Header Background day #16
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

در جستجوی عدن- فصل چهارم

56 ارسال‌
21 کاربران
199 Reactions
19.5 K نمایش‌
Lady Joker
(@lady-joker)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 547
شروع کننده موضوع  

سلام به همه ی عزیزان

اولین تلاش من در به قول دوستان ترکیب بومی نویسی ( ایرانی و فارسی نویسی) + فانتزی نویسی این داستان بلنده که فکر می کنم دو سه جلد برسه اگر انگیزم رو برای نوشتنش از دست ندم و شما یاریم بدین

توضیحاتی در مورد لحن شخصیت ها و گفتگو نویسی :

زبان شخصیت ها و لحنشون نشون دهنده ی نوع شخصیتشون هست. من سعی کردم از زبان نوشتار و ادبی برای شخصیتهایی که در جامعه مقام بالاتری دارن مثلاً اشراف زاده هستن یا پست حکومتی دارن، استفاده کنم و از زبان معمولیِ کوچه بازاری برای مردمی که سطح سواد پایینتری دارن.

توضیحات کلی در مورد داستان و فضای آن :

نکته ای که در مورد اثر باید بدونین اینه که در یک سرزمین کاملاً تخیلی اتفاق می افتاده و شخصیت ها گرچه ممکنه شباهت اسمی با برخی شخصیت های برجسته ی تاریخی داشته باشن اما کاملاً ساخته ی ذهن خودم هستن. داستان، نقل واقعه ی تاریخی نیست و صرفاً به خاطر بعد حماسی که قراره این داستان کنار بعد فانتزیِ خودش داشته باشه، از مباحثی مثل جنگ با دشمنان خارجی، خیانت داخلی، تفرق و اتحاد بین نیروهای مردمی و پیدایش یک قهرمان و ناجی، سخن به میان اومده. باز هم می گم حوادث کتاب برگرفته از هیچ برگه تاریخی یا حقیقت نداره و صرفاً تخیلات نویسنده هست و حتی زمانش موازیِ زمان حال ماست. حوادث در سرزمین خیالی به نام قلمرو کیانی شکل میگیره و گسترش پیدا می کنه.

زمان داستان ایران باستان یا زمان گذشته نیست بلکه زمان، زمانه حاله... چه بسا آینده باشه... اما دنیای داستان موازیِ دنیای ماست. بزارید اینطور براتون بگم شما فیلم سینمایی Thor رو دیدین ؟ در دنیای Thor، تور و اودین در دنیایی زندگی می کنن به اسم آزگارد، اونجا شمشیر دارن و اسب اما زمانِ آزگارد مترادف یا به نوعی موازیِ دنیای امروز ماست! همونطوری که اگر فیلم رو دیده باشین وقتی تور به زمین میاد با تکنولوژیِ امروزی رو به رو میشه. الان هم این داستان دنیاش موازیِ دنیای ماست. 4 دنیا توی این داستان هست. بهشت یا ایلیسیوم یا دنیای رویی. دنیای میانی که در حقیقت همون دنیایی که من و شما داریم توش زندگی می کنیم، دنیای کهن که میشه دنیای این داستان و ایرینیون یا جهنم یا دنیای زیرین.

پس مهمه که بدونین زمان داستان قدیم نیست که برخی واژه ها استفاده نشه یا حتی بعضی وسایل و ابزار آلات وجود نداشته باشه. چه بسا در فصول آینده با یه سری ارابه های پرنده یا ماشین های پرنده رو به رو میشین تالارگفتمان 1 پس نکته ی خیلی مهم اینه که فضای داستان کاملاً فانتزی و تخیلیه. تنها کاری که باید بکنیم اینه که خودمون رو از محدودیت ها و چهارچوب ها بیرون بیاریم و ذهنمون رو بسپریم به قضای داستان. همه ی پیشینه هایی که توی ذهنتون هست رو دور بریزین اینکه اسب و شمشیر فقط مختصِ زمانِ گذشته بوده و یا قلعه و قرص مال ایران باستان بوده ! توی این داستان اینطور نیست اینجا در کنار شمشیر و اسب، انواع سلاح های مدرن و عجیب و غریب هم هستن. برای همین لحن ها هم لحن زبان حال هستن.

برنامه ی ارائه ی فصول :آپدیت دو هفته ای یکبار

کاور به زودی...

نام داستان :در جستجوی عدن
نویسنده : آتوسا. الف. لام
ژانر: فانتزی، ماجراجویی
زبان: فارسي
ويرايش: Ida Lee
نسخه : PDF
سایت مرجع: بوك پيج

در سنگ نوشته های آخشیج* آثاری از پنج کلید نیرومند وجود دارد که زمانی به فرمان اهوره ها ( خدایان نیکو سرشت) در شهری کهن در زیر زمین، مدفون گشته است. شهری که امروزه همگان از آن به عنوان افسانه ی عدن یاد می کنند، اولین اجتماعی که در ابتدای خلقت توسط اهوره ها شکل گرفت، مکانی مقدس که دیوان هرگز نتوانند پای در آن نهد. هر که این افسانه را حقیقت شمرد و در جستجوی عدن به دنبال پنج کلید افسانه ای رود، قدرتی فراسوی تفکر بشر بدست خواهد آورد. قدرتی که به واسطه ی آن نه تنها زمان را تحت سلطه ی خویشتن در می آورد بلکه می تواند بر همه ی 4 دنیای موازی از پردیس* گرفته تا آتشگاه* حکومت کند.


مقدمه

فصل اول

فصل دوم

فصل سوم

فصل چهارم

قسمت هایی از مقدمه

سورن به برق شمشیرِ او که آسمان تیره را درید و در قلب مهاجم فرو رفت، نگریست. با اینکه عرق از سر و رویش جاری شده بود اما دستها و پاهایش یخ کرده بودند. اولین باری بود که در جنگی شرکت می کرد. بیست سال بیشتر نداشت و پیش از این تصوری متفاوت، از شجاعت ها و دلیری های بیشمار در جنگ ها داشت. امروز پی برده بود که جنگ، آنطوری که او فکرش را می کرد نیست. ترسیده بود، هر چند دوست نداشت کسی از این قضیه بویی ببرد.

شیرخون ردای پوست بزش را عقب راند، یک دستش را بر روی دسته ی شمشیر گذاشت و دست دیگر را جلو برد، بازوی جوان سپید مویی را که روی زمین افتاده و لباسهایش گلی شده بود، گرفت و همانطور که کمک می کرد روی پاهایش بایستد، پرسید : " اسمت چیه ؟ "

"همه ی ما مثل شما قهرمان متولد نشدیم... همه ی ما شیرخون فرزندِ رُهام نیستیم که وقتی به دنیا اومد، سیمرغ با پری از بهشت سرنوشت قهرمانانه ای رو براش رقم زد... ماها پسرهای مرد و زن های گمنامی هستیم که سرنوشتمون رو با دستهای خودمون می سازیم... "

قسمت هایی از فصل اول

خاک صحرای سه تپه... به طرز عجیبی به سرخی گرویده بود. در آن بیابان حتی سراب ها هم جور دیگری بودند. به جای آنکه منظره ای از چاهی پر آب را به رخ بکشند، پرده ای از دریاچه ای خونین را به رهگذران می نمودند و تا چشم کار می کرد، زمین های عریان و تشنه به قطره ای آب بود.


صدای بع بع بزی او را وادار کرد تا پلکهای لرزانش را به آرامی باز کند. هنوز هم دید واضحی نسبت به اطراف نداشت و چشمانش تار می دید اما به طرز معجزه آسایی گلویش دیگر خشک نبود و دهانش مزه ی خون نمی داد.


هیرمان آهی کشید و گفت : " پسرجون اگر فقط پنج سال به عقب برمیگشتم، اونوقت می فهمیدی رویا چیه... از گله ی چند صدتایی گوسفند و بز من فقط همین یکی مونده... بقیه تلف شدن... آدم فکر می کنه جنگ و کم آبی فقط جون آدما رو میگیره... اما گل و گیاه و حیوون هم از بین میرن... بعضی وقتا میگم خوشا به حال اونا که تو جنگ مردن... تموم شد... جاشون دیگه اون دنیاس اما ماها ؟ ماها موندیم تا شاهد از دست رفتن دارایی هامون باشیم و بچه هامون جلوی چشمامون از گشنگی و تشنگی تلف شن. "

قسمت هایی از فصل دوم

پایتخت قلمرو کیانی، مزدیسنا، شهری بود که از جنوب به خلیج پارسیان، از شرق به صحرای بزرگ سه تپه، از شمال به مرغزارهای قرقاول و از سمت مغرب به جنگل‌های بارانیِ وانَک می‌رسید.


با ‌دستش کشتیِ بزرگی با بدنه‌‌‌ی چوبی را نشان داد که بر روی تنه‌‌‌ی آن یک عقاب حک شده‌بود. ریما نیز به نرده‌ها تکیه داد، دستانش را زیر چانه‌اش گذاشت و به کشتی چشم دوخت. بادبان‌های شیری رنگ داشت که همچون بال‌های سیمرغ گسترده بودند و دکل بلندی که در دل آسمان نارنجیِ رنگ غروب نفوذ ‌‌‌می‌کرد.
نیو با لبخند ادامه داد‌‌:‌‌‌ یه روز‌‌‌ یکی از اینا ‌‌‌می‌خرم... اون‌وقت هر دومون از ‌‌‌این‌جا می‌ریم... می‌ریم‌‌‌ یه جای دور... جایی که آزاد باشیم... رها از همه‌چیز و همه‌کس. »


ارابه کم‌کم به زمین نزدیک شد و آهسته در میدان، میان حلقه‌ای از سربازان، نشست. مردی که در ارابه ایستاده‌بود، موهای مجعد و مشکیِ بلندی داشت و جلیقه و شلوار چرمِ به رنگ شب پوشیده و پوتین‌های ساق بلند به پا کرده‌بود. در تاریکی شب، اگر آن شنل قرمز رنگ را به تن نکرده‌بود، به‌سختی ‌‌‌می‌شد میان سایه‌ها تشخصیش داد.

قسمت هایی از فصل سوم

در نگاه پسرک، سرسرای کاخ، همچون یک بهشت کوچک بود. بوی خوش گل های تازه نیز هوا را معطر کرده و فضا را دل نشین تر می ساخت. نگاهی به خودش انداخت. به پوتین های ساق بلند و کثیفش، به شلوار خاکی و پیراهن آردیش. او یک وصله ی ناجور برای چنین مکان بی نقصی به حساب می آمد. با این حال، اکنون زمان افسوس خوردن نبود.

قسمت هایی از فصل چهارم

لحن شاهین تاریک و اگر نیو اشتباه نمی‌کرد، تا حدی غمزده بود. ولی پسرک نمی‌توانست بفهمد برای چه یک دزد دریایی باید به چنین مسائلی اهمیت بدهد. یک دزد دریایی آزاد از هفت دولت بود. برای او نباید فرقی می‌کرد که چه کسی بر قلمروی کیانی حکومت کند و باز هم... نیو به چهره‌ی سبزه‌ی شاهین نگاهی انداخت و فکر کرد، آدم‌ها پیچیده‌تر از آنی هستند که بخواهد اینطور قضاوتشان کند.

دوستان میتونند لینک دانلود کتاب رو داخل هر سایت یا وبلاگی که تمایل داشتند قرار دهند ولی لطفاً منبع این لینک رو ذکر کنید.


کلمات * دار :

آخشیج : عنصر، در اینجا به معنی چهار عنصر، هوا، آب، خاک، آتش

آتشگاه : جهنم

پردیس : بهشت


   
faezeh, proti, andromeda and 30 people reacted
نقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1062
 

فوق العاده بود. واقعا عالی بود. نثرت رو ایرادی نمی تونم ازش بگیرم. البته اهل قلمان سایت احتمالا بهت کمک بکنن. ولی الان این ایده ی داستانت خیلی جذبم کرده. خیلی خیلی. ناجور خوبه مخصوصا همون پیشگویی. نمیدونی چه تصویری واسه خودم تو ذهنمخ ازش درست کردم. واقعا بهشتی شده واسه خودش:24: ولی خیلی جالب بود که با استفاده از زرتشت و اهورامزدا و مخصوصا همون اصل کار عدن بود.
فقط توی داستان نوشته شده بود " عِدِن" این دقیقا تلفظ انگلیسی کلمه هستش ولی فکر کنم "عَدَن" درست باشه. برای فارسی یا همون عربی فکر کنم، در واقع.


   
milad.m, ida7lee2, Lady Joker and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 547
شروع کننده موضوع  

reza379;11269:
فوق العاده بود. واقعا عالی بود. نثرت رو ایرادی نمی تونم ازش بگیرم. البته اهل قلمان سایت احتمالا بهت کمک بکنن. ولی الان این ایده ی داستانت خیلی جذبم کرده. خیلی خیلی. ناجور خوبه مخصوصا همون پیشگویی. نمیدونی چه تصویری واسه خودم تو ذهنمخ ازش درست کردم. واقعا بهشتی شده واسه خودش:24: ولی خیلی جالب بود که با استفاده از زرتشت و اهورامزدا و مخصوصا همون اصل کار عدن بود.
فقط توی داستان نوشته شده بود " عِدِن" این دقیقا تلفظ انگلیسی کلمه هستش ولی فکر کنم "عَدَن" درست باشه. برای فارسی یا همون عربی فکر کنم، در واقع.

مرسی تشکر :دی

البته من از زرتشت حرفی نزدم و اصلن زرتشت در داستان من وجود نداره...

در مورد عدن حق با شماست :دی شما بخون همون عدن :دی یعنی بهشت برین خداوندگار


   
ida7lee2 and milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1062
 

Lady Rain;11271:
مرسی تشکر :دی
البته من از زرتشت حرفی نزدم و اصلن زرتشت در داستان من وجود نداره...

در مورد عدن حق با شماست :دی شما بخون همون عدن :دی یعنی بهشت برین خداوندگار

مگه هیرمان خان نگفت که این پیشگویی از زرتشت هستش و تازه مزدیسنا و اینا هم خو بود. هرچند اینجا فکر کنم اسم یه مکان بود. همون شهر پادشاهی فکر کنم. راستی سه تپه که ازش به عنوان اسم یه مکان استفاده کردی، فکر کنم توی واقعیت هم هست. نه آقا اشتباه کردم ، اون هفت تپس. واقعا دارم از خودم ناامید میشم با این مخ معیوب.


   
milad.m, ida7lee2, Lady Joker and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 547
شروع کننده موضوع  
فصل اول برای بار سوم با تغییراتی جزئی آپلود شد.

فصل دوم : پادشاه

بر روی سایت قرار گرفت.

تشکر و سپاس از همه ی عزیزانی که با من هستن، منتظر نقد و نظراتتون هستم. تشکر ویژه از ویراستار عزیزم، آیدا

:8:


   
Matin.m, ehsanihani302, reza379 and 4 people reacted
پاسخنقل‌قول
R-MAMmad
(@r-mammad)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 551
 

هممم به نظرم داستانه خوبیه
دو فصلش خوب و قشنگ بود ، جذبم کرد
هممم از ایده اش حتی بااینکمه تو دو فصل چیز زیادی ازش معلم نشده ولی خوشم اومده
فضای داستان و ... هم میتونم بگم راضی کننده است
فقط :دی
من احساس میکنم این هیرمان خان نقش بزرگتری تو داستان داشته باشه:69:
خب گفتین داستان شاید حتی در زمان حال باشه
اما موازی با این زمان ما
خب حتی اگر هم موازی باشه مثله همون مثال فیلم thor ، پس یعنی حتی نسبت به این زمان ما قدیمی باشن پس واژگانشون هم قدیمیه
این درسته؟
یه سوال. این داستان درواقع شخصیت هاش ایرانین ؟ یادمه تو یک قسمت، وقتی توران به سرباز رشوه میده یه دیالوگی داره که توش از کلمه ی امپراطور استفاده کرده
خب این فصل اسمش هست پادشاه ، و نمیدونم تو اون دوره اصلا لفظ امپراطور مرسوم بوده
بعد یکی هم تو دیالوگ ها ، لفظ لفت دادن
این جمله درسته برای داستانی که برای اون قدیم مدیم هاست؟:39:
اکثرا ملت من رو با ایراد های بنی اسراییلیم میشناسن :16: امیدوارم ناراحت نشده باشی


   
Matin.m, milad.m, ida7lee2 and 3 people reacted
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 547
شروع کننده موضوع  

مرسی ممد جان به خاطر نقد و نظرت

این کلمه لفت رو با هات موافقم :)) باید به جاش بزارم معطل 😐 اصن از دست خودم ناراضیم 😐 فکر کنم آیدا هم بهم گفت اینو عوضش کنم 😐

در مورد امپراطور واسه اینه که امپراطور ایرانی نیست و در واقع تبتیه! چون ایرانیا که امپراطور نداشتن و اصلن امپراطور فارسی نیست یه لفظ خارجی و در واقع تو داستان من تبتیه که ایرانی ها هم یاد گرفتن استفاده می کنن

پادشاه اینجا ولی منظورم پادشاهه :دی

حالا پیدا کن پرتقال فروشو :دی

بازم تشکر از نقد و نظرت خیلی خوشحالمون کردی اینجا تاپیک اوضاعش کساد بود مچکرم :دی


   
Matin.m, milad.m, ida7lee2 and 4 people reacted
پاسخنقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1062
 

هنوز این فصل دوم رو نخوندم. الان دانش کردم فعلا. ولی یه چیزی توی خلاصه ی داستان که نوشتی توجهم رو جلب کرد. منظور از پردیس، بهشت که نیست؟!! من هی که فکر می کنم و به عمق این داستان می رم ، یه آینده ی پر رونق و باحالی برای این داستان می بینم که نگو. فقط ادامه اش بده. توروخدا نصفه نمونه/
این که گفتی انواع سلاح های مدرن هم هستن. یک فیلمی داد، اسمش رو به خاطر نمیارم. مال یه روستایی و همچین چیزی بود بعد فضایی ها جمله کرده بودن. حالا این روستایی ها فقط تفنگای معمولی و طناب و این چیزا داشتن. ولی یه مردی ، فکر کنم از دست همون فضایی ها فرار کرده بود، زنشو کشته بودن و اینا، یه دستبندی از خود اون فضایی پیشش مونده بود که دور دستش بسته شده بود و در هم نمیومد، بعد حالا وسط این طناب و تفنگ ها، این یارو، با این سلاحه یه چیزی مثل موشک یا بمبی چیزی شلیک می کرد. قبول کنین عجیبه:13: البته خب داریمخ میگیم فضایی.
راستی میگم فصل هارو تو خودت جلوتر آماده داری یا مثلا الان که فصل دو رو ارائه دادی ، میری سراغ نوشتن فصل سه؟؟/ به من مربوط نیست، درسته، خواستم بگم که این داستان، یکم که بره جلو، میتونه الان یه چیزی مثل اربابان بشه توی سایت. خواستم بلایی که سر مرتضی اومد یه وقت سرت نیاد.
:دی


   
milad.m, ida7lee2, ehsanihani302 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 994
 

بانو آتوسا كتاب خيلي زيباييه .....
اين دو تا فصل رو كه خوندم خيلي خوشم اومد.....
و يك نكته براي همه ي نويسنده ها--------->لطفا كتاب هاي خود را به طور كامل سانسور نكنيد


   
ida7lee2, sossoheil82, captainlevi13772 and 3 people reacted
پاسخنقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1062
 

نمیشه یکم زمان فصل دهی رو زودتر بذارید بانو آتوسا؟؟؟؟؟؟ این داستان معرکس. وقتی معرکه تر میشه که درباره سرزمین خودمون هم باشهo.O :دی و البته نثر عالیش


   
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 547
شروع کننده موضوع  

دانلود فصل سوم: کاخ

نقد و نظر فراموش نشه لطفن

با تشکر از ادیتورِ بی نظیرم آیدا :8:


   
ehsanihani302, reza379, R-MAMmad and 4 people reacted
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Famed Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 994
 

سلام بانو
عالي عالي بود.....
فقط يكم برام روان نبود...(شايد مشكل از خوندن من باشه)
در كل مي تونم بگم كه مثل فصل هاي قبلي واقعا عالي بود.....
به همه توصيه ميكنم اين كار فوق العاده رو دنبال كنن.......


   
R-MAMmad, Lady Joker, ida7lee2 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 547
شروع کننده موضوع  

wizard girl;14864:
سلام
پس فصلای بعدیش کی میاد؟

فکرم خیلی مشغوله به محض آروم شدن اوضاع حتمن فصل جدید رو ارائه میدم :53:


   
ida7lee2, milad.m, wizard girl and 3 people reacted
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 547
شروع کننده موضوع  

mahrad.72;15661:
ایول
موضوعش واقعا جذابه
زودتر فصلای بعدیش رو بذار

ahoora;15693:
فصل بعدی نمی یاد

سلام عزیزان خیلی ممنون که علاقمند هستین به این داستان

فصل بعدی رو خدمتتون عرض کنم که فعلن نه ولی احتمالن تا دو یا سه هفته ی دیگه سعی می کنم بزارمش به خاطر مشغله های زیادی که سرم ریخته خیلی کم می نویسم یا چطور بگم فارسی نوشتن رو دوباره قطع کردم 😐 ولی به زودی فصل بعدی رو می زارم منتظر باشید و تشکر


   
arashmajd202, mahrad.72, ehsanihani302 and 1 people reacted
پاسخنقل‌قول
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 952
 

اوووووووووووم
شما اگر بخواید ژانر داسانتون رو بگید،فانتزیه یا سوررئال؟
چون ماشین های پرنده و ارابه و تفنگ و شمشیر کنار هم یه حالت مالیخولیای باحال داره


   
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 547
شروع کننده موضوع  

almatra;16709:
اوووووووووووم
شما اگر بخواید ژانر داسانتون رو بگید،فانتزیه یا سوررئال؟
چون ماشین های پرنده و ارابه و تفنگ و شمشیر کنار هم یه حالت مالیخولیای باحال داره

فانتزی :دی

سورئال یک چیزیست تو مایه های خواب و خیال و ربط دادن اتفاقات غیرمنطقی به هم دیگه. اما تو این داستان همه چیز از منطق خاصی ( که منطق داستان هست ) پیروی می کنه

----------------------
من خیلی دوست دارم این داستان رو ادامه بدم ولی متأسفانه زندگی بر سر راه من و نوشتن این کتاب ایستاده 🙁 و نمی ذاره بیام سراغش د

اگر میشه مدیران عزیز این تاپیک رو باز بزارن تا من به محض یافتن فرصتی ادامه ش بدم

با تشکر


   
reza379, Anobis, ehsanihani302 and 2 people reacted
پاسخنقل‌قول
صفحه 2 / 4
اشتراک: