چند صدای بلند بنگ و دنگ نفسش را بند آورد.
ده دقیقه بعد درمانگاه سایت:
یک اتاق خالی با دیوارهای سفید. داخلش روی دو سه برانکارد مجروحان خوابانده شدن و تنها تخت اتاق را ژنرال اشغال کرده. به جز این هیچ چیز داخل اتاق به چشم نمیخورد و البته میتوانید یک استانبولی از گچ را که نیمی از ان استفاده شده کنار اتاق ببینید
مرتضی با سر شکسته و دستهای کچ گرفته آویزان به گردن: اینجا یعنی یه آتل پیدا نمیشه؟
ژنرال ناله کنان از روی تخت: اینجا رو همین ده دقیقه پیش افتتاح کردیم بابا دکترم نداره برو خدا رو شکر کن ممد از سر کوچه گچ برداشته اورده دستاتو بستن من با این دوتا پای شکسته چیکار کنم؟
مرتضی وحشت زده: گچ ساختمونه؟!!!
پروتی: میخواستیم یه کم بتن بریزیم به جاش اما فکر کردیم اونجوری احتمالا نتونی داستان بنویسی
مرتضی دستهای گچ گرفته اش را بالا می آورد:مگه الان میتونم؟
_ نگران نباش دستت که خوب شد خودم برات میشکنمش متی جان:16:

یک نفر با صورتی ورم کرده:0086:: یعنی دکتر نداریم؟:be7:
نفیسه: اوا حریر تویی؟ :ye::kh:
مهرنوش لبخند زنان از پشت میز: اینقدر نق نزنید محمد رفته دکتر رو بیاره دیگه
در باز میشود و محمد با نیش های باز وارد میشود پشت سرش یک دکتر پوشیده در لباس جراحی با میزی از وسایل حیرت انگیز وارد میشود . محمد با نیشخند: معرفی میکنم دکتر سایت فرانکی:دی
مهرنوش، سجاد، پروتی و فرانکی:دی::ye::129fs4252631::f6eb47d3::ye::kh:

p.s : فرانکی یا دکتر فرانکشتاین پزشک بزرگ و شکنجه گر معروف سایت که معرف حضورتون هست
p.s 2 : این ماجرا ادامه دارد.

ضمن تشکر از جنبه حاضرین در داستان اعلام میدارم هرگونه جواب شما را به این داستان مشتاقانه در داستان خودتون انتظار میکشم

عالی بود سمیه جان همیشه طنز نویسیت خوب بوده
یاد توهم توطیه افتادم که اولین بار فرانکی اونجا وارد شده و خودشو معرفی کرد با یه لاشه حیون بدبخت 0_0
هرچند تایپیکش حذف شد:46:کلی زحمت کشیده بودم براش :دی


   
arwen reacted
پاسخنقل‌قول
arwen
(@arwen)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 209
 

proti;27616:
خب میدونم که خیلی وقته دستم به طنز نرفته. اصولا طنزم هم خوب نیست اما گفتم یه چیزی بنویسم محض خالی نبودن عریضه.
پیشاپیش از بیمزه بودن متن عذرخواهی نموده ، طلب بخشش دارم از خوانندگان و حاضران در متن

اندرباب تغییر ظواهر سایت:19:
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون یه چند وقتیه که در تیم مدیریت یه چیزی به اسم طرح پرتال :43:و تغییر تالار :20:گذاشته شده که خب بخش دومش رو همین امروز رو انجمن میتونید ببینید.:10:
برای این طرح هم مجمع نه نفره متشکل از مدیران ارشد:8: و مدیران کل:8: و مدیران تالار گل :53:در یک اتاق وسط بخش سری و امنیتی مدیریت دور هم جمع شدن تا درباره تغییرات تصمیم گیری کنن
مکان: سالن جلسات
حاضران: ژنرال امیرحسین، سردار محمد فاتح، داش مرتضی، مهرنوش بانو، حریر جان، نفیسه ، سجاد و سایر مدیران یک نفر پشت مبل دو نفره زیر پتو با هویت نامشخص
وضعیت: همه دور تا دور تالار روی یه موکت سوراخ سوراخ نشستن و یه کوه آشغال تخمه رو زمین ریخته . سجاد پشت سیستمه و سردار محمد فاتح هم جلوی یه برد ایستاده و با یه خطکش یه متری تغییراتی رو که جماعت نظر میدن رو اعمال میکنه
سردار محمد فاتح: خب همونطور که میبینید ما الان میخوایم این قسمت رو تغییر بدیم . تقسیمات جدید تالار رو توی بروشورهای جلوتون میتونید ببینید که تصویب هیئت مدیرس:105:
نفیسه: دقیقا کدوم تقسیمات؟:45:
مهرنوش بانو: کسی این پوشه بروشورها رو ندیده؟ :23:
همه اعضا: نچ:65:
مهرنوش با اخم نگاهی به رشته کوه پر عمق تخمه های جلوی تلویزیون میکند:مرتضی، ژنرال،وقتی فوتبال شروع شد و شما اون گونی تخمه رو اوردین من بروشور رو گذاشته بودم روی میز جلوتون....نگاه کنید ببینید اونجا نیست؟:82:
مرتضی خیره به کوه آشغال تخمه ای که میز را در خود ناپدید کرده پچ پج کنان: ندیدیش ژنرال؟::57::
_ چرا دیگه همون بود که گذاشتی گفتی یه مشت پوست تخمه میریزیم روش:107:
مهرنوش:22: یکی اون بروشورا رو در بیاره من بفهمم اینجا چی شده؟:129fs4252631::129fs4252631:
مرتضی و ژنرال دستهایشان را جلو می آورند و سنگ کاغذ قیچی بازی میکنند.:24: بار سوم ژنرال با یک قیچی حرفه ای کاغذ مرتضی را میبرد: تو باید بری هورا:67:
مرتضی بلند میشود.:4654980460722281494:gom: فیگور میگیرد:gom: خودش را میتکاند و کوهی از تخمه را بر زمین ولو میکند. بعد دستهایش را بالا میبرد و با یک شیرجه در عمق دریای تخمه ها پوشه ای صورتی رنگ را بیرون میکشد و نفس نفس زنان آن را به دست مهرنوش میدهد: بفرمایید بانو اینم پوشه:bb8:
مهرنوش:102: پوشه را میگیرد و به دست حریر میدهد: الان دقیقا در مرحله ساخت کدوم قسمت هستیم؟
حریر: قرار شد این دیوار رو بدیم بکوبن بعد جاش دوتا اتاق در بیارن ، لوله های آبشم کم مصرف باشه ، یه آشپزخونه این وسط ...یه سینمای خانگی هم برای این پسرا بذاریم موقع دیدن انیمه هاشون سر لپ تاپ دعوا نکنن.
مهرنوش خشمگین تر از قبل: من سایت رو گفتم حریررررررررررررررررررررر
حریر::9:
خودش پوشه را باز میکند و با خودکارش جلوی موارد تیک میزند: خب این تغییرات که دیروز اعمال شده ، قالب عوض شده،اینم از این میمونه عکس....اون عکس بالای صفحه رو چه کردید؟
همه به هم نگاه میکنند : عکس؟!!!
مرتضی:عکس دقیقا چیه؟:92:
ژنرال امیرحسین: دوره ما از این مسخره بازیا نبود که::56:: ...اصلا کی گفته سایت عکس میخواد؟
نفیسه::65:
سجاد::105:
مهرنوش به آستانه انفجار میرسد: من شماها رو میکشم:14::102:
بلافاصله حریر به سرعت از کیفش یک کیسه عکس بیرون میکشد و خیال همه را راحت میکند. مهرنوش خوشحال : آفرین حریر....یاد بگیرید فقط یه نفر اینجا کاری که ازش میخوایم رو.......................صورتش به سرعت تغییر رنگ میدهد:14::20: اینا چیه؟
حریر معصومانه: سلفی هایی که برای پروفایلم گرفتم ....:129fs4252631:
سجاد: حریر محمد عکس برای سر در سایت میخواسته میخوای عکس تو رو بزنیم سر سایت؟:0124:
حریر: چشه مگه ؟ به این قشنگی؟
یک صدای خشمگین نیمه خواب از زیر پتو : میخوای بیام خودتو بزنم سر در سایت؟:14:یعنی هشت تایی با هم چهار تا عکس پیدا نکردید؟ خدااااااااااااااااااااا
مرتضی: یا ابوالفضل....مهرنوش بانو دستم به دامنت این الان بیدار بشه هممون رو میکشه ها:0144:
مهرنوش به سرعت: تو بخواب عزیزم ...بخواب که الهی بترکی از خواب همه هفته رو خوابیدی با فریاد....پاشو منو از دست اینا نجات بده:23:
و بدین سان خواب از سر نازنین من پرید و خبردار سر جایم نشستم. یک نفر جیغ کشید و بقیه پشت سرش از جا پریدند. من وحشت زده: موش؟!!!!کوش؟
اما هرچی بالا و پایین پریدیم اثری از موش نبود. یک نگاه به جمع حاضر کردم که حالا پشت مهرنوش سنگر گرفته بودند: موشه کوش؟
نفیسه نفس نفس زنان و با تته پته: میگما خودتو تو آینه دیدی؟

_ نچ... دیشب که وسط جلسه ی آشپزخونه قالتون گذاشتم اومدم اینجا گرفتم خوابیدم. مگه چمه؟:23:پروتی به سمت آینه ی گوشه ی سالن میرود یک نگاه به داخل آن می اندازد و با جیغی عقب میپرد... نگاه سریعی به بقیه میکند و خیلی سریع ظاهرش را حفظ میکند :قیافه به این خوشگلی مشکلی هست؟
_همه : نه هیچی
مهرنوش: کم نه.32..10.
(خوبه داشتید چیکار میکردید اونوقت؟
حریر با خوشحالی : یه سری عکس اورده بودم برا بالای انجمن اما این بی سلیقه ها میگن نه.10.
محمد کم کم از کوره در میرود: خیلی خب اینم میوفته عقب بیاید روی رنگها تصمیم بگیریم:45::102:
همه: باشه:65:
محمد: باشه و کوفت خب پیشنهاد بدید دیگه
پروتی: آبی یا بنفش
_مهرنوش: مشکی نباشه
حریر:صورتی....:8::8::8::8::8:
ژنرال: دوست دارم عاشقونس
مرتضی: :31: من میگم سبز باشه سبز مثل سولو:shy:
همگی:نع
محمد:_ رونگ سایت به سایت روحیه میده به سایت نفس میده آخه اینم شد رنگ؟
مهرنوش:دقیقا چه عجب یکی اینجا یه حرف منطقی زد. بگو محمد جان نظر خودت چیه؟
محمد: بنفش خال خال پشمی:21:
یک نگاه خشمگین میان دو مدیرکل رد و بدل شد. لحظاتی بعد.:0184::0184:..پشت در اتاق امیر که دیر به جلسه رسیده بود نفس نفس زنان آماده میشد که در را باز کند که یک صدای انفجار و چند صدای بلند بنگ و دنگ نفسش را بند آورد.
ده دقیقه بعد درمانگاه سایت:
یک اتاق خالی با دیوارهای سفید. داخلش روی دو سه برانکارد مجروحان خوابانده شدن و تنها تخت اتاق را ژنرال اشغال کرده. به جز این هیچ چیز داخل اتاق به چشم نمیخورد و البته میتوانید یک استانبولی از گچ را که نیمی از ان استفاده شده کنار اتاق ببینید
مرتضی با سر شکسته و دستهای کچ گرفته آویزان به گردن: اینجا یعنی یه آتل پیدا نمیشه؟
ژنرال ناله کنان از روی تخت: اینجا رو همین ده دقیقه پیش افتتاح کردیم بابا دکترم نداره برو خدا رو شکر کن ممد از سر کوچه گچ برداشته اورده دستاتو بستن من با این دوتا پای شکسته چیکار کنم؟
مرتضی وحشت زده: گچ ساختمونه؟!!!
پروتی: میخواستیم یه کم بتن بریزیم به جاش اما فکر کردیم اونجوری احتمالا نتونی داستان بنویسی
مرتضی دستهای گچ گرفته اش را بالا می آورد:مگه الان میتونم؟
_ نگران نباش دستت که خوب شد خودم برات میشکنمش متی جان:16:

یک نفر با صورتی ورم کرده:0086:: یعنی دکتر نداریم؟:be7:
نفیسه: اوا حریر تویی؟ :ye::kh:
مهرنوش لبخند زنان از پشت میز: اینقدر نق نزنید محمد رفته دکتر رو بیاره دیگه
در باز میشود و محمد با نیش های باز وارد میشود پشت سرش یک دکتر پوشیده در لباس جراحی با میزی از وسایل حیرت انگیز وارد میشود . محمد با نیشخند: معرفی میکنم دکتر سایت فرانکی:دی
مهرنوش، سجاد، پروتی و فرانکی:دی::ye::129fs4252631::f6eb47d3::ye::kh:

p.s : فرانکی یا دکتر فرانکشتاین پزشک بزرگ و شکنجه گر معروف سایت که معرف حضورتون هست
p.s 2 : این ماجرا ادامه دارد.

ضمن تشکر از جنبه حاضرین در داستان اعلام میدارم هرگونه جواب شما را به این داستان مشتاقانه در داستان خودتون انتظار میکشم

عالی بودددددد
یعنی با شکلک خیلی خوب حس رو نشون دادید
اون تیکه داخل بیمارستانشم خوب بود به نظر میرسه دلت خیلی از دست مدیرا پره


   
پاسخنقل‌قول
arwen
(@arwen)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 209
 

proti;27616:
مهرنوش، سجاد، پروتی و فرانکی:دی::ye::129fs4252631::f6eb47d3::ye:

یه سوال. چطور چهار نفر نامبرده شدن بعد 5 تا شکلک برای نشون دادن حالتشون وجود داره؟ اسم یه نفر کم نیست؟


   
پاسخنقل‌قول
hamid.sarabi902
(@hamid-sarabi902)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 91
 

یه طنز عالی بود
خیلی خندیدم.اگرچه من تازه واردم و هنوز اینجا هیچ کسی ور نمیشناسم اما یه جورهایی با خوندن این تاپیک شخصیتها برام شفاف شدن حس کردم میشناسم اعضای سایت رو


   
پاسخنقل‌قول
carlian20112
(@carlian20112)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 638
 

hamid;27676:
یه طنز عالی بود
خیلی خندیدم.اگرچه من تازه واردم و هنوز اینجا هیچ کسی ور نمیشناسم اما یه جورهایی با خوندن این تاپیک شخصیتها برام شفاف شدن حس کردم میشناسم اعضای سایت رو

شاید اگر دیگر اعضای سایت بودن می شد قبول کرد که شخصیت ها را شناخته باشید
اما این چند نفری که در داستان نامبرده شدن هنوز خودشان هم خودشان را نمیشناسند :دی
مخصوصا دو بانوی اعظم سایت بانو مهرنوش و بانو سمیه :دی:65:


   
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1560
 

hamid;27676:
یه طنز عالی بود
خیلی خندیدم.اگرچه من تازه واردم و هنوز اینجا هیچ کسی ور نمیشناسم اما یه جورهایی با خوندن این تاپیک شخصیتها برام شفاف شدن حس کردم میشناسم اعضای سایت رو

اصلا شدنی نیست اینی که گفتی:دی این موجودات رو خودشون هم نمیشناسن

nafise;27687:
شاید اگر دیگر اعضای سایت بودن می شد قبول کرد که شخصیت ها را شناخته باشید
اما این چند نفری که در داستان نامبرده شدن هنوز خودشان هم خودشان را نمیشناسند :دی
مخصوصا دو بانوی اعظم سایت بانو مهرنوش و بانو سمیه :دی:65:

شاهد از غیب رسید
داشتیم نفیسه؟
من و مهرنوش که به این خوبی و مهربونی :دی:دی:دی:دی
تو بقیه رو دریاب


   
پاسخنقل‌قول
carlian20112
(@carlian20112)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 638
 

proti;27692:
اصلا شدنی نیست اینی که گفتی:دی این موجودات رو خودشون هم نمیشناسن

شاهد از غیب رسید
داشتیم نفیسه؟
من و مهرنوش که به این خوبی و مهربونی :دی:دی:دی:دی
تو بقیه رو دریاب

بله بله شما و بانو مهرنوش کاملا متین ، مهربون و گل هستین :دی


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 2
اشتراک: